جمال صفری
شاه مرحوم [احمد شاه ] پرسید: درنقشۀ آقای مدرّس علما هم شرکت دارند؟ در پاسخ عرض کردم: هرچند روابط آقای مدرّس با روحانیان بسیارخوب است امّا ایشان این عقیده را ندارند که با دست روحانیان وپیشوایی آنان نهضتی وانقلابی به وجود آورند، زیرا به نظر آقای مدربس درنهضتهای روحانیون همواره نوعی ارتجاع وارد می شود و به جای آنکه جامعه رو به پیش حرکت کند ، به سوی عقب می رود.
«به نقل از خاطرات رحیم زاده صفوی » ( 1)
۲۶ خرداد، بمناسبت صد و سیُ امین سالگرد تولّد دکترمحمّدمصدّق «زندگینامۀ دکترمحمّد مصدّق»
◀رضا نیازمند در کتاب « شیعه در تاریخ ایران» ، « روحانیت شیعه در دوران رضا خان» را در سه دوران مختلف مورد ارزیابی قرار می دهد ولی او بدون اشاره به مالاندوزی از راه غارت مردم و زورگوئی ، تهدید و تحدید کردن آزادی ها دردوران «صدرات» و «سلطنت» رضاخان وغیرقانونی بودن وعدم مشروعیت « سلطنت » وی ، به توجیه حمایت « حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی » و« حوزۀ علمیه قم » ازشخص رضاخان درسالهای بین ( 1312 – 1300 ) می پردازد و تاکید می کند که از سال 1313 « مردم ازحکومت ناراضی شدند » ! به روایت نیازمند دوران مختلف روحانیت شیعه در زمان رضا خان بدینقرار است:
دورۀ اوّل: از سال 1300 تا 1307 طول کشید که می توان آن را دوران« همکاری علما وحکومت» نامید. دراین دوره بزرگترین رفرم های دوران پهلوی صورت گرفت وشاه از محبوبیت کامل برخوردار بود.
دورۀ دوّم: ازسال 1308 تا 1312 بود که دوران روابط « نه چندان گرم» بین حکومت و علما است، ولی با وجود این ، برنامه های رفرم این دوره مورد مخالفت مردم و علما نشد.
– دورۀ سوّم : جدائی کامل از مذهب است که از سال 1313 شروع شد. در این دوره رفرم ها بدون جلب موافقت علمای دین انجام گرفت . مردم از حکومت ناراضی شدند، شورش و قیام در شهرها پیدا شد، شاه محبوبیت خود را از دست داده با شروع جنگ جهانی دوّم رضا شاه سقوط کرده و این دوره به پایان رسید.
◀ دوران همکاری علمای دین و حکومت
در سال 1300 دو واقعۀ مهم برای تاریخ شیعه در ایران اتّفاق افتاد:
– اوّل اینکه : حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی (7 ) ازاراک به قم مهاجرت کرد.
– دوّم آنکه : رضا خان سردار سپه با کودتا قدرت را در دست گرفت.
آقا شیخ عبدالکریم حائری و رضا خان سردار سپه ( رضا شاه بعدی ) هر دو در کار خود قدرتمند و تاریخ ساز بودند؛ یکی در«امور دینی» و دیگری در« کشورداری ». با رضا خان به صحنۀ سیاست، ایران از کشوری عقب مانده به سوی پیشرفت و ترّقی جهش کرد و با ورود آقا شیخ عبدالکریم حائری به قم، شهر فراموش شده و عقب ماندۀ « قم» تبدیل به یک مرکز بزرگ تعلیم مجتهد ومحلّ تجمّع مراجع تقلید درجۀ اوّل، وبعد ازپایتخت، بزرگ ترین مرکز سیاست دینی ایران شد. ازآن تاریخ به بعد، علمای مذهبی ومراجع تقلید شیعه که ساکن عتبات عالیات بودند، وازابتدای سلسلۀ قارجاریه قدرت و نفوذ سیاسی آنها از تمام علمای ساکن ایران بیشتربود از لحاظ قدرت سیاسی درمقام دوّم قرارگرفتند ودیگر شاهان ایران ومراجع درجه اوّل تقلید شعیان دردوکشورمختلف نبودند تا تأثیرشان رو ی دیگری کم باشد.(8)
اقای شیخ عبدالکریم یزدی با نفوذ و با اطّلاع و مورد احترام فوق العادۀ مردم بود. او تحصیلات خود را در نجف نزد همان استادانی که مراجع درجۀ اوّل نجف تحصیل کرده بودند، به اتمام رساند، و « اجازۀ اجتهاد» گرفته بود. محمّد رازی ( 9) می نویسد: « حاج شیخ عبدالکریم حائری نزد آقا میرزا ابراهیم محلّاتی، آقا میرزا محمّد تقی شیرازی، حاج شیخ فضل الله نوری سپس آیت الله بزرگ شیرازی، سید محمّد طباطبائی فشارکی اصفهانی وبعد آخوند خراسانی تحصیل کرد و از آنجا برای تدریس به اراک رفت، آنجا را مرکزعلم کرد و پس ازهشت سال در1340 قمری (- 1300 خورشیدی ) بنا به تقاضای شیخ محمّد تقی بافقی به قم مهاجرت کرد.»
از قدیم الایّام که کشورایران « سنّی مذهب» بود، قم محلّ اجتماع اقلّیتی از شیعیان ومرکز فقهای شیعه بود. پس ازتشکیل سلسلۀ صفوی وبرقراری حکومت شیعۀ اثنی عشری دراین شهر«اصفهان » مرکز علمای شیعه شد.
با سقوط صفویه بیشترعلمای مشهوربه عتبات عالیات مهاجرت کردند وآنجا مرکزبزرگ تعلیماتی و محلّ سکونت مراجع تقلید شیعه شد، تا روزی که آقای حائری به قم مهاجرت کرد و رونق مجدّد قم شروع گردید.(10)
از1300 تا 1315خورشیدی ( یعنی از سال کودتا تا پنج سال قبل از سقوط رضا شاه ) آقای حائری درداخل ایران« مجتهد سیاسی درجۀ اوّل » بود. گرچه دراین مدّت آقایان حاج میزرا محمّد حسین غروی، آقا سید ابوالحسن اصفهانی و پس از آنان آقای حاج حسین طباطبائی قمی درنجف مراجع درجۀ اوّل بودند؛ ولی از لحاظ سیاسی وامور داخلی ایران تأثیر آقای حائری بیشتربود.
آقای حائری در این 15 سال که زعامت حوزۀعلمیۀ قم را به عهده داشت، خدمات زیادی را در قم انجام داد. دارالشفاء دارلاطعام، بیمارستان سهامی و قبرستان نو ساخت ، مدارس قدیم مانند فیضیه و دارالشفاء را تعمیر و توسعه بخشید و یک کتابخانه هم برای مدرسۀ فیضیه تأسیس نمود و مجتهدین و مدرّسین مشهوری را به قم فراخواند؛ به طوری که به زودی قم نیز یکی از مراکز مهمّ تعلیماتی شیعه شد. در اجرای این کارها سه مجتهد دیگر: آقا سید محمّد تقی خوانساری ، آقا سید محمّد حجّت و آقا سید صدرالدین صدر ( پدر” امام” موسی صدر) با آقای حائری همکاری می کردند.(11)
در قم آقای حائری چنان رونقی به علوم دینی داد که قسمتی از طلبه ها که ممکن بود برای تکمیل علوم دینی به نجف بروند. درهمان قم تحصیلات خود را تمام کردند ودرجۀ « اجتهاد» گرفتند. شاگردان مشهوری که در قم از آقای حائری درجۀ اجتهاد گرفته و اغلب مرجع تقلید شدند، عبارتند از آقایان: سید جعفر شاهرودی ، سید شهاب الدین مرعشی ، سید کاظم شریعتمداری ، سید محمّد حجّت ، سید محمد تقی خوانساری ، وسید محمّد رضا گلپایگانی و “امام” خمینی ، شاگردان آقای حائری همان هایی بودند که نیم قرن بعد پایۀ انقلاب اسلامی را در ایران به پاکردند.
آقای حائری علاقه و اعتقاد به دخالت در کارهای سیاسی و دولت را نداشت، ولی فقیهی روشن بین و تجدّد طلب بود؛ بدین سبب رضا شاه توانست در نیمۀ اوّل حکومت خود با هماهنگی آقای حائری برنامه های تجدّد طلبانه و رفرم خود را اجرا نماید و در مواردی که به مشکلی برخورد می نمود، از آقای حائری کمک بگیرد. آقای حائری هم تا حدِی که برایش میسّر بود، با برنامه های تجدّدطلبانه و رفرم های رضا شاه موافقت می کرد و آنها را تأئید می نمود. هر برنامۀ رفرمی را که رضا شاه با جلب رضایت قبلی حاج شیخ عبدالکریم انجام داد، با تأئید مردم وعلما مواجه شد و بعد از او هم پا برجا ماند. رفرم هایی که بعد ها بدون جلب موافقت علما انجام گرفت که مورد اعتراض جامعه واقع گردید و متزلزل شد یا از بین رفت.( 12 )
همکاری رضا خان با علمای دین ، خصوصاً آقا شیخ عبدالرکریم ، در نیمۀ اوّل حکومت وموفّقیت اودراجرای برنامه های عظیم رفرم مدیون دو چیز است:
– اوّل اینکه: درآن دوران رضا خان هنوزبه فرهنگ سنّتی ایران که درآن بزرگ شده بود، وابسته و به شعائر دینی احترام می گذاشت.
– دوّم اینکه : دولتمردانی که در نیمۀ اوّل حکومت رضا خان با او همکاری می کردند، به فرهنگ سنّتی ایران وابسته بودند و سنن مذهبی را رعایت می کردند، بدین جهت می توانستند واسطه و رابط خوبی بین شاه و علما باشند.
از وقایعی که احترام رضاخان را درآن دوره به مراسم دینی نشان می دهد،« شرکت او درمراسم عزاداری » است. ملک الشعرای بهار در کتاب احزاب سیاسی ایران می نویسد: « روز دهم محرّم 1340 مطابق شهریور 1300 خورشیدی : دستۀ عزاداری قزّاق ها با یک هیأت ونظم و تشکیلات مخصوصی به بازار آمده… و خود سردارسپه نیز در حالی که سر خود را برهنه کرده بود و کاه روی سرخود می پاشید درجلوی دسته دیده می شد. سایرافسران قزّاق هم عقب سر مشارالیه به عزاداری مشغول بودند… همچنین شب یازدهم محرّم دستۀ قزاق خانه به بازار آمد، شام غریبان گرفته بودند و خود سردار سپه سر و پای برهنه شمع به دست گرفته و در مسجد جامع تهران ومسجد شیخ عبدالحسین که از بزرگترین مجالس روضه خوانی آن روز بوده آمدند و یک دور ، دور مجلس گردش کردند».( 13 )
ممکن است عدّه ای این کار رضا خان را در آن روز عوام فریبی بدانند ولی اگرهم چنین باشد از نقطه نظر سیاسی فرق چندانی نمی کند. مطلب اصلی « جلب عواطف عامّۀ مردم واحترام به شعائرمذهبی از طرف حاکم است»؛ اعم از اینکه حاکم از صمیم قلب و یا به ظاهرچنین کند. (14 )
رضا خان برای اینکه خود را در ابتدا وابسته به فرهنگ بومی ایران نشان دهد، پس ازکودتای سوّم اسفند 1299 ، دولتمردان را به دورخود جمع کرد که درعین تجدّد طلبی ، وابسته به فرهنگ سنّتی ایران بودند؛ مانند: مستوفی الممالک ، مشیر الدوله ، مؤتمن الملک ، مخبر السلطنه، ذکاءالملک ، شهاب الدوله،محتشم السلطنه، ادیب السلطنه و ده ها دولتمرد دیگر، اکثراین دولتمردان پرودۀ مکتبی بودند که به فرهنگ بومی احترام می گذاشت. آنها اززمان نهضت مشروطه باقی مانده و دراین راه تجربه ها آموخته بودند. این تجدّد طلبان مانند سایر دولتمردان تجدّدطلب دوران مشروطه با تمام علمای بزرگ رفت وآمد و دوستی داشتند و آداب ورسوم بومی ایران را رعایت می کردند، مخصوصاً فرایض دینی خود را انجام می دادند. نماز آنان ترک نمی شد و تظاهر به روزه خواری نمی کردند، مشروب ( حداقل در حضور دیگران) نمی نوشیدند. همگی مجلس روضه خوانی داشتند، به زیارت ائمّه می رفتند، سفره می انداختند، نذورات و خیرات می دادند، حتّی برخی از آنان ازتراشیدن ریش خود داری می کردند تا رعایت احترام علما را کرده باشند و از این جهات نزد علما؛ افرادی « از دین برگشته» نباشند.
نمونۀ آشنایی متجدّدین دوران مشروطیت به امور دینی در تاریخ بسیار است، مثلاً مهندس بازرگان می گفت: در آشنایی با قرآن مجید از تفسیر ذکاء الملک فروغی سود فراوان برده است. مخبر السلطنه درکتاب خاطراتش می نویسد:« وقتی که محمّد علی شاه ، ناصر الملک را که نخست وزیر بود احضار و در آبدار خانۀ سلطنتی زندانی کرد تا با دادن « قهوۀ قجر» او را بکشد، هنگام نماز بود و ناصرالملک به نماز ایستاد.. وهمین امرموجب رهایی او شد». (15 )
شهاب الدوله رئیس تشریفات احمد شاه ( 16) می نویسد: پس ازانفصال سیدضیاءالدین از نخست وزیری … احمد شاه امر دادند که … به عشرت آباد که یک عدّه از رجال از قبیل عین الدله و قوام السلطنه زندانی بود، وارد شدم. قوام السلطنه مشغول نماز وعبادت به درگاه بی نیاز بود..»
قبل ازسلسلۀ پهلوی، تمام شاهان قاجارهم شعائردینی را ( حدّاقل به ظاهر) رعایت می کردند. مظفّرالدین شاه دریکی ازمسافرت های فرنگ به انگلیس رفت. او را در قصری منزل دادند که شهرت داشت«قصری مصادره ای است ونمازندارد » به همین جهت مخبرالسلطنه نگران نمازشاه وهمراهانش بوده و می نویسد:« نمی دانم نماز آقایان در مدّت اقامت در این محل که غصبی است، چه صورتی دارد؟ ( 17 )
رعایت آداب و رسوم دینی این متجدّدین از بی سوادی یا خرافه پرستی نبود. اکثر این متجدّدین در بهترین مدارس اروپا، بالاترین تحصیلات آن روز را داشتند. مشیرالدوله، مدرسۀ نظام روسیه و سپس مدرسۀ حقوق آنجا را تمام کرده بود. مؤتمن الملک، فارغ التحصیل پلی تکنیک پاریس وسپس دانشکدۀ حقوق فرانسه بود، مخبرالسلطنه تحصیلات خود را درآلمان انجام داده واز یک آلمانی بهتر زبان آنان را صحبت می کرد. ناصر الملک درفرانسه رشتۀ حسابداری و درانگلستان از دانشگاه اکسفورد، در رشتۀ علوم سیاسی فارغ اتحصیل شده بود و بقیه هم به همچنین.
◀ علمای دین و جمهوریت
در تیر ماه 1302 خورشیدی، هنگامی که سردارسپه، وزیرجنگ ومشیرالدوله رئیس الوزراء بود، دولت عراق( که آن موقع تحت الحمایۀ انگلستان بود). مراجع تقلید وعّده ای ازکسبۀ شیعه را به ایران تبعید کرد وآقایان سید ابوالحسن موسوی اصفهانی، حاج میرزا محمّد حسین غروی نائینی وهمچینین عده ای ازعلمای بزرگ مانند آقایان حاج علی شهرستانی، سیدعبدالحسین حجّت کربلایی و حاج شیخ مهدی خالصی به ایران آمدند وهشت ماه، در ایران اقامت کردند.
چند ماه بعد از ورود آقایان ( ششم آبان 1302 خورشیدی ) رضا خان فرمان نخست وزیری را از احمد شاه گرفت و بلافاصله از حضور مراجع تقلید در ایران نهایت استفاده را کرده، چند مرتبه برای دیدن آنان به قم رفت و مرتّباً با آنان در تماس بود وتمام خواسته های آنان را برآورده می کرد.
درهمان سال که سردار سپه نخست وزیر شد یعنی 1302 خورشیدی، آتاتورک به وسیلۀ مجلس ملّی ترکیه، به اتّفاق آراء به ریاست جمهوری اسلامی انتخاب گردید و در مدّت کمی بساط خلافت عثمانی را برای همیشه برچید ودین را ازدولت جدا اعلام کرد. خبر که به ایران رسید، عدّه ای فکر کردند ممکن است یک جمهوری سالم از یک سلطنت نا سالم برای ایران بهتر باشد.
ابتدا صدای جمهوریت از ولایات بلند شد. سردارسپه هم از این موقعیت خوشش آمد و به فکر افتاد تا زودتر نمایندگان دورۀ پنجم را انتخاب کند و کوشش نماید درایران نیز با رأی مجلس رژیم سلطنتی از میان برداشته شود واوّلین رئیس جمهورایران گردد.
مجلس پنجم روز 22 بهمن 1302 افتتاح شد و درآن عدّه ای موافق جمهوری انتخاب شدند و طرح جمهوریت تهیّه و به مجلس داده شد. مدرّس (رئیس اقلّیت)، ]ملک الشعراء بهار[ ، سیداحمد بهبهانی، زعیم کاشانی؛ اخگر، حائری زاده وقوام الدوله همگی با جمهوری مخالف بودند.
مدرّس به سردارسپه پیشنهاد کرد که:« مجلس پنجم منحل گردد ومجلس ششم با قید اینکه نمایندگان حقّ خلع احمد شاه را دارند انتخاب شوند در آن مجلس، احمد شاه خلع و محمّد حسین میرزا به سلطنت انتخاب گردد و سردار سپه هم نایب السلطنه شود» . سردار سپه قبول نکرد.
روز سوّم فروردین 1302قرار بود بود مجلس در مورد جمهوریت تصمیم بگیرد. گروه بسیاری از مردم به رهبری خالصی زاده ، شیخ حسین لنگرانی، و حاج عبدالحسین خرّازی در صحن مجلس وبیرون باغ جمع شدند . حاج آقا جمال هم سوار الاغش پیشا پیش جمعیّت درحرکت بود. فریادهای «مرده باد زنده باد» ، « بلند بود… وکلای موافق جمهوری، از ترس اینکه مردم آنها را بکشند. تلفنی ازسرادارسپه خواستند برای حفاظت آنها به مجلس بیاید. سردار سپه با عدّه ای نظامی به مجلس آمد… سربازها مردم را زدند. خرحاج آقا جمال دراین بین کشته شد و بالاخره سربازان مردم را متفّرق کردند.
علمای ایران ومراجع تقلیدی که ازعراق به ایران آمده بودند، از واقعۀ مجلس ناراضی شدند. سردارسپه برای رفع کدورت تصمیم گرفت شخصاً به قم رفته، با علما ملاقات کند. آیت الله زنجانی که درآن موقع منشی آیت الله حاج شیخ عبدالکریم حائری بود. می نویسد: « درآن جلسه آیت الله نائینی، آیت الله اصفهانی، حاج آقا حسین طباطبائی قمی، آقا عبدالحسین شیرازی، آقا میرزا مهدی خراسانی (پسر بزرگ مرحوم آخوند خراسانی) وآقا شیخ جواد صاحب جواهرحضورداشتند. چند تن ازآیات عظام به سردارسپه اعتراض کردند که شما حافظ جان ومال مردم هستید، چطوراسلحۀ دفاع از کشور را به خواهران و برادران خود کشیده اید؟ سردار گفت: من هیچ داعیه ای ندارم، من خود را خادم شریعت مقدّس اسلام می دانم. حادثۀ جلوی مجلس موجب تأسّف است نائینی«که بزرگترین مرجع تقلید آنروزبود»گفت: تأسّف شما کشتگان را زنده نمی کند. شما باید از گذشته اظهارندامت کنید تا بتوانید به کار خود ادامه دهید. دیگران سردار را ملامت کردند. حاج شیخ عبدالکریم نقش میانجی را به عهده داشت».( 25 )
پس از این ملاقات در روز 5 فروردین 1304 آیات عظام اعلامیۀ زیر را صادر کردند: « بسم الله الرحمن الرحیم جنابان مستطابان حجج الاسلام دامّت تأییداتهم و طبقات اعیان وتجّار و اصناف وقاطبۀ ملّت ایران : چون درتشکیل جمهوریت بعضی اظهاراتی شده بود که مرضی عمومی نبود وبا مقتضیات این مملکت مناسبت نداشت، لهذا در موقع تشریف فرمایی حضرت اشرف آقای رئیس الوزرا دامّت شوکته برای موادعه به دارالایمان قم نقض این عنوان و الغاء اظهارات مذکوره و اعلام آن به تمام بلاد را خواستار شدیم و اجابت فرمودند. ان شاءالله تعالی عموماً قدراین نعمت را بدانند وازاین عنایت کاملاً تشکّر نمایند.
الاحقر ابوالحسن الموسوی الاصفهانی، الاحقرمحمّد حسین غروی نائینی، الاحقرعبدالکریم حائری.
مدرّس هم درمجلس نطقی کرد و گفت: «من با جمهوریت مخالفم؛ زیرا جمهوریت با طریقۀ حقۀ جعفری مناسب نیست. ولی با مقام پادشاهی هرآدم لایق موافق هستم….» ( 25)
سردار سپه طبق قولی که داده بود ، روز 11 فروردین 1303 بیانیۀ زیر را صادر کرد:«هموطنان ! اگر چه به تجربه معلوم شده که اولیای دولت هیچ وقت نباید باافکارعامّه ضدّیت و مخالفت نمایند ونظر به همین اصل است که دول حاضر، تاکنون از جلوگیری احساسات مردم که ازهرجانب ابرازمی گردیده، خود داری نموده است، لیکن ازطرف دیگر چون یگانه مرام و مسلک شخصی من از اوّلین روزحفظ و حراست عظمت اسلام واستقلال ایران و رعایت کامل مصالح مملکت وملّت بوده و هست… و چون من و کلّیۀ افراد وآحاد قشون از روز نخستین محافظت وصیانت ابّهت اسلام را یکی از بزرگترین وظایف و نصب العین خود قرار داده و همواره در صدد آن بوده ایم که اسلام روز به روز به روبه ترقّی و تعالی گذاشته و احترام مقام روحانیت کاملاً رعایت وملحوظ گردد، لهذا در موقعی که برای تودیع آقایان حجج الاسلام وعلمای اعلام به حضرت معصومه مشرّف شده بودم، با معظّم له درباب پبیشامد کنونی تبادل افکار نموده و بالاخره چنین مقتضی دانستیم که به عموم ناس توصیه نمایم؛ عنوان « جمهوری » را موقوف ودرعوض تمام سعی وهمّ خود را مصروف سازید که موانع اصلاحات وترقّیات مملکت را از پیش برداشته، درمنظر مقدّس تحکیم اساس دیانت و استقلال مملکت و حکومت ملّی با من معاضدت و مساعدت نمایند… رئیس الوزراء وفرمانده کلّ قوا – رضا (25)
بدین ترتیب موضوع جمهوریت به کلّی منتفی شد.
در مطلب فوق چند نکتّ جالب وجود دارد.
اوّل اینکه : رضاخان بدون جلب موافقت علما بدین کار دست زده بود چون با مخالفت آنها مواجه شد ، متوجّه گردید که نمی تواند برنامۀ خود را پیش ببرد وبدون مقاومت از جمهوری صرف نظر کرد.
دوّم اینکه : سردار سپه در اعلامیۀ خود نوشت: « اگر چه به تجربه معلوم شده که اولیای دولت هیچ وقت نباید با افکارعامّه ضدّیت و مخالفت نمایند». این نشان می دهد که رضا حان ، با مشاورین او ، در آن دوره هنوزبه خطر « ضدّیت و مخالفت با افکارعامه» توجّه داشتند.
سوّم اینکه : علمای شیعه درآن موقع چه در قم چه درمجلس عقیده داشتندکه : جمهوریت مرضی عمومی نبوده و با مقتضیات این مملکت مناسبت ندارد » و « جمهوریت با طریقۀ حقۀ جعفری مناسب نیست».
قابل توجّه این است که نیم قرن بعد علمای دین « رژیم جمهوری » رابا طریقۀ حقۀ جعفری مناسب دانستند و رژیم سلطنتی را مناسب با مقتضیات این مملکت نداستند و آن را از میان برداشتند ….
« دراین هنگام به علّت تغییروضع سیاسی عراق آقایان علمای مهاجرتصمیم گرفتند به عتبات مراجعه کنند. رضا خان « سردار رفعت» را که از نزدیکان اوبود، مأمور کرد آقایان را تا نجف بدرقه نماید و تمام احتیاجات آنان را بر طرف کند. هنگام برگشت سردار رفعت از نجف ، آقای حاج میرزا حسین غروی نائینی مرجع تقلید شعیان تمثالی از حضرت علی بن ابیطالب برای سردار سپه فرستاد و طیّ نامه ای نوشت:
« دراین موقع که بحمدالله سبحانه و تعالی سالها به عتبه حضرت شاه ولایت.. مشرّف شدیم دعای دوام تأیید حضرت اشرف دامت شوکته دراعتلای دین و دولت … را که از قدیم در خزانۀ مبارکه محفوظ است… اینک تقدیم می نماید… بهترین تعویذ و حافظ آن وجود اشرف خواهد بود، ان شاء الله تعالی …» سردار سپه هم از موقعیّت نهایت استفاده را کرد و علاوه برجشن ها وتبلیغات در روزنامه ها تمثال مبارک رادر قابی طلا جای داده، مانند نشان بر سینۀ خود آویخت.(26 ) ( 2)
◀مهدی حائری یزدی فرزند شیخ عبدالکریم حائری در خاطرات خود به ملاقات سردار سپه با مراجع شیعه اشاره می کند و میگوید: البتّه این زمان مصادف بود با قدرت رضا شاه پهلوی. ورضا شاه پهلوی هم البتّه درابتدا با ایشان] شیخ عبدالکریم حائری [ روابطش بد نبود ازلحاظ اینکه خوب، هنوزبه اوج قدرت و دیکتاتوری نرسیده بود و ازایشان ملاحظه می کرد، خیلی هم ملاحظه می کرد.
عرض کنم که البتّه بنده آن تاریخ خودم ناظرنبودم بدلیل اینکه خیلی کوچک بودم. شاید دوسه سالم بیشترنبود ولی ازمرحوم برادرم شنیدم وازدیگران. واین قضیّه ای که می خواهم عرض بکنم مسلّم است. که دریک سال یا دوسال بعد از اقامت ایشان درشهرقم آقایان مراجع وعلمای نجف هم در اثر مسائل سیاسی که پیدا کرده بودند با دستگاه حکومتی عراق عرب ، که آنوقت ها گویا از سوی انگلیس ها به اصطلاح اداره می شد، دو نفراز آقایان معروف مراجع تقلید که هر دویشان درعرض مرحوم پدرم ازمراجع بودند. آنوقت درآن تاریخ سه نفرمرجع بودند در شیعه. یکی ایشان که بیشترمردم ایران مقلّد ایشان بودند چون شیعه منحصر به ایران که نیست، پاکستان هست، نمی دانم ، لبنان هست، سوریه هست. بسیاری جاهای دیگر شیعه هست. وهندوستان حتّی. و آنوقت آن دو نفر آقایان دیگرمرجع بودند. یکی مرحوم آقا میرزا حسین نائینی ودیگری مرحوم آقا سید ابوالحسن اصفهانی . این دو نفر تبعید شده بودند از طرف … بله، آن دو نفر مراجع تقلید که یکی مرحوم آقا سید ابوالحسن بود و یکی مرحوم نائینی ازنجف ازعتبات تبعید شده بودند به سوی ایران. چون ایرانی الاصل بودند این ها را انگلیسی ها تبعید کرده بودند به ایران، یاعراق که آن وقت نمایندۀ انگلیس بودند تبعید کرده بودند به ایران و آن ها آمدند به قم و مهمان مرحوم پدر من بودند. و درآن هنگام این اتّفاق افتاد که این اجتماع مراجع سه گانه درقم هنگامی اتّفاق افتاد که مصادف با مسئلۀ جمهوریت وادّعای رضا خان سابق برای ریاست جمهور و مخالفت مرحوم مدرّس و اینها در بین آمد. دقّت کردید؟
س – بله ، بله.
ج- بله. و رضا شاه، رضا شاه بعد البتّه، سردار سپه گویا آن وقت بالاخره منتهی می شود به قم. می آید به قم. داستانش را مثل اینکه ملک الشعرا بهار در آن « دریغ از راه دور و رنج بسیار» یک کمی داستانش را اشاره می کند که رضا شاه رفت به قم وبه اصطلاح پناه برد به علما و مجتهدین و مجتهدین به اوبه اصطلاح چراغ سبزباز کردند. اجازه دادند که پادشاهی بکند بجای اینکه ریاست جمهوربکند. این مسأله ای است که درخانۀ مرحوم پدرما واقع شده و داستانش را خیلی ها می دانند. مرحوم برادرمن از قول مرحوم پدرم نقل کرد که گفت به اینکه…
س – برادر شما از قول پدرتان گفته.
ج – بله برای من نقل کرد. که مرحوم نائینی خیلی گوشش کر بوده و سنگین بود نمی شنیده خیلی به سختی صحبت می کرد. مرحوم پدر ما گفته بودند به اینکه ما برای خاطر اینکه قبل ازاینکه رضا خان بیاید درمنزل ما وسه نفری باهاش صحبت کنیم راجع به این مسأله پادشاهی و جمهوری ، بایستی که مطالبی که می خواهیم بگوئیم قبلاً هرسه آگاه باشیم که چه می خواهیم بگوئیم درمقابل، حتماً اواما می خواهد بپذیرد که… ازما می خواهد که ما تأئیدش کنیم یا قبول کنیم که به اصطلاح او زمامدار کشوربشود وآنوقت ما در مقابل این استدعا و درمقابل این تقاضا چه جواب اوبگوئیم. چون آقای نائینی گوشش سنگین است ممکن است که صحبت های حضوری را در آن جلسه نشنود، ما باید قبلاً با هم صحبت کنیم وایشان را هم آگاه کنیم. لذا جلسه ای قبلاً تشکیل دادیم سه نفری که با هم صحبت کنیم که اگر رضا خان گفت به اینکه من می خواهم در آینده زمامدار کشور بشوم درمقابل این مطلب ما چه عکس العملی جوابش را بگوئیم. ماهر سه تصمیم گرفتیم که بگوئیم که اگر بخواهی که دیکتاتوری کنی ، نه ، ما از ابتدا بهت می گوئیم ما با شما بهر شکلی از اشکال که بخواهی زمامدار کشور باشی بصورت دیکتاتوری و یکّه تاز مخالفیم چه ریاست جمهور باشد چه پادشاهی باشد. ولی اگر بخواهی که یک پادشاهی باشی که پادشاهی فقط بعنوان نقش دیوار، دقّت کردید؟
س – بله.
ج – یک سمبل به اصطلاح . کلمۀ سمبل که البتّه مصطلح نبود. بعنوان نقش دیوار یعنی پادشاهی باشی که بعنوان نقش دیوار وکارها ومسائل مملکتی دردست دولت در دست مردم ، بالاخره دردست نمایندگان مردم باشد ، ما با این صورت موافقیم . دقّت کردید؟
س – بله.
ج – سه نفری تصمیم گرفتیم که یک همچنین مطلبی رابه رضا شاه اگر تقاضا یا اگر پیشنهاد کرد ما جوابگویی کنیم به این شکل .
رضا شاه آمد و درمنزل ما و نشست وصحبت کرد. دروسط مرحوم آقای نائینی بدون اینکه مناسبت داشته باشد چون صحبت های دیگری می شد البتّه ، یا هنوز نرسیده بود صحبت به این حدود وبه این نقطه ، یا اینکه گذشته بود یا به اصطلاح هنوز مناسبت نبود، ولی چون که مرحوم آقای نائینی گوشش کربود هی اشاره می کرد به دیوار می گفت، « پادشاه باید مثل نقش دیوارباشد .» دقّت کردید؟
س- بله .
ج – رضا شاه یکمرتبه هاج و واج شد که این آقا چه می گوید. مطلب چیه آخر ؟ اصلاً مناسب نبود که بگوید هی نقش دیوار. اشاره می کرد به نقش دیوارمی گفت، « نقش دیوار، نقش دیوار.» خیلی متحیٌر شده بود. تا اینکه ازفرط تحیٌر ازما سئوال کرد که ایشان چه مقصودشان است از نقش دیوار. ما به ایشان گفتیم حقیقتش که منظوراینست و ما تأئید می کنیم نظرایشان را که باید پادشاه درمملکت مثل نقش دیوارباشد. دقّت کردید؟ این از داستان هائی است از آن جریان که من از قول، مرحوم برادرم شنیدم که ایشان از پدرم نقل می کرد. »
بهرحال ، بعد که حوزه تشکیل شد اجتماع طلّاب زیاد شد. در حدود پانزده سال ایشان ریاست حوزه و ریاست مرجعیت شیعه را داشتند در قم و درسر پانزده سال یعنی در سال 1355 قمری و 1315
شمسی دنیا را وداع کردند ، فوت کردند.
س – بله شما دیگر برادرتان که راجع به آن جلسه صحبت می کرد راجع به عکس العمل رضا شاه درآن جلسه در بارۀ این پادشاه بصورت نقش دیوار یا بعنوان مظهرمملکت یا بدون مسئولیت اجرائی یا هر طوری می خواهید تعریف کنید، عکس العملی نشان نداد درآن جلسه.
ج – نه دیگرعکس العملی نشان هم اگر داده بوده بیشترازاین داستان خبری ندارم .(3 )
◀ملک اشعراء بهار در تاریخ احزاب سیاسی اشاره به « چند چشمه » عوام فریبی رضاخان بعد از « زمزمۀ جمهوری» می کند: روزنامۀ ستارۀ ایران جزء حوادث جاری به تاریخ 25 رمضان، مطابق 11 اردیبهشت 1303 چنین نوشت:
اجرای مراسم احیا
در لیالی متبرّکۀ احیا ازطرف اهالی احترامات لازمه نسبت به شعائراسلامی بعمل آمده ، در مساجد مراسم احیا بجا آورده شد. از طرف ادارۀ قشون درمیدان مشق چادری برافراشته شده، عموم اعضای قشون ونظامیان درمحلّ مزبور حضور یافته ، از طرف واعظین احکام اسلامی بیان می گشت.
آقای رئیس الوزرا و اغلب اعضای کابینه و بعضی از رؤسای ادارات، در شب قبل در میدان مشق حاضر و در موقع ، قرآن بسر(؟) شرکت جستند ، درادارۀ نظمیه نیز امسال مراسم احیا بعمل آمده(؟) در لیلۀ قبل عموم کارکنان نظمیه حضور یافتند(؟!)
اتفاقاً درزمان تصدّی وزارت جنگ آقای سردار سپه دیده بودیم که ایشان شب عاشورا با پای برهنه ، و جمعی ازهمگنان با دسته های شمع چهل و یک منبر را بر طبق سنت و عادات تودۀ ملّت طی کرده و تمام دقیق ترین مراسم ملّی را بعمل آورده بودند؛ وهمچنین هنگام ورود دستۀ معروف چاله میدان که یک دورۀ تراژدی واقعۀ کربلا را تا ساعات بعد از قتل و آتش زدن به خیام مجسّم می ساخت و مقابل شمس العماره خیمه ها را آتش زده به تراژدی خاتمه می داد، باز وزیر جنگ درمقابل یکی از چادرها ناظر ختام عمل دستۀ چاله میدان گردید و به سر دسته ها خلعت داد و تشویق کرد. باز شب دیگردستۀ قزّاقان راه افتاد وحضرت اجلّ درآن دسته بود وداخل مسجد شیخ عبدالحسین شد و به مراسم ملّی رفتار کرد!
این مراسم با این سوابق وبا علقه ای که خاندان ایشان به دقیق ترین مراسم سنن ملّی از خود بروزمی دادند وحتّی رعایت سقّاخانۀ نوروزخان را از دست فرو نمی گذاشتند، با قضایای جمهوری ومقالات متجدّدانۀ جراید اکثریت برخورد کرد و واکنش عظیمی، چنانکه اشاره کردیم، درشهرپدید آورد و صدای روزنامۀ سیاست اسلامی را در آورد.
یکمرتبه دیده شد که باردیگر، عادات دیرینه ومراعات افکارعامّه و یک حالت مرتجعانۀ صریحی از طرف ایشان عود کرده، قضیۀ لیالی احیا و ازآن بالاترداستان « تمثال » که اسباب استهزاء جراید متجدّد اقلّیت گردیده بود، بروزو ظهور نمود.
◀ داستان تمثال
روز جمعه 17 خرداد رئیس الوزرا از وزرا و و معاونین و رؤسای ادارات و گروهی از مردم در باغشاه دعوتی کرد و جشنی گرفت و این جشن به شادی ورود تمثال مولای متقیان بود.
توضیح آنکه حجج اسلام را که عازم نجف بودند و شرح آمدن و مراجعت ایشان را داده ایم ، سردار رفعت به امررئیس دولت مشایعت کرد و درحین بازگشت تمثالی از مولای متقیان ،علی علیه السلام ، تدارک دیده ، به نام علمای اعلام آن را با خود آورد که به افتخار رئیس دولت تقدیم معظم له نماید.
روزجمعه غره ذیقعده مطابق 17 خرداد ، دعوت مذکور بعمل آمد وجمعی هم ازتمثال استقبال کردند و روز 16 شوال ، مطابق 1 خرداد 1303 ، روزنامۀ ستارۀ ایران در این باب چنین نوشت :
اعطای تمثال امیر مؤمنان ( ع)
برحسب استدعای حجج اسلام، یک قطعه تمثال همایونی ازسدۀ سنیۀ اقدس شاه ولایت امیرمؤمنان علیه السلام به حضرت اشرف آقای سردارسپه رئیس الوزرا وفرماندۀ کلّ قوا اعطا گردید، مراسم استقبال وتشریفات نظامی (!) چهارساعت بعد ازظهر روز دوشنبه 6 جوزا د رباغشاه بعمل خواهد آمد. عموم طبقات مسلمانان ممکنست موقع مزبوردرباغ شاه حضوربهم رسانیده، در این استقبال و تشریفات شرکت نمایند.
این بود سرمقالۀ ستارۀ ایران، ولی روزجشن تمثال از 6 جوزا ( خرداد ) به روز 17 موکول گردید.
صبح روز مزبور باز روزنامۀ ستارۀ ایران درضمن اخبار داخلی چنین نوشت که
جشن تمثال حضرت علی علیه السلام
بطوری که مقرّر گردیده ، کارتهای دعوت برای محترمین و معاریف ارسال شده، امروز بعد از ظهرجشن با شکوهی به مناسبت احترام تمثال بیمثال حضرت شاه ولایت ( ع) که از طرف حجج الاسلام اعتاب مقدّسه برای حضرت اشرف آقای رئیس الوزرا ارسال شده در باغشاه منعقد می شود.
نظربه اینکه جشن تمثال یکی ازاعیاد اسلامی (1) بوده وعموم مسلمین درحضور جشن مزبور شرکت خواهند جست ، از طرف هیأت دولت ازسفرای اسلامی مقیم تهران (سفیرکبیردولت جمهور ترکیه وسفیر افغان) دعوت رسمی شده است!
بالجمله ، روز مزبورجشن تمثال (!) برپا شد، امّا بغیرازکارکنان رسمی دولت وجمعی رجّاله و قسمتی هم ازافراد نمایندگان کسی درآن جشن حضور بهم نرسانید . جشن با صرف شیرینی برگزارشد و از همه عجیب تراین بود که شتری درجلو « تمثال» قربانی گردید و مضمون به دست جراید فکاهی اقلّیت داد ونسیم صبا که روزنامۀ کوچک فکاهی بود، اشعاری دربارۀ جشن تمثال وکشته شدن شتربیگناه منتشر ساخت!
درولایات هم که قبلاً گفته ایم چه خبراست. تلگرافات مجّانی که بعد قیمتش ازمخابره کننده یا از فرمانده نظامی باید دریافت شود، درآستین رؤسای قشون موجود است. این نوبت تلگرافاتی تبریک آمیزاز ناحیۀ علمای ولایات به آقای رئیس الوزرا مخابره گردید.
به تاریخ 28 جوزا ازطرف رئیس الوزرا به وزارت معارف نامه ای نوشته شد که در ضمن چنین می نویسد:
باید شرعیات حدود مسئولیت ونظارت قانونی خود را ازهرحیث ، چه نسبت به مطبوعات و چه نسبت به پیسهای نمایشهایی که داده می شود ، کاملاً رعایت کرده و از اجازۀ درج و نشرمسائلی که برخلاف موازین شرع انورو مصرحات قانون است وهمچنین از تصدیق نمایشهایی که مُضر به اخلاق اجتماعی و دیانتی است اجتناب وخودداری نماید واز ادای این وظیفۀ قانونی خودداری نماید وازادای این وظیفۀ قانونی غفلت نورزد و مراقب باشد که مثل سابق سوء تفاهمهایی که اطراف بعضی جراید و پاره ای نمایشها تولید شده بود نظایر پیدا نکند ، والّا گذشته از این که متصدّیان ومرتکبین منهیّات از طرف دولت مؤاخذه وتنبیه می شوند، مسئولیت غفلت و مسامحه که دراین قبیل موارد ازطرف ناظرشرعیات ناشی گردد، متوجّه آن وزارت جلیله خواهد بود.
البتّه خوانندگان ناظر شرعیات را که باید در شورایعالی معارف و ادارۀ نگارش عضویت ونظارت داشته باشد می شناسند. آری این نظّارچنین بود وازطرف رئیس نهضت جدید ملّی بدین صورت در اجرای وظیفه ای که برای ناظر شرعیات معیّن شده بود تأکید بعمل می آمد، بلکه ازناظرمذکور هم پیش افتاده و آنچه به خاطرناظر شرعیات هم خطورنمی کرد به خاطراو می آورد واز« پاپ کاتولیک تر» شده بود! (4 )
◀ علما و حمایت از رضا خان
رضا نیازمند می افزاید: از این تاریخ روابط علما و رضا خان در نهایت خوبی پیش می رفت تا موضوع قشون کشی رضا خان به خوزستان برای از بین بردن شیخ خزعل و پایان دادن ملوک الطوایفی در ایران پیش آمد. دراین واقعۀ مدر سّ ، مجتهد مشهور و نمایندۀ مجلس ریاست اقلّیت مجلس رابه عهده داشت و مرتّباً با شیخ خزعل درخوزستان واحمد شاه که درفرانسه بود، در تماس بود و کوشش می کرد رضا خان دراین ماجرا شکست بخورد . روز شش مهر 1302 بی سیم مسکو خبر داد که شیخ خزعل ملّا عبدالطیف را نزد علمای کربلا فرستاده و تقاضای فتوای قیام برعلیه سردار سپه ( رضا خان) کرده است، امّا حاج میرزا محمّد حسین غروی نائینی وآقا سید ابوالحسن موسوی اصفهانی ( بزرگترین مراجع تقلید مقیم نجف درآن روز) به جای پشتیبانی ازشیخ خزعل، به پشتیبانی رضا خان شتافتند واعلامیه ای برعلیه شیخ خزعل صادر کرده و اوهمدستانش را «دشمن دیانت ومذهب ومحارب با صاحب شریعت» اعلام کردند وکلّیۀ برادران دینی و ایلات وعشایر را برای قلع این مادّۀ فساد دعوت نمودند ». (26)
این پشتبانی قدم بزرگی درصاف شدن راه برای سلطنت رضا خان بود. رضا خان سردار سپه در 25 آذر1304 به تخت سلطنت رسید.
◀ همکاری علما و دولت دراجرای رفرم
وجود آقا شیخ عبدالکریم حائری درقم ، شخصیت معتبر ایشان درعلوم فقهی ، عدم علاقۀ ایشان به دخالت مستقیم درکارسیاست ودولت ، وجود دولت مردانی که به شعائردینی احترام می گذاشتند و برنامه های مهمّ مملکتی را قبلاً با علما درمیان می گذاشتند ، وازهمه مهم ترپشتیبانی آقای حائری از رفرم هایی که اجرای آنان مغایر شریعت نبود، همه دست در دست هم داده و موجب شد که در دوران نخست وزیری وچند سال اوّل سلطنت رضا شاه، رفرم هایی صورت گیرد که اکثراً مقبولیت عامّه به دست آورده و پایدار ماندند.
رفرم هایی که در این دوره با موفقیت انجام گرفت و به علما و شعائردینی مربوط است، عبارتند از :
1- اولین برنامه ای که از روز اوّل کودتا اجرا شد، از میان برداشتن تحصّن یا بست نشستن در خانۀ علما و اما کن مقدّس بود که دردوران قاجاریه بسیار متداول شده بود. امیر کبیر برای از میان برداشتن این رسم اقدام کرد و حتّی از امام جمعۀ تهران دراین مورد فتوی گرفت، ولی بلافاصله بعد از او مجدّداً این رسم برقرارشد. دیگرصدراعظم های تجدّد طلب زمان قاجارهم دراین زمینه . کوشش کردند، ولی سودی نبخشید. رضا خان بلافاصله پس ازکودتا ازبست نشستن جلوگیری کرد و این بار منع تحصّن پابرجا ماند. ( پس از انقلاب اسلامی هم این رسم ازسر گرفته نشد)_
2 – برنامۀ دیگری که رضا خان سردارسپه ( درزمان نخست وزیری خود) پیاده کرد، تغییرتقویم ایران بود. درایران، پیش ازنخست وزیری رضا خان، تقویم متداول بین مردم تقویم قمری بود ( 37) . رضا خان با تصویب مجلس شورای ملّی ( روز 11 فروردین 1304 ) تقویم ایران را رسماً از نوع قمری به خورشیدی تبدیل کرد وچون این امراز لحاظ مذهبی مهم بود، درتقویم خورشیدی نیزمبداء محاسبه ( مانند تقویم قمری ) همان سال هجرت حضرت رسول اکرم ازمکّه به مدینه تعیین شد ووقایع مذهبی هرساله طبق تقویم عربی محاسبه وبا تقویم خورشیدی مطلق می گردید. بدین ترتیب تقویم خورشیدی مورد قبول عام قرارگرفت و پس ازانقلاب اسلامی هم، نه تنها تقویم ازمیان برداشته نشد؛ بلکه رویدادهای مذهبی جدید بدون توجّه به تقویم قمری مستقیماً طبق تقویم خورشیدی ثبت گردید.
3 – درخرداد 1304 یعنی آخرین ماه نخست وزیری رضا خان قانون نظام وظیفه به مجلس داده شد: قانون پیشنهادی درابتدا برای کسی استثنا قائل نشده بود ودولت می توانست هرطلبه یا حتّی مدرسین جوان مدارس دینی را به نظام احضارکند. هیئتی ازقم به تهران آمد وازرضا خان تقاضا کرد که مجتهدین وطلّاب ازنظام معاف باشند پس ازمذاکرات افراد زیراز احضار به نظام وظیفه معاف شدند:
– مجتهدینی که به اخذ اجازۀ اجتهاد نائل شده باشند.
– طلّاب علوم دینی که منحصراً مشغول تحصیل باشند و هرسال درامتحانات مربوط موفّق شوند.
اعزام طلّاب ومدرّسین جوان علوم دینی به نظام وظیفه ازلحاظ مذهبی کاملاً قابل دفاع وحتّی لازم بود؛ چون « جهاد» ازامور واجب دردین اسلام است و هرمسلمانی باید فنون جنگی را بداند و در جهاد شرکت کند. آشنایی علمای دین به اصول جنگ و جهاد هم ازآشنایی مردم معمولی لازم تر است؛ چرا که اوّلاً: فتوای جهاد، یعنی اعلام جنگ مذهبی ، را آنان صادر می کنند.»
ثانیاً: خودشان هم ، به پیروی از سنّت رسول اکرم باید در صف جنگجویان شرکت کنند. مع ذالک دولت دراین مورد اصرارنکرد و معافیت طلّاب ومدرّسین علوم دینی را پذیرفت وچون این برنامه با هماهنگی وموافقت علما پی ریزی شد، پایدارماند. پس ازتأسیس جمهوری اسلامی هم قانون نظام وظیفه درهمان چهار چوب اوّلیه ادامه پیدا کرد(28)
4 – رفرم دیگری که به کارعلمای دین مربوط می شد ، رفرم در مدارس دینی و حوزه های علمیه بود. درسال 1307 دولت تصمیم گرفت مدارس علوم دینی را به ترویج تحت نظارت خود در آورد. این یکی از توصیه های رفرم میرزا ملکم خان بود که تا آنروز اجرا نشد.
ابتدا دستور داده شد شاگردان مدارس دینی ( طلبه ها) دروس خود را در حوزه های وزارت معارف امتحان بدهند تا سئوالات یکنواخت باشد و ارزش تحصیلات درهمۀ حوزه ها یکسان شود. در3 بهمن 1307 دستور داده شد. طلّاب دینی باید به طورتمام وقت محصّل فقه و اصول بشوند و مدرّسین فقه واصول و حکمت نیز باید از یک مرجع تقلید و یا از وزارت معارف گواهی و اجازۀ تدریس دردست داشته باشند.با این دستور طلبه هایی که تفریحی درس می خواندند و مدرّسینی که اجازه دردست نداشتند نمی تواستند به این کارادامه دهند.( 28 )
در15 اسفند 1307 تصویب نامۀ دیگری صادر شد که : وزارت معارف یک هیئت امتحانی از دو نفرمتخصص ادبیات و سه نفر کارشناس در فقه و اصول در اوّلین ماه بهار درهرشهرتشکیل می دهد و شاگردان مدارس دینی باید دروس فارسی و عربی و ادبیات و فقه و اصول را امتحان بدهند. در این بخشنامه نامی ازحضور مجتهدین درهیئت امتحانی برده نشده و جای آن « کارشناسی » نوشته شده بود.( 28)
به نظر می رسد اغلب علما با این تغییرات قلباً موافق بودند و آن را لازم می دانستند. سی سال بعد آیت الله مرتضی مطهّری که از پایه گزاران مهمّ رژیم اسلامی است، نوشت:« رشته های تحصیلی علوم دینیه اخیراً بسیاربه محدودیت گرائیده و همۀ رشته ها در فقاهت هضم شده و خود رشته فقه هم درمجرایی افتاده که ازصد سال پیش به این طرف از تکامل باز ایستاده است » . (29 ) اوهمچنین می نویسد:« مرحوم آیت الله حاج شیخ عبدالکریم یزدی ، اعلی الله مقامه ، ، مؤسّس حوزۀ علمیۀ قم ، به فکرافتادند یک عدّه طلّاب را به زبان خارجی و بعضی علوم مقدّماتی مجهّز کنند تا بتوانند اسلام را درمحیط های تحصیل کردۀ جدید ، بلکه درکشورهای خارج تبلیغ کنند». زمانی که این خبرمنتشر شد، گروهی ازعوام بازار تهران به قم رفتند ورسماً اظهارداشتند این پولی که ما به عنوان سهم امام می دهیم، برای این نیست که طلاب زبان کفُّاریاد بگیرند واگر این موضوع ادامه پیدا کند ، ما به شما سهم امام نخواهیم داد. آن مرحوم هم دید که ادامۀ این کار موجب انحلال حوزۀ علمیه وخراب شدن اساس کاراست ، از منظورعالی خود صرف نظر کرد(29 ) این امرنشان می دهد که به احتمال زیاد آقای حائری با رفرم دربرنامه های درسی طلّاب که همان «منظورنهائی خودشان » بوده ، موافق بوده اند.
5 – دراردبیهست سال 1304 قانون ثبت اسناد واملاک تصویب شد. این قانون نیز با کارعلمای دین ارتباط زیادی داشت؛ چرا که تهیۀ اسناد ملکی ونقل وانتقال وتقسیم ارثیه وامثال آن ازاموری بود که ازقرن ها قبل درانحصارعلمای دین بود واین یکی ازمنابع در آمد آنان محسوب می شد. با تأسیس دفتر خانه های رسمی ودادن امتیاز اغلب دفترخانه ها به علما، این رفرم پا برجا ماند.
6 – از رفرم های مهم وبسیارمشکل دیگر، تصویب قانون اصلاح دادگستری وتشکیل دادگاه های جدید ( 1305 ) و تعطیل تدریجی محاکم شرع بود. محاکم شرع که ازقرن ها قبل درایران متداول شده بود، در دوران صفوی تحت نظر شیخ الاسلام ها که از طرف دولت منصوب می شدند، اداره می شد» ولی ازاول دوران قاجار مستقیماً وبدون دخالت دولت دراختیارعلمای دین قرارگرفته بود.
در زمان قاجاریه چندین باربرای محدود کردن وظایف محاکم شرع یا حدّاقل تنظیم مقرّراتی برای آن، تلاش هایی صورت گرفته اما با عدم موفّقیت مواجه شده بود. ولی این بارچون قوانین جدید با شریعت اسلام تطبیق داده شد ودرمحاکم دادگستری ازمجتهدین مطّلع با قضاوت، معتقد وآشنا با اصول شریعت استفاده گردید، « قانون دادگستری » پا برجا ماند. البتّه سید حسن مدرّس هم ، که جزوپنج نفر نمایندگان مراجع تقلید برای نظارت در قوانین مجلس بود در تمام این دوره ها عضو کمیسیون دادگستری بود و جزئیات این قوانین پس از تصویب کمیسیون دادگستری درمجلس مطرح می گردید.
7 – یکی دیگرازبرنامه های رفرم، متّحد الشکل کردن لباس ایرانیان وپوشیدن لباسی شبیه به لباس اروپاییان وکلاه پهلوی بود درآن زمان هرکس مایل بود لباس روحانیون را دربرمی کرد ومحدودیتی درکارنبود. شهرهای دیگرهم به همین ترتیب بود. ( 30 ) به هرصورت قانونی در6 دی ماه 1307به تصویب مجلس رسید که طیّ آن « کلّیۀ اتباع ذکورایرانی – مکلّف شدند که ملبّس به لباس متّحد الشکل شوند». هشت گروه وابسته به اموردینی ازاین قانون مستثنی شدند: « مجتهدین مجازازمراجع تقلید، مراجع امورشرعیۀ دهات ( پس ازبرآمدن از امتحان معیّن شده) مفتیان اهل سنت، پیش نمازآن دارای محراب ، محدّثین که ازطرف دومجتهد اجازۀ روایت داشته باشند» طّلاب مثتقلین به فقه واصول که دردرجۀ خود ازعهدۀ امتحان برآیند» مدرّسین فقه واصول وحکمت الهی ، روحانیون غیرمسلمان».
آقای حائری ابتدا در مورد این قانون ناراضی بودند. ولی چون منظوراین قانون درحقیقت خارج کردن غیرروحانی ازطبقۀ روحانیون بود، پس از ملاقات نمایندگان دولت با علما و توافق روی افراد مستثنی شده مخالفت خود را ادامه ندادند. ازاین قانون روضه خوان ها مستثنی شده مخالفت خود را ادامه ندادند. ازاین قانون روضه خوان ها مستثنی نشده نبودند، ولی چون بین روضه خوان ها عدّه ای (مانند مرحوم مغفورعندلیب السادات ) مسن وازمحبوبیت واحترام بسیاری برخوردار بودند» توافق شد که مجتهدین برای آنان نوعی اجازه( شبیه به اجازۀ روایت) صادر کنند و آنها هم به طوراستثنا تا آخرعمرازلباس روحانیون استفاده نمایند.
محدود کردن مردم ازاستفاده ازلباس روحانیت مورد تأیید ودرخواست اکثرروحانیون بوده وهست. آیت الله دکترمطهری در سال 1341( 34 سال بعد از تصویب این قانون) نوشتندکه : « یکی از نواقص دستگاه روحانیت ، آزادی بی حدّ وحصر لباس روحانیت است.. درتشکیلات روحانی ، برخلاف سایر تشکیلات، هرکسی بدون مانع و رادع می تواند از لباس مخصوص آن استفاده کند. بسیاردیده می شود افرادی که نه علم دارند و نه ایمان ، به منظور استفاده از مزایای این لباس به این صورت در می آیند و موجب آبروریزی می گردند.» (31 )
8 – قمه و زنجیرزنی درمراسم عزاداری درزمان قاجاربسیارمتداول ودرآن مورد غلوّ بسیار می شد این امورهم با موافقت علما و با صدورفتوی توسّط آنان که « زخم زدن وصدمه زدن به بدن حرام است »، ممنوع شد. پس از بر قراری رژیم اسلامی درایران دو باره عدّه ای قمه زنی را شروع کردند، ولی با عکس العمل شدید حکومت اسلامی مواجه شدند وازاین کارجلوگیری به عمل آمد.
9 – یکی دیگراز برنامه ها ی اصلاحی که با رسوم مذهبی مرتبط بود، تعطیل خزینه درحمام های عمومی بود. مردم ایران برای انجام غسل به رفتن درخزینه عادت کرده بودند. امّا خزینه، به دلیل عدم رعایت اصول بهداشت، مرکزانتقال امراض جلدی مانند سالک، تراخم و کچلی شده بود؛ لذا تعطیل آن لازم شد. اینکارهم مورد قبول عامّه واقع گردید و مجتهدین فتوی دادند که چون آب جاری « آب کر» می باشد، غسل کردن زیر دوش ازلحاظ شریعت مانند غسل کردن در خزینۀ حمام است.
◀ سکوت و چشم پوشی علما
در دوران اوّل حکومت رضا خان روابط علما با شاه ودولت چنان حسنه بود که اگردولت ازعملیات برخی علمای تندروجلوگیری می کرد، علمای دیگرازموضوع چشم پوشی می کردند و یا فقط اعتراض و گلۀ ساده ای می کردند. این امرهم دراثر وجود آقای حائری درقم بود. در این مورد سه مثال جالب وجود دارد؛ یکی از شورش اصفهان تحت رهبری حاج آقا نورالله و دیگری توهین به آیت الله بافقی تبعید ایشان و سوّمی توقیف وتبعید سید حسن مدرّس.
پس ازتصویب قانون نظام وظیفه، مردم اصفهان با تشکیل راه پیمایی و بستن بازاربا این قانون مخالفت کردند وبا رفتن به تلگراف خانه وکمک خواستن ازعلما ظاهراً لغو و یا اصلاح قانون نظام وظیفه را از دولت خواستند. حاج آقا نورالله ، مجتهد معروف اصفهان وبرادر آقا نجفی مشهور، به کمک مردم برخاسته، با عدّه ای ازاقوام وخویشان وآشنایان وجمعی دیگر ازعلما و مردم اصفهان … به قم رفت … در قم چادرها برافراشته، در آنجا ساکن شدند.(32 ) و گفتند: « این شاه قلدر ( رضا شاه) به درد ما نمی خورد، چون بدعت گذار است». ( 33 ) حاج آقا نورالله از تمام علما خواست به آنها به پیوندند.
درتاریخ اصفهان می نویسد : « مرحوم آیت الله حائری گرچه ازاول تا آخر زمان توقّف علمای مهاجر اصفهان و دیگر شهرها به قم راه و روش بی طرفی خود را تغییر ندادند و دراین باره نفیاً یا اثباتاً چیزی نفرمودند و یا ننوشتند، لکن علملاً ازعلما تجلیل نمودند….»(34 )
جالب توجّه اینست که برخلاف نهضت مشروطیت ودر دوران مهاجرت علما به قم ، که هزینۀ مهاجرین ومتحصّنین به توصیۀ مجتهدین تهران توسّط تجّر پرداخت می شد، دراینجا آقای حائری یا دیگرمجتهدین چنین توصیه ای نکردند و مهاجرین ناچارشدند تمام هزینه را خودشان تأمین کنند.( 34 )
هزینۀ زیاد اقامت درقم موجب شد عدّه ای ازمهاجرین زمستان وسرما را بهانه کرده، به اصفهان برگردند. ضمناً حاج آقا نورالله هم در این میان سکته و درتاریخ 4 دی ماه 1306 فوت کرد.گرچه عدّه ای گفتند که مأمورین رضا شاه او را کشتند، واین اعتراضات خاتمه یافت. در تمام مدّت مهاجرت آقای حائری و مراجع تقلید عتبات ومجتهدین دیگردراین کار دخالتی نکردند و ازحاج آقا نورالله حمایت ننمودند. عدّه ای دلیل عدم حمایت علما را این دانستند که گفتند: « قیام حاج نورالله درحقیقت علیه تصمیم دولت دایر بر محدودیت و ممنوعیت کشت تریاک بوده که موجب زیان شخصی حاج آقا نورالله و عدّه ای از اصفهانیان، که در ممالک وسیع خود تریاک می کاشتند شده است».
موضوع دوّم« توقیف و تبعید شیخ محمّد بافقی» است. محمّد رازی در کتاب آثار الجه می نویسد:« در نوروز سال 1395 خورشیدی هنگام تحویل سال ، حاج شیخ محمّد تقی بافقی مشغول موعظه بود. جماعتی از زنان دربار( همسر و دختران رضا شاه) با روی باز و موی نمایان دربالای ایوان مشغول تماشای مردم بودند. بافقی اعتراض کرد. شهربانی به شاه اطلاع داد روز بعد شاه وتیمور تاش به قم آمدند. شاه تیمورتاش را فرستاد بافقی که مشغول موعظه بود آورد. شاه با دست و چکمه به سر و پای او زد وامر کرد که او را به تهران جلب کردند. بافقی شش ماه زندان بود: بعد به حضرت عبدالعظیم تبعید و 19 سال آنجا بود تا 1325 که فوت کرد». در گرفتاری بافقی نه آقای حائری و نه مراجع مقیم عتبات هیچ کدام اعتراض شدید نکردند.
موضوع سوّم « توقیف سید حسن مدرّس » است. در سال 1307 مدرّس به دستور رضا شاه توقیف و تبعید گردید. مدرّس 9 سال در حبس و تبعید بود؛ ولی علما و مراجع تقلید نجف واقای حائری اقدامی برای آزادی و خلاص او نکردند. در زندگی نامۀ مدرّس نوشته شده است که : دکتر محمد حسین مدرّسی ، خواهر زادۀ مدرّس می گوید… به اتّفاق یکی از دوستان صمیمی مدرّس و دونفر فرزندان ایشان… به قم رفته و از مرحوم ایت الله حائری استمداد نمودیم، ایشان… اظهار داشت شهربانی برای مدرّس ماهیانه 150 تومان اعتبار منظور نموده، به او بد نمی گذرد. (36)
◀دوران سردی و راوابط علما و حکومت
از سال 1308 به بعد روابط علماء وحکومت به سردی گرایید ، چرا که شاه ودولت دربرنامه های رفرم خود مراعات کامل نظریات علما را نمی کردند و برخی اقدامات دولت درجهت کوتاه کردن دست علما ازکارهای مملکت بود، رفرم هایی که دراین دوره انجام گرفت، نشان دهندۀ این وضع است:
– در سال 1310 برنامۀ تدریس علوم دینی درحوزه های علمیه، که تا آن موقع طبق سنن قدیمی انجام می گرفت، توسّط دولت تعیین شد ومعلوم شد که دولت درنظردارد به تدریج دربرنامۀ دروس طلٌاب تغییرات زیادی بدهد وهمۀ حوزه ها را، که هرکدام برنامه خاص خود را داشتند، با این تغییرات هماهنگ ویکنواخت نماید.
– دربهمن 1312 تحصیلات متوسّطه وعالی درمدارس دینی هرکدام شش کلاس ( شش سال ) تعیین شد ودروسی مانند انشاء، دیکته ، تاریخ که تا آن روز دردورۀ متوسطۀ مدارس (= دوره سطح) متداول نبود، به برنامه اضافه شد ولی دروۀ عالی ( = خارج) به همان صورت باقی ماند، فقط به تفسیرقرآن ومعرفت الرجال که مدّتی بود درمدارس دینی کمتربه آن توجّه می شد دراینجا توجّه شده بود.
– درآذر1310 محدودیت های جدیدی برای محاکم شرع درنظرگرفته شد ومقرّر گردید فقط دادگاه های دولتی ودادستان کل می توانند موضوعی را به دادگاه شرع ارجاع نمایند واین ارجاعات منحصر به ازدواج ، طلاق و انتخاب امنا یا ایمن وسرپرست برای یتیمان و بیوه زنان ومحجورین بود( 37) . دراسفند 1310 ضمن اصلاح قانون ثبت اسناد رسیدگی به شکایات مربوط به وکالت نامه ها ، گواهی ها و ثبت انتقالات املاک از وظایف دادگاه های شرع حذف وبه محاکم دادگستری محوّل شد وبدین ترتیب دادگاه های شرع عملاً تعطیل گردید.
– دردی ماه سال 1313 قانونی تصویب شد که نشستن علما را درمسند قضاوت بسیارمشکل یا غیر ممکن ساخت.( 38 ) دراین قانون نوشته شده بود:« قاضی دادگاه باید دارای لیسانس( دانش نامه) از دانشکدۀ حقوق تهران یا مدارس خارج باشد ، قضّات موجود دادگستری که چنین لیسانسی ندارند، باید امتحان مخصوصی را در وزارت دادگستری بگذرانند.
از زمان های قدیم « ازدواج ، طلاق و رجوع » از امور اختصاصی علما و روحانیون بود. در20 مرداد 1310 قانون ازدواج به تصویب مجلس رسید که درآن نوشته شده بود: « درنقاطی که عدلیه معیّن واعلام می نماید ، هرازدواج ، طلاق ورجوعی باید دریکی ازدفاتری که مطابق نظام نامه های وزرات عدلیه تنظیم می شود، واقع وبه ثبت برسد». بدین ترتیب کارازدواج وطلاق ازانحصار علمای دینی بیرون آمد.
– از امورمهمّی که دراین دوره مشمول رفرم شد، طرزادارۀ اوقاف بود. موقوفات درزمان صفویه توسعۀ زیادی پیدا کرد. رئیس موقافات را شاه تعیین می کرد و هرموقوفه توسّط یک متولّی اداره می شد که دارای دفترحساب بود و حسابرسی خرج و دخل آن از وظایف رئیس کلّ اوقاف بوده است. پس ازهجوم افغان ها ودردورۀ نادرشاه و زندیه موقافات به تدریج کم و بی حساب وکتاب شد. در دوران قاجار، موضوع اوقاف جان تازه ای گرفت و شیعیان مجدداً به وقف املاک خود برای توسعۀ امور مذهب شیعه علاقمند شدند و ادارۀ اکثر املاک وقف شده تحت نظرعلمای دین در آمد.
درسوم دی ماه سال 1313 دولت طبق لایحه ای که درمجلس تصویب شد، یک ادارۀ دولتی ، تحت نظر وزارت معارف ، برای اوقاف تشکیل گردید وحساب وکتاب و ادارۀ آن تحت نظم درآمد طبق این قانون « وزارت معارف» هرموقوفه ای را که « مجهول التولی» تشخیص می داد و یا متولّی آن « خیانت درامانت » کرده بود، تحت ادارۀ خود می گرفت. این برنامه تا روزی که رؤسای اوقاف از بین مردم متدّین انتخاب می شدند، مورد مخالفت علما واقع نگردید، ولی پس از اینکه افراد ناباب و ناشایست برای ریاست اوقاف انتخاب شدند، علما اعتراض کردند. ادارۀ اوقاف از این نظر مهم بود که قسمتی ازهزینۀ مدارس دینی ازمحلّ عواید اوقاف تأمین می شد. درسال 1313 تأمین هشتاد در صد بودجۀ مدارس دینی و30 درصد از تولیتهای مدارس به عهدۀ اوقاف بود(39)
◀ دوران جدایی دین و دولت
سال 1313 سال خوبی برای رضا شاه نبود. رضا شاه درخرداد این سال برای اوّلین بار ازایران خارج شد و بدعوت آتاتورک، رئیس جمهورترکیه ، به آن کشور رفت و این مسافرت برای او شوم بود.
همان سالی که رضا شاه نخست وزیر شده بود، آتاتورک هم رئیس جمهوری ترکیه شده بود. رضا شاه از روز اوّل تمام برنامه های رفرم آتاتورک را از دور زیر نظرداشت . آتاتورک با مذهب بیگانه بود و از ابتدای کارحساب خود را با مذهب وعلمای دین روشن کرد، دستگاه خلافت عثمانی را برچید و کاملاً دین را از دولت جدا نمود. امّا رضا شاه نیمۀ اول حکومت خود را با همکاری علمای دین گذرانده بود.
دراین مسافرت آتاتورک ( یعنی پدر ترک ها) به رضا شاه احترامی بیش ازانتظارگذاتشت. او را «برادرعزیز» خطاب کرد و در تمام دوران این سفر چنان تجلیلی ازرضا شاه کرد که همه را به شگفت آورد. آتاتورک تمام ترقیّات ترکیه، از ترّقی درامور اجتماعی واقتصادی وصنعت گرفته تا ترّقی درارتش را به معرض نمایش رضا شاه گذارد.
رضا شاه از دیدن ترقیّات ترکیه ومقایسۀ آن با ایران متوجّه شد که ایران درمسابقۀ پیشرفت از ترکیه عقب مانده است . بدین جهت سرخورده ودردل خشمگین شد. ولی همراهان به او گفتند که آتاتورک وارث تمدّن پیشرفته وتاریخ پرافتخارخلفای عثمانی است. ترکیه قبل از آتاتورک که دارای زیر بنای قوی اقتصادی – نظامی بود. خلفای عثمانی درترکیه چنان تمدّنی پی ریزی کرده بودند که سالها نیمی ازاروپا وتمام خاورنزدیک را در تسلّط خود داشتند ولی او ( رضا شاه ) به جز وارث کشورضعیف و درهم ریخته و درانحصار کارهای خارجیان، آن هم برای دریافت وامی مختصرجهت خرج مسافرتهای تفریحی شاهان خود ناصرالدین شاه ، مظفّرالدین شاه و… [ به فرنگ ، چیزی درتاریخش نوشته نشده بود. علاوه براینها ترکیه مذهب سنی بود وعلمای دینی آن درمقابل « خلفای عثمانی » قدرتی نداشتند وهمۀ قدرت ، چه قدرت حکومت وچه قدرت مذهب دردست خلیفه بود. ولی درایران مذهب رسمی شیعۀ اثنی عشری بود دراین مذهب شاه فقط قدرت حکومت را در دست داشت وقدرت مذهب در دست مراجع تقلید بود و آنان قدرت خود را بارها درتاریخ معاصربه آزمایش گذاشته بودند وهرباردرمقابل قدرت حکومت برنده شده بودند.
آنچه بیشتر ازهرچیزدرترکیه مورد توجّه رضا شاه قرار گرفت ، مشارکت بانوان درتمام کارهای دولتی وملّی بود. اطرافیان رضا شاه به او گفتند که ترکیه با این کار خود نیروی انسانی مفید برای پیشرفت کشور را دو برابر کرده ، ولی در ایران این « نیمه از نیروی کار » هنوز درداخل خانه زندانی هستند و اگراز خانه خارج شوند، با چادرسیاه قادربه کارکردن نیستند. رضا شاه ازهمان روزتمام تقصیرعدم پیشرفت سریع ایران را به گردن رسوم مذهبی وحجاب زنان انداخت. بدین سبب پس از بازگشت ، برای حجاب بانوان اوبلین قدم را برداشت ودراوبلین فرصت ، در بهمن 1313 ، یعنی به همسردختران خود دستور داد بدون حجاب درجشن دانشسرای عالی شرکت کنند.
آتاتورک ازجهت دیگری هم با رضا شاه تفاوت داشت. او افسری تحصیل کرده و درخانواده ای نیمه مسلمان ونیمه مسیحی به دنیا آمده بود وبا اعتقادی به اصول دین بزرگ شده بود. ولی رضا شاه شاهی بود تحصیل نکرده ، جهان ندیده که، با وجود تظاهری که به مخالفت با دین می کرد، هنوز آن چنان از فرهنگ و رسوم دین نبریده و درخانواده ای زندگی می کرد که شعائر دینی را هنوز رعایت می کردند. همان موقع که رضا شاه خانوادۀ خود را بدون حجاب از خانه بیرون برد، همسراو به روضه خوانی ماهیانه درخانۀ شاه ادامه می داد. (40) بدین جهت تصمیم به برداشتن حجاب برای رضا شاه آسان نبود.( 41 )
بالاخره رضا شاه درفروردین 1314 ، بدون اینکه قبلاً با علمای دین هماهنگی کند وسعی نماید یک راه شرعی برای آن جستجو کند، دوّمین قانون تغییر لباس را به مرحلۀ اجرا گذارد . دراین قانون مردها موظّف به داشتن کلاه فرنگی ( شاپو) شدند و زنان از پوشیدن چادر و پیچه ممنوع گردیدند. نود درصد مردم با رفع حجاب مخالف و ازاین قانون ناراضی بودند.
درکشف حجاب دواشتباه بزرگ انجام شد. اوّل اینکه: برخلاف قانون اوّل میرزا ملک خان ، کشف حجاب بدون مذاکره و هماهنگی با علمای دین انجام گرفت. دوّم اینکه: پلیس مأمور اجرای آن شد و کارآن چنان با خشونت و زننده انجام گرفت که حتّی طرفداران رفع حجاب راهم ناراضی کرد.
شهرها شلوغ شد. خصوصاً درمشهد مردم قیام کردند وبه مسجد گوهرشاد وصحن حضرت رضا پناه آوردند . سر بازان آنان را به گلوله بستند و عدّه ای کشته شدند.( 42 )
دراین زمان « آقا ابوالحسن اصفهانی » در نجف و « آقای حائری » درقم مراجع تقلید درجۀ اوّل بودند. آقا شیخ عبدالکریم حائری که تا آن تاریخ با نهایت بلند نظری با برنامه های رفرم همکاری با حدّاقل سکوت می کرد، سکوت خود را شکست وبه رضا شاه نامه ای نوشت: « پیشگاه مبارک اعلی حضرت همایونی…عرض می شود، بنده با اینکه تاکنون در هیچ کارى دخالت نداشتهام،اکنونمىشنوم اقدام به کارهایى مىشود که مخالفت صریح با طریقه جعفریه و قانون اسلامدارد که دیگر خوددارى و تحمّل برایم مشکل است.»«الاحقرعبد الکریم حائرى». (43) بدین ترتیب رابطۀ حکومت باآقای حائری و علمای دین قطع شد.
بعدازواقعۀ مشهد علمای دین ومراجع تقلیدی که در رفرم ها ساکت و یا درحدّ امکان همکاری می کردند، دیگر ازهمکاری خود خوداری کردند. دولت هم نه تنها هرگونه همکاری با علما را ترک کرد؛ بلکه تبلیغات برعلیه علما و رسوم دینی ، از قبیل روضه خوانی، سینه زنی، تعزیه و رفتن به زیارت را شروع کرد و حتّی رفتن به زیارت حج مدّتی ممنوع شد. مخالفت با علمای دین درانتخابات فرمایشی مجلس هم اثر گذاشت. علمای دینی که درمجلس ششم ( آغازسلطنت رضا شاه) 4 درصد تعداد نمایندگان مجلس شورای ملّی را تشکیل می دادند، در دورۀ هفتم به 30 در صد رسید و در دورۀ پانزدهم ( سال 1316) حتّی یک نفرازعلمای دینی مشهور جزو نمایندگان مجلس نبود.( 44 )
در این روزها تبلیغات برضدّ مذهب وعلمای دین افزایش یافت وهرکه لباس روحانیت می پوشید مورد تحقیر قرار می گرفت.( 45)
◀ سوغات ترکیه و نفرت عقلا
اوضاع پیش آمده نه تنها مورد مخالفت مردم وعلمای دین قرارگرفت، بلکه دولت مردان تجدید طلب که سال ها بارضا شاه همکاری می کردند از این اوضاع به شدت انتقاد کردند. مخبرالسلطنه ، یکی از آخرین بازماندگان تجدّد طلب زمان قاجاریه ، که خود مردی متدیّن و مسلمان بود و نماز او ترک نمی شد، در هرکاری که نمی توانست تصمیم بگیرد، به استخاره از قرآن مجید متوسّل می شد و در نیمۀ اوّل سلطنت رضا شاه ، مدّت شش سال نخست وزیر بود، در خاطراتش اوضاع کشور و رفتار رضا شاه را در قبل و بعد ازسفر ترکیه چنین می نویسد: 46 )
« در دورۀ اوّل سلطنت رضا شاه، رعایت افکاروعنایت به شعارمی شد. اشاره به حسن اخلاق می رفت. به حضرت عبدالعظیم تشرّف بردند. انعامات می دادند… مجلس مقامی داشت، ملّت احترامی . تأسیسات مفید بسیار شد. به ساختن راه آهن توفیق یافتیم. اقتصادیات نمو لایق کرد. قوانین از مجلس گذشت، عایدات دولت روز به روزافزود… دولت که همیشه دستش
برای مختصر مبلغی دراز بود، صد هزار لیره به دولت شوروی مساعدت کرد. برنامۀ ده ساله در نظرگرفته شد. اساس برنامه عبارت بود از نویها به جای معمولات وآداب کهنه… گلهای آرزوهای سی ساله دربستان کشور رخ بر نمود… مسافرت به ترکیه و مشاهدۀ تجدّد طلبی شدید آتاتورک رفتار رضا شاه را تغییرداد…ازاطراف ورود ترکیه را به (تمدن بلواری) به گوش ها کشیدند. ما را هم آلوده به زندگی پرتکلّف کردند… آن فرمایش که هرمملکتی رژیم ما یک نفره است به تمام معنی جلوه گر شد. عامّه مغلوب ، مجلس مرعوب … دیانت که اساس اخلاق است، از قلم افتاد. اوامر منسوخ ماند. نواهی رواج یافت… این نویها سوغات ترکیه بود و سبب نفرت عقلا شد…» ( 5 )
◀ به بیان دیگر، جمیله کدیورعلل عدم رضایت علمای شیعه از « سیاست های حکومت رضا خان » را این موضوع می داند که: دوران 16 سالۀ حکومت رضا شاه را می توان دورۀ خصومت شدید علیه فرهنگ و نهادهای اسلامی دانست. هرچند اقدامی جدی توسط علمای این دوره علیۀ فعالیت های رضا شاه صورت نگرفت.
به گفتۀ حامد الگار آنچه صاحبنظران غربی با نظر موافق ، اصلاح و یا نوسازی نامیده اند، بسیاری از ایرانیان – هرچند نه اغلب آن ها – به عنوان هجومی وحشیانه به فرهنگ ، سنن وهویت خود تلقی کرده اند. وی می افزاید:
با وجو این وقتی رضا شاه قدرت می گرفت ، مقامات برجستۀ مذهبی ، مانع مهمی بر سرراه او ایجاد نکردند. این موضوع تا حدودی ناشی از سرخوردگی آن ها از مشروطه خواهی ، و تا حدودی ناشی از اثرات گمراه کنندۀ شرکت مستمر و اشکار رضا شاه در مراسم مذهبی قبل از آنکه موقعیتش تثبیت شود، بود. مجموعه ای از حوادث عراق وموقعیت نامطمئنی که برخی ازعلما در عراق داشتند، در این زمینۀ مهم بود. حملۀ رژیم پهلوی به موقعیت علما با تصویب قانون نظام وظیفه در 1304 شمسی شروع شد که به دولت اجازه می داد از طلاب علوم دینی برای معاف کردن آنها از خدمت نظام امتحان به عمل آورد. پس از آن زیر نظرعلی اکبر داور وزیر دادگستری وقت قانون مدنی تدوین و در 1307 ، تصویب گردید. حمله به فعالیت ها حقوقی و قضایی علما که از تصویب این قانون ناشی می شد، با محدود کردن حیطۀ قدرت محاکم شرع به مسائلی همچون ازدواج ، طلاب ، تعیین قیم در 1311 و پیایان بخشیدن به فعالیت های آن ها در امورسجلی ادامه یافت. همچنین در سال 1315 قانونی تصویب شدکه علما را از احراز مقام قضا محروم می کرد. رضا شاه فقط به کنار گذاشتن علما از تشکیلات حقوقی قانع نبود. در سال 1307 قانونی تصویب شد که به دولت اجازه می داد برای طلاب علوم دینی و صدورمجوز برای مدرسان مذهبی ، امتحان برگزار کند. این قانون و قانون دیگری که در سال 1310 تصویب شد و تهیۀ برنامۀ درسی برای تمام مدارس مقررمی کرد، درمیان فعایت های دولت برای سلطه برقلب نهاد مذهبی بی سابقه بود. در 1307 رضا شاه قانون متحد کردن لباس ها را اعلام کرد وبه موجب آن به استثنای علما و طلابی که دولت مقام آن ها را تأیید می کرد، مردان ناگزیر ازگذاشتن کلاه پهلوی شدند. کشف حجاب زنان در 1314 از تمام اقدامات فوق نگران کنند تر بود. قانون موقوفات مورخ 1313 که برای ادارۀ امور اوقاف و تصدی کارهایی که قبلاً توسط علما انجام می گرفت، به دولت قدرت تصمیم گیری وسیعی تفویض می کرد . مضاف بر اقدامات فوق، مراسم مذهبی خصوصاً عزاداری شهادت امام حسین ( ع) محدود و یا ممنوع شد. هدف از تمام این اقدامات ایجاد یک فرهنگ تحت الحمایۀ دولت مبتنی بر مدرنیسم وملی گرایی بود که سیطرۀ فرهنگی اسلام را در ایران به تدریج از بین ببرد.
با وجود سکوت علما و روحانیون برجسته این دوره و فعالیت دستگاه سرکوب رضا شاه، مخالفت ها و اعتراض هایی نیز بعضاً در این زمان برانگیخته شد، هرچند این اعترضات شکل غالب و تأثیرگذاری برروند جریانات نداشت . اعتراض به تلاش دولت برای دراختیارگرفتن انحصار کشت خشخاش، اعتراض نسبت به خدمت اجباری نظام در تبریز ،اعتراض آیت الله محمد تقی بافقی به ورود زنان بی حجاب در بار به حرم حضرت معصومه، تلاش حاج آقا حسین قمی از علمای برجستۀ مشهد برای رساندن اعتراض خود در رابطه با کلاهک های سَبک اروپایی و پیامدهای بازداشت وی که منجربه کشتار مردم در حرم امام رضا شد، گردهمایی اعتراض آمیز مردم در مسجد گوهر شاد و روزبعد از حوادث مشهد که منجر به بزرگترین قتل عام رژیم قبل از حوادث 15 خرداد 1342 بود، از جمله اعتراضاتی بود که در این دوره رخ داد . غیر از مواردی که شمرده شد مدرس نماد کاملی از اعتراض نسبت به سیاست های رضا شاه بود.
با وجود این مهمترین عکس العمل علما درمقابل سیاست های رضا شاه نوسازی و توسعۀ حوزۀ علمیۀ قم به وسیلۀ آیت الله عبدالکریم حائری بود. به تعبیر الگار « هر چند درآغاز این اندازه اهمیت برای این اقدام ملحوظ نبود، دستاوردهای آموزشی و تشکیلاتی که به وسیلۀ آیت الله بروجردی توسعه و تحکیم یافت، به قم امکان داد که دردرجۀ اول به پایگاه آموزش اسلامی و سپس مرکز مبارزاتی تبدیل شود و به این ترتیب گرایش های غیر دینی سلسلۀ پهلوی را به چالش بطلبد.»
عامل مؤثر و مهم دیگر در سیاست گریزی علمای درجه اول این دوره را می توان شکست تلاش علمای مشروطه خواه وانحرافاتی که دراهداف اولیۀ آنان حادث شد، دانست . آن ها که بعضاً یا خود شاهد حوادث مشروطه و پیامدهای آن بودند و یا به واسطۀ اساتید خود در جریان وقایع این دوره قرارگرقتند، ازاینکه حرکت عظیمی که با هدایت علما با اهداف دینی هدایت می شد، پس از چندی تحریف ، رهبران آن یا به قتل رسیده و یا منزوی ویا پشیمان شدند و نهایتاً از دل مشروطه حکومت مستبد پهلوی برآمد، با بدبینی نسبت به سیاست و فعالیت های سیاسی ، ترجیح دادند با آموزش طیف جدیدی از روحانیون، به شیعه خدمت کنند.
براساس بررسی های انجام شده می توان این فرض را عنوان کرد که مهمترین هدف علما وفقهای شیعه دراین عصر گسترش و نضج بیشتر اندیشۀ شیعه درقالب تربیت طلاب و روحانیون جوان بود. به همین جهت به منظورابقای تفکر شیعه ، راهکار اصلی علمای بلند پایۀ این دوران عدم دخالت در امورسیاسی می شود. همان گونه که دیدم، در این دوره حوزۀ علمیۀ قم توسط روحانیون عالیقدر همچون آیت الله العظمی شیخ عبدالکریم حائری یزدی شکل می گیرد . نکتۀ قابل توجه آنکه آیت الله حائری از همان ابتدا به مداخله در امور سیاسی پشت کرد و این خط مشی را در سراسر دوران حیات خود ادامه داد.
یکی ازعلمای سالخورده قم که از شاگردان مرحوم آیت الله حائری بود، در این زمینه می گوید:« آیت الله حائری می گفت ما ( علما) درسیاست مداخله نمی کنیم، چون سیاست یک علم است و ما آن علم را نداریم.»
به اعتقاد نویسندۀ کتاب نهضت روحانیون ایران « آیت الله حائری دچار باب تزاحم و موضوع اهمّ ومهم شده بود. به این معنی که امر دایر بود بین این که با رضا شاه در افتد و مردم با قتل عامی مانند مسجد گوهرشاد مواجه شوند و بقیه صحنه را رها کنند و روحانیون شیعه به کلی شکست بخورند و سازمان حوزۀ علمیۀ قم بر چیده شود، یا اینکه با رضا خان به طور کجدارومریز سرکند تا بتواند با ادارۀ کار حوزۀ علمیۀ قم علما، فقها و مجتهدین و مردانی مجاهد و مبارز برای آیندۀ ایران و دنیای شیعه تربیت نماید. آیت الله حائری با صبر سیاسی و دوراندیشی مخصوص به خود شق دوم را انتخاب کرد، نتیجۀ بی تفاوتی آیت الله حائری به سیاست های رژیم ، تأمین شکیبایی دولت بود که این امر برای بقای حوزه ضرورت داشت.» (6)
◀ نصرالله سیف پورفاطمی درمورد « غوغای روحانیون دراثرفشار رضا شاه » بر این نظراست:
علاوه برمشکلات داخلی وخارجی ، یکی از بزرگترین مشکلات رژیم جلوگیری ازنفوذ روحانیون و رؤسای ایلات بود. کنترل ایلات سالها طول کشید وبا آنکه رؤسای آنها را بمرورازمیان برد ودرظاهر دولت خود فائق می دانست درحقیقت چنانکه خواهیم دید هیچگاه نتوانست آنان را تخته قاپوکرده واز دوره گردی آنان جلوگیری بکند.
اما کشمکش با روحانیون درتمام دورۀ سلطنت رضا شاه وپسرش ادامه یافت وبالاخره اساس سلطنت درایران بدست آنان سرنگون شد.
اطرافیان رضا شاه کوشش داشتند که به سلطنت اواستقرار و ثبات ومشروعیت بدهند. ازاین رو پایگاه حکومت را روی سه عامل واصل مهم قرار دادند:
1 – تقویت ارتش و پلیس و تهدید مخالفین و تقویت طرفداران رژیم.
2 – کنترل افکاروعقاید عمومی ازقبیل مدارس و روزنامه و کتاب و انتخابات مجلس و دادگستری
3 – ازمیان بردن قدرت روحانیون
دردو قسمت اوّل رژیم با تلاش زیاد تا اندازه ای موفّقیت پیدا کرد ودرقسمت سوّم با مشکل بزرگ روبرو بودند.
صدی هشتاد مردم بیسواد در تمام طول تاریخ با تنها گروهی که سروکارداشتند ملّاها بودند. آخوندها زگهواره تا گور با دهاتی ها همگام وهم درد بودند. مردم دهات از دولتی ها جزبدبختی واخاّذی وظلم و ستم چیزی ندیده و بقول شاعربا زبان بی زبانی می گفتند:
ای ملکا مهرتوکم دیده ام
ازتوهمه ساله ستم دیده ام
رضا شاه ازروز اوّل به این قدرت پی برد و کوشش کرد که همرنگ جماعت بشود. اعلامیه هایش با ” بسمه تعالی ” شروع می شد. همه جا از تقویت شرع مبین اسلام سخن می راند. مرتّب به قم و اصفهان به منزل علماء رفته و ازآنها تملّق می گفت. در ایّام عزاداری محرّم خود وافسران ارشد مدّت ده روز در روضه خوانی به خرج وزارت جنگ شرکت می کرد. شام غریبان به اتّفاق امرای لشکرپا و سربرهنه دنبال اسب ذوالجناح کاه برسرمی ریخت. بدستورحاجی آقا جمال برای اوّلین دفعه درتاریخ مشروطیت عزیزکاشی و امیرزاده را جلو شهربانی حدّ زده و پس از مضروب کردن دو زن آنها را از تهران به خوارتبعید کرد. چندین مرتبه بدسوراو دکاکین مشروب فروشی را بستند و درتظاهر به اسلام کاررا به قدری شور کرد که مدرّس به شوخی در مجلس گفت” اگراین مرد سواد داشت برای امام جمعه نطنزمناسب بود. “ هنگام مسافرت درهرشهری یکنفر روحانی او را از زیر قرآن بیرون می کرد. در سفر اوّل به نائین یک شب درقلعه حاجی ماند. صبح هنگام حرکت به طرف اصفهان پدرم او را از زیر قرآن بیرون کرده و یک جلد قرآن نفیس بغلی به او تقدیم کرد.
با وصف این حال حس کرد که قدرت علماء درکشور از قدرت او زیادتراست. قدرت او روی زور است ولی روحانیون قلب و روح و ایمان مردم را ربوده ، و از راه خدا وقرآن با آنان سروسر دارند و در دهات آخوندها شریک “غم و شادی” و رفیق گرما به وگلستان “ضعفا و فقرا” هستند.
مأمورین امنیه وسربازگیری ومالیه وارباب بی انصاف جزمحنت و زحمت برای مردم نتیجه ای ندارند. مردم، دولت و حکومت را مترادف با ظالم وغارتگرمی شمارند. مأمورین را بنام ارباب ظلمه می نمایند. مردم دربسیاری ازدهات و شهرها ملّاها را رفیق و یاور خود درمقایل حکّام و ارباب ظلمه می دانستند. هر چند اغلب اوقات بعضی از روحانیون مانند آقا نجفی دراصفهان یا شیخ فضل الله در تهران یا شیخ علی تبریزی شرکت دزد و رفیق قافله بودند، ولی این عدّه محدود اکثریت روحانیون کمک و یارمردم بودند. تا قبل از تشکیلات عدلیه داور، قدرت علماء در امورحقوقی و جنائی قاطع و بنام حاکم شرع در کلّیۀ امور و دعاوی دخالت کرده و کلّیۀ معاملات عقد وازدواج و بیع وشراع بدست ملّاها درهمه جا صورت می گرفت. اغلب مأمورین دولت از قبیل رئیس اوقات وعدلیه تا قبل از تشکیلات رژیم رضا شاه بدست علمائ انجام می گرفت. در اصفهان میرزا بو تراب ثقۀ الاعام یکی از اقوام ما از طرف حاج آقا نورالله سالها به اسم رئیس عدلیه دستورهای علماء را اجرا می کرد. جهاد اکبر پیشکار سردار جنگ سالها بنام مدّعی العموم در اصفهان بکار بختیاریها و علما رسیدگی می کرد.
دریزد صدرالعلماء رئیس عدلیه را انتخاب می کرد. درنائین یکی ازعموهایم رئیس عدلیه و اوقاف ومدّعی العموم وکلیۀ مقامهای رسمی را داشت و به اتّفاق امام جمعه و شیخ الاسلام امور مردم را قطع و فصل می کرد.
بیشترقوانینی که ازمجلس می گذشت تا دورۀ پنجم نظرعلما و روحانیون را ملحوظ می داشت. بین علماء و بازار در تمام کشور اتّحاد و همکاری وجود داشت. هر وقت به بازار و بازرگانان از طرف دولت فشارمی آمد، علماء و روحانیون به کمک آنان شتافته و دولتها را مجبور می کردند که تسلیم نظر بازار شود. هرموقعیکه روحانیون می خواستند دولتی را ذلیل بکنند، مردم را به بستن بازار و اعتصاب عمومی دعوت می کردند. درغوغای مردم بر علیۀ انحصار تنباکو و امتیازبه انگلیسها ، علماء مخالفت را شروع کرده و بازار به امر آنان اعتصاب و مخالفت شدید نشان دادند تا آنکه شاه مجبورشد امتیاز را لغو ومأمورین انگلیسی را از ایران بیرون بکند. درمقدّمۀ انقلاب مشروطیت کمک علمای بزرگ نجف و سید عبدالله بهبهانی و سید محمّد طباطبائی در تهران و حاج آقا نورالله دراصفهان ، محلّاتی و رضوی درشیراز و مدرّس دراصفهان و تهران کمک بزرگی به آزادیخواهان و مشروطه طلبان بود. مکرّر در اصفهان و شیراز و مشهد و یزد و همدان بازار وعلماء متّحد احکام را منفصل یا آنها را از شهر بیرون می کردند.
قدرت نامحدود بعضی از روحانیون موجب می شد که اغلب اطرافیان از نفوذ و قدرت آنها سوء استفاده کرده و افراد را بی جهت اذیّت کرده واموال آنها را مصادره کرده یا به اسم بابیگری و استعمال مشروب مجازات و تنبیه می کردند . یکی از مشکلات علمای شریف مانند حاجی آقا نورالله و سید العراقین در اصفهان جلوگیری از اطرافیانشان بود. افراد مفسد و سردسته های اشرار بنام معجزه هارون ولایت و سقّاخانه دسته راه انداخته و متموّلینی که به آنها باج نمی دادند. به اسم لامذهبی با مخالفت با اسلام از میان می بردند.
با کمال تأسّف آقا نجفی برادر حاجی آقا نورالله درکلّیۀ دغلی ها و اذیت و آزار به مردم دست داشت. این مرد و کسانش تموّل سر شاری مرکّب از دهات و مستغلات و زمینهای مرغوب شهر اصفهان بدست آورده و روی اصل رقابت با ظل السلطان کوشش داشت ازجهت ده و ضیاع وعقار بر او برتری پیدا کند. در نتیجه مردم اصفهان مانند برّه ای دربین گرگ وشبان گرفتار بودند. در اصفهان حکایت های زیاید راجع آقا نجفی شنیده می شد. یکی از آن حکایتهای معروف مربوط به حیدر کبابی لوطی مشهور شهر است . یکروز عدّه ای از طلّاب ، حیدر را در راه جلفا دستگیر و به مسجد به حضور آقا نجفی آورده و او را متّهم به مستی ومیگساری می کنند . آقا نجفی معمولاً متّهمین را اندرز داده و از آنان می خواهد که توبه بکنند. هنگامی که به حیدر می گوید این نجسی ( عرق ) که توزهرمارمیکنی نه فقط برای صحّت مضر است ضرر مالی هم دارد . چرا عوض عرق بطری دو ریال ، شربت به لیموی بطری ده شاهی زهر مار نمی کنی؟ حیدر با خونسردی به حرفهای آقا نجفی گوش داده و سپس می گوید آقا بسر مبارک عرق بطری دو ریال نیست ناظر قیمت آن را گران حساب کرده . اجازه بدهید مصرف آبدار خانه آقا را خودم تهیّه بکنم عرق دو آتشه اعلا بطری یک ریال است.”
اظهارت حیدر آقا نجفی را بخنده می اندازد ومی گوید” سگ خبیث برو گم شو دیگر ازاین نجسی ها زهرمار مکن.
موقعی هم فرد دیگری را نزد آقا نجفی می برند و به جرم شرابخوارگی قصد حد زدن او را داشتند. وقتی که آقا از او می پرسید چرا شراب زهر مار کردی ؟ جواب می دهد این تهمت است شما ازکجا می دانید که من شراب خوردم؟ می گوید از بوی دهنت . درجواب می گوید پس معلوم می شود حضرت آقا هم دمی بخمره می زنند.
نا کرده گناه در جهان کیست بگو
آنکس که گنه نکرد چون زیست بگو
پدرم برای اقامت متوالی اصفهان منزلی نزدیک مدرسه و منزل فشارکی یکی ازعلمای با قدرت اصفهان اجاره کرده بود. نامه رسان آن منطقه مردی بود بنام نعمت الله و او هفته ای دومرتبه که نامه های ما را می آورد، همه می گفتند نعمت الله دمی بخمره زده است. او هم بشوخی می گفت: ما خون رزان خوریم و تو خون کسان
انصاف بده کدام خوانخوار تریم.
اتفاقاً روز یکه نامه های منزل فشارکی را می برد ، چند نفر طلبه که درآنجا حضور داشتند از وضع گفتاروبیان نعمت الله او را متّهم به مستی کرده و در یکی از اطاقهای بیرونی توفیقش می کنند تا تکلیفش ازطرف آقا تعیین بشود این اتّفاق در زمان ریاست وز را ئی سردار سپه اتّفاق افتاد. درآن هنگام حاکم اصفهان نصرالملک هدایت و رئیس نظمیه مشیر همایون شهر دار بود. وقتیکه خبراین حادثه به آنها می رسد از وزیر کشورصوراسرافیل کسب تکلیف می کنند . هنگامیکه حاکم و رئیس نظمیه در انتظار دستور مرکز بودند، چند نفر از افسران جوان نظمیه به منزل فشارکی رفته و نعمت الله راآزاد می کنند موقعیکه افسران و نعمت الله عازم خروج از منزل بودند ، پسر فشارکی با عجله ازاندرون آمده و می پرسد چه خبر است؟ یکی ازافسران می گوید نعمت الله را برای مجازات به نظمیه ی بریم. سپس به او می گویند از آقا معذرت بخواه . نعمت الله می گوید بسرآقا من عرق نخوردم . پسرفشارکی می گوید پس ملعون چه خوردی ؟ درجواب می گوید” شراب خوردم / عرق . شراب را باهم مخلوط کردم که نشئۀ بیشتربدهد.”
یکی از اعمال زشت این افراد تکفیر اشخاص بی گناه بود. هنگامیکه حاجی آقا جمال آشتیانی ،و سلیمان میرزا را درمجلس چهارم تکفیرکردند، عشقی با اشعار زیرآنها را مسخره وتوبیخ کرد:
در بیستمین قرن و سپس حربه تکفیر
این ملّت اکبیر
افسوس نفهمید که این ازچه ممر بود
دیدی چه خبر بود
تکفیر سلیمان نمازی و دعائی
ملّت بکجائی
این مسئله کی منطقی اهل نظر بود
دیدی چه خبر بود
من دشمن دین نیستم اینگونه به بینم
من حامی دینم
دستورز لندن بدو با دست دگر بود
دیدی چه خبر بود
کمترایرانی مترقّی درآنزمان ها دیده می شد که از جام زهرآگین یکی دو نفر روحانی نما در هرشهری شرنگ تکفیرننوشیده باشد ، ملک الشعراء را بواسطه اشعارش تکفیر و در مجلس آخوندها با اعتبارنامه اش مخالفت کردند. حاج میرزا یحیی دولت آبادی را آقا نجفی به اتّهام بابیگری از اصفهان راند ودهاتش را تصاحب کرد. دکتر قاسم غنی را آخوندهای سبزوار وادار به ترک وطن واقامت در مشهد کردند. بعدها به کمک دبیراعظم بهرامی والی خراسان به مجلس راه یافت و خدماتی به کشور کرد.
در اصفهان هر وقت میرزا اسدالله خان رئیس مالیۀ اصفهان از آقا نجفی مطالبۀ مالیات می کرد، اورا به منزلش دعوت کرده درحضورعدّه ای طلّاب وعوام الناس به پیشخدمت دستورمی داد که فنجانی که رئیس مالیه ازآن چائی خورده است بشویند وبدین ترتیب تلویحاً حکم خون اورا می داد. ولی پس ازآنکه رئیس مالیه مفاصاً حساب به شیخ می داد فوراً لحنش عوض می شد و می گفت این اشتباه بود جناب رئیس ازاخیارومؤمنین متّقی هستند.
سابقاً تذکاردادم هنگامی که پدرم مرا بکالج اصفهان فرستاد اگر دوستی مدرّس ولطف حاجی آقا نورالله شامل حال پدرم نبود، آخوند های اصفهان خانواده مارا برباد می دادند. شیخ احمقی بنام آقا رضا مسجد شاهی تا هنگام انتخاب من به مجلس دست ازمخالفت بر نداشت و در نامه هائی به صارم الدوله و مرتضی قلیخان مرا از شاگردان مدرسۀ انگلیسها و پیرو کلیسا خواند وحتّی به مجلس این شکایت رسید!
در پشت تریبون گفتم:
دردهرچو من یکی و آنهم کافر
پس درهمه دهر یک مسلمان نبود
امیر تیمورفریاد زد: مرحبا، آفرین. لژ تماشاچیان کف زدند ومجلس هم به اکثریت نزدیک به اتّفاق آراء اعتبارنامۀ مرا تصویب کرد.
حتی به سردار سپه تهمت بهائی وبابیگری زده واگر زورشان می رسید او را هم تکفیرمی کردند. جای تعجّب است که سرتاسرتاریخ ایران پراز این وقایع است وهر وقت آخوندی فرصت بدستش آمد چماق تکفیر و واسلاما را بلند کرد، حافظ ، ابو علی سینا ، فردوسی ، دقیقی ، فیض کاشانی ، خیام و دیگران از این جام تلخ نوشیدند.
حافظ بزرگ کراراً راجع به این موضوع اشاره کرده :
بیا که رونق این کارخانه کم نشود
به زهد همچو تویی یا به فسق همچو منی
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت
که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت
من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت
در شهرهای ایران معمولاً بر سر در کاروانسراها و حمامها نقّاشان صورت پهلوانان شاهنامه را نقش می کردند. اتّفاقاً درمشهد درسردر کاروانسرائی زنی را با لباس روستائی نقاشی کردند. آخوند ماجراجوئی متوجّه این نقش می شود. فوراً فریاد واشریعتا و وااسلاما بلند کرده و جمعیّتی هم در جلو آن محل اجتماع کرده و بالاخره روی صورت زن گج می کشند. مرحوم ایرج میرزا که در آن موقع با سمت ریاست دارائی درمشهد میزیسته ، اشعار زیر را می سراید:
بر سر در کاروان سرایی
تصویر زنی به گچ کشیدند
ارباب عمایم این خبر را
از مخبر صادقی شنیدند
گفتند که واشریعتا ، خــلق
روی زن بی نقاب دیدند
آسیمه سر از درون مسجد
تا سر در آن سرا دویدند
ایمان و امان به سرعت برق
می رفت که مؤمنین رسیدند
این آب آورد ، آن یکی خاک
یک پیچه ز گل بر او بریدند
ناموس به باد رفته ای را
با یک دو سه مشت گل خریدند
چون شرع نبی از این خطر جست
رفتند و به خانه آرمیدند
غفلت شده بود و، خلق وحشی
چون شیر درنده می جهیدند
بی پیچه زن گشاده رو را
پاچین عفاف می دریدند
لب های قشنگ خوشگلش را
مانند نبات می مکیدند
بالجمله تمام مردم شهر
در بحر گناه می تپیدند
درهای بهشت بسته می شد
مردم همه می جهنمیدند
می گشت قیامت آشکارا
یک باره به صور می دمیدند
طیر از و کرات ووحش از جحر
انجم ز سپهر می رمیدند
این است که پیش خالق و خلق
طلّاب علوم رو سپیدند
با این علما هنوز مردم
از رونق ملک نا امیـدند ؟ !!
رضا شاه چندین سال با ملّاها مماشات وهمکاری کرد، ولی همینکه جای پای خود را محکم کرد واز حملۀ جراید ومجلس مصون ماند از دورۀ ششم مجلس بسراغ روحانیون رفت و با طرز غلطی با آنها رفتارکرد. درعوض اینکه دغلان و بدسکالان را ازمیان بردارد وعلمای نیک و صالح را که عدّۀ آنها زیاد بود تقویت کرده و از راه آنها اسلام راستین را به مردم بشناساند و خود اوهم درپرتو آن اساس حکومت و مملکت را مستحکم سازد ، خواست همه را و نام اسلام را از میان بردارد. درنتیجه خود را از میان برد و کشور را هم بروز سیاه نشانید.
بقول دبیراعظم رضا شاه معتقد بود تا روحانیون بر مردم تکیه دارند قدرت او درکشورمتزلزل خواهد ماند.
این بود که رژیم ازسه راه برای از بین بردن قدرت علما اقدام کرد:
1- از راه عدلیه وتشکیلات نوین آن
3 – از راه تغییر لباس
3 – از راه اداره کردن اوقاف و فشار به روحانیون
(1) اقداماتی که از راه عدلیه شروع شد بر چندین قسمت بود:
وضع قوانین حقوقی و جزائی از روی قوانین فرانسه وتشکیل محکمه در سرتاسر کشور کلّیۀ کارها را در دادگستری تمرکز داد. عدّۀ زیادی از روحانیون دانشمند مانند اسدالله ممقانی ، لطفی ، حائری زاده ، شیخ محمّد عبده، شهید زاده ، تقوی، شیخ العراقین زاده، حائری شاه باغ، صدرالاشراف، سعید العلماء جلالی ، شیخ ابو تراب نهاوندی ، شیخ حسین قمشه ای ، ثقهالاسلام ، شیخ باقر مسجد شاهی ، تنکابنی وعدّه ای دیگر دعوت داور را به خدمت درعدلیه قبول کردند و با تبدیل لباس مصدر کار در مرکز و ولایات شدند.
همچنین وزارت دادگستری کلّیۀ جوازوکلای دادگستری را الغاء کرده وافرادیکه داوطلب وکالت بودند نه فقط مجبوربودند پروانۀ تازه ای بگیرند بلکه عبا وعمامه را هم تبدیل بکت و شلوارکرده ودرصف افراد یکه تبدیل لباس را قبول کرده بودند قرار بگیرند.
تشکیلات ثبت اسناد آخرین چوب حراج را به بساط بسیاری ازعلما زد. زیرا ازآن تاریخ ببعد کلّیۀ اسناد اعم ازخرید وفروش وقرض و وصیّت نامه و ازدواج و طلاق باید درمحاضررسمی افراد یکه از طرف وزارت عدلیه انتخاب می شدند، صورت بگیرد. بدیهی است رؤسای محاضرهم که کلّیه از آخوندها بودند اجباراً لباس خود را عوض کرده و در سلک سایر مستخدمین وزارت عدلیه قرارمی گرفتند.
به این ترتیب قسمت اعظم درآمد و نفوذ علما که از راه اسناد عقدو طلاق صورت می گرفت اینک زیر نظر محاضر رسمی قرار گرفته ونمایندگان وزارت دادگستری کارها را انجام می دادند.
(2) قدم دوّم از راه تغییر لباس بود. با گذشتن لایحۀ متّحدالشکل کردن مردم کلّیۀ افراد کشور بجز تعدادی ازعلمای ممتاز و جامع الشرایط مجبور بودند که عمامه وعبار را کنار گذارده و لباس کت و شلوار و کلاه پهلوی را قبول کنند. اجازه برای لباس اجتهاد از طرف مقامات دولتی صادر می شد. صدوراین اجازه مشکلات زیاد داشت . بخاطردارم درشهراصفهان ویزد ونائین از هزاران نفرعمامه برسردرظرف دوسال بیش ازعدّۀ کمی باقی نماند. کلّیۀ بازاریها ، بیشتر طلّاب و روحانیون به اکراه واجبار لباس را تبدیل کردند. آنهائیکه بدون اجازه عمامه وعبا را ادامه میدادند علاوه بر دخالت پلیس ، در ادارات مالیه، پستخانه و تلگرافخانه و ثبت اسناد و مدارس کسی بکار آنها رسیدگی نمی کرد. این بود که هیچکس بدون اجازه نمی توانست ازلباس روحانیت استفاده کند.
در نائین ازچندین هزار نفر جمعیت فقط چندین نفرعمامه بسر باقی ماند. پدرم، دو نفراز عموهایم، حاج محمّد قلیخان رئیس طایفۀ شیخیّه، صدرالعلماء، شیخ الاسلام برادر آیت الله محمّد حسین نائینی وچند نفردیگر از مجتهدین بنام.
پس ازدوسال ازتاریخ تصویب قانون درهرشهری کلّیۀ کسبه وتجّار، وکلای مجلس ، اعضای کلّیۀ ادارات ، قضات و وکلای عدلیه ، کلّیۀ معلّمین مدارس ، مدیران روزنامه ها و سایر طبقات مردم لباس متّحدالشکل را قبول و بعضی ازافراد عمامه برسراز قبیل دشتی ، زین العابدین رهنما، خلیلی مدیر اقدام، حاج میرزا محمّد باقر مسجد شاهی، پسران سید العراقین و قاضی های عدلیه ازجمله شیک پوشان و فکلی های دوآتشۀ ایران شدند. لباس بیشترآنها درلندن و پاریس تهیّه می شد و کرواتهای رنگارنگ آنان نقل مجالس بود.
در ابتدای مجلس ششم سلیم ایزدی یکی از وکلای شاعر و خوش ذوق مجلس ربا عی زیر را برای ملک الشعراء و تهرانی فرستاد:
رفیقا گر کله بر سر گذاری
به جمع دوستان جا میدهند ت
کلاه پهلوی جای عمامه
بنه بر سر والا می نهند ت
حاج مخبرالسلطنه هدایت رئیس الوزرای وقت ومخالف تغییرلباس راجع به این موضوع چنین اظهار نظرمی کند:
تغییرلباس – ظاهراً قصد از تغییر لباس از بین بردن لباس اهل علم است که بسیاری مردم عادی دربردارند و وسیله اخّاذی است و لباس فقرکه بهانۀ ولگردی وگدائی. همه قسم لباس بلند کوتاه بی دامن با دامن درمملکت به اسامی مختلف متداول است. بهرحال وهرقصد پیشنهادی به مجلس شد ولباس متّحد الشکل به تصویب رسید. ششم دی 1307 و بر سرعمامه زد و خوردها شد. مقرّرگشت امتحان در کار بیاید . وزراء کمر چین را مبدّل به کت کرده بودند. شاه خودش لباس قزّاقی داشت. من چندی خود داری کردم تا روزی شاه درهیئت یقه مرا گرفت فرمودند بدهم برایت یک دست کت و شلوار بدوزند.
عرض کردم حال که میل مبارک است خودم تدارک می کنم. برای جلسۀ دیگر حاضر کردم.
… در این اوقات روزی به شاه عرض کردم تمدّنی که آوازه اش عالم گیر است، دو تمدّن است ; یکی تظاهرات در بولوارها، یکی تمدّن ناشی از لابراتوراها: تمدّنی که مفید است و قابل تقلید، تمدّن ناشی از لابراتوارها و کتابخانه ها است . گمان کردم به این عرض من توجّهی فرموده اند، آثاری که بیش تر ظاهر شد، تمدن بولوارها بود که به کارلاله زار می خورد ومردم بی بند و بارخواستارآن بودند.»(7 )
◀افزایش تنش میان دولت و روحانیت
از اوایل سال 1927 روابط پرتنش دولت و روحانیت وخیم تر شده بود. فرین درگزارش مورخ 13 آوریل 1927 خود اوضاع تبریز را اینگونه توصیف می کند: « جدای از اختلافات اساسی دواثر نظامی وغیر نظامی ، برخورد جدیدی نیزمیان جناح روحانی وقشرمترقی ترشهر در گرفته است. دعوا برسرمدیراداره معارف ] تبریز [است که درانگلستان تحصیل کرده است ، تا حدی که حتی پلیس زمانی مجبورشد برای خانۀ او نگهبان بگذارد، ولی روز پنجم آوریل که به دیدنش رفتم کسی متعرضش نشده بود، هرچند اوخوشحال به نظرنمی رسید… او به تازگی دانشسرایی برای زنان و مدارسی برای دحتران شهر تأسیس کرده است، که خصومت ملاها را شدیداً بر انگیخته است، زیرا آنها اعتقاد دارند که تحصیل زنان درمدارس عمومی برخلاف شرع اسلام است.» فیلپ درگزارشی به تاریخ 30 آوریل 1927 نا آرامی های شیراز را گزارش می کند: « احتراماً به اطلاع می رساند که بیست و دوم ماه جاری شایعاتی در بارۀ نا آرامی درشهر شیراز بر سر زبان ها بود. درهمان تاریخ روزنامه ها نیز اعلام کردند که ژانرال مرتضی خان ، فرمانده لشکرتهران ، به منظور انجام مأموریتی ویژه تهران را به مقصد شیراز ترک کرده است. متعاقباً مشخص شده است که اقدام فرماندار نظامی شیراز در اخراج یکی از روحانیون برجستۀ شهر* دلیل اصلی این نا آرامی ها بوده است. گزارش شده است که این روحانی سربازی را در حال مستی می بیند و ازهمراهانش می خواهد که او را به دلیل نقض آشکار شرع اسلام فلک کنند. پس از اینکه مردم شهراز اقدام فرماندار نظامی خبر دارشدند علیه ارتش دست به تظاهرات زدند و نظامیان نیز به روی مردم آتش گشودند و تعدادی از تظاهر کنندگان را گشتند. همچنین گزارش شده است که یکان هایی از نیروهای بوشهر در شیراز مستقر شده اند. به دلیل ناچیزبودن اطلاعات و سانسور گزارش های میزان وخامت اوضاع شیراز هنوز معلوم نیست. گزارش های بسیار کوتاهی که در این باره در روزنامه های تهران منتشر شده حاکی از آن است که مردم هیچ حقی برای روحانیون جهت دخالت درامور قضایی خارج از دادگاه هایی که به همین منظور وجود دارند قائل نیستند.»
فیلیپ درگزارش 2 می 1927 خود تحولات اخیر در نظام قضایی را گزارش می کند:
احتراماً به اطلاع می رساند که در بیست و ششم ماه گذشته مراسم افتتاح دادگاههای جدید وزارت عدلیه با حضور شاه برگزار شد. میرزا علی اکبر خان داور، وزیر سابق فواید عامه، که در دولت جدید مستوفی الممالک وزارت عدلیه را بر عهده دارد، این وزارتخانه را تجدید سازمان کرده است. همانطور که پیش از این گزارش شد، مجلس با دادن اختیارات ویژه و این سازمان را مجدداً سامان ببخشد، که تا پیش از این فساد و بی خاصیتی آن وضعیت اسفناکی داشت. به نظر می رسد که داور در انجام این کارحمایت ازهمه جانبه شاه برخوردار بوده است . آقای داور تمام تلاشش رابه کارگرفته است تا ازافراد توانمند و صادق استفاده کند، ولی این که او در کارش موفق بوده یا خیرهنوز معلوم نیست. میرزا مهدی قلی خان هدایت ( مخبر السلطنه) که مردی سالخورده است، از مسند وزارت فواید عامه در کابینه مستوفی کناره گیری کرد و ازطرف آقای داور با حقوق ماهیانه هفتصد و پنجاه تومان به ریاست دیوان عالی تمیز ( عالیرتبه ترین منصب قضایی ) منصوب شد… کنار گذاشتن رووحانیون از ادارات مختلف قضاییی و روی کار آوردن افراد غیر روحانی یکی از تغییرات حائز اهمیت نظام قضایی است. با اینکه ملاها در نظام قضایی سابق اکثر مناصب را به خود اختصاص داده بودند ، ولی اکنون تعداد آنها به کمتر از یک سوم کل مناصب مهم رسیده است. همچنین منصبی در وزارت عدلیه جدید به آقای اللهیار صالح، مترجم این سفارتخانه ، پیشنهاد شده و اوهم آن را پذیرفته است. منصب مستنطق به او پیشنهاد شده است و حقوق ماهیانه او نیز با مبلغی که ازما می گیرد برابر است…دکتر میلسپو اظهار داشته است که بعید می داند نتایج فعالیت های داور موفقیت آمیز باشد. جدای از اینکه تجدید سازمان قضایی بودجۀ فراوانی می طلبد ، دکترمیلسپو براین باوراست که اکثر افرادی که به تازگی در مناصب قضایی منصوب شده اند بی تجربه و فاقد توانایی های لازم برای انجام اصلاحات ارزشمند و پایدار هستند. مراسم افتتاح دادگاههای جدید در کاخ گلستان و درحضور شاه و اعضای کابینه برگزار شد. شاه خطاب به قضات جدید و رؤسای بخش های مختلف نطق کوتاهی ایراد، و سپس احکا مشان را به آنها تسلیم کرد . شاه اعلام کرد اهمیت زایدی برای اصلاح نظام قضایی قائل است. او اظهار امیدواری کرد که مقامات جدید ، شایستگی خود را در مسئولیت سنگینی که به آنها واگذار شده است به اثبات برسانند.
فیلیپ درگزارش مورخ 12 نوامبر1927 می نویسد: « روحانیت همچنیان موضع بسیار خصمانه ای دارد. بازارهای مهم اصفهان و شیراز که تقریباً از یک ماه پیش ، در نتیجۀ شورش ها وتظاهرات علیه قانون خدمت وظیفه اجباری بسته شده بودند، همچنان فعالتی ندارند تعدادی از ملاهای برجسته اصفهان که چند هفته پیش برای پیوستن به روحانیون قم به این شهر مذهبی رفته بودند هنوز در آنجا به سرمی برند. از قرار معلوم، موضع خصمانه روحانیون درمخالفت با قانون نظام وظیفه اجبار در واقع نوعی مخالفت با گرایش ها ناسیونالیستی شاه و اعضای اصلی کابینه است. طبق گزارش ها، نزدیک به دوهفته پیش ، شورای علمای قم ازشاه در خواست کردند که مورد اعتماد ترین مشاورانش را برای مشورت به این شهر اعزام کند. او تیمور تاش را به همراه پیامی عازم قم کرد، ولی چندان اعتنایی به او نشد. گفته می شود تنها تقاضایی که ملاها از طریق این فرستاده از شاه کردند این بود که تیمورتاش ، فیروز و داور را از دولتش برکنار کند.» در 15 دسامبر 1927 فیلپ می افزاید: « احتراماً به اطلاع می رساند که اوضاع سیاسی ایران همچنان حول تحریکات روحانیون علیه دولت می گردد که البته ظاهراً دارد از شدت آن کاسته می شود. مبارزه فعالانه ای که با رهبری روحاینت علیه گروه حاکم به راه افتاده تا حدودی فروکش کرده است، و بنا بر گزارش روزنامه ها و منبع انگلیسی بازارهای شیراز و اصفهان مجدداً فعالیتشان را شروع کرده اند. یکی از روحانیون بزرگ شیعه به نام شیخ عبدالکریم ، از شهر مقدس کربلا درعراق عازم قم شد و در تاریخ اول دسامبر وارد شهر شد . متعاقباً کمیته ای از رهبران دینی از قم به دیدار شاه رفتند ، که احتمالاً در این دیدار خواسته هایشان را با شاه مطرح کنند . سپس در یازدهم دسامبر ، رئیس الوزرا به همراه تیمور تاش ، وزیر دربار ، همراه با این کمیته به قم بازگشتند، که جمع کثیری از روحانیون در آن اجتماع کرده بودند. هنوز اطلاعات موثق چندانی دراین مورد به دست ما نرسیده است. با این حال بسیاری بر این باورند که روحانیت خواهان موارد زیراست : برکناری دولتمردان فعلی ، تیمورتاش ، فیروز و داور؛ فسخ قانون خدمت وظیفه اجباری ؛ وسهم بیشتر] روحانیت [درامورمملکتی، اینکه شاه دربرابر اصرار ملاها چه امتیازهایی به آنها داده یا نداده است هنوزمشخص نیست؛ همچنین کسی خبر ندارد برای آرام کردن بازاریان که توسط روحانیون تحریک شده و به شدت تحت تأثیر روحانیت هستند چه تدبیری اندیشیده شده است. با وجود این، اقدامات آشتی جویانه ای که در قبال روحانیت اتخاذ شده در این خبر روزنامه ها انعکاس یافته است که قرارشده چهار« روحانی » با عضویت در کمیته مجلس بر طرح پیشنهادی قانون مدنی نظارت داشته باشند، اینکه به دنبال دیدار رئیس الوزرا از قم ، ملاهایی که در قم تجمع کرده بودند متفرق شدند.» همانطور که درادامه ذکر شده است ، مجلس در11 فوریه 1928 ، « قانون ثبت» را تصویب و بدین وسیله روحانیون را از یک کار مهم و در آمد زا محروم کرد. فیلیپ درگزارش 21 فوریه 1928 خود می نویسد:« با توجه به حوادث یک ماه گذشته نمی توان حدس زد که در آینده نزدیک روحانیت چه موضعی در برابر دولت اتخاذ خواهد کرد. ممکن است توافقات مقدماتی شاه با ملاهای مخالف در قم موقتاً آنها را آرام کرده باشد. باز گرداندن بسیاری ازاین افراد به وزارت عدلیه، که پیش ازاین به دست داوراز آنجا اخراج شده بودند ، به نظر می رسد تلاشی برای آرام کردن روحانیت باشد. از سویی دیگر، تصویب قانون ثبت املاک لطمعه ای جدی به سردفتر های روحانی وارد می کند و بدون شک مخالفت شدید آنها را به دنبال دارد.»
◀حادثه قم
بهبود ظاهری روابط دولت و روحانیت چندان دوام نیافت. فیلیپ در گزارش مورخ 7 آوریل 1928 خود از حادثه مهمی درقم گزارش می دهد: « احتراماً به اطلاع می رساند که درطول تعطیلات بلند مدت سال نوی ایرانی ، به غیراز یک مورد، اوضاع سیاسی حادثه مهمی به خود ندید. استثنای فوق سفر شتابزده نوروزی شاه به حرم مقدس قم بود، که می گویند در آنجا شخصاً یکی ازملاهای برجسته ] شیخ محمد تقی بافقی [ را در مسجد حرم زیر چوب و لگد گرفت. هیچ گزارشی ازاین رویداد در روزنامه های تهران منتشر نشده است ، ولی عموماً ماجرا را این قرار تعریف می کنند که : ملکه ( مادر ولیعهد) با سفربه قم درمراسم جشن سال نو در حرم شرکت کرده بود. زمانی که زنان حاضر در صحن حرم ، چادرهای مشکی شان را بر می داشتند تا چادرهای رنگی به سرکنند چهرۀ ملکه هویدا شد. ملایی که مراسم را اجرا می کرد متوجه شد و نطق شدید الحنی علیه زنان مدرن ایران که می کوشند سنن اسلامی را کنار بگذارند، ایراد کرد. در پی این سخنان جماعت متعصب دست به تظاهرات علیه کسی زدند که این خبط و خطا او او سر زده بود. وقتی که شاه از این ماجرا با خبر شد چهار صد تن از نیروهایش را به همراه دو زره پوش روانه قم کرد و خود نیز روز بعد عازم قم شد . شاه به محض ورود به قم سراغ ملای خاطی راگرفت، که می گویند در مسجد حرم بود و شاه شخصاً با چوب وحتی لگد به جان آن ملا افتاد. بنابر آداب و رسوم ، هنگام ورود به حرم کفش ها را در آوردند ، ولی شاه بدون توجه به این موضوع با چکمه وارد حرم شد و دستور داد سه تن از مجرمینی را که در حرم « بست » نشسته بودند از آنجا بیرون بیاورند. نیروهای نظامی این افراد را به تهران بازگرداند و یکی از آنها را که ادعا می شد قاتل است بلاقاصله اعدام کردند.
شاه یک روز پس از این ماجرای سخت و بی سابقه در تهران بود و با متانت و آرامش از نمایندگان دیپلماتیک و سایر رجال که برای مراسم « سلام» نوروزی شرفیاب شده بودند پذیرایی کرد. این رفتار باید باعث بهت روحانیت شده باشد و گمان می رود که انزجار سیاسی شاه از روحانیت و همچنین خشم طبیعی او از بدرفتاری با همسر، او را به این کار واداشته باشد.»
روحانیت ازمقاومت دست برنداشت. فرین در گزارشی به تاریخ 7 ژوئن 1028 می نویسد: « یکی از « مجتهدین » برجسته اخیراً عریضه ای به مقامات نوشته و از آنها تقاضا کرده است که چنانچه ملکه افغانستان قصد ورود به تبریز را دارد او را وادار کنند که حجاب برسرکند. از آنجا که خانواده سلطنتی افغانستان قصد دیدار از تبریز را نداشتند. اعتراض این مجتهد فقط جنبۀ تذکر داشت؛ اما رسماً به او اعلام شد که « سرش به کار خودش باشد» و امور تشریفات سلطنتی را به وزارت در بار بسپارد . این رویداد شاهدی بر کاسته شدن اعتبار و قدرت عنصر روحانیت است. شاید با شروع شدن شور و حال محرم این اعتبار و قدرت نیز احیا شود.» فرین درگزارش بعدی خود در 29 ژوئن 1928 آیین های محرم در تبریز را توصیف می کند: « مراسم محرم امسال… بدون حادثه مهمی برگزار شدند. قمه زن ها همان مقدار خونی را که معمولاً باید می ریختند ، ریختند و می گویند هفت نفر نیز مرده اند، ولی هیچ تعرضی به دیگران نکردند و بسیاری از اتباع خارجی ، ازجمله مبلغان مذهبی ، بدون اینکه کسی متعرضشان شود، شاهد راهپیمایی دسته های عزاداری بودند. با این حال ، درنُه روز اول محرم شوروحال عزاداران بیشترازمواقع عادی بود، بیشتربه مساجد می رسیدند ومسلمانان می گفتند که مواعظ ملاها شوروهیجان بیشتری نسبت به گذشته داشت ومسائل جاری چون ادعای سرکوب شیعیان عراق به دست انگلیسی ها را هم شامل می شد. درهمین ارتباط، ممانعت دولت ایران ازسفر مردم به عراق جالب است.
گاراژدارها می گویند که دولت با این کارممانعت می خواهد که زائرین را از سفربه کربلا منصرف و راهی مشهد کند تا به این وسیله پول مردم در داخل مملکت بماند، اما دیگران انگیزه آن را مسائل سیاسی می دانند. شاید ممانعت از رفتن زائرین ایرانی به کربلا دلیل با خالصانه تربودن عزاداری امسال مردم تبریزبرای شهدای کربلا شده است. شاید هم اشتیاق ملاها برای بدست آوردن موقعیت از دست رفته شان موجب شده که شور بیشتری درمردم ایجاد کنند. بسیاری بر این باورند که خصومت آنها نسبت به رژیم پهلوی روز به روز بیشتر می شود و چنانچه حرکتی علیه این رژیم صورت بگیرد ، حتی اگر فعالانه از آن حمایت نکنند، احتمالاً با آن موافق خواهند بود.» در تاریخ 25 جولای 1928 ، فیلیپ می نویسد :« به نوبۀ خودم ، مایلم جناح روحانیت را قدرتمند ترین عنصری بدانم که می تواند تغییری جدی در دولت ایجاد کند. به نظر من اگر روحانیت را قدرتمند ترین عنصری بدانم که می تواند تغییری جدی در دولت ایجاد کند. به نظر من اگر روحانیت واقعاً متحد باشد ، که نیست ، چنان قدرتی خواهد داشت که می تواند شاه را به تغییر سیاست های مستبدانه فعلی اش وادار کند. در حال حاضر، تنها مخالفت فعالانه ای که از طرف روحانیون با دولت می شود احتمالاً به سبب نفوذ افرادی چون مدرس در جناح روحانیت … سیاستمدارانی چون تقی زاده و مصدق فعالیت هایشان را به مباحثات و استدلال های خشک در مجلس محدود کرده اند، و وقتی با سیاست های خشونت آمیز و مستبدانه ، نظیر سیاست های کنونی شاه مواجه می شوند ، کنج عزلت گزیده و منتظر تغییر اوضاع خواهند شد.»
◀ نشر مقالات موهن در روزنامه ها
در تابستان 1928 ، در طول انتخابات مجلس هفتم ، روزنامه ها مقالاتی علیه روحانیت منتشر ساختند» روز نامه ها ، که کاملاً تحت کنترل دولت هستند ، هر از چند گاه مقاله ای علیۀ روحانیت منتشر می سازند که می توان به دونمونه از آنها درمقاله روزنامه ناهید اشاره کرد که ترجمۀ آن به پیوست ارسال می گردد. با اینکه روزنامه ها نقش بسیار مهمی در زندگی عمومی مردم ایران ایفا نمی کنند، ولی بی تأثیر هم نیستند، و با همین تأثیر ناچیزشان نیزهمواره کوشیده اند نفرت از روحانیت را ترویج کنند.» مقالۀ مذکور با عنوان « ارزان فروشان!» در 28 آگوست 1928 در روزنامۀ ناهید منتشرشده بود:« عدۀ کمی هستند که برای چند قران بهشت را، که محل آرامش ابدی مومنان و متقیان است، به دزد و راهزن و حتی زنان خیابانی می فروشند… آنها ارزان فروشند! در زمان مظفرالدین شاه فقید و پیش از آنکه قانون اساسی توصویب شود، رئیس بانک روس ، که جدای از روابط سیاسی ، دوستی نزدیکی هم با میرزا علی اصغرخان اتابک ( صدر اعظم وقت) داشت، مترجمش را فرا خواند و با ناراحتی و پریشانی بسیار سندی به دستش داد و از او خواست که با دقت آن را ترجمه کند. مترجم سند را خواند و به رئیس توضیح داد که فتوایی است که اتابک را تکفیر و او را کافر خوانده است. مدیر بانک روس ازمترجمش پرسید که آیا راهی وجود دارد که بتوان این فتوای دینی را لغو کرد. جناب مدیر ارادت خود را نسبت به شخص اتابک اظهارداشت و اضافه کرد که برای صدور فتوایی خلاف آن که بر دینداری اتابک صحه می گذارد هر کاری خواهد کرد. حتی اگربه قیمت کل سرمایه بانک روس تمام شود. مترجم او را به ملایی که اعتبار بیشتری داشت ارجاع داد. بانک بلافاصله به همراه مترجمش به سمت خانه آن ملا حرکت کردند. پس از گفتگوهای اولیه قرار شد که مترجم به طورخصوصی به حضورملا برسد و درمورد قیمت باز گرداندن دینداری اتابک تکفیرشده با او توافق کند. درملاقات دوم مترجم و ملا نتوانستند برسرقیمت به توافق برسند، لذا شخص رئیس بانک درجلسه ای خصوصی ودرغیاب مترجم با ملا به گفتگو نشست. روز سوم، رئیس بانک مترجمش را احضارکرد و ازاوخواست سندی را که مُهر چند روحانی پای آن بود قرائت کند و مترجم توضیح داد که این فتوی، حکم قتلی را نسخ می کند واضافه کرد که دراین سند جدید صدراعظم مسلمانی پاک خوانده شده که حتی از قبل هم پاک تراست. رئیس بانک از مترجمش پرسید که به نظرش این سند با ارزش چقدر هزینه برداشته است. مترجم گمان می کرد که شاید به قیمت تمام سرمایه بانک تمام شده باشد و نگران بود که مبادا رئبس جمهورشود تمام دارایی های بانک را به صاحبان مهرها تسلیم کند، و پاسخ داد که احتمالاً هزینه گزافی بود، این سند برای من و امپراطوری روس فقط چهارصد توان آب خورد !» این یک نمونه ارزان فروشی! یک نمونه دیگر وقتی اتفاق افتاد استقلال کشوردرقالب اعطای امتیاز تنباکو به بیگانگان فروخته شد. درارتباط با این طرح خائنانه ، میرزای شیرازی مجتهد بزرگ جهان تشیع، استعمال تنباکو را حرام اعلام کرد. وقتی این فتوی اعلام شد مردم درسرتاسرکشوراز آن تبعیت کردند. احساسات دینی وطن پرستانه برتوده مردم غالب شد. حتی یک نفرازآنها هم دست به چپق وقلیان نبرد. درهمین اثنا بود که یک روزبعد ازظهرجلسه ای درادارۀ امتیازتنباکو ( که اکنون دراختیاربانک شاهنشاهی ایران است) برگزار شد و این پنج نفردرآن حضورداشتند. آقای آرسن ( که از دیکته درست آن مطمئن نیستم )، مدیر ادارۀ امیتاز تنباکو ؛ حسنعلی خان ، مترجم وی ؛ یک ملا ودوکارمند او ، که یکی سیّد و دیگری آخوند بود وقتی که ملا چایش را میل کرد، پیش از خوردن قهوه ، قلیان خواست !! فکرمی کنید این قلیان را به چه قیمیتی فروخته شد؟ اسناد مربوط به امتیاز تنباکو که در وزارت خارجه]انگلستان [ با یگانی است ، احتمالاً نشان داد که صرف نظر ازغرامت سنگینی که بعدها بابت لغو ازاین امتیازپرداخت شد، نزدیک به 7400 تا 12400 تومان بین ملا تقسیم شد! حسنعلی خان هر یک از دو منشی یک پاکت داد که حاوی دویست تومان پول نقد بود با صدای بلند اعلام کرد که هر پاکت محتوی آن مقدار وجه نقد است.» دربخش پایانی می خوانیم :« یک هنرمند و یا بازیگر در آن سوی دنیا بابت بازی در یک فیلم و یا ضبط یک صفحه گرامافون میلیون ها فرانک یا دارپول می گیرد ، اما در کشور ما چنین کاری تنها چند تومان ناقبال آب می خورد ! به خاطر همین عادت ما به ارزان فروشی است که اجنبی ها قمر خانم وملوک خانم ( دو خواننده زن ) را فریب داده و به قیمیتی ناچیز صدایشان را ضبط کنند. با این حال ، مقالاتی که ما در این باره منتشرساختیم به آنها خیلی کمک کرد، و بعد ها چندین هزار تومان به این هنرمندان پول دادند. ولی نبی زاده ، فرزند یکی ازعلمای عالی رتبه ما… با عبا و قبا وعمامه ونعلین کناردستگاه حبس صوت ایستاد و ساعت ها صدای الاغ و سگ و حیوانات دیگر و جیغ و داد زن زائو را در آورد. اوهمه این کارها را فقط درقبال گرفتن دوازده تومان از یک پسر بچه یهودی ، آنهم با دادن رسید، انجام داد. باید به این ارزان فروشی ها خاتمه بدهیم.»
درهمین شمارۀ روزنامه ناهید یادداشت بدون امضایی تحت عنوان « نامه ای به سردبیر » منتشر شده بود. در ترجمه این نامه می خوانیم: « تفسیرصائب شما ازگفتۀ امام علی مبنی براینکه « فرزنداتان را آنگونه که خود تربیت شده اید، تربیت نکنید، زیرا آنها در زمان متفاوتی متولد شده اند.» تأثیر نشاط آوری براین جامعه کسل و خواب آلود ایجاد کرده است. زیرا تا امروز شاهد بوده ایم که دلیل اصلی پس رفت و بدبختی این عده ازمسلمانان این است که به دستورات واقعی دینشان عمل نمی کنند. عده ای انسان جاه طلب و بدنیّت درکسوت ملا، آشکارا برخلاف موازین مقدس دین ما، با تفاسیر جزمی شان ازاحادیث پیامبر توده مردم را گمراه کرده اند. آنها باعث عقب افتادگی ما شده اند واین در حالی است که تمدن به سرعت درحال پیشرفت است… در نتیجه امروزه درمقایسه با سایرملل ما فاقد همۀ وسایل زندی و یک خُلق و خوی والا هستیم، و از حیث توان وعمل حتی ازجامعهۀ یهودی هم عقب تریم. حتماً تأیید خواهید کرد که اگر نبود تعلیمات واهی و بی فایده عده ای انسان خود خواه ، دلیلی نداشت که پیروان چنین دین پر آوازه ای که از تعالیم متعالی وعالیترین و کامل ترین دستورات آسمانی بهره مند است از علم ، مهارت و ثروت محروم بمانند. از شما می خواهم که از انتشار چنین حقایقی برای آگاه کردن افکارعمومی دست نکشید … سخنانم را با شعر زیر به پایان می برم : « عمامه وسیله ایست برای برداشتن کلاه مردم ، و تا زمانی که آخوندها مجبورنشوند کلاه سرشان بگذارند، هیچ کس در امان نخواهد بود. »(8 )
◀ محمود تقی زاده داوری و امید بابایی در نوشۀ خود بنام « بررسی فرایند تحدید نفوذ سازمان روحانیت شیعه در عصر رضاشاه پهلوی» می نویسند :
یکی از مهم ترین منابع درآمد سازمان روحانیت شیعه، از قدیم الایام عایدات ناشی از اوقاف بود؛ به ویژه آنکه از اوقاف عام برای نگهداری عتبات مقدّسه و حوزه های علمیه و کمک به معنویت طلّاب و اقامه ی مجالس روضه و قرائت قرآن و مانند آنها استفاده می شد. زمین های وقفی به این لحاظ که از پرداخت مالیات معاف بودند و نیز کمتر مورد تعرّض قرار می گرفتند، منبع اقتصادی مستقلّی به شمار می رفتند؛ از این رو حکومت های وقت همواره می کوشیدند اداره ی امور اوقاف را در اختیار خود بگیرند.
پس از مشروطه، در زمره ی اهداف برخی از منوّرالفکران، تمایل برای قبضه کردن امور اوقاف وجود داشت و در این زمینه ادارۀ اوقاف در وزارت معارف تأسیس شد و عهده دار اداره ی املاک موقوفه و رسیدگی و نظارت در عایدات و مخارج آن شد (لمتون، 1362، ص 413)؛ با این حال در این دوره نتوانستند و یا جرأت نکرده بودند در امور اوقاف دخالت بیشتری بنمایند (نفیسی، 1345، ص85).
در دوران رضاشاه، از سویی برای متمرکز ساختن تمامی نهادهای اجتماعی، تحت کنترل و نظارت دولت و از سوی دیگر محدود کردن جایگاه قدرت مذهب و روحانیان در جامعه ی ایران، در امور اوقاف مداخله شد. حکومت رضاشاه برای محروم کردن علما از استقلال مالی و قطع منبع اصلی درآمد آنها و در نتیجه کاستن تعداد و قدرت آنها، لوایح و قوانین و برنامه هایی ارائه کرد تا دخالت و کنترل حکومت را در فرایند اداری وقف بیشتر کند (بصیرت منش، 1373، ص87). رضاشاه در اوّلین اقدام خود در سفر به خراسان در سال 1305 دستور داد آیین نامه ای برای اداره ی موقوفات آستان قدس رضوی تنظیم شود و پس از تهیه و تأیید آن، به نایب التولیه اختیاراتی داد که امور املاک آستان قدس (عمده ترین املاک وقفی در ایران) را به صورت اداری درآورد (صفایی، 1355، ص286).
از سوی دیگر قانون اوقاف، در سوّم دی ماه 1313 به تصویب مجلس شورای ملّی رسید. این قانون شامل ده مادّه بود. بر اساس مادّۀ اوّل این قانون، اداره کردن موقوفاتی که متولّی نداشت یا مجهول التولیه بود، با وزرات معارف و اوقاف بود و در صورتی که متصّدی داشت، با تأیید وزارت مزبور ابقاء می شد (بصیرت منش، همان، ص88). قانون مذکور به هیچ عنوان نمی توانست مورد قبول و رضایت روحانیان واقع شود؛ زیرا دولت کوچک ترین علاقه ای به تبلیغات و شعائر مذهبی نداشت. در نتیجه، بعضی اوقاف عامّه که در گذشته، وقف اموری چون روضه خوانی شده بود، متعذّرالمصرف شد؛ یعنی نمی توانست به مصارف مورد نظر واقفان برسد؛ زیرا روضه خوانی ممنوع شده بود؛ از این رو اداره ی امور بعضی از این اوقاف، به دست وزارت معارف افتاد و بقیّه را دیگران غصب کردند (لمتون، 1362، ص422).
گفته شده است پس از اجرای قانون مذکور در سال 1314 جمع کلّ عواید ناشی از حقّ النظاره، بالغ بر 2590000ریال گردید که به مصرف اعانات مدارس ملّی، شیر و خورشید، تهیّه ی لوازم ورزشی، تعمیرات ابنیه تاریخی و مانند آن رسید (بصیرت منش، همان). به هر حال نظارت دولت بر اوقاف موجب شد حوزه های دینی از نظر اقتصادی با تنگنای مضاعفی مواجه شوند؛ به گونه ای که از این پس تأمین بودجۀ حوزه ها صرفاً از طریق خمس بود (همان، ص89).
بنابراین رضاشاه با تصویب قوانین و اجرای مقرّرات جدید برای کنترل بیشتر دولت بر املاک و دارایی های وقفی و نحوه ی هزینه کردن درآمد حاصل از آنها که بیشتر در اختیار روحانیان بود، موفّق شد درآمدهای املاک وقفی را از اهداف مذهبی و عام المنفعه که مدّ نظر روحانیان بود به اهداف غیرمذهبی که بیشتر در نظارت و کنترل دولت بود، منحرف کند. این قوانین و مقرّرات، نقش علما در کنترل اداره ی املاک وقف را تا حدّ زیادی کاهش داد و در نتیجه با ایجاد محدودیت مالی، آنها را از یک منبع قدرت دیگر محروم کرد.(9 )
◀مرتضی نورائی در مقالۀ تحقیقی تحت عنوان « مقایسه و تحلیل روایت اسناد بریتانیا از واقعۀ قم به رهبری حاج آقا نور اللّه اصفهانی(1306 ش./1927 م.)» براین نظر است :
اخبار متفاوت در بازسازی و بازنمایی روشنتر وقایع تاریخی میتواند نشان دهندۀ جنبههای مختلف بروز آن رخدادها باشد.واقعۀ قم (1927 م./1306 ش.) در جریان اعتراض حاج آقا نور اللّه اصفهانی به سیستم حکومتی و پارهای تغییرات موجود، روایتهای مختلفی دارد.این موضوع از منظراسناد داخلی، کم وبیش مورد بازبینی قرار گرفته است. در عین حال، این واقعه از چشم اسناد بیگانه نیز بدور نمانده است. از اینرو، چگونگی این رخداد در گزارشهای کنسولی برای سفارت انگلیس در تهران و برای وزیر امورخارجۀ بریتانیا در لندن منعکس شده است. این تحقیق میکوشد که محتوای اسناد موجود در فایلهای مختلف را در مقایسه با اسناد داخلی مورد تأمّل قرار داده، درجۀ اهمّیت آن واقعه را از منظر این دست اسناد برجسته نماید. بدین صورت، در اینجا همچنین تلاش بر این است که زوایای مکتوم واقعه در مقایسۀ تحلیلی اسناد داخلی و خارجی بیشتر آشکار گردد.
◀ اصفهان،حاج آقا نور اللّه،واقعۀ قم،نظامی اجباری،رضا شاه.
حاج آقا نور اللّه نجفی اصفهانی(1346-1287/1927-1870 م.)از روحانیون برجسته و شخصیتهای متنفّذ اصفهان در عصر مشروطیت بود(3/صص 393-394). فعّالیتهای سیاسی- اجتماعی وی از جنبههای مختلف قابل بررسی است، چرا که وی در حیطههای مختلف و در دورهای نسبتا طولانی میزیست که حوادث و رخدادهای مهمّی در ایران ظهور یافت. فعّالیتهای وی بویژه از آغاز مشروطیت تا پایان کار قاجارها در اصفهان و در پارهای موارد در سطح کشور درخور توجّه است. در این زمینه کارهای متعدّدی صورت گرفته است، امّا تمرکز عمیق بر روی برخی از رخدادهایی که این شخصیت در بروز آنها نقش اساسی داشته، هنوز لازم به نظر میرسد، چرا که از یک سو پایۀ بیشتر این تحقیقات برمنابع محلّی و یا نهایتاً داخلی گذاشته شده و از سوی دیگر، پارهای ملاحظات فعّالیتهای این شخصیت را در هاله ای از ابهام و تقدّس فرو برده است. این دو مسأله باعث شده که عمق کارهایی که درباره حاج آقا نور اللّه اصفهانی صورت گرفته، در سطح بماند و خواننده ارتباط کمتری با حقیقت ما وقع گذشته پیدا کند.
شاید بیشتر قرائتهای موجود، آنچه را که نصیب خواننده میکند، نوعی هیجان احساسات علیه جبهۀ مخالف حرکتهای این شخصیت باشد. اگرچه برای مثال در پارهای موارد، مکّی سعی کرده حدّ اکثر مطالب را گرد آورد و بدین ترتیب به خوانندۀ خودآگاهیهای لازم و بیشتری بدهد، ولی در عین حال بررسی بعضی از وقایع نیاز به منابع بیشتری دارد.در اینجا سعی بر آن است که یکی از وقایعی که حاج آقا نور اللّه نجفی در آن نقش اصلی داشته،بررسی شود. البتّه، این کلام شاید نمایانگر همۀ واقعیت نباشد،امّا اسلوبی که برای ارتباط بهتر خواننده با گذشته به کار میرود،میتواند تا حدودی اعتمادبرانگیز باشد.پایۀ اصلی این بحث در بازسازی واقعۀ قم،مطالعۀ مقایسهای اسناد کنسولی بریتانیاست. این مجموعه اسناد به طور مجزّا در فایلهای متفاوت موجود است، امّا قسمتی از آنها در کتاب چهارده جلدی (Iran Political Diary) گردآوری شده که جهت سهولت دسترسی به منابع برخی ارجاعات در متن به این کتاب داده شده است.
◀ بازسازی واقعه
پراکندگی قدرت و کانونهای متعدّد نفوذ در جای جای کشور افزون بر همه ناامنی مزمنی را به وجود آورده بود.این ناامنی چه در خارج و چه در داخل شهرها هر قدرتی را که داعیۀ اصلاح داشت،زیر سؤال میبرد.همین قدرتهای محلّی پیوسته مرکز را با شیوههای مختلف و غیر همسان دچار سردرگمی در تصمیمگیری میکردند.از سوی دیگر، تغییر گفتمان جهانی نیز چنین وضعی را بر سر راههای تجاری و مناطق استراتژیک نمیپسندید.همۀ اینها از جمله عواملی بودند که بسیاری از سیاستمداران را متوجّه تمرکز قدرت برای رهایی و نوسازی میکرد.خارج از اسبابهای دیگر به نظر میرسد که برای غلبۀ مرکز بر سایر قطبهای قدرت و کانونهای محلّی بحران آفرین چیزی جز نیروی نظامی مؤثّر و منظّم نمیتوانست کارآمد باشد.ازاینرو،در تاریخ 16 خردادماه 1304 ش./6 ژوئن 1925 م.لایحۀ«نظام اجباری»در مجلس پنجم در چهارده مادّه به تصویب رسید و دستور اجرای آن در 5 آبان 1305 ش./27 اکتبر 1926 م. صادر گردید(4/صص 264-265).در مجلس حتّی مدرّس نیز با این قانون موافقت داشت.2نکتۀ دیگر اینکه تصویب این قانون حدود پنج ماه قبل از تغییر سلطنت قاجارها بود و اجرای آن حدود یک سال بعد از به سلطنت نشستن رضاشاه در دستور کار قرار گرفت (6/ص 93).
این لایحه با حساسّیت ویژهای مورد توجّه نمایندگان بود.از زمان طرح تا تصویب مباحث پیرامون آن در مجلس شورای ملّی قریب چهار ماه طول کشید.شایان توجّه است که عاقبت در زمان تصویب این لایحه در مجلس بیشتر نمایندگان در مثبت بودن آن سخن گفتند.درصدر همه،مدرّس باز به تحلیل و تجلیل آن پرداخت و بر ضرورت آن تأکید کرد.وی از جمله دربارۀ نکاتی که بعداً محّل نگرانی تودهها واقع گردید،مطالبی را بیان کرد.نگاهی به مذاکرات مجلس پیرامون این لایحه نشاندهندۀ پارهای دقت نظرهاست که در زمان طرح و تصویب لایحه در مجلس وجود داشته است (5/ص 168).
از سوی دیگر،از منظر مشاوران حکومتی طرح چنین قانونی میتوانست نارضایتیهایی را در سطوح مختلف به وجود آورد. طبق این لایحه سربازگیری شامل همۀ ساکنان روستاها و شهرها میشد، درحالی که قبلاً امور نظامی فقط محدود به عشایر و نهایتاً روستاها میشد؛یعنی به طور سنّتی غیر شهریها پیکرۀ اصلی نیروی نظامی را تشکیل میدادند. برای مثال، هزینههای سربازان روستایی را مالکان روستاها پرداخت میکردند(نک:2/ص 14).تعداد آنها همیشه نامعیّن و در بسیاری از موارد آمارها بیمسمّی بود،امّا براساس این قانون، از میان ساکنان هر شهر و روستا، افراد واجد شرایط باید خود بنابر آمار ثبت احوال محل داوطلبانه مراجعه و ثبتنام کنند. رفته رفته در سال 6-1305 ش./1927 م.اداره نظام اجباری در شهرهای مختلف تأسیس شد و صورت اسامی مشمولان خدمت سربازی از اول 21 سالگی به بعد اعلام گردید.
در این باره در شهرهای مختلف عکس العمل یکسان نبود.در برخی شهرها مشمولان مراجعه کردند.آمار اگرچه نشان دهندۀ حضور همۀ افراد نیست،ولی به نظر میرسد با توجّه به قول پرداخت دولتی هزینهها، افراد زیادی مراجعه کردهاند.درهرحال،شمارش دقیقی از مراجعان وجود ندارد، ولی اطّلاعات موجود بیانگر مراجعۀ بیش از 40 درصد مشمولان است که بیشتر از روستاها و شهرهای کوچک بودهاند .(11/p.47) برای مثال، در قزوین تعداد افراد مشمول در سال 1305 ش./1926 م.،3550 نفر اعلام شد که از این تعداد 1076 مراجعه و ثبت نام کردند .(Ibid,p.54) از سوی دیگر،این قانون موجبات ناخرسندی افراد بیشتری را فراهم کرد. به نظر میرسد که دولت و مجلس پیش از این تا حدودی پیشبینی چنین وضعی را میکردند. ازاینرو،هر دو میخواستند «مایۀ اصلاح آن را در عمل» به دست آورده و سپس اقداماتی برای رفع نواقص و مشکلات آن انجام دهند (7/،ج 4/ص 402). درعین حال،کانون اعتراضات در شهرهای بزرگ فعّال بود.مردم علیه این قانون تظاهرات کردند و خواستار الغای آن شدند، بویژه در تهران ،مشهد، اصفهان و شیراز حرکت علیه این قانون منجر به بسته شدن بازار و یا برخی درگیریها با پلیس شد .(11/p.55)
اینکه چرا مردم نسبت به این قانون هیجان زده شدند،میتواند محلّ تأمل باشد.قسمتی از این وضعیت در خود قانون نظام اجباری نهفته بود،بویژه برای نمونه طبق قانون مصوّب تنها طول مدّت سربازی میتوانست بسیاری از شهروندان را ناراضی و نگران سازد. چنانکه ذکر شد، برای مثال سنّ مشمولان از 21 سالگی آغاز میشد، اما نقطۀ پایانی برای دورۀ خدمت نظام تعیین نشده بود.همچنین باید در نظر داشت که لایههای مختلف شهری و فرزندان آنها در قالب اصناف و نیروی کاری فعّالیت داشتند.خروج نیروهای کاری از دایرۀ بازار و کارگاهها هم میتوانست مورد اعتراض باشد. به بیان دیگر، خروج نیروهای تولیدی و خدماتی در نظام دادوستد اختلال ایجاد میکرد که فشار اصلی آن بر دوش لایههای پایین شهری بود.بیشک،بستن بازار نمادی قابل توجّه در بیان اعتراضها بود.افزون بر این،قشر شهری پیش از این کمتر تن به این نوع خدمات داده بودند.از این جهت، بسیاری از نگرانیها از جانب این طیف اظهار میشد. گو اینکه نوع اعتراضها در قالب شهری بود؛یعنی اصول اعتراضی که از دستآوردهای حرکت مشروطیت بود، جهت بیان آرزوها و خواستههای تودهها این بار نیز موجب بسته شدن بازارها و آمدن مردم به خیابانها گردید.در آخر این قسمت باید متذکّر شد که رویّۀ رسمی کنسولهای محلّی آن بود که پیوسته دربارۀ موضوعها و وقایع منطقه مأموریت خود به طور ماهانه گزارشهایی به سفارت بریتانیا در تهران یا کلکته و از آنجا به لندن مخابره و یا ارسال میکردند.در عین حال، همه ساله همین موضوعها میتوانست بهطور یکجا تحلیل و مجدّدا ارسال شود.این روال در واقعۀ قم نیز دیده میشود.ازآغاز حرکت تا انتها شش گزارش از ماههای سپتامبر تا فوریه/شهریور تا اسفند ارسال شده است.همچنین در دوره ارسال گزارشهای سالانه (روایت کلّی) ماه می/اردیبهشت گزارش مشروحی همراه با پارهای دیدگاهها و تحلیلها (Account) از رویدادهای این دورۀ زمانی دیده میشود.
خارج از گزارشهای بالا نوع دیگری از شروع وقایع در پارهای موارد،حتّی به طور روزانه موجود است که آگاهیهای بیشتری به خواننده میدهد.عمدۀ این اخبار در فایل 248 (FO248) موجود است.گزارشهای موجود د راین فایل چنان وسیع است که ممکن است خوانندۀ خود را دچار تردیدهایی کند،ولی باوجوداین،میتوان در تکمیل برخی گزارشهای رسمی زوایای تازهای را نشان داد.در اینجا هر دو قسم روایت اسناد بریتانیا دربارۀ واقعۀ قم ذکر میگردد،آنگاه به تحلیل آن پرداخته خواهد شد.شایان ذکر است که در ترجمه سعی بر روانی مطلب و همخوانی آن با ادبیات مقاله بوده است.
◀ روایت ماهانۀ واقعه
گزارش اوّل:مسألۀ خدمت نظام اجباری(بعداً نظام وظیفه) پدیدهای نبود که در همۀ شهرها مورد اعتراض قرار گرفته باشد.پیش از اصفهان،در مشهد گزارش میشود که در دورۀ کوتاهی 1050 نفر در گردان شرقی مستقر در این شهر ثبت نام کردهاند.بیشتر این افراد از اهالی سبزوار و نیشابور بودهاند.
برخی از روحانیون تحت تأثیر«حزب ایران نو»3و برخی دیگر به دلیل ناخرسندیهایی در باب زوایای اقتدارخویش از سوی قشر متوسّط جدید اداری ابراز نارضایتی کردند.آنها با اعتراض علیه اصلاحات (تغییرات) در سیستم عدلیه و دستور العمل رسمی لباس متّحد الشکل پهلوی(دربارۀ پوشیدن کلاه پهلوی و کت شلوار با یقه و کراوات) که تقریباً برای مستخدمین دولت اجباری شده بود،اعتراضهایی را آغاز کردند.این طرز لباس را همۀ اعضای حزب«ایرانیان جوان»میپوشیدند.4
برخی نشستهای اعتراضآمیز اظهار شد که در آنها معترضان بوضوح«میان شاه و دولت»تمایز قایل نشدهاند.در نتیجۀ آن،عدّهای از سخنرانان بازداشت شدهاند.این سخنرانیها موجب آشوبهایی گشته که نشان میدهد روحانیون هنوز دارای طرفداران زیادی هستند.در این میان وسیعترین آشوبها در اصفهان رخ داده است .(11/pp.47-48)
گزارش دوم:روحانیون،حزب ایران نو را به عنوان عنصری قابل اتکا علیه قوه قضائیه نمیدانند.از سوی دیگر، برگشت روحانیون به مسند قدرت پدیدۀ قابل قبولی نیست.افزون بر این،نارضایتیهای آشکار و پنهان،بویژه میان شهرنشینان و صاحبان علیه نظام اجباری موجب اعتراضات بیشتری گردیده است.دراین میان اصفهان این فعالیتها را رهبری کرد. در نتیجه سایر شهرها،از جمله تهران،مشهد، قزوین و شیراز از آن حرکت تبعیت کردند.
در تهران حرکت ضّد قانون نظام اجباری طبق معمول با بستن بازارها همراه شد.قصد بر آن بود که مردم در مقابل مجلس جمع شوند که این حرکت به وسیلۀ پلیس سرکوب شد.همچنین ارسال طوماری علیه قانون نظام اجباری برای شاه سودی نبخشید،چرا که وی مسأله را «رأی مجلس» دانست و خود را به عنوان «حاکم مشروطه» موظّف به حفظ قانون دانست.
ناآرامیها علیه قانون سربازی دراصفهان به وسیله علمای متنفّذ محلّی تحریک شد و اکنون به آشوبهای شدید تبدیل شده است. ده روزی است که بازارها بستهاند. در سوّم اکتبر 1927 م.(11 مهر 1306 ش.) نیروهای کمکی از شیراز به اصفهان اعزام شدند.حاکم نظامی جهت حلّ مسألۀ اصفهان تعیین گردید.(در این حال) رهبران مذهبی شهر،اصفهان را با اعتراض ترک کرده و در قم بست نشستهاند؛ در جایی که گمان میکنند مورد حمایت بیشتر برادران دینی خود از شهرهای دیگر قرار میگیرند .(Ibid/pp.55-47)
گزارش سوم:در تهران آشوبهای ناشی از اعلام قانون نظام اجباری آرام شد؛ اگرچه شبنامههای تهدیدآمیز مبنی بر فعّالیتهای تروریستی در شهر پخش شد.در این اعلامیهها تهدید شده بود در صورتی که قانون مزبور اصلاح نشود، ترورهایی صورت میگیرد.این شبنامهها به دست شاه نیز رسید.به پلیس و سایر نیروهای نظامی دستور داده شد با تظاهرات علیه نظام اجباری با مدارا رفتار کنند.مسأله به مجلس هم کشیده شده است.اقلّیت مشهور در مجلس در این باب فعّالیت کردند،ولی اکثریت ترجیح دادند که به موضوعی که مورد توجّه شاه است،وارد نشوند.
در این زمان نمایندگانی از روحانیون شهرهای تهران،اصفهان،مشهد،همدان،بروجرد،شیراز و خرّم آباد وارد قم شده و اعتراضات خود را علیه توسعۀ جدید (Development Modern) بروز دادهاند.درحالیکه تعدادی از نمایندگان و شخصیتهای مملکتی از طرف دولت برای مذاکره با آنها به قم اعزام شدند، توفیقی برای حلّ و فصل بازگشت. نتیجۀ این مذاکرات هنوز معیّن نیست، ولی به نظر میرسد که بهطور عمده موفقیتآمیز نبوده است.همچنین به طور آشکار جوانب خواست علما معیّن نیست،ولی گمان میرود که آنها (بیشتر) خواستار انحلال یا تغییر قانون نظام اجباری، حفظ نظارت علما در مجلس و اصلاحات در قوۀ قضائیه (جدید) را طالب باشند.
در اصفهان تظاهرات علیه قانون نظام اجباری قطع شد،امّا بازار هنوز در 28 اکتبر(6 آبان)بسته است.نمایندگان روحانیون از این شهر به قم رفتهاند.ثبتنام برای نظام اجباری با احتیاط آغاز شده است.این کار به وسیلۀ کارگزاران قدیم دارایی و مستخدمین کار آزمودۀ نظامی با لباس شخصی انجام میگیرد.مقامات نظامی اکنون آمادگی آن را دارند که تهران را از پارهای حقایق دربارۀ تعداد متقاضیان خدمت و اعتراضها علیه قانون مزبور مطّلع سازند.این تعداد به نسبت شهروندان اصفهانی خیلی کم و بیاهمّیت است .(Ibid/pp.59-60)
گزارش چهارم:یک ماه است که همچنان سایر علمای بلاد به معترضین قم میپیوندند.از همدان،مشهد و تبریز و نجف نمایندگانی به تهران برای مذاکره (با دولت) و سپس به قم در تاریخ 23 نوامبر(2 آذر) اعزام شدهاند.تعداد زیادی از مسؤولان حکومتی جهت مذاکره به قم اعزام شدهاند که توفیقی برای حلّ مسأله نداشتهاند.
گزارش میشود درخواستهای علما سختتر شده است (غیر قابل انعطاف گردیده) روسها آشکارا تبلیغ میکنند که پشت حرکت روحانیون انگلیسها هستند و بانک شاهنشاهی ایران از آنان حمایت مالی میکند.درهمینحال، بازارهای شیراز،اصهفان و قم همچنان بسته است .(Ibid/p.65)
گزارش پنجم: گزارشهای تائید نشدهای موجود است که حاکی از آن است که موافقتهای میان دولت و روحانیون در آیندهای نزدیک در حال شکلگیری است.گمان میرود که دولت پیشنهادهای غیر رسمی مبنی بر در نظر گرفتن پارهای امتیازات برای افرادی خاص در هر منطقه در قانون نظام اجباری را داده است.از جمله گفته شده که
کابینه تغییر خواهد کرد و علما همۀ نمایندگان خود را در آینده میتوانند به مجلس بفرستند.مسألۀ برکناری وزیر دربار هنوز نامعیّن است. مسایل مربوط به امور قضایی به نظر نمیرسد که جایی در مذاکرات حلّ اختلاف داشته باشد.
نخستوزیر (مخبر السلطنه هدایت) ، وزیر دربار و سه تن از رهبران روحانیون، تهران را به مقصد قم ترک کردند. آنها برآنند تا حاج آقا نور اللّه را تشویق به آمدن به تهران کنند تا ما بقی در قم پراکنده شوند.
بازار اصفهان هنوز بسته است.در این شهر پس از برخی تعلّلها به آن کسانی که نامشان در فهرست نظام وظیفه ذکر شده،دستور معرّفی در تاریخ 27 نوامبر(6 آذر) صادر شد.550 نفر معاف شده،300 نفر خود را معرّفی کردند و 500 نفر هنوز پاسخی ندادهاند .(Ibid/pp.68-69)
گزارش ششم:در کرمانشاه استقبالی از ثبت نام برای نظام وظیفه نشده و تنها 50 نفر تاکنون ثبت نام کردهاند.در 13 دسامبر(22 آذر) نخستوزیر و وزیر دربار گزارش(سفر) خود را به شاه اعلام کردند.دو نمایندهای که از جانب روحانیون قم به تهران آمده بودند، به قم بازگشتند. این نمایندگان به همراه خود امضای پذیرش پنج خواسته برای معترضان قم از سوی دولت را به قرار ذیل داشتند:5
1. قانون نظام وظیفه به وسیلۀ مجلس آینده بازنگری خواهد شد.
2. انتخاب پنج نمایندۀ طراز اوّل علما برای مجلس براساس قانون اساسی اعمال خواهد شد.
3. نمایندۀ فرهنگی روحانیون برای نظارت بر چاپ(کتاب و روزنامهها)استانها تعیین خواهد شد.
4. قوانین محدودکننده برای مسایل خلاف شرع مانند قمار اعمال خواهد شد.
5. بازنگری قوانین دادگستری براساس احکام مذهبی.
گزارش شده که حلقۀ اصلی هیأت علمیه قم نمایندگان خود را از این دست آورد سرزنش کردهاند،چرا که آنها خواسته بودند که نمایندگان اعزامی به تهران آنجا بمانند تا آثار سریع اجرای خواستهها نمایان شود.تعلّل در بازنگری در قانون نظام اجباری تا مجلس بعدی با ناخشنودی علما مواجه شد .(11/pp.71-72)
◀ روایت سالانه(کلی)
در این سال بیش از سالهای اخیر روحانیون مترصّد تلاشهایی بودند.در این دوره از فعّالیتها خلأ قدرت برتر میان علما محسوس است؛یعنی مجتهدی که همه او را قبول داشته باشند،نیست.هرکس گمان میکند که خود برتر از دیگران است ودر این ناهمگونی تفرقه بسیار شایع است.
علما هنوز نیرو و قوۀ طبیعی زیادی میان تودهها دارند،امّا آنها در عین حال توانایی لازم را برای اقدامات مؤثّر ندارند.آنها در تهران و در استانها به دنبال رهبری مؤثّر هستند.در این زمان گروه اندکی از مجتهدین طراز اوّل تحت نفوذ حکومت قرار دارند.
علما چند سالی است که به دلیل پارهای ناتوانیها نتوانستهاند وجهۀ قبلی را به دست آورند و به همین دلیل در معادلات به حساب نیامدهاند.این خود نتیجۀ طبیعی مدرن شدن کشور است که رفته رفته خود را در مقابل آن ناتوان یافتهاند.انحلال تعداد اندکی محاضر و حوزههای کوچک شرع در ماه آوریل گذشته و تمرکزگرایی دولت (بویژه در مسألۀ قوّۀ قضائیه) موجب شد علما بسیاری از پشتوانههای کوچک مالی خود را از دست بدهند.از آن پس همچنین هیچکدام از معمّمین نمیتوانستند در چنین نظامی(سیستم جدید) استخدام شوند.این وضعیت آنها را متقاعد کرد که برای همیشه از صحنه خارج شدهاند.آنها با مسألۀ نظام اجباری که آشوبی را راه انداخت در اندیشۀ کسب پارهای امتیازات از دست رفته شدند.از اینرو،خود را مشتاقانه درصدر حرکت قرار دادند که برخی وحدت رویّهها میان آنها را فراهم آورد.
زمانی که مردم اصفهان به سوی مجتهد سالخورده حاج آقا نور اللّه رفتند،وی تشویق به رفتن به قم شد که هدایت و رهبری حرکت علیه نظام اجباری را از آنجا آغاز کند. امید میرفت شیخ عبد الکریم (حائری)از علمای با تقوای عراق] اراک [ که از چند سالی پیش در قم اقامت کرده است،نقش فعّال در این حرکت داشته باشد. باوجوداین، وی از ورود به صحنۀ سیاست احتراز کرد. به استثنای دو مجتهد نسبتاً متنفّذ اصفهان، آنهایی که از سایر شهرها آمده بودند از ردۀ نه چندان با نفوذ و اهمّیت بودند.
حرکت به وسیلۀ کانونهای تجاری اصفهان و شیراز نیز با بستن مغازهها برای حدود سه ماه حمایت شد. دولت توجّه کمی به مسأله نمود، امّا تلاش کرد که مغازه داران را بر سر کار آورد. این کار دولت با عدم توفیق روبه رو شد، چرا که پیکرۀ اصلی این حرکت براساس نارضایتی عمیق تودهها بود.ازاین رو، دولت جهت حلّ مسأله دست به دامان روحانیون دیگر شد. وزیر دربار دوبار و نخستوزیر یک بار به قم سفر کردند که هربار بی نتیجه باز گشتند.
در این زمان حرکت اصفهان و شیراز قویّاً بر اعتصاب تأکید میکرد و زمستان موجبات تقویت آن را از قبل فراهم میکرد.نهایتاً برخی قولها از سوی دولت داده شد که تاکنون اقدامی عملی برای آن صورت نگرفته. وجوه اندکی میان اقشار فقیر روحانیون منطقه توزیع شد که جهت شکستن حرکت کفایت میکرد. افزون بر این، در این زمان حسّاس حاج آقا نور اللّه فوت کرد. مرگ وی به طور قطع بر اتّحاد قم تأثیر گذار بود.بسیار تردید آمیز است که روحانیون پس از این واقعه بتوانند وجهۀ قبلی خود را به دست آورند.در نتیجه همه قرار و مدارها بر کاغذ ماند .(11/pp.181-30)
◀ تحلیل و مقایسه
اینکه در گام نخست،در این اسناد سعی بر معیّن کردن محور و اهداف حرکت شده،قابل تأمّل است.بصراحت آمده است که معلوم نیست که هدف شاه است یا دولت.بنابراین،قدر مسلّم این است که برای بریتانیا این مهم بوده که منظور سازماندهان حرکت چه میتوانسته باشد.به هر روی،در کارهای بعد چنانکه خواهد آمد،دیده میشود که دو جناح غیر درگیر در ماجرا سعی دارند تا تغییراتی در اهداف حرکت ایجاد کنند.درهمهحال شاه خود را پادشاه مشروطه مینامد و هر مسألهای را به مجلس و رأی آن محوّل میکند.
از سوی دیگر،ممکن است گروه یا اشخاصی سعی داشتهاند تا نوک پیکان حرکت را متوجّه شاه کنند.در حالی که محور حرکت اصفهان که کموبیش مبتکر آن نیز بود،نه بر این مقصد صحّه گذاشت و نه توان آن را در گردآمدگان قم میدید.چنانکه پیش از این دیده شد محور علمای تهران،مشهد و تبریز،بیش از همه در راه ایجاد مصالحه گام برداشتند.اگرچه برخی عزمها در محور تبریز دیده شد،ولی گفته شده که آن حرکت خیلی دیر هنگام بود.این در حالی است که کرمانشاه و برخی دیگر از شهرهای مطرح نیز اساساً هیچگونه حرکت و هیجانی را از خود بروز ندادند و حتّی در پارهای موارد به ابراز بیطرفی و مخالفت با حرکت اصفهان هم پرداختند.بنابراین،آن یکپارچگی مورد نیاز جهت مقابله با شاه به دست نمیآمد.در این دوره آنچه که شد،همان بود که کموبیش عزمهایی است که بر آن گذشته اطلاق میگردد و شاید بیشتر تمایلات مؤلفین امروز باشد.
آنچه در گزارش دوّم محلّ تأمّل است،سعی بر نشان دادن پشتوانهها و وضعیت واقعه در شهرهای دیگر است.از همان گزارش نخست سعی دریافتن رابطۀ حرکت با احزاب میشود.امّا آشکارا در گزارش دوّم هرگونه ارتباطی نفی شده و سعی بر ترسیم دو واقعیت میشود.نخست اینکه این حرکت بیانگر احساسات مردمان شهری،بویژه از لایههای پایین مانند کارگران و کشاورزان علیه قانون نظام وظیفه است و تا حدودی بر خودجوشی آن تأکید میشود.دیگر اینکه این گزارش نشان داد که مقصد دولت است،نه شاه.حدّ اقل شاه این افکار را اینگونه هدایت کرد که این دعوایی است میان مجلس و علما(4/ص 301).بنابراین،وی که به عنوان حاکم مشروطه است،باید طرف مجلس را بگیرد و روحانیون هم باید از همین راه به اهداف خود برسند(4/صص 301-304).
از سوی دیگر،جناح تند حرکت؛یعنی اصفهان به منظور اقدام حدّ اکثری راهی قم شد.در قم میتوانستند رساتر منظور خود را اعلام کرده،حسّاسیتهای زیادی را برانگیزند.چنین قصدی در گزارش بعدی بروشنی نشان داده میشود. از هر سو،روحانیون راهی قم میشوند.در آنجا اعتراضهای خود را اعلام میکنند،امّا اینکه تا چه حد بر سر خواستهها توافق و اتّفاق نظر داشته باشند،روشن نیست.
اعزام نمایندگان به شهرهای مختلف جهت دعوت اقشار مختلف روحانی به قم کاملاً شفاهی صورت گرفته است.به بیان دیگر،محتوای دعوت با جزئیات آن در جایی ثبت نشده بود.از اینرو،ممکن است پیام بهطور یکنواخت به شهرهای مختلف نرسیده باشد و خیلی تحت تأثیر سلیقه و ذائقۀ راویان،عناصر و موادّی ابلاغ شده باشد که کمتر در نظر بود.نکتۀ مهم این بود که چیزی که سازمانده حرکت نیاز داشت،حضور همه تنها برای اعلام تکلیف بود.به همین دلیل،چنین حضوری خواه ناخواه خود منجر به طرح و بیان طیف وسیعی از خواستهها میگردید که حدّ و مرز آن فراتر از توان مهندسی آن جمع میشد.افزون بر این، در آن همهمه بویژه محور تهران که نزدیک قدرت بودند، با دولت مذاکراتی داشتند.امّا اینکه چه کسی به آنها مسؤلیت مذاکره داده بود، معیّن نیست. آنچه مسلم است برای بیشترین آنها این فرصت مغتنمی بود تا ضمن کسب امتیاز،راههای مصالحه در ابعاد مختلف را هموار نمایند.
در عین حال، در روایت سالانۀ اخبار قم آنچه که بیش از همه جلب توجّه مینماید محوریت برداشت و تفیسر از واقعه یا نظرگاه نویسنده یا واقعهنگار آنهاست. با نگاهی کلّی میتوان موارد زیر را برجستهتر دید.باید توجّه داشت که گزارشهای سالانه از جهاتی میتوانست برای سیاستگذاران بریتانیا کاربردیتر باشد.مسألۀ اساسی از منظر نویسنده خبر تشتّت آرای علماست.این ناظر خارجی آشکارا شاهد آن است که سیاستهای دولت در تضعیف روحانیت حدّ اقل توانسته مرکزیت ساز حوزههای شهرهای بزرگ را کمرنگ کرده تا جایی که مجتهد برتر به معنای کامل کلمه میان روحانیون داخل کشور نباشد.چیزی که وی «خلأ قدرت» مینامد، امّا چنانکه در گزارشهای ماهانه دیده میشود، تأکید صریحی بر قوّۀ نفوذ علما میشود. نویسنده این قوّۀ نفوذ را طبیعی دانسته، بر نقش اصلی آنها در تولید حرکت تأکید دارد. دولت در این راستا میان مجمع قم بیطرفدار نیست. چنانکه مکّی نیز نقل میکند، درآمد و شد تهران و قم ترکیبی از علما و سیاستمداران ایفاگر نقشهایی بودند.
از سوی دیگر،ناتوانی حلقۀ روحانیون سایر شهرها در سازماندهی حرکت هماهنگ چیزی است که نتیجۀ فقدان رهبری مؤثّر دانسته میشود.چنانکه بیشتر ناظران بعداً طولانی شدن زمان حرکت را در همین راستا تفسیر کرده،برخی
عقب ماندگیهای آنها در مسایل روز اجتماعی را نتیجۀ سالهای فشار و دوری از فهم عناصر جدید در معادلات تعبیر میکنند(4/صص 301-304).
آنچه که به طور مستقیم ضربۀ زیادی به پیکرۀ روحانیون میزد،فشار مالی بر آنها بود .(11/no.392) حذف محاضر شرعی موجب شد تا منبع درآمد آنها بهطور ناگهانی افت کند.در نتیجه از یک سو پشتوانۀ مالی روحانیون به طور چشمگیری از دست خارج شده بود و از سوی دیگر،نه تنها نظام جدید جایگاهی برای به کارگیری آنها چه در نظام حقوقی و چه در مؤسّسههای آموزشی نمیدید،بلکه وضعیت موجود و قوانین مربوطه ناخواه این قشر را خارج از گود نگه میداشت.بنابراین،فقدان منبع مالی از اسباب مهمّ به زاویه راندن آنها شده بود.از اینرو،از منظر این اسناد،این طبیعی بود که از چنین فرصتی جهت شروع و اعلام نارضایتی بهره گرفته شود.بنابر نظر نویسندۀ گزارش منبع تولید حرکت خود دست نیاز به عناصر مذهبی منتقد دراز کرده بود.دستی که صمیمانه به منظور اهداف دیگری نیز به گرمی پذیرفته شده بود.حدّ اقل با نگاهی به درخواستهای پنجگانه میتوان دریافت که تنها یک مورد آن مورد درخواست اقشار تودههای شهری بود و ما بقی آن همان چیزی بود که در فرصت مطلوب میبایست دولت و شاه را به نحو مقتضی تحت فشار قرار میداد.
همینطور نکتۀ قابل تأمّل در این گزارش موضعگیری کانونهای تجاری در این حرکت است.آنها با تعطیلی بازار حمایت همه جانبۀ خود را اعلام کردند تا جایی که دولت برای حلّ این مسأله از طیفهای مختلف روحانیون طرفدار نیز یاری گرفت.چنانکه قبلاً ذکر شد،در تفسیر موضع بازار و تجّار باید گفت بهطور عمده با برقراری قانون نظام وظیفه نیروی کاری شهری که در کارگاههای مختلف مشغول به کار بودند،بهطور ناگهانی از مدار تولید و کار خارج میشدند.میتوان تصوّر کرد که در مرحلۀ اوّل ضربۀ فقدان چنین نیرویی بر پیکرۀ اقتصاد بود.بنابراین،موضع تجاّر و بازار در این مرحله میتواند در این راستا مورد تحلیل قرار گیرد.
در عین حال،فرجام این حرکت قابل تأمّل است.از سویی، علیرغم پیشرفتها و پارهای امتیازات به دست آمده از سوی علما، فوت حاج آقا نوراله نقطۀ پایانی برای حرکت بود؛ چه حمایتهای معنوی و توان مدیریت وی ازسویی و ازسوی دیگر، توان مالی ایشان توانسته بود حرکت را زنده نگه دارد. در گزارش ذکر میشود که میان اقشار مختلف حاضر در قم از سوی دولت مقادیری هزینه شد که اسباب سستی حرکت را فراهم میکرد. بنابراین، زمانی که حاج آقا نوراله دار فانی را وداع کرد، جمعیت معترض نیز پراکنده شدند (3،ج 4/ص 394). در میان شخصیتهای مطرح روحانی در مجلس و خارج از آنجایگاه مدرّس در قبال این حرکت قابل تأمّل است(8/ص 264).قدر مسلّم اینکه مدرّس با توانایی و شجاعتی که داشت، میتوانست در این مسأله فعّل باشد. نامۀ کوتاه وی بسیار جای تأمّل است. از یک سو علما مسائل را طرح میکردند که خیلی وقت قبل فرصتهای طرح آن گرفته شده بود. دیگر اینکه فهم مدرّس از زمان موضوع و موضوعیت موضوع بیشک گزینش راهی با تأمّل فراروی وی میگذاشت. خود مدرّس چنانکه گذشت، بصراحت در صحن مجلس از قانون نظام وظیفه دفاع و در تصحیح و تحدید حدود آن تلاش کرد. دیگر اینکه طیّ حدود شش ماه حرکت صدور تنها پنج جمله گویای عدم موافقت جدّی با اینگونه طرح مسایل است. ازسوی دیگر وی میدید که درهنگامۀ این ماجرا نظرات متفاوتی طرح میگردد که حاج آقا نوراله برای داشتن اکثریت، ناگزیرازاغماض است.بنابراین مدرّس با آن روشن بینی خود را خارج ازهیجانات حرکت نگه میدارد(5/صص 166-171).(10 )
◀ توضیحات و مآخذ:
1- «خاطرات سیاسی رجال ایران» جلد 1 – به اهتمام علی جانزاده - انتشارات جانزاده – شهریور 1371 – ص 236
2 – دکتر رضا نیازمند « شیعه در تاریخ ایران- شیعه چه می گوید و چه می خواهد ؟ »- حکایت قلم نوین – 1383 – صص 392 – 376
3 – مهدی حائری یزدی تاریخ مصاحبه یک شنبه 8 بهمن 1367 ( 28 ژانویه 1989 ) مصاحبه کنند ضیاءصدیقی
کتاب «خاطرات دکتر مهدی حائری یزدی» به کوشش دکترحبیب لاجوردی، از سوی انتشارات کتاب نادر و بازتاب نگار- صص 21-20
4 – محمّد تقی ملک الشعرا بهار «تاریخ مختصر احزاب سیاسی» جلد دوّم – ناشر: امیر کبیر-1363 –صص 96 – 92
5 – – دکتر رضا نیازمند « شیعه در تاریخ ایران- شیعه چه می گوید و چه می خواهد ؟ » ص 406 – 392 )
6 – جملیه کدیور « تحول گفتمان شیعه در ایران» – انتشارات طرح نو – 1378 – صص 357 – 354
7 – نصرتالله سیف پور فاطمی، « آیینه عبرت، » خاطرات دکتر نصرتالله سیف پورفاطمی، جلد اول – انتشارات جبهه ملیون ایران – چاپ لندن – 1368 ، صص 594 – 586)
8 – محمدقلی مجد « از قاجار به پهلوی»، ترجمه: رضا میرزانی، مصطفی امیری – ناشر : مؤسسه مطالعات و |ژوهشهای سیاسی – 1389 – صص 542 – 533
9 – محمود تقی زاده داوری و امید بابایی در نوشۀ خود بنام « بررسی فرایند تحدید نفوذ سازمان روحانیت شیعه در عصر رضاشاه پهلوی»- فصلنامه علمی-پژوهشی شیعه شناسی شماره 31
10 – دکتر مرتضی نورائی« مقایسه و تحلیل روایت اسناد بریتانیا از واقعه قم به رهبری حاج آقا نور اللّه اصفهانی(1306 ش./1927 م.)» – نشریۀ علمی-پژوهشی دانشکدۀ ادبیات و علوم انسانی دانشگاه اصفهان دورۀ دوم،شماره 50 ، پاییز 1386،صص 145-133
◀خانم هما ناطق پژوهشگر تاریخ معاصر ایران در نوشتۀ تحقیقی در بارۀ « روحانیت » دارد که بخش هایی از آنرا دراینجا می آورم :
در نیمۀ یکم سدۀ نوزده، روحانیان به دو قشر «پا دار» و«خرده پا» تقسیم می شدند. ملایان خرده پا بیشتر در کنار روستائیان می زیستند و از دسترنج آنان نان می خوردند. در پی «تجمّلات» هم نبودند. زندگی سهل و ساده داشتند. اهل روستا تأمین خانه و پوشاک و خوراک آخوندهای خرده پا را بر عهده می شناختند و افزون بر این، سالیانه یک تومان خرجی به هر یک می پرداختند. آخوند های دهات نیزکودکان روستا را الفبا و قرآن می آموزاندند. فرنگیانی که در آن سال ها از دهات ایران می گذشتند در شگفت بودند از اینکه کودکان روستاها ازخواندن و نوشتن بهره داشتند! ملاّیان خرده پا، مراسم زناشوئی و طلاق و ختنه سوران را نیز به رایگان برگزار می کردند. از این رو اهل روستا را شکایتی نبود. خرسند هم بودند. آخوندهای خرده پا ، از آنجا که از ثروت کلان روحانیان پادار بهره ای نداشتند، گهگاه در نا آرامی شهر ها و روستاها جانب توده های معترض را می گرفتند و به راه می افتادند.
گروه دوّم را ملاّیان بزرگ شهر نشین می ساختند. مجتهدان با نفوذ درشهرهای تبریز، تهران، اصفهان، شیراز، یزد و دیگر شهرها، سرکردگی و حمایت لوطیان چماقدار را بر عهده داشتند. در نبود سپاه، لوطیان را اجیر می کردند و به هنگام نیاز به کار می بستند. مسکن و خوراک و پوشاکشان را هم تأمین می کردند. درآن دوره بیشتر مساجد را مستوفیان اداره می کردند و نه روحانیان. از دوران ناصری و به دنبال شورش بابیان بود که طلّاب مسلّح رفته رفته جای لوطیان چماقدار را گرفتند و «بست نشینان» شهرت یافتند. نقش پلیس دین را نیز عهده دارشدند. لوطیان ترازوی بازاریان را نیز زیر نظر می گرفتند. از این رو در میان اهل کسب از وجهۀ زیادی بهرمند بودند. طلّاب هنوز از مقام والای روحانیت برخوردار نبودند. سازماندهی ویژه ای هم نداشتند. از این رو ملّایان از لوطیان چماقدار بهره می جستند و سپاه می آراستند. ویلهم فلور، می نوشت: واژهء لوطی و الواط با «لات و لوط» یکی است. «داش مشدی» ها و«کُلا مخملی» های لُنگ به دوش هم یادگاری از آن دورانند. وصف این صنف رااز زبان دکتر پولاک پزشک ناصرالدین شاه بشنویم که گزارش می کرد:
«لوطیان مردمان بزن بهادری هستند…که شبها به راه دستبرد و ماجراجوئی از خانه بیرون می روند. به عرق خوری و قماربازی تعلّق خاطر دارند. گاه نیز از سر سود جوئی، بی نظمی و بلوا راه می اندازند. اینان به کمر خود دشنه های چرکسی دارند که سلاح آنان است. کلاهشان را هم یک وری می گذارند. به این مخلوق خدا در همۀ شهر ها و در تمام اصناف می توان برخورد. پهلوانان، عنتری ها، خرس گردان ها، شیر گردان ها و رقّاصان از این گروهند. لوطی های تبریز و شیراز و اصفهان هم همه به جلادت شهره اند».
دکتر پولاک پزشک شاه نخستین فرنگی بود که به سودمندی این صنف در جهت بهره برداری سیاسی پی برد و نوشت: «بسیار خوب است که فرنگیان در زیرحمایت چند تن از این لوطیان قرار گیرند»! امّا ملّایان و سپس تر انگلیس ها زودتر از پولاک دست به کار شدند و سپاه لوطیان را اجیر کردند. کاظم بیک می نوشت: «لوطیان اوباشی هستند بی اخلاق و بی شرم» که شمارشان (درنیمۀ یکم سدۀ نوزده) روز به روز در افزایش بود، بویژه در تبریز و اصفهان». اینان «نشست های پنهانی خود را در «خرابه ها و زیرزمین ها» برگزار می کردند. هم بدمست بودند وهم دست به دزدی می زدند. در پایتخت سرکرده هاشان از احترام نجبا و بزرگان برخوردار بودند. «حتّی حیدر خان، سرکردۀ لوطیان اصفهان «یکی ازتبار شاهزدگان صفوی به شمار می رفت».
لسان الملک سپهر تاریخ نگار دربار، از «اشرار و اوباش» یاد می کرد و گواهی می داد که لوطیان شبانه به خانه های بازرگانان می ریختند. زن و فرزند را «فضیحت» می کردند. «اموال را به غنیمت» می بردند. و اگر کسی از «حدیث شبانه» یاد می کرد «شب دیگر سر از تنش بر می داشتند». لوطیان هر چندی به شهرها نیز یورش می بردند و «ترس وحشت می آفریدند». به گفت کاظم بیک، میرزا تقی خان امیر کبیر بود که به سرکوب این اوباش برآمد و «برای همیشه شّرشان را از سر مردم کند». برخلاف گفت کاظم بیک، لوطیان تا سالیان دراز و بعد از مرگ میرزا تقی خان نیز در کار بودند و برجای.
به مثل در ماه ژوئیه 1861/محرّم1277 به وزیر خارجۀ فرانسه گزارش می رفت که دربازار تهران هو انداختندکه ناصرالدین شاه در یکی از گردش هایش «به درّه افتاده»! دردم بازار بسته شد. مردم خانه نشین شدند. «آنگاه جماعت لوطی» سربرآوردند. کوچه های پایتخت را به دست گرفتند و دست به غارت» زدند. همان سفیر می افزود: لوطیان اهل روستا را که به شهر آمده بودند«لخت کردند. چنانکه کوچه ها بدل به گردنه شدند و نانوایان هم دست از پخت و پز کشیدند». «مقامات مذهبی» نیز از این اوباش «به عنوان گروه های ضربت» استفاده می کردند. به هنگام تسویه حساب ها و یا در رقابت «با قدرت حاکم»، لوطیان را پول می دادند و اجیر می کردند و به دزدی و کشتن «رقبا» وا می داشتند. و یا اینکه به راه غصب املاک مردم، به روستاها می فرستادند. گاه دربار و تجّار هم دست نیاز به دامن الواط می گشودند. به گواهی یحیی دولت آبادی کمتر«روحانی متنفّذی» بودکه لوطیان چماقدار خود را نداشته باشد. این صنف را کوچکترین بهره ای از سواد و اصول دین نبود. جملگی آزمند پول بودند و نان و آبشان از اجیر شدن به راه دستبرد به املاک و اموال مردم فراهم می آمد. هر جا هم که رقیبی و مخالفی سربلند می کرد، به آسانی سربه نیستش می کردند.
درتبعیت از دین نیز لوطیان راه و روش ویژۀ خود را داشتند. از این دست که محلّات شهرها را به نام دوازده امام می آراستند. از این راه اعتماد مردم را به خود جلب می کردند. مدیریت و آرامش محلّه ها و کوچه ها و بازار را بر عهده می شناختند. برای به دست آوردن دل مردم، گهگاه ترازوهای بازاریان را زیر نظر می گرفتند و بررسی می کردند تا بر نمایند که در کار جلوگیری ازگرانفروشی و کلاهبرداری هستند.
این الواط به درگیری ها، گاه جانب دولت، گاه جانب کسبه وگاه جانب تهی دستان شهری را می گرفتند. به رتق و فتق دعواهای محلّی هم می پرداختند. در روابط داروغه با اهل بازار نقش «میانجی» داشتند. امّا در اصل، قشون مانند «درخدمت روحانیان بودند». زور این صنف «مسّلح» تاجائی بود که کوچکترین پروائی از لخت کردن مردم وحتّی از بستن و کشتن پروائی نداشتند. به نام دین «باج شرعی» هم می ستاندند. در کوچه و بازار به هتک ناموس زنان برمی آمدند. امّا همینکه احساس خطر می کردند بست می نشستند. ازهمین رو لوطیان را «بست نشینان» هم خوانده اند. زندگی روز مرّۀ لوطیان«پوستین به دوش» را داستان نویس ارمنی (رافی) با همه ریزه کاری هایش به قلم کشیده و رازمیک یقنظری به فارسی برگردانده. چناکه در فرصت مناسب بدست خواهم داد. همو گواهی می داد که لوطیان را خانه و مسکن نبود. روی «تون» های گرمابه ها می خوابیدند.
سرپرست میسیون امریکائی گواهی می داد که هفته ای نبود که در ارومیه لوطیان چماقدار به نام دین «دست به آدمکشی» نزنند. الواط گاه سر خود و بدون اجازۀدولت به نام سرانشان سکّه می زدند و لقب «شاه» می دادند. از حکومت هم فرمانبرداری نداشتند. بدینسان بر می نمودندکه حکومت را به رسمیت نمی شناسند. نزدیکترین شریک لوطیان مجتهدان بودند. چنانکه در 1849میلادی/1265 قمری، در تبریز با مجتهد همدست شدند و برحکومت شوریدند.گرچه به پیروزی دلخواهشان دست نیافتند. نزدیک ترین متّحد لوطیان همانا انگلیس ها بودندکه از همراهی با آن قوم دریغ نداشتند. بی سبب نبودکه تاریخ نگار انگلیسی خانم لمبتون در ستایش این الواط تا جائی پیش رفت که آنان را به لقب «رابین هود» آراست.
امّا خطر بزرگتر آنگاه رو نمود که انگلیس ها، به راه تجزیۀ ایران، و در رقابت با روس ها، به بهره برداری از لوطیان برآمدند. دو نمونه می آورم. می دانیم که به سال 1828 میلادی، که سال شکست ایران از روسیه بود، مردم ریختند وکاخ های عباس میرزا را به ویرانی کشاندند. آنگاه با داد و فریاد به کوچه ها سرازیر شدند، با این درخواست که از جنگ و حکومت به تنگ آمده ایم و از این پس «می خواهیم برویم تبعۀ روسیه بشویم»! به دنبال این درخواست به خانۀ آقا میرزا میرفتّاح، مجتهد تبریز یورش بردند، او را از خانه اش بیرون کشیدند و به دنبالش راه افتادند. آنگاه آن بیچاره را وا داشتند که برای «جدا شدن آذربایجان از ایران» فتوا بدهد و مقدم روس ها را گلباران کند، بلکه مردم را از دست حکومت و «پرداخت مالیات معاف» دارند. سفیر روسیه درخواست مردم را در جهت پیوستن به روسیه، به تزار نیکلا گزارش کرد. تزار پاسخ داد: «صلاح نمی دانم»! مجتهد بیچاره از ترس عوام، فرار را بر قرار برتر دید. بار و بندیل ببست. به روسیه گریخت و باز ماندۀ زندگی اش را در تفلیس به پرورش قناری سرکرد!
در همان سال الکساندر گریبایدوف وزیر مختار روسیه که از قزوین می گذشت، گواهی می داد که در آن شهر مردم دور ورش را گرفتند و در دشمنی با قاجارها از وزیر مختار پیوستن به روسیه را خواستار شدند. از این بی تفاوتی نسبت به وطن، انگلیس ها بیش از دیگران بهره بردند و کوشیدند روحانیان را تقویت کنند تا هم از شورش های احتمالی جلوگیری کنند و هم به یاری اخذ فتوا با روس ها در افتند و به تجزیۀ ایران برآیند. از آن پس هر جا که آخوندی سربلند می کرد، قشونی از لوطیان و نمایندگان انگلیس را در کنار داشت. نمونه ها کم نیستند. به مثل، به زمانۀ عبّاس میرزا ولیعهد ، انگلیس ها به دنبال شکست ایران از روسیه، فرصت را غنیمت شمردند و برآن شدند که جنگ سوّمی با کمک بخشی از سپاه عثمانی، علیه روس ها به راه اندازند. می دانستند که بر اثر جنگ دوّم روس ها خسته و ناتوان شده اند و نایِ جنگیدن ندارند. دیگر اینکه عبّاس میرزا را پشتیبان تزار می دانستند و با خبر بودند که این ولیعهد باب نامه نگاری را با روس ها گشوده است. درخواست عبّاس میرزا در «وصیّت نامه» ای که آراست، این بود که پس از مرگش، فرزند بزرگ او را به جای برادرانش به جانشینی بپذیرند. روس ها پذیرا بودند وانگلیس ها برانگیخته. از سردمداران مخالفان، یکی هم دکتر«کرومیک» پزشک خاقان بود که بیست سالی در ایران زیست. دیگر «ماژور هارت» وابسته به کمپانی هند، و بویژه «جون مکنیل» سفیر انگلیس در ایران.
باید یاد آور شدکه در آن سال ها ایران سپاه منظّمی نداشت. حکومت به هر جنگ و به هر بحران، روستائیان و کشاورزان را بر می کشید. سلاح می داد و از سرحدّات روانۀ جبهه می کرد. بدان معنا که در غیاب سران خانواده ها، اهل خانه بی سرور و بی آذوقه سر می کردند. کشتزار ها به حال خود رها می شدند. سیّاحان و یا ایرانیانی که از سرحدّات می گذشتند، گواهی می دادند که مرزهای ایران تا فرسنگ ها بدل به گورستان روستایان شده بود. چنانکه در سیاحتنامۀ ابراهیم بیک می خوانیم. درکمبود داوطلب براه جنگ سوّم، انگلیس ها را نیاز به فتوای ملایان افتاد تا بلکه از این راه بتوانند مردم رابسیج کنند. امّا با کمبود آخوند روبرو شدند. چاره نماند جز اینکه عبّاس میرزا را برآن دارندکه به کمک شاه یاری چندتن از آخوندهای عتبات را به سرکردگی سیدمحمّد نامی به تبریز فرا خواند. امّا مردم را آمادگیِ نبود که بار دیگر تن به جنگ بدهند، خانه و زندگی را رها کنند و فی سبیل الله به راه افتند. فتحعلیشاه خود چندان تمایلی به آرایش جبهه نداشت. می دانست که جنگ سوّم و درخواست فتوای جهاد زیر سر نمایندگان انگلیس است. پس در نامه اش شانه از مسئولیت خالی کرد وبه عبّاس میرزا نوشت:
«فرزندی، من در هر امری نخست با شما مشورت کرده ام. شما خواستید آقا سیدمحمّد را از عتبات بیاورم، بفرمائیدآمده اند! شما خواستید من به سلطانیه بیایم بفرمائید، آمده ام! شما خواستید پول بدهم، بفرمائید، داده ام! اکنون خود اوضاع و احوال سرحدّات را بهتر می دانید، اگر به صلح مایلید صلح کنید و اگر جنگ می خواهید، بجنگید، لیکن همه مسئولیت ها را خود به گردن بگیرید».
رسیدن سید محمّد از عتبات هم دردی را دوا نکرد. مردم به راه جنگ و «فی سبیل الله» به را نیفتادند. درنشست با علما، درجهت تدوین فتوای جهاد، «ژوزف» نامی هم از سوی انگلیس ها شرکت کرد. فرماندهی جنگ را نیز شاهزاده حسنعلی میرزا حاکم خراسان برعهده شناخت. روس هاکه خبر شدند، چاره را در این دیدند که به یاری عبّاس میرزا بشتابند تا از پیوند او با انگلیس ها و روحانیان جلوگیری کنند. پیشنهاد روس ها به ولیعهد این بود که:
«اگر دولت ایران با عثمانی همدست نشود، فریب انگلیس ها را نخورد، دست به جنگ با دولت روسیه نزند، روس ها آماده اند که بخش بزرگی از 17 شهر قفقاز را که در1828میلادی از دولت ایران گرفته بودند، از نو به ایران باز گردانند! بار دیگر ایران بزرگ را به رسمیت شناسند».
همینکه پیشنهادِ برگرداندن ولایات از دست رفته به گوش انگلیس ها رسید، دست به کار شدند تا مانع این استرداد شوند. از نو لوطیان را بسیج کردند. بدیهی بودکه اگراز میان 17 ولایت از دست رفته، ایروان را که راه مستقیم داد و ستد ایران با اروپا بود، پس می دادند، داد و ستد ایران با فرنگ جان تازه می گرفت. اگر نخجوان را که بزرگترین صادر کنندۀ گندم ایران و اسب و فرش به فرنگستان بود، به دست می آوردند، ایران می توانست پیشرفته ترین سرزمین در منطقه به شمار آید. صادرات ایران آنگاه زیان دید که پای انگلیس ها در رقابت با روس ها باز شد. چنانکه آمدند کالاهای خودشان را به ارزانترین بها به بازار های ایران ریختند تا ایرانیان را به ورشکستگی بکشانند. دیگر اینکه خواستند دست روس ها را کوتاه کنند و از پس دادن ولایات قفقاز به ایران جلوگیری نمایند.
چنین بود که ماک دونالد نمایندۀ سیاسی انگلیس در ایران، قلم برداشت و در یک نامۀ محرمانه به «کمیتۀ سّری» وزارت خارجه انگلیس، نوشت «من به هرکاری دست خواهم زد تا روس ها نتوانند در ازای پس دادن شهر های قفقاز، به ایران نزدیک شوند»! انگلیس ها خواستند سپاه عثمانی را بسیج کنند. خوشبختانه آن سپاه زودتر از موعد به راه افتاد و نتوانست به سپاه ایران ملحق شود. پس جنگ سوّم در نگرفت. روابط ایران با روسیه نیز رو به بهبودی نهاد. به سخن دیگر عبّاس میرزا بیش ازپیش روی به روس ها آورد و از آنان یاری خواست. همینکه خبر به انگلیس ها رسید، باز بر آن شدند که پیوند ولیعهد را با روس ها بشکنند و ازجانشینی فرزندان عبّاس میرزا که سفیر روسیه در عهد نامۀ ترکمنچای به کرسی نشانده بود، جلوگیرند. پس نمایندگان انگلیس بی درنگ به سراغ ملّایان و لوطیِان رفتند و در توطئۀ سیاسی علیه حکومت ایران شرکت کردند.
دولت روسیه سرانجام نویسندّ سرشناس الکساندر گریبایدوف را با سمت وزیر مختار به ایران فرستاد. می دانیم که گریبایدوف یکی از شاعران و نمایشنامه نویسان بنام و ازموسیقی دانان بزرگ به شمار می رفت. در جنبش دکابریست های انقلابی روسیه علیه تزار شرکت کرد. پس دولت روسیه از خدا خواسته بر آن شد که آن شاعر مزاحم را به بهانۀ حلّ معاهدۀ ترکمنچای به ایران گسیل دارد. گریبایدوف در28 اوت 1818/ 25 شوال 1233 با بی میلی و وبه عنوان «یک تبعیدی سیاسی» راهی ایران شد. برخی از نوشته های گریبایدوف گریبانگیر خودش شد. از آن میان نمایشنامۀ جنجال انگیزش «آفت عقل» در نقد دولت تزار. آن متن سال ها بعد از قتل او روی پیانوی خانه اش پیدا شد. بعد ازمرگ او هم بیست سالی درتوقیف ماند. آن نمایشنامه الهام گرفته از «مردم گریز» مولیر بود که بعد ها میرزا حبیب اصفهانی به شعر فارسی برگرداند. و در جلوه های گوناگون منتشر شد.
گریبایدوف با نویسندگان و شاعران بنام اروپا نیز آشنائی داشت. از آن میان با گوته شاعر آلمانی در پاریس، ونیزبا سیاستمدارو رمان نویس فرانسوی بنژامن کنستان. دیگراینکه خود او از اعضای گروه Southern Society به شمار می رفت. دوستش پوشکین نیز «مغضوب» افتاد، زیرا در 1825 میلادی علیه تزار در جنبش «دکابریست ها» شرکت کرد وکوتاه مدتی به زندان افتاد شد. بدینسان بود که تزار خوشتر دید گریبایدوف را با سمت رسمی وزیر مختار به تبعید ایران بفرستد. گریبایدوف خطر را احساس کرده بود. چنانکه به یکی از دوستانش نوشت:
«می خواهند مرا به بیرون از وطن تبعید کنند. حدس بزن به کجا؟ به ایران! هرچه کوشیدم از زیر این مأموریت در بروم، نشد»!
وزیر مختار با بی میلی در3 فوریه 1819/ ربیع الثانی 1234 راهی ایران شد. به نیمه راه به پوشکین نوشت: راه و چارۀ دیگری نیست. زیرا که «با این جماعت باید به ضرب چاقو طرف شد». بنا بود که به محض رسیدن به تبریز راهی دربار فتحعلیشاه شود. اماّ یکراست راه خانۀ عبّاس میرزا را گرفت. خوش نشین کاخ ولیعهد شد. به دیدار Madame de la Marinère آموزگار فرانسوی فرزندان عبّاس میرزا هم رفت. از آنجا که موسیقی دان بود، روزها را در کاخ عبّاس میرزا به نواختن پیانو سر کرد! در نامه هایش عبّاس میرزا را به نیکی ستود. خنده ها و «دندان های سفیدش» را به قلم کشید. دیگر اینکه کوشید فرزندان ولیعهد را به جای برادرانش در معاهدۀ ترکمنچای بگنجاند وانگلیس ها را از دربار عبّاس میرزا کنار بزند. نتوانست. دوست انگلیس ها صدراعظم الّهیار خان آصف الدوله مخالفت کرد. در این راستاگریبایدوف نوشت:
«بدیهی است که به سبب پشتیبانی من از جانشینی فرزندان عباّس میرزا در معاهدۀ ترکمنچای، این مأمور انگلیس یعنی الهیار خان آصف الدوله هرگز این پشتیبانی را به من نخواهد بخشید» .
انگلیس ها فرصت را غنیمت شمردند. می دانستند که تزار ازکشته شدن وزیر مختار غم به دل نخواهد گرفت. در برنامه هم داشتند که به کمک آصف الدوله عبّاس میرزا را از جانشینی بردارند ویکی دیگر از شاهزادگان هوادار دولت انگیس را بر جایش نشانند. این آصف الدوله هم داماد خاقان بود و هم خالوی محمّد شاه. از 1240 هجری تا 1243 (1840-1837) مقام صدر اعظم را هم اخذ کرد. همو بود که در جنگ های ایران و روس وا داد و از جبهه بگریخت. میرزا ابوالقاسم قائم مقام در «منشآت» خویش به تلخی در خیانت آن دولتمرد سروده بود: «بگریز به هنگام که هنگام گریز است»! فریدون آدمیت هم به یاری اسناد معتبرآورده است که این سیاستمدار «درجهت سیاست، به انگلستان ارادت می ورزید و از کارگزاران آنان به شمار می رفت. در عتبات هم تحت حمایت آن دولت می زیست». تا جائی که انگلیس ها او را the English Asefoddowle می خواندند. شرح دست نشاندگی این دولتمرد را افزون بر آدمیت، مهدی بامداد هم بدست داده است. این آصف الدوله دو دختر گرجی را هم ربود و در حرمخانۀ خودش حبس کرد و به «تشّرف به اسلام» واداشت! گریبایدوف تلاش بسیار کرد تا این دختران را آزاد کند. امّا صدراعظم و میرزا مسیح مجتهد تهران، تن ندادند. بنا شد نشستی در حضور وزیر مختار، مجتهد ، نریمان خان مترجم، مالتسوف سفیر روس و چند تن دیگر برپا گردد، بلکه آن بیچارگان از زندان آزاد شوند. پا نگرفت. کوشش های گریبایدوف هم بی نتیجه ماند.
در 29 ژانویه 1829، انگلیس ها با اعتمادی که به اللهیار خان داشتند، برآن شدند «مأموریت نزدیک شدن به مجتهد» را نیز به همو واگذارند، تا از این رهگذر در همکاری با دیگر ملّایان، تجزیۀ ولایات ایران را پیش گیرند. نخست حکومت خراسان و هرات را یکی کنند و فرماندهی آن ولایت را نیز به خود آصف الدوله بسپارند. نقشه ای که از دیرباز در سر داشتند. تا جائی که از بهر تجزیۀ خراسان ترکمن های سرخس را مسّلح کردند. آذوقه و پوشاک رساندند و به درگیری با عمّال حکومت وا داشتند.
در چنین شرایط سخت و تحمیلی بود که سفیر روسیه برای شرفیابی راه دربار فتحعلیشاه را گرفت. به دلش برات شده بودکه از این ماموریت جان سالم به در نخواهد برد. برای نامزدش که در تفلیس مانده بود، دلتنگی می کرد. این را هم می دانست که در روسیه پشتیبانی جز او نداشت. «مالتسوف» دبیر سفارت روس، پیشتر گریبایدوف را از توطئه میرزا مسیح مجتهد تهران و برنامۀ تجزیۀ ایران به دست انگلیس ها آگاه کرده بود. گریبایدوف هم از این برنامه آگاهی داشت و هم از سرنوشت شوم خودش. به یکی از دوستانش نوشت:
«سخنی برای خاطر آزردۀ من بیاب. مدّتی است دلم آنچنان تنگ است که بیش ازآن دلتنگ نتوان بود. مرگ در انتظار من است و نمیدانم چرا تاکنون زنده ام. دلم شور می زند»!
گریبایدوف به دولت متبوع خودش هم گزارش می فرستاد: «همۀ هیأت ما را تک به تک خواهند کشت»! در پشتیبانی از جانشینی عبّاس میرزا نیز به دوستش پوشکین نوشت: «این داستان فقط با خونریزی حل خواهد شد و یا برسرجانشینی میان فرزندان خاقان»! درسفر تهران، گریبایدوف با39 تن ازهمراهان، در زنبورکخانۀ شهرمسکن گزید. دریکم فوریه 1829که فردای روز شرفیابی به دربار بود، «لوطیان و اوباش چماق به دست» به سرکردگیِ میرزا مسیح مجتهد تهران، با شعار «یا حسین! الله اکبر! امروز روز عاشوراست»، از بازار تهران به راه افتادند. رفته رفته برشمار یاران مجتهد افزوده شد. به 500 تن رسید و سنگسار حیاط سفارت آغاز شد. تا جائی که «میرزا حاجی بیک» نامی دستور داد در جهت برقراری آرامش از میان مردم یک تن را در دم تکه پاره کنند. آنگاه نوبت به گریبایدوف رسید. اهل سفارت در و پنجره ها را بستند، زیرا که مریدان مجتهد جملگی مسّلح بودند و «حکم جهاد» می دادند!
دیری نگذشت که جماعت لوطی با سرکردگی آصف الدوله هجوم آوردند. در و پنجره ها را را شکستند، و به درون حیاط زنبورکخانه سرازیر شدند.آنگاه «سنگسار» افراد سفارت آغاز شد. گریبایدوف کوشید سنگ اندازان را آرام کند. به جائی نرسید. به قول خودش مرگ به پای دیوار رسیده بود! در این گیر و دار خود او هم زخم برداشت. شاهدان گواهی می دادند که گریبایدوف خونسردی را از دست داده بود و پشت هم فریاد می زد: «ما را خواهند کشت، خواهند کشت»! همزمان تلاش می کرد یارانش را از مرگ برهاند. امّا خودش قربانی شد. یکی از لوطیان به ضرب چاقو سینۀ گریبایدوف را درید. گفته اند که چون حاضران او را نمی شناختند، به ناچار 39 تن از همراهانش را به ضرب «سنگ و چماق و قمه» سربریدند و تکّه تکّه کردند. در این کشتار باز دست انگلیس ها نیز در کار بود. گفته می شد که در آن رویداد آصف الدوله به تحریک انگلیس ها «توده ها را علیه روس ها برانگیخته بود». وقایع نگاران آن روزها بر آنند که این دولتمرد خود در قتل وزیر مختار دست داشت. «زیرا که با انگلیس ها همراهی داشت»! در همۀ این احوال درباریان ازجای خودتکان نخوردند. یکی از شاهزادگان سلطان میرزا علیشاه سپاهی تدارک دید. امّا راه به جائی نبرد. سفیر روسیه مالتسوف توانست که با پوشاک ایرانی جان به در برد. اجساد را نخست درگورستان ارامنه جای دادند. بعدها روس ها کالبدگریبایدوف را از روی انگشتری ازدواج که به دست داشت شناسائی کردند و به تفلیس بردند. شرحی که پوشکین در «سفر به ارزروم» به دست داده است. در مرگ گریبایدوف، ماک دونالد سفیر انگلیس در گزارشی که چکیده اش را می آورم، گواهی می داد:
«عبّاس میرزا مرا فراخواند. او در کنارمیرزا ابوالقاسم قائم مقام ایستاده بود…. و اشک می ریخت. نشان اندوه چهره اش را به شّدت دگرگون کرده بود. براستی آنچنان سراسیمه بود که چند لحظه پس از ورود من به کاخش، تنها سخنانی که بر زبان راند، این بود: لا اله الا الّله، گوئی که خدائی نیست جز خدا! حتّی همه آب های دانوب هم نمی تواند جنایات ما را پاک کند». عباّس میرزا حتّی قادر به سخن گفتن با من نبود. سرانجام نامه های رسیده از تهران را درخواست کرد. در نخستین تلگراف آمده بود: «آقای گریبایدوف سفیر فوق العاده و وزیر مختار امپراطور روسیه، با جمله همراهانش در طیّ خیزش مردم پایتخت به دست مردم کشته شدند».
تردیدی نیست که نامۀ مکدونالد با حقیقت جور نمی آمد. زیرا نه تنها نقش مجتهد و لوطیان را به فراموشی سپرد، بلکه خیانت های آصف الدوله را نا دیده گرفت. سهم هموطنانش را هم در این قتل پنهان داشت. در ربط با شورش هم سخن از «مردم پایتخت» راند و نه از لوطیان. حامد اَلگار، مورّخ انگیسی الاصل و اسلام آورده، در جانبداری بی پروا از آن کشتار می نوشت: آن قیام «نخستین جنبش مذهبی علیه استعمار» بود»! وحال آنکه در قتل وزیر مختار، جهانگردان و گزارشگران خارجی جملگی از«توطئۀ لوطیان، ملایان و درباریان و انگلیس ها» سخن گفته اند.
محمد هاشم آصف (رستم الحکما) مورّخ رسمی و طنز نویس شاه که به هنگام «شرفیابی» گریبایدوف به دربار حضور داشت، پیش بینی می کرد که وزیر مختار به «دست ملّایان و لوطیان کشته خواهد شد» و می افزود: در سنۀ1244 هجری(1829) در دارالخلافۀ تهران بودم… نظرم برآن روس اجل رسیده افتاد… عرض کردم: جاء یِربوع »! شاه گفت: «چرا او را یربوع خواندی»؟ عرض کردم: «چون یربوع موش صحرائی است و شکار و خوراک اعراب بدوی! این اجل رسیده نیز شکار و مقتول و طعمۀ اهل ایران خواهد شد. بعد از ده روز خبر رسید که ملّاهای خالی از حکمت… به اتّفاق اوباش و رندان بازاری به هجوم عام، به خانۀ آن اجل رسیده یعنی یربوع الدوله مذکورآمدند. اموالش را به تاراج بردند و او را با سی و نه نفر از ملازمانش کشتند»! رستم الحکما به طنز در نکوهش میرزا مسیح مجتهد تهران و یارانش می سرود:
خوش آنکه به دست ذوالفقارت بینم
ای قاتل روس
برمرکب مرتضی سـوارت بینم
با غرّش و کوس
درجنگ و جدال و گیر و دارت بینم
با قهر و عبوس
با مرگ وزیر مختار روس، راه بر دشمنان هموار شد. روحانیان، لوطیان و انگلیس ها به راه تجزیۀ ایران همگام شدند. نخست به سراغ مجتهد مقتدر اصفهان رفتند و با او نقشۀ جدا کردن هرات را در برنامه نهادند. می دانیم که جدا کردن خرّمشهر و بوشهر و بلوچستان را هم در سر داشتند. در ربط با هرات دولت روسیه یکسره از دولت ایران پشتیبانی می کرد و دولت انگلیس از افغانستان . چنانکه در جای دیگر از زبان انگلیس ها و فرانسویان آورده ام. ایرانیان این ولایت را بخشی از ایران می دانستند و افغانان بخشی از افغانستان. هربار که این دوسرزمین به هم نزدیک می شدند انگلیس ها جلوگیری می کردند. کار به جائی رسید که محمّد شاه به هرات لشکر کشید و دست به محاصرۀ شهر زد. امّا نتوانست در برابر دشمنان پر زورش ایستادگی کند. پشت و پناهی هم نداشت.
در 1847میلادی/1262 قمری نیروی دریائی انگلیس، آراسته به توپ و تفنگ به فرماندهی یک انگلیسی درخلیج فارس پیاده شد. همۀکارکنان این کشتی جملگی «سیاهپوست بودند». برای انگلیس ها، تنها راه جداکردن هرات همانا گرفتن فتوای جهاد از سوی روحانیان بود و بسیج لوطیان. شگفت انگیز اینکه تا آن زمان، انگلیس ها خودشان در نقشۀ جغرافیا، هرات را جزو خاک ایران آورده بودند . اکنون سفیر آن دولت جون مکنیل آن نکته را نا دیده گرفت و به حاشا برآمد. حتّی گزارش به دولت متبوع خود فرستاد که روس ها می خواهند «این دژ را به دولت ایران بسپارند» و ما مانع خواهیم شد. پس سفیر انگلیس ساده ترین راه را در کنار آمدن با مجتهد مقتدرِ اصفهان و گرفتن فتوا دید. «باب مکاتبه» را با سید باقرشفتی «فحل علمای ایران» بگشود. در این وضع نابسامان لوطیان هنوز در قدرت بودند. چنانکه یکی از رهبران آن صنف علَم استقلال برافراشت. به انکار سرزمین خویش و دولت ایران برآمد به نام «رمضان شاه» خطبه خواند و سکه زد . سپس دستور کشتار و غارت شهر را داد. گرچه راه به جائی نبرد.
در این ماجرا انگلیس ها بر آن بودند که به یاری لوطیان ومجتهدان و به راه تجزیۀ ایران، نام خرّمشهر بردارند و به مُحمّره بدل کنند. برنامه شان این بود که از این راه، آن ولایت را از ایران جدا کنند و به عثمانی واگذارند، با تاکید که « ادّعای عثمانی برسرِ محمّره رسمی و ادّعای ایران بر سر خرّمشهره اسمی است». به گفت فریدون آدمیت، از آن پس «سیاست انگلستان بر تسلّط عثمانی استوار شد». اکنون آسان تر می توانستند خوزستان را اشغال نمایند». خوشبختانه دولت ایران ایستادگی نشان داد و این کار سر نگرفت. امّا عثمانیان هر چندی به خرّمشهر یورش می بردند تا آن ولایت را از پای درآورند. چنانکه در 1843میلادی/1257 قمری بیش از 500 بازرگان و زائر ایرانی را کشتند. انگلیس ها تهدید می کردند که چرا دولت ایران «دعوی خود را نسبت به بلوچستان تجدید می کند»؟ برای جدا کردن لرها و کرد ها و بختیاری ها هم طرح جداگانه آراستند تا بتوانند از «بخشی از عربستان و سرزمین بختیاری ها» ولایتی مستقل برپا دارند . برای اجرای این طرح ها ناوگان های خود را در بندر بوشهر پیاده کردند.
در این میان حسینعلی فرمانفرما نیز با تکیه به انگلیس ها به اندیشۀ پادشاهی افتاد. با لقب «عادل شاه» سکه زد! بنگرکه در همه این احوال، از سوی روحانیان و لوطیان کلامی در پشتیبانی از تمامیت ارضی ایران به گوش نخورد. استدلالشان اینکه اسلام «جهانی است» و حدّ و مرز نمی شناسد. پس چه ایرانی، چه انگلیسی. گوبینو گزارش می داد: «به دنبال وضع وخیم کشور» تنها راه نجات را فتوای حکم جهاد علیه انگلیس ها و گردآوری مردم در مساجد و مسلّح کردن مسلمانان علیه آن دولت» بود. در بوشهر می گفتند: «میان غارت مردم از سوی قاجار ها و یا غارت انگیس ها در بوشهر تفاوتی نیست»! (1 )
*هما ناطق «موقوفات و اموال مردم» که از طرف ملّایان در دوران قاجاریه ملّا خور شده است بدین صورت مورد بررسی قرار می دهد: در« دوران صفوی موقوفات همواره در دست مستوفیان بود و نظم و ترتیب ویژۀ خود را داشت. با رو آمدن آخوند های تازه به دوران رسیده، بیشتر بنا ها، مساجد، املاک، و باغات دولتی غصب شدند. باز ماندۀ املاک دولتی را هم ناصرالدین شاه به عنوان هدیه به این و آن واگذاشت و رشوه گرفت. این املاک «اراضی مزروعی و باغ ها و مراتع را در اکناف و اطراف ایران در بر می گرفت». مساجد و تکایا و مدارس دینی و حسینیه ها» تحت نظارت روحانیت بودکه با «پشتوانۀ نیرومند» آن دستگاه عظیم را می چرخاند. اکنون در مرگ مجتهد تهران حاج ملّا علی کنی در1889/1307 قمری، مسجد و مدرسۀ سپهسالار را که تاآن زمان از بناهای دولتی به شمار می رفت، به امام جمعۀ تهران سپردند که تازگی داشت. مقام متولّی باشی ازاهمیت ویژه ای برخوردار شد. مقامش از حکمران ولایت نیز فراتر رفت. تا جائی که در خراسان متولّی باشی ده درصد کشت های املاک را بر می داشت . بدهی مالیاتی را نیز خودش تعیین می کرد. نظارت بر اوقاف را هم خودش عهده دار بود. بدینسان آن نهاد به یک محفل سیاسی تبدیل شد. حکومت از این تغییرات بهره برد. اوقاف را به سود ملایانی جابجا کرد که با دربار همراهی داشتند. از این راه بود که املاک دولتی به تدریج به دست روحانیت افتاد. تا جائی که در برخی از ولایات متولّی باشی رقیب حاکم شد و رشتهء کار را از دست دولتیان به در کرد. به مثل در 1889م/1306 ق، شاه یکی از فرزندانش را گسیل داشت تا «در ادارۀ امور» با متولّی باشی سهیم شود. روحانیان گردآوری مالیات های املاک موقوفه را نیز برعهده گرفتند. به درخواست اهل دین، ناصرالدین شاه موقوفه را گسترد. تولیت برخی از املاک را از دست ملّایان خرده پا بستاند و به دست ملّایان دولتی سپرد. بدینسان املاک دولت از دست دولت به در شدند و جزودارائی اهل دین درآمدند. نمونه ای می آورم از شکایت طلّاب قم از متولّی باشی. نوشتند:
«این متولی باشی سالی سی هزار تومان موقوفۀ حضرتی را می برد وبه موقوف علیهم نمی رساند. اکنون از آب شهر هم می دزدد . از روزی که آقا به خیال جمع آوری مال و خرید املاک برآمده چماقداران و اجزای او بی مهابا به خانه ها می ریزند و قبالۀ ملک را می برند . شصت سال است جواهر و اموال حضرتی را به عنف از صاحبش می گیرند»
افزون برغصب تیول و موقوفات، هریک از ملّایان پادار، دست روی یک «مدرسۀمعروف» گذاشتند. درنگهداری آن املاک از سپاه لوطیان یاری خواستند. بدینسان «شماری قمه کش و اوباش و جمعی از جوانان پُرزور» را به اسم طلبه گرد آوردند و «لشکر قلچماق آقایان» را آراستند. کسروی نوشت: جابجا کردن این موقوفات «حقّ السکوت» دولت به ملایان بود. طبری نیز از «موقوفه خواری و تبدیل مال موقوفه به رتبه شخصی» یاد کرد.
حاج سیاح نمونه ای به دست داد از درخواست آخوندی که اعلام می کرد: «فلان کاروانسرا وقف و در فلان محلّ است، اجاره دادن آن را به من محّول کنید»! از این راه «سالیانه چهارصد پانصد تومان» مواجب می گرفت»! به مثل، املاک طبس «تبدیل به املاک شخصی» شد و یا درآمد املاک طالقان که وقفی بود و در جای دیگرخرج شد و به «مصرف واقعی خود نرسید». غصب اوقاف فزونی قدرت روحانیان بزرگ را فراهم آورد. در برخی از شهرستان ها متولّی باشی ها رقیب حاکم ولایت شدند وکار را از دست دولتیان به درکردند. چنانکه در 1889م/1305ق، ناصرالدین شاه به ناچاریکی ازشاهزدگان را گسیل داشت تا بلکه «در ادارۀ اموراوقاف» با متولّی باشی سهیم شود!
ملاّیان در محاکم شرعی نیز دست روی «مال وقف» گذاشتند. با دربار، مالکان و تجّار شریک شدند و محاکم شرعی را علیه معترضان به کار گرفتند. ملّایان «چماق کشان گردن کلفت» خودشان را هم در همین محکمه ها و در کنار لوطیان می جستند و این اوباش مسلّح را در چهرۀ «شاکی» و «شاهد عادل» به کار می گرفتند. «یکی را مدّعی و جمعی را گواه به میدان می آوردند» تا «خدمتانه» بگیرند. ملّایان در ترساندن مردم، دست به نگارش رساله هائی می زدند که تا آن زمان همتا نداشتند. در این روال:
«شرط حکمرانی ترساندن قوم است با آلات خاص، یعنی استعمال آلاتی که از آنها اصوات مجعوله غیر متعارفه صادر شود و حدّی در سمع داشته باشد که تغّیر در مزاج آورد و موانع داخلیه ایجاد کند… زیرا اهل فساد را کیفر باید. مانند حبس و کشتن و قطع عضو از اعضای مفسده… و البتّه همۀ این کیفر ها درشرع اسلام آمده است».
مردم به ناچار «عرایض» خود را به دربار فرستادند. گاه درحاشیۀ آن نامه ها شاه و امین السلطان، یکی دو کلمه مطلب نوشته اند و درخواست «تحقیق» کرده اند، که هرگز به دست عریضه نگاران نرسید. شکایات را نیز پی نگرفتند.
حاج سیّاح درسفر مشهد گزارش می کرد:«قریب دو هزار سیّد و ملای مفتخور» درآمد موقوفات را بالا می کشند و ملک می خرند. اینان «دستگاه شاهی» دارند و هر کس اعتراض کند «با شمشیر و تکفیر و نبر و شمشیر» حسابش را می رسند. طلّاب قم از متولّی باشی های آن ولایت شاکی شدند. عریضه رفت که متولّی باشی شهر ما «شصت سال است جواهر و اموال حضرتی (حضرت معصومه) را برده و سالی 30 هزار تومان موقوفه» را می دزدد و به موقوف علیهم نمی رساند». از قوچان شکایت می کردند که می رفت که«اغلب فساد و نا امنی و شروری از طرف ملّاهاست… اگر کسی بخواهد کاری انجام دهد «هزار قسم تهمت و تکفیر» بر سرش فرود می آید». حکومت محل، به ناچار برآن شد لوطیان و طلّاب چماقدار را از بست نشینی در مسجد باز دارد. زیرا که «دیگر کسی به مسجد نمی رفت»! در این شهر از نفوذ ملّایان روز به روز کاسته می شد و مردم هم «نماز ریائی» نمی خواندند! چه بسا غرض از «نماز ریائی» نماز جماعت در مسجد بود و مردم به پیشنماز اقتدا نمی کردند.
حاج سیّاح که از مشهد می گذشت،گزارش می کرد: در این شهر «قریب دو هزار سیّد و ملای مفتخور به جان مردم افتاده و موقوفات را “بالا کشیده اند». از چندی پیش از بس “ملک” خریده اند، «دستگاه شاهی» دارند، کافی است یک بندۀ خدا اعتراض و پرسشی کندبا «شمشیر و تکفیر و نیزه و تبر حسابش را می رسند». در سبزوار، طلّاب خرده پا نوشتند: پسران حاجی ملّا هادی سبزواری دست روی مدرسۀ وقفی سبزوار گذاشتند و«طلّاب واقعی» و مورد اعتماد مردم را بیرون کردند. طلبه ها به اعتراض آمدند تا «مال وقف» را از دست غاصبان به در آرند. گفتند: «ما دعا گویان غرضی با اولاد مرحومِ مبرور نداریم، جز اینکه مال وقف در دست آنها نباشد». به جائی نرسید.
رعایای خوی عریضه می فرستادندکه «هشت سال است آخوند حاجی ملّا محمّد چند پارچه املاک موروثی ما را ضبط کرده و به هیچوجه سند شرعی ندارد… ما برای معیشت خود محتاج به کفّ هستیم»(کذا) طلّاب مدرسۀ مروی هم متولّی باشی را آشکارا به دزدی متّهم کردند و اخراج اورا خواستار بودند.
طایفه حاجیلو شاکی بودند از اینکه آخوندآقا عبدالرحیم «محصول را برداشته، سند انتقالی به نام خود نوشته و ملک ما را بدون اطّلاع ما فروخته است». روستائیان بار فروش نیز نوشتند: «حاکم شرع دست به یکی با مالکان است … تا کنون شش رأس گوسفند ما را برده اند».
از دهات فارس عریضه می رسید که: « حسین واعظ تا توانسته اموال ما را بدون حقّ و حساب برده… علاوه برا این برخی از ما ها را زنجیر و حبس کرده. .. محتسب ها هم آنها را به اصطهبانات برده مبلغی جریمه کرده و آزار نمودند. عیال ما را هم اسیر کرده. صد تومان هم جریمه گرفته. حالا هم در مسجد نو بست نشسته و ناخوش شده ایم»! رعایای قم عارض شدند که: «این متوّلی باشی ما را به تشکّی از حکومت اجبار می نماید… وگاهی با حکومت همدست شده، از هر دو جانب رعیت را متضرّر می سازند… می خواهند حقّ ما را ضایع کنند»!
از کاشان رعایای نیاسر نوشتند: «حکم صادرکردند. املاک ما را گرفتند. چند مرتبه لوطیان بر سر ما ریختند. صدمات زیادی وارد آوردند. اجرت المثل و مبالغی جریمه گرفتند و زراعت را برگردانیدند (به سوی خودشان). عیال ما از ترس شب خواب ندارد در 1884میلادی/1301 قمری، در اصفهان باز «دو تاجر را دستگیرکردند و در خانۀ یکی از روحانیون به زندان انداختند». چرا که گفته بودند «نان نداریم. آرام نداریم»! حکومت خواست دخالت کند. مجتهدان جلو گیری کردند.
از مشهد ناشناسی در شکایت از امام جمعه، به وزارت خارجه ایران گزارش می فرستاد، در این روال:
«چندی است امام جمعۀ مشهد به وضع دیگر حرکت می کند. روزی دیدیم به دهات می رفتند، یدک در جلوی خود می کشید و چند نفر از الواط محلّۀ سراب را …دور خود جمع کرده و به مردم آزار و اذیّت می نمود. هر یک از این الواط هم که به دست داروغه گرفتار شود راه فرار آنها خانۀ امام جمعه است که حمایـت و شفاعت می کند. در دهات او بیست نفر تفنگچی مثل سرباز و قراول کشیک می کشند».
در شیراز، به سال 1889م/ 1307 ق. روحانیان «مریدان خود را» به جان مردم انداختند. خانه ها را محاصره و غارت کردند. یک سال بعد در همان شهر باز چند تن را به اتّهام بابی بودن و به بهانۀ «سوزاندن قرآن» دستگیر کردند و همگان می دانستند که این اتّهام دروغی بیش نبود. امّا به همین بهانه «جمیع علما» در خانۀ مجتهد شهر علی اکبر فال اسیری که مُرادِ آیت الّله خمینی وقهرمان یهودی کشی بود، گرد آمدند. حکومت بر آن شد که دستگیر شدگان بی گناه را از چنگ آن ملّا برهاند. علما برنتافتند و دراعتراض به حکومت «تا سه روز به مسجد نرفتند!
اهل دین گهگاه در آزار مردم هم دست داشتند. چنانکه ملائی دو بازرگان را به عنوان نامسلمان دستگیر کرد. « به بازار کشاند. با چوب و چماق و میلِ قلیان، هر دو را کشت.دکان را تخته کرد. سپس بر جنازهء آنها نفت ریخته آتش زد». معلوم شد که «نه تنها آن دو بازرگان مسلمان بودند، بلکه هفتصد تومان هم از روحانی مزبور طلب داشتند»! باز در همان شهر شیخ محمّد نامی به فرمان حجّت الاسلام، گروهی را بر سر هیچ و پوچ دستگیر کرد. چون جرمی نیافت، آنان را «مرخص» کرد. همینکه خبر به علما رسید ، در دم به سراغ محکومین رفتند و «هشت نفر از آنان را کشتند». باقی گریختند.
در سروستان به شخصی که پول و پله ای داشت انگِ بابی زدند. آنگاه آن بیچاره را «دمِ توپ گذاشتند» و کشتند. گزارشگر انگلیس که گواه این رویداد ها بود، به اینجا می رسید که ولایت «فارس با این چیزها نظم نخواهد گرفت»! وزیر مختار فرانسه نیز در1890 میلادی/1308 قمری،گزارش می داد: امروزه هر «جنبش اجتماعی سرکوب می شود و کسی را یارای اعتراض نیست». زیرا «محاکم شرعی در دست ملاّیان است و احدی را یارای ایستادگی و دفاع از خود نیست».
درگزارش دیگری فرانسویان نوشتند: «در ماکو دو پیشنمازمسجد چشم به اموال بازرگانی به نام آقا جانی دوختند که بیگمان ارمنی بود. آن بیچاره رادستگیرکردند و به مسجد کشاندند. آنگاه بهانه تراشیدند که این بازرگان از پیشنماز مسجد طلب دارد. دار و ندارش را گرفتند. متّهم به زنا با یک زن مسلمان کردند و زیر شکنجه کشتند! «این کشتار بیرحمانه اعتراضات شدیدی برانگیخت». سرانجام رو شد که متولّی باشی می خواست از شّر آن طلبکار رها شود! » (2 )
*خانم هما ناطق در بارۀ « ثروت مجتهدان بزرگ از راه غصب املاک و موقوفات که آنان را به مالکین بزرگ بدل کرد.» چنین می نویسد :
با شیخ فضل الله نوری می آغازم. در اعیانیت و اموال او، اعتماد السلطنه گواهی می داد که «دستگاه» آن آخوند از دربار رنگین تر بود. شاهدی می گفت: «وضع او وضع اعیانیت بود…در همه جا و همه وقت لازمات تعیّش او موجود بود». دیگری گواهی داد: «وارد شدم بر حاج شیخ فضل اللّه… به اندازۀ خوراک در همدان پولدار ترین مالک همانا مجتهد شهر حجت الاسلام حاجی آقا محسن پنجاه نفر در سفرۀ او حاضر بودند… سفرۀاو را از سفرۀ صدراعظم بهتر دیدم» . دهخدا شیخ را متّهم می کرد به اینکه 45 هزار تومان از صدراعظم ستانده بود تا با آزادیخواهان در افتد.
چکیده ای هم به دست می دهم از ثروت حاج محسن مجتهد همدان به نقل ازخاطرات ظهیرالدوله:
حاجی محسن «سالی 25 هزار خروارگندم ضبط انباردارد…گفتند .200 هزار تومان هم نقدی املاک و اجارۀ مستغلّات شهری دارد. 5000 تفنگ مکنز با فشنگ دارد. 3000 سوار تنفنگچی در املاکش حاضر دارد. زیادتر از «30 زن دارد. سه چهار پسر عمامه سبز به سر دارد. عجیب اینست که پدرش فقط صاحب یک قطعه زمین کوچک و سالی هفده من گندم آن را دشته است. البتّه باقی این مکنت را جناب آقا از مال حلال جمع فرموده اند! یعنی یک خدای ظالمی، استغفرااللّه، از گلوی صد هزار مظلوم بریده و به زور به جناب آقا داده و هرچه جناب آقا شب نصف شب مناجات کرده است که : ای خدای من، من این همه مال دنیا را می خواهم چکنم؟ پاسخ خدا اینکه: من یک دوستی مخصوصی با تو دارم که با اجدادت محمّدابن عبدالله و علی ابن ابوطالب نداشتم. آنها را فرستادم… فقط برای آنکه در آفتاب گرم با سختی و مشقّت برای تو زراعت کنند و تو یک حبّه به خودشان ندهی!… به قدری در حبس نگهشان داری تا بمیرند و زن هایشان به چه زحمت و ارزانی برای تو مزدوری خارجه رابکنند که تو سی چهل زن داشته باشی.» و الی آخر.
مردم از دست این مجتهد شکایت بردند. سرانجام ناصرالدین شاه با بی میلی و به ناگزیر او را تبعید کرد.
اما در میان این غاصبان املاک، کمتر آخوندی به پای قدرت مالی و سیاسی میرزا جواد آقا مجتهد تبریز می رسید. بویژه که این مجتهد از راه وصلت با منوّرالدوله نوۀ میرزا تقی خان امیر کبیر، با درباریان درآمیخت و به یاری آنان در 1288 قمری/ 1872 میلادی امام جمعۀ آذربایجان شد. ثروت شخصی او را 16000 تومان و شمار دهاتش را تاریخ نویسان 200 پارچه نوشته اند. حتّی ناصرالدین شاه در سفرنامه هایش از دریاچه ها و ثروت او یاد کرده است. اعتمادالسلطنه گواهی می داد که این مجتهد «در ابتیاع ملک ولع» دارد و «حریص است به مال وقفی که تولیتش با ورثۀ قاضی تبریز» است! کار به جائی کشیدکه مجتهد «جمعی را تحریص کرد» تا در خیابان به ورثۀ آن قاضی «بی ادبی» کنند. در این ماجرا حتّی به شاه و ولیعهد هم «نسبت بی دینی داد» و آنان را «خلفای جور» خواند. کسروی هم نوشت: «این مرد در فزونی پیروان و چیرگی به مردم در میان همکاران خود کمتر مانند داشته، سخنش در همه جا می گذشته». میرزا جواد از دیر باز با روس ها در سازش و زد و بند بود. نفوذش تا جائی بود که با تزار روسیه باب نامه نگاری را گشود. با انگلیس ها هم سر و سرّی داشت. مردم آذربایجان می گفتند: قوّت شریعت در زمان حاجی میرزا جواد آقا می بود که از اینجا تا پطرزبورگ حکم می کرد». چنانکه روس ها برایش راه کالسکه رو ساختند. کالسکه هم فرستادند. دبیر سفارت فرانسه در تهران به وزیر خارجۀ خود گزارش می کرد: میرزا جواد آقا مجتهد تبریز «بانفوذ ترین شخصیت مذهبی در جهان شیعه پس از مجتهد کربلاست. همچنین بزرگترین مالک آذربایجان است. از بابت امتیاز تنباکو نیز «مبلغی» از انگلیس ها دریافت کرد و به پشتیبانی از آن امتیاز برآمد! اعتماد السلطنه گواهی می داد که میرزا جواد در داستان تنباکو از بازرگانان «خسارت» می خواست و تهدید می کرد. تا جائی که بازار تبریز را به بستن وا داشت. سرانجام روس ها به او پول رساندند و غائله خوابید. شمار دهات مجتهد به 100 پارچه می رسید و ثروتی هنگفت داشت. همو نوشت: «در تبریز این مجتهد بسی مقتدر تر از ولیعهد است و گاه ارادۀ او بر ارادۀ شاه نیز حاکم است». همگان می دانستند که سرچشمۀ ثروت بیکران مجتهد از دهات و موقوفات غصبی بود. او با مظفّرالدین میرزا هم سر و سّری داشت. حتّی به او وام می داد و دهان مباشران و دیوانیان را می بست. این مجتهد دربست دست نشاندۀ روس ها بود. تا جائی که در محلۀ ششگلان برایش جادّۀ کالسکه رو ساختند. کالسکه هم فرستادند. مجتهد تبریز در مردم فریبی لنگه نداشت. پای منبر مدّعی می شد که پیغمبر اسلام را به خواب دیده است: «بسیار پریشان و مضطرب بودند! عرض کردم البتّه برای این دهۀ عاشورا خاطر مبارک مشّوش است. فرمودند: خیر! رذالت اهالی تبریز خاطر مرا مشّوش می دارد»!
اکنون برخی از دولتمردان در سرزنش وپشیمانی از نیرو گیری روحانیان می گفتند: «همۀ این خرابکاری ها زیر سر «بی اعتنایی و بی حسابی و شلتاق دستگاه دولت است» که کار را به اینجا کشاند. ورنه طایفۀ آخوند به این قدرت نمی رسید. «از این خون ها که در ظاهر و باطن این قوم در دل مردم هست می بایستی تا کنون مرجعیّت مسلمین» ور افتاده باشد!
ابراهیم زنجانی که خود برخاسته از ملّایان بود طناب را برید. ملایان را«صنف اختراعی» خواند. نوشت: ملّایان چندی است «ذوالریاستین» شده اند، یا: «کم کم جنبۀ آقائی یافته اند»، یا: «جنبۀ ملائی را از دست داده اند»، یا: «با حکومت از در سازش در آمده اند»، یا: «مدّتی است سلوک دیگر دارند»، یا «همدست حکومت اند» و سرزنش های دیگری از این دست که در متون گوناگون آمده است. زنجانی می گفت: چهرۀ خدا در وعظ و روضه خوانی این آخوند ها بیشتر میماند به«میرغضب… یا مأمور قاهر… خانِ مقتدر… حاکم بدخوی… کدخدا و کلانتر» . یعنی «جمیع خصایلی» که اهل دین و اهل دولت دارند». تا بدانجا رسید که گفت: «اسلام قطعاَ روحانی ندارد»! این آخوند های «آدم فریب و زیرک، طالب پر کردن جیب از ره دین و ریاست» هستند و «می خواهند اسلام را بدنام کنند» آنگاه گواهی داد:
«من شاهد بودم روضه خوانی پای منبر می گفت: امام حسین علیه السلام در جنگ کربلا با هر نیزه کهمی زد، پشت سرهم ده نفر را مانند کباب در میل می دوخت… وحضرت عبّاس در رکاب، با پای خود پانصد نفر را کشت و اسب امام حسین علیه السلام چهل نفر را با دندان و لگد به جهنم فرستاد. حضرت قاسم یکی را گرفته به هوا انداخت. آنقدر رفت که از دیده پنهان شد».
همو می افزود: «این ملّت بیچاره هرکار می کنند از چنگال ایشان خلاصی ندارند. مردم بدهکارند و ملایان طلبکار. «این اوباش» که به نام طلّاب دور ملاّیان را گرفته اند «ابداً در صدد تحصیل درس خواندن شریعت نیستند، بلکه کار و زندگانی شان «مستلزم دسته بندی و قلچماقی» است…به غیر از یک عمامه و قبا و عبا و چماق»، به ابزار دیگری نیاز ندارند چنانکه مردم از آنان «بیش از داروغه و کلانتر» می هراسند.
نقد روحانیت به قلم میرزا نوّاب بدایع نگار نیز به نقل می ارزد. او رساله اش را به زمانۀ میرزا حسین خان سپهسالار آراست. میرزا آقاسی را ستود وخشونت میرزا تقی خان امیرکبیر را نکوهید. در نقد سلطنت و دولت هم نوشت:
«اگر سلطنت است کارش منحصر است به صحبت و تفریح و بنّائی عمارت و عزل و نصب بی موقع… اگر دولت است به جمع آوری و تحصیل چهار شاهی نقد و جنس ومالیات گرفتن… از معاش چهار نفر یتیم و بیوه زن مسکین و دادن آن به چهار نفر مردم اوباشِ قلّاش بی آئین… اگرملّت است، چیزی از او باقی نمانده مگر چهار آخوند پیشنماز و چهار دسته سینه زن و ده دوازده روضه خوان و شبیه خوان بدصدای بد آواز… که به صور مختلف و لباس های متفاوت و ریش و سبیل متناسب و نامتناسب، یک مشت رعیت فقیر وبیچاره را طعمۀ خود کرده اند و هِی از این ها چیز می گیرند و می برند و می خورند و کج می نشینند و تند نگاه می کنند… بدا به حال مملکتی که ترقّی اشخاص منوط باشد به جهل و حُمق یا تجاهل و تحامق ولوطیگری و مسخرگی و یا دزدی و خیانت و کسی نتواند که در آن خاک حرفی بزند بر باطل اعتراض کند و یا دعوی علم و هنرکند ».(3 )
هما ناطق در ادامۀ نوشتۀ خود می افزاید: در اصفهان ملایان بزرگ با ظلّ السلطان و دربایان بزرگ در رقابت بودند. این شاهزاده با آنان «کجدار و مریز» تا می کرد و نفوذ آنان را برای حکمرانی خود و در رقابت با برادرانش ضروری می دانست. حاج سیّاح هم در سفر اصفهان می نوشت: «دراین چند سال علمای این شهر به اقتداری دست یافته اند که تمام مردم لابدند در زیر بیرق یکی از مقتدرین ایشان زندگی کنند و الّا از طرف حکّام و ملّاهای دیگر نابود می شوند».
ازشیخ جعفر سلطان العلما یاد کنیم که در تهران تولیت مسجد جامع را داشت. دم دستگاه او از برکت پیوند با امین السلطان صدراعظم وقت بود. اجازه داد زوّار عتبات در خانۀ آن آخوند منزل کنند تا بر درآمد های او بیفزایند. افزون بر این دولت چند آبادی را به عنوان تیول» به او واگذاشت. شهرت خانۀ او «بهترین تنباکو و بهترین قلیان بود»! مردم در حقّش سروده بودند:
قلیان شیخ جعفر و نان پریر خان
این هر دو در کشاکش گردون کشیدنی است
اعتماد السلطنه در 1312ق/ 1895 م. گواهی می داد که جماعت وقتی می دیدند پیشنماز مسجد «دولتی» است، در نماز او حاضر نمی شدند. طلّاب مدرسۀ مروی متولّی باشی را آشکارا به دزدی متّهم می کردند و اخراج اورا خواستار بودند.
در ربط با غصب اوقاف طالقان بانو لمبتون از املاک طبس یاد کرد که «تبدیل به املاک شخصی» شدند و یا املاک طالقان که جزو املاک وقفی بودند به دست روحانیان افتاد. و به «مصرف واقعی خود نمی رسید».
حاج سیاح می نوشت: «قریب دو هزار سیّد و ملای مفتخور به جان مردم افتاده و موقوفات رابالا کشیده اند». از چندی پیش از بس «ملک» خریده اند، «دستگاه شاهی» دارند، کافی است یک بندۀ خدا اعتراض و پرسشی کند با «شمشیر و تکفیر و نیزه و تبر» حسابش را می رسند». ازآخوند های خرده پا هم شکایاتی در دست داریم. از گلایه های آن صنف می توان دیدکه همۀ آخوندها و همۀ طلّاب در کار دزدی و مال مردم خوری نبودند. ملّایان بی پا، گاه به مردم نزدیک تر بودند تا به روحانیت. هم از این رو که از دهش های دولت و غصب املاک و موقوفات بهره نداشتند.
روستائیان بار فروش نیز نوشتند: حاکم شرع دست به یکی با مالکان است … تا کنون شش رأس گوسفند ما را برده اند».
رعایای خوی عریضه فرستادند که «هشت سال است آخوند حاجی ملّا محمّد چند پارچه املاک موروثی ما را به اسم وقف ضبط کرده و به هیچوجه سند شرعی ندارد. ما برای معیشت خود محتاج به کف هستیم».
از دهات فارس گزارش می رفت: ملّا حسین آخوند «تا توانسته اموال ما را بدون حقّ و حساب برده… علاوه برا این برخی از ما ها را حبس و زنجیر کرده. بعضی به بست رفتیم. بعضی از کسان را که در زنجیر بودند، محتسب ها به اصهبانات برده مبلغی جریمه گرفته و آزار نمودند حالا هم در مسجد بست نشسته ایم و ناخوش شده ایم. جرات بیرون آمدن نداریم… استدعا اینکه شّر این ظالمین را از سر ما مظلومان بیچارۀ تمام شده کوتاه فرمائید»!
از قم شکایت می رسید که «متولّی باشی شهر نه تنها جواهرات و اموال حضرتی را برده است… حتّی ازآب شهر هم می دزدد»! دیگر اینکه «چماقداران و اجزای او بی محابا به خانۀ مردم می ریزند و قبالۀ ملک را به عنف از صاحبانش می گیرند… گاهی هم ما را به تشّکی از حکومت اجبار می نمایند… و گاهی با حکومت همدست شده، از هر دو جانب رعیت را متضرّر می نمایند. می خواهند حق ما را ضایع کنند». نان نداریم. آرام نداریم»!
از کاشان رعیت روستای نیاسر که در ملک اجار ه ای به سر می بردند نوشتند: که این علما «حکم صادر کردند و املاک ما را از دستمان بدر کردند. چند مرتبه الواط را (سپاه لوطیان) بر سر ما ریختند. از گیلان هم شکایت رفت. زیرا حاج آقا رضا گیلانی افزون بر غصب، به خیال خرید املاک مردم افتاد. «هرکس نیم جریب و ثلث جریب ملک داشت» خرید و هر جریب را «10 تا 11 تومان اجاره می داد». محاکم شرع هم، فتوا دادند که «جناب مستطاب حاج آقا رضا به قانون شریعت مطهّره» این املاک را خریده» و کسی را «حقّ منع» نیست.
از سبزوار هم شاکی بودنداز اینکه پسران حاجی ملّا هادی سبزواری دست روی مدرسۀ وقفی سبزوارگذاشتند. «طلّاب واقعی» را که مورد اعتماد مردم بودند، بیرون کردند. طلبه های خرده پا و بی چیز این غصب را بر نتافتند. عریضه فرستادند تا بلکه این «مال وقف» را از دست غاصبان به در آرند. به جائی نرسید.
روستائیان بار فروش نیز نوشتند: حاکم شرع دست به یکی با مالکان است … تا کنون شش رأس گوسفند ما را برده اند». گواهی می رفت: در این شهر «قریب دو هزار سیّد و ملای مفتخور به جان مردم افتاده و موقوفات را بالا کشیده اند». از چندی پیش به خیال خریداری برآمده اند. اکنون «دستگاه شاهی» دارند، کافی است یک بندۀ خدا به اعتراض برآید و پرسشی کند، با «شمشیر و تکفیر و نیزه و تبر حسابش را می رسند».
طایفۀ حاجیلو از همدان به اعتراض آمدند که «آقا عبدالرحیم آخوند، محصول ما را برداشته. سند انتفاعی به اسم خود نوشته… و ملک ما را بدون اطلاعِ ما فروخته».
غصب املاک به کنار، روحانیان از مرگامرگی یعنی در شیوع بیماری های واگیر دار از تبار وبا و طاعون نیز بهره می گرفتند. به مثل به جای یاری رسانی و دارو، در فریب مردم «تربت سیدالشهدا» تجویز می کردند وازآنها پول می گرفتند.
برخی دیگر از ملّایان به مردم چنین حالی می کردند که علّت بروز وبا و تنگی همانا «کفش پاشنه دار» زنان است!
گوبینو گواهی می داد که به روزهای سخت «آخوند های ثروتمند زودتر از همه فرار می کردند». به روزهای تنگی و سختی ملّایان مجلس آرای خانۀ بزرگان بودند. به گواهی فرنگیان در قحطی 1894م/1311 ق که در خراسان روی داد، مردم به تنگ آمده بر روحانیان شوریدند. امّا ملّایان زیرکانه با حکومت همدست شدند. «شورا» آراستندو این چنین شورش را خواباندند
زنجانی گواه بود که پای منبر ملاّیان چهرۀ خشن به خود می دادند. خدای آنان به یک «میرغضب» می ماند و یا به مأمور قاهر و یا خانِ مقتدر و کلانتر یا حاکم بدخوی» میماند ، یعنی «جمیع خصایلی» که اهل دین و اهل دولت دارند». همو می افزود: «من شاهد بودم روضه خوانی پای منبر می گفت: امام حسین علیه السلام در جنگ کربلا با هر نیزه می زد، پشت سرهم ده نفر را مانند کباب در میل دوخت… وحضرت عباس در رکاب، با پای خود پانصد نفر را کشت و اسب امام حسین علیه السلام چهل نفر را با دندان و لگد به جهنم فرستاد». بدبختانه «این ملّت بیچاره هرکار می کنند از چنگال ایشان خلاصی ندارند. مردم بدهکارند و آنان طلبکار. «این اوباش» به نام طلّاب دور ملایان را گرفته اند «ابداً در صدد تحصیل شریعت نیستند، بلکه کار و زندگانی شان «مستلزم دسته بندی و قلچماقی» است…به غیر از یک عمامه و قبا و عبا و چماق»، به ابزار دیگری نیاز ندارند چنانکه مردم از آنان«بیش از داروغه و کلانتر» می هراسند. گفتنی است که آخوند ها به جای اینکه دستگیر مردم باشند، رقیب مردم بودند. از این دست:
«آخوند ها در بساط عزا داری فرّاش و سرباز دم در می گذاشتند تا اگر فقیری خواست وارد شود، نگذارند. اگر نشسته بود حرکتش می دادند. معلوم شد از بابت شربت بود که فقرا را حرکت می دادند تا مباد یک پیاله شربت میل کنند»! (4 )
1 – هما ناطق – « لوطیان و اسلام»
2 – هما ناطق – فرقه ها و اسلام
3 – همانجا –
4 – هما ناطق – « پسرفت »
منبع: خانم هما ناطق « روحانیت » – سایت خانم هما ناطق ( کامل آن در سایت هما ناطق)
http://www.homa-nategh.net/index.html
◀ حاج سید محمد باقر رشتی (شفتی)
در اینجا بصورت مختصر از سایت راسخوان که مبلغ شیعه اثنا عشری می باشد در بارۀ ” سید محمد باقر رشتی (شفتی)” می نویسد: معروف به حجه الاسلام یا سید رشتی یا سید بید آبادی،اصلاً اهل یکی از دهات گیلان (شفت). تولد او در سنه ی هزار و صد و هشتاد و یک [اتفاق افتاده است].
مجملاً سید در قم نزد میرزا آمده و چند ماهی را هم استفاده نموده تا از میرزا مجاز می گردد،و در قم به سبب های مختلفی که گفته و نوشته شده عازم توطّن اصفهان می شود،یکی این که ارادت به سیّد نجف آبادی معروف به درویش کافی که هم شیخ محمد تقی نجفی را به اصفهان جلب نموده است این را هم به اصفهان آورده.
دیگر آن که میرزای قمی به سبب خالی بودن اصفهان او را الزام به آمدن اصفهان می کند،دیگر آن که در موقع تحصیل در نجف که با حاجی محمد ابراهیم کلباسی مرافقت داشته اند،به سبب انس او به اصفهان می آید،به هر حال در سنه ی هزار و دویست و هفده وارد اصفهان شده،با کمال تنگدستی در مدرسه ی چهارباغ منزل می نماید و مجلس درس آراسته ای پیدا می کند. تا این که روزی خادم مدرسه به او اظهار می نماید که توطّن شما در این مدرسه بعضی را دل تنگ نموده به من امر کرده اند که شما را خارج کنم.
سیّد بی تأمل یک کتاب و یک بقچه که تمام دارایی او بوده است برداشته بیرون می آید. پس از آن در مدرسه ی شاهزاده ها ساکن می گردد. حکایتی که از سخاوت جبلّی او نقل می کنند: زن فقیره ای درب حجره ی او به تکدّی می آید. کتابی را که منحصراً داشته به آن زن عطا می کند،در وقت بیرون رفتن زن از مدرسه،حاجی محمد ابراهیم کلباسی که به دیدن سیّد می آمده است با او تصادف می کند و کتاب را از او خریده وارد اتاق سیّد می شود،جهت سیّد خرید خود را حکایت می کند و سیّد عطا نمودن کتاب را به او می گوید. حاجی کلباسی کتاب را هدیه می دهد به سیّد. چندی بعد سیّد را به امامت مسجد حاجی طالب واقعه در دروازه نو انتخاب می کند،و در همان محله جهت او منزلی فراهم می سازند تا شبی را در مراجعت از مسجد با جمعی که همراه عروس می رفتند و تنبک می زدند تصادف می کند،سیّد تنبک آن ها را می شکند. جماعت چون این را نا مبارک می دانسته اند سیّد را گرفته می برند به خانه در اطاقی حبس می سازند. روز بعد خبر به امام جمعه می رسد او می فرستد حاجی را مطلّع می کند. حاجی در مقام استخلاص سیّد و رفع توهین از او اقداماتی می کند.
صاحب (قصص العلماء) راجع به تحصیل مکنت سیّد نوشته است که شخصی از اهل گیلان اوصاف سیّد را با حالت تنگدستی او شنیده بود،مبلغی جهت سیّد ارسال می دارد که هر طور صلاح بدانید این پول را سرمایه کرده منافع آن را در معاش خود صرف کنید. سیّد هم از این وقت شروع می کند به بیع شرط نمودن املاک،از این راه قدری ثروت تحصیل می نماید.
غیر از این که صاحب (قصص العلماء) نوشته،می گویند نسبت به پاره ای از املاک هم نظر مجهول المالکی داشته و آن ها را به عنوان ولایت (عامّه) شرعیّه،یا خود تصرف کرده یا به دیگران واگذار ساخته،مثل آن که قریب بیست پارچه ملک از حسن علی میرزا پسر فتحعلی شاه بیع شرط کرده و بالاخره ضبط می کند چنان چه وقتی حسنعلی میرزا مغضوب شد و اورا نابینا کرده بودند به سید رشتی اظهار می کند که وقتی چشم داشتم مرا نان می دادی امروز برای احسان مناسب تر است،سید هم چندین پارچه از آن املاک را باز به او واگذار می کند.
علاوه بر این از بابت وجوهات و هدیه و امانت و غیره همیشه نزد سیّد پول فراوانی موجود بوده است،چنانچه گویند معماری که مباشر بنایی مسجد بوده است در ابتدای امر که سیّد نقشه ی مسجد و طرح بنّایی را به او دستور می دهد متحیّر می گردد،سیّد برای رفع تحیّر او یک محلی را که پول زیاد در آن جا موجود بوده است به او می نمایاند که شخص بنّا تعجب خود را از بسیاری آن پول مکرر حکایت می کرده [است].
دیگر مسأله ی اجرای حدود او بوده است که مهمترین عبادات خود آن را می دانسته،حتی وقتی جهت استسقا جمعیّت از شهر به منزل او رفته بودند که به اتّفاق بروند در مسجد مصلّی تخت پولاد،سیّد مردم را به بهانه ای متفرق می کند و یک نفر سارق که در آن وقت محکوم به بریده شدن دست بوده است حاضر می سازد و با قلم و مرکّب حدّ بریدن را روی دست سارق معین کرده به مباشر این قبیل امور خود حکم می کند تا می برد،اتفاقاً در آن نزدیکی هم باران می آید و موافق می شود با عقیده سیّد که اجرای حدود باعث نزول رحمت است.
حدود و تعزیرات تازیانه ی او بسیار است و عده ی اشخاصی که به حکم او به سبب قصاص لواط یا زنا یا غیره مقتول شده اند یا به دست خود او یا به دست دیگری،کمتر از هفتاد ننوشته اند،لیکن یکی از علمای معاصر خود او تا یکصد و بیست هم نوشته است.
** حاج سید محمد باقر رشتی (شفتی) – سایت راسخوان منبع: رجا ل و مشاهیر اصفهان
◀ ارذل و اوباش در پوشش اسلام در دوران پهلوی دوم و نظام ولایت فقیه
◀ جا دارد از اراذل و اوباشی که بر ضد حکومت مصدق از طرف دو روحانی ( کاشانی و بهبهانی ) در 9 اسفند 1331 و کودای 28 مرداد برای سرکوب مردم بکار گرفته شدند در این مجموعه بیاوریم: بعنوان نمونه شعبان جعفری در گفتگو با خانم هما سرشار گفته است فعالیت او و دیگر اراذل و اوباش در 9 اسفند 1331بر ضد مصدق و بنفع شاه بدستور کاشانی بوده است . در پاسخ به پرسش خانم سرشار او گفته است :
« س – آقای جعفری از 9 اسفند تعریف کنید.
ج – روز 9 اسفند… خدمت شما عرض کنم که، ما اول صبح رفتیم خونه کاشانی . درست یادمه. اون حاجی ( محسن) محرر بود، امیر موبور بود، احمد عشقی بود و حاجی حسن عالم بود و عده ای دیگه. آیت الله کاشانی گفت: « برین شاه داره از مملکت میره بیرون. برین نزارین شاه بره !» گفت :« اگه شاه بره عمامه ماهم رفته!» اون گفت خب !
س- آیت الله کاشانی گفت ؟
ج – نه اینکه ما بریم سرکسی سر خودی … آیت الله کاشانی که گفت برین نذارین. من اومدم رفتم سربازار سخنرانی کردم و اینا و گفتم: « ایها الناس، مغازه ها تونو ببندین، دکوناتونو ببندین. اعلیحضرت شاه داره از مملکت خارج میشه. اگه شاه بره شما زندگیتون از بین میره و اینا…» …( خاطرات شعبان جعفری ، بکوشش هما سرشار ، نشر ناب ، چاپ دوم ، بهار 1381 – ص 123 )
« طبق نقشه قبلی عده ای از ارازل و اوباش که چهل پنجاه نفر از آنها کفن پوشیده بودند بدستور آیات الله بهبهانی و ( کاشانی ) از میدان بارفروشان، سید بزاز و شوش براه افتادند و ابتدا با همکاری قسمتی از نیروهای انتظامی به بازار ریختند تا مردم را مجبور به بستن مغازه ها کنند و سپس بطرف کاخ سلطنتی سرازیر شدند. دراین مورد گزارش فرمانداری نظامی می گوید: « در حدود ساعت 30 : 10 از کلانتریهای 8 و 16 تلفناً گزارش رسید که عده ای از اشخاص ماجراجو و آشوب طلب اهالی و کسبه بازار را به تعطیل مجبور نموده و مردم را تشویق برای رفتن به دربار می نمایند.»( به نقل از کتاب« گذشته، چراغ راه آینده است» نشر از جامی ، ص 594 )
« کارگردانی عملیات را آیت الله کاشانی، آیت الله بهبهانی و وکلای وابسته به دربار بر عهده داشتند. سرلشکر بهارمست، رئیس ستاد و افسران بازنشسته ای مانند سپهبد امیر احمدی، سرلشکرگرزن، سپهبد شاه بختی، سرتیپ گیلانشاه، سرتیپ نقدی، سرلشکر معینی ، سرتیپ شعری ، همراه با عده ای افسران پاکسازی شده، از فعالان صحنه عملیات بودند. از گروه چاقوکشان، شعبان جعفری ( شعبان بی مخ)، طیب حاج رضایی، محمود مسگر، حسین رمضان یخی، احمد عشقی، در حمله به خانه نخست وزیر دست داشتند .جمال امامی خویی، غلامحسین فروهر، عمیدی نوری، ابوالحسن صیرفی و نیز اعضای حزب آریا به سرپرستی سپهر، در تظاهرات ضد مصدق فعالیت کردند. هندرسن از طریق علاء با شاه ارتباط داشت و گزارش عملیات را به طور مستقیم و منظم به واشنگتن می فرستاد.» ( مصدق سالهای مبارزه و مقاومت( جلد اول) ، تألیف سرهنگ غلامرضا نجاتی ، مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، چاپ دوم، 1378 ، صفحه های 533 تا 534 ) محمد علی سفری می نویسد :« نویسنده نیز که ازمجلس به منزل دکتر مصدق و بعد چهار راه سردرسنگی آمده بودم، در پناه یک درخت شاهد جریانات بودم. در این اثنا، دکتر مظفر بقایی که با عده ای به این محل آمده بود، با دیدن نویسنده، با لحن تهدید آمیزی گفت: « تو اینجا چه کار می کنی ؟» گفتم: آمدم از اعمال و رفتار شما گزارشی برای آگاهی ملت ایران تهیه کنم. در جوابم گفت:« ممکن است این آرزو را تو و خوانندگان باختر امروز به گور ببرند.» با ناراحتی در جوابش گفتم: « مطمئن باش این بار هم اگر بنا باشد آرزویی به گور برود مال دشمنان ملت است، آنها که این رجاله بازی را بر پا کرده اند…» ( قلم و سیاست، محمدعلی سفری، جلد اول ص 32 7)
برنامه اصلی شاه و دربار با مساعدت هندرسن و… کشتن مصدق بود که عقیم ماند . ولی شاه تصمیم گرفت برای « شاهپرستان» سخنانی ایراد نماید و گفت:« همانطوریکه قبلاً به اطلاعتان رساندم منهم مثل هر فرد ایرانی مجبورم که خواسته مردم را قبول کرده و اگر شما نمی گذارید و مایل نیستید که من برای معالجه حرکت کنم چاره ای جز انصراف نیست و ما هم از این مسافرت انصراف پیدا کردیم…» (همانجا ، ص 743 )
محمود کاشانی فرزند آیت الله کاشانی که توطئه کنندگان و ارازل و اوباش را «مردم» می نامد ، می نویسد:« هنگامى که مصدق در ساعت ۱۱ صبح براى خدا حافظى و حرکت دادن شاه به دربار رفته بود، اجتماع مردم در برابر کاخ شاه شکل گرفته و چون مردم از حضور مصدق درکاخ آگاه مى شوند شعار هایى علیه وى سر مى دهند. مصدق که انتظار چنین تظاهراتى را نداشته و همه تلاش خود را براى محرمانه ماندن این سفر انجام داده بود به وحشت افتاده و چون قصد بیرون آمدن از کاخ شاه را داشته است با تظاهرات مردم روبه رو مى شود و ناگزیر درخواست مى کند که از در هاى پشت کاخ راه عبورى به او بدهند و از آنجا با اتومبیل راننده شاه به گونه مخفى به خانه خود که بیش از چند صد متر فاصله نداشت مى رود. جمعیت عظیم تظاهر کننده که به درستى دریافته بودند این فتنه و برنامه از سوى مصدق کارگردانى مى شود، هنگامى که اتومبیل شخصى او از در اصلى کاخ به سوى خانه او به حرکت درمى آید به سوى منزل وى هجوم مى آورند. داستان حمله مردم به خانه مصدق به تفصیل در روزنامه ها درج شده است. مامورین شهربانى با حضور و به دستور سرتیپ افشار طوس رئیس شهربانى به سوى جمعیت تیراندازى مى کنند که یک نفر کشته و ۲۹ نفر دیگر مجروح مى شوند. در این اوضاع و احوال مصدق راه چاره اى جز گریختن نمى بیند…. » ( روایت محمود کاشانى از غائله ۹ اسفند بنام «توطئه مصدق علیه شاه»- نشریه شرق، چهارشنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۴- ۴ مى ۲۰۰۵) اما محمود کاشانی می داند دروغ می گوید او این دروغ را با وجود اسناد فراوان می گوید. گزارش باختر امروز همان است که اسناد دیگر گزارش کرده اند : « …… افسران بازنشسته، با لباس نظامی آمده بودند و سربازان را تحریک می کردند، دستجات متظاهرکه به منزل دکتر مصدق حمله کرده بودند، به خیابانهای شهر روی آورده، با چوب و چماق به مغازه ها حمله می کردند . هرجا به طرفداری از مصدق تظاهری می شد، مأمورین انتظامی و افسران بازنشسته می گفتند؛ بزنید! بکشید!… نیروهای انتظامی « آوارگان» « افسران بازنشسته » و « باشگاه تاج» تظاهرات می کردند و از در و دیوار مجلس بالا می رفتند. در خیابانها، صدای افسران شنیده می شد که می گفتند رادیو را بگیرید… مهم است». (روزنامه باختر امروز- 10 اسفند 1331 )
« پس از حمله اوباش به خانه نخست وزیر و به دنبال فرار مصدق و رفتن او به ستاد ارتش که جان سالم بدر برد و توطئه ناکام ماند. آیت الله کاشانی و هندرسن دو نفر ازدست اندرکاران قتل مصدق، ارازل، اوباش و « شاهپرستان» را به خوداری از تعرض به مصدق فرا خواندند:
1- آیت الله کاشانى طی پیامی که به وسیله یکى از روحانیون، حجت الاسلام آقاى سید محمد موسوى واعظ( شاه عبدالعظیمی)، در آنجا خوانده شد . او ارازل و اوباش به رهبری شعبان جعفری معروف به شعبان بی مخ را « برادران عزیز» خطاب کرد و توصیه نمود از تعرض به خانه نخست وزیر خوداری نمایند : « برادران عزیز: مسموع شد عده اى به در خانه جناب آقاى دکتر مصدق حمله نموده اند. خواهشمندم متفرق شوید و از تعرض خوددارى نمایید. سید ابوالقاسم کاشانى» (باختر امروز، کیهان و اطلاعات ۹ اسفند ۳۱)
2 – ازطرف دیگر دکتر مصدق می گوید :«بعداز ظهر دهم اسفند هندرسن بواسطه آقای علی پاشا صالح با تلفن بمن گفت دیروز که از خانه ی شما رفتم بدربار تلفن کردم متعرض خانه ی شما نشوند و چون میدانستم در این توطئه او دخالت داشته است گفتم شما چرا از حدود خودتان خارج می شوید و درکاراین مملکت دخالت می کنید . او در جواب گفت دخالتی نکرده ام. گفتم همین تلفنی که شما دیروز بدربار کرده اید آیا جز دخالت چیزدیگری است که چون جوابی نداشت بدهدسکوت اختیارکرد و مذاکرات قطع شد. (دکترمصدق ، خاطرات و تألمات ، ص 190 )
و مصدق، در پیام 17 فروردین 1332 خود، قول سازمان دهندگان قتل خود را، بعد از عقیم شدن توطئه، اینطور می ﺁورد :
« … بعد شنیدم که گفته بودند : مرغ از قفس پرید » ( انتشارات مصدق 8، نطقها و مکتوبات دکتر مصدق ، جلد دوم ، دفتر سوم صفحه 149 )
آنتونی ایدن ، وزیر خارجه انگلستان، با اشاره به نقش کارگردانان توطئه نهم اسفند در حمله به خانه نخست وزیر چنین نوشته است:«… در اواسط فوریه 1953 مصدق با همه وسایل و امکانات تبلیغاتی خود، حمله وسیعی را علیه دربار آغاز کرد و بدنبال مصاحبه پر سرو صدای 24 فوریه، شاه در برابر تهدیدهای او تسلیم شد و قبول کرد موقتاً از ایران خارج شود. روز 28 فوریه کاشانی که از این خبر آگاه شده بود و مایل نبود مصدق به چنین پیروزی بزرگی دست یابد، گروهی از طرفداران شاه را بسیج کرد. این جمعیت که رهبری آن را افسران بازنشسته بعهده گرفته بودند، به خانه مصدق هجوم آوردند و او را مجبور ساختند با پیژاما فرار کند». ( آنتونی ایدن ، دور کامل ، صفحه 230 و 231 ، به نقل از جنبش ملی شدن صنعت نفت ایران و کودتای 28 مرداد 1332 ، سرهنگ غلامرضا نجاتی ، ص 268 )
ﺁن روز، غیراز تدبیر و مقاومت مصدق ، اگر همت افشارطوس رئیس شهربانی نبود، نقشه قتل مصدق که شاه و برادر او و علاء وزیر دربار و هندرسن سفیر امریکا در ایران، طراحی و با استفاده از کاشانی و بهبهانی و چند افسر ارتش اجرا کردند، می توانست موفق شود .
چون هم نقشه صبح و هم نقشه بعد از ظهر نتیجه دلخواه را بر نیاوردند، پس از توطئه نهم اسفند لازم شد حکومت ﺁیزنهاور وضعیت سنجی بعمل بیاورد .
منبع: ابوالحسن بنی صدر و جمال صفری « نهضت ملی ایران و دشمنانش به روایت اسناد» – انتشارات انقلاب اسلامی – اردیبهشت 1387 – صص 295 – 289
◀ همین اشرار و اوباش بدستور کارگزاران انگلیس ، آمریکا و دربار در جلوی شهربانی به قصد کشت دکتر حسین فاطمی را با قمه و چاقو زخمی کردند و به گفته دکتر سعید فاطمی: ” نصیری به دکتر فاطمی می گوید خائن، کدام گوری بودی؟ فاطمی می گوید، خائن توهستی، تو به این مملکت خیانت کردی ، ما جز وطن پرستی کاری نکرده ایم . نصیری باز با مشت بر دهان دکتر فاطمی می کوبد. بینی او را می شکند . خون صورت او را می پوشاند. سپس به همان صورت او را دستبند می زنند و از آن محل می برند. پیش از آن، سپهبد علوی مقدم بلافاصله به بختیارکه در کوشک نصرت، ملتزم رکاب شاه بود، خبر دستگیری فاطمی را می دهد . بختیار بلافاصله خودش را به تهران می رساند و به شعبان بی مخ و طیب حاج رضایی و اکبر گیرگیری و… دستور کشتن فاطمی را می دهد. ازاین گروه فقط یک نفر به نام مصطفی دیوانه نمی آید که یکی از چاقو کش های محله ی سید نصرالدین بود. او می گوید او سید اولاد پیغمبراست، من کاری نمی کنم.
فاطمی را از پله های اطلاعات شهربانی پایین می آورند. گروه شعبان بی مخ به او حمله ور می شوند. مادر من ( سلطنت فاطمی) که به وسیله اخبار رادیو از دستگیری دکتر فاطمی ( برادرش) خبر دار شده بود، در آنجا حضور داشت و به محض آن که اوباش حمله میکنند، او خود را روی دکتر فاطمی می اندازد. 11 ضربه چاقو را به جان می خرد و تنها 2 ضربه چاقو به دکتر فاطمی می خورد.(17) بعد از این قضیه او را به بیمارستان ارتش می برند …. مادرم را افرادی که در خیابان بودند و برخی از اعضای وزارت خارجه به بیمارستان نجمیه می برند و مرحوم دکتر غلامحسین مصدق ،که خوشبختانه آن موقع بعد از 4 ماه بازداشت ، آزاد شده بود ، به مداوای او می پردازد. مادرم دربیمارستان نجمیه مدتی بستری بود و بعد هم به خانه منتقل شد، اما بعد از آن همیشه از عوارض آن جراحات رنج می برد.
منبع: مقالۀ جمال صفری « چرا امریکا ، انگلیس و شاه بر اعدام فاطمی اصرار داشتند؟»
◀ شعبان جعفری در گفتگو با هما سرشار می گوید: “ولی چاقو نزدم. من هیچوقت چاقو نزدم “!! خانم هما سرشار از او در رابطه با دکتر فاطمی سئوالاتی مطرح میکند که:
س: ببینید شما گفتید دردادگاه یک تهدیدی کردید و گفتید به فاطمی بگوکه بیرون دستم بهت رسید،اگه از زوندون اومدم بیرون که خفه ا ت میکنم، حرف خودتان است. درست است؟
ج : درست
س: شاید چون این حرف را زدید باعث شده که مردم فکر کنند شما باعث مرگ او شدید؟
ج: هم گفتم، هم زدمش . حاشا که نمی کنم ولی اونو دولت اعدامش کرد.
س: لطفاً قضیه را کامل تعریف کنید
ج : گفتم بیام بیرون می زنمت دیگه! شما دارین اعتراف می گیرین؟
س: بله دارم اعتراف می گیرم
ج : باشه ( خنده)
س: آخر این قضیه مهم است. می گویند شما او را با چاقو زدید شما می گوئید او را چاقو نزدید فقط زدید. این دو حرف با هم فرق دارد. مسعود حجازی در کتابش می نویسد : ” دکتر فاطمی ساعت 9 صبح شنبه 29 اسفند 1332 دستگیر شد و دستگاه حکومت هیاهو و جنجال بسیاری برای دستگیری او به راه انداخت . او را به عمارت شهربانی که محل فرمانداری نظامی در آنجا بود بردند و در ساعت سه بعد از ظهر به عنوان اینکه می خواهند به زندان ببرند از درب بزرگ شهربانی خارج ساختند و بیرون درب شهربانی، شعبان جعفری ( معروف به بی مخ) و جمعی دیگر از چاقو کشان که از قبل انتظار او را می کشیدند ، برروی او ریختند و با چاقو به جان او افتادند و اگر خواهر شجاع و فداکار دکتر فاطمی در محل حاضر نبود و خود را به روی او نینداخته بود، دکتر فاطمی به طرز فجیعی کشته شده بود، و میگویند شما به سلطنت خانم خواهر دکتر فاطمی چاقو زدید.
ج: والا دروغه!
س: یعنی شما جلو شهربانی نبودید؟
ج : بودم .
س: جلوی شهر بانی حضور داشتید؟ درست؟
ج : بودم ، ولی چاقو نزدم. من هیچوقت چاقو نزدم. ولی زدمش . ببین خانوم ، خوب گوشتو به من بده : نمیگم نزدم، میگم خواهر شو نزدم. من اگه کاری کرده باشم میگم . آخه ببین داری میگی اونا میگن دکتر فاطمی رو شعبون جعفری کشته…
س : نه کشتید، به قصد کشت زدید…
ج : دکتر فاطمی را دولت محاکمه کرد و کشتنش . اونوقت که عبد خدایی جزو فدائیان اسلام بود. منم جزو فدائیان اسلام بودم. عبد خدایی، فاطمی را با تیر زد ولی نمرد. اون عبد خدایی که الان وکیل مجلس ایناست.
س: فکر می کنم باید این قضیه را روشن کرد چرا شما تا به حال در باره اش حرف نزده اید؟
ج :حالا میگم: در شهربانی زدمش ، چاقوام نزدم. بیخود میگن چاقو زده. همشیره شم روش نیفتاد. توی شهربانی همشیره ش اون بالا وایساده بود ، من دم پله های پائین زدمش. اون خانم خانوم بالای پله ها وایساده بود. هما خانم، جون شما ، شنیدم این همشیره بعد از پانزه سال تو اتریش گفته:” چون شعبون اونوقت منو زد، حالا اینجام چرک کرده است.” در صورتیکه من اصلاً دست بهش نزدم. بعدم تو صنف زندگیمان نیست که بریم زنو بزنیم، اصلاً و ابداً ، چه برسه به اینکه چاقو بزنیم. من تو زندگیم تا امروز هیچوقت دست به چاقو نزدم، کاری نداره! شما یه پرونده چاقو کشی تو تهرون ازمن گیر بیار و من همون ساعت خودم حاضر میشم اعدامم کنن. بله خانوم، فاطمی رو دولت محاکمه کرد و کشتش.
س: منظورم چیز دیگریست. می گویند موقعی که فاطمی را گرفته بودند و می خواستند از شهربانی به زندان ببرند، مریض احوال بود و فشار خونش پائین بود، به طوریکه زیر بالش را گرفته بودند و می بردند. در صفات مردانگی و پهلوانی نیست که یک افتاده را بزند. شما چرا او را زدید؟
ج : من چه میدونستم در چه حاله!
س: پس حالش را نمی دانستید؟
ج: نه ده تا مأمور دورش بودن خانوم. خیلی ام شق و رق راه میرفت . یه کپه ریش گذاشته بود. یه همچی. آخه خانم جون یه کسی که وزیر خارجه ست، وقتی یهو میرزن تو خونه بگیرنش ! وقتی یه وزیر خارجه رو اونجوری بگیرن، بالاخره خواهی نخواهی فشار خونش یا میره بالا یا میاد پائین دیگه! بالاخره یه شخصیتی بود؟
س : چیزی هم به او گفتید و زدیش ؟ خط ونشان دادگاه رابه رخش کشیدید؟
ج :خب چرا. بالاخره اون موقع دسته گل بهش نمیدن که، خب باید دری وری بهش بگم دیگه! بله؟
س :حتماً پس اگر شما به او چاقو نزدید، چه کسی زد؟
ج: عزیز من، کسی بهش چاقو نزد.
س – پس شما با مشت او را زدید؟
ج – بله میگم. جون بچه م تا حالا من دست به چاقو نکردم. من چاقوکش نبودم که خدمت شما عرض میکنم، فاطمی رو دولت محاکمه کرد.
منبع : خاطرات شعبان جعفری به کوشش هما سرشار، نشر ناب – ص 176 -174
◀ مسعود نقره کار در مقاله ای در بارۀ «جاهل ها و لات های متدین» می نویسد:
در دوران پهلوی طیفی از جاهل ها و لات های اسلامی نیزحضورفعال داشتند، که بعدها پایه گذاران حکومت اسلامی شدند، متدین های دارای “رگ لاتی”، که با اتکا به امکانات مالی و شبکه های شان سازمانده جاهل ها و لات ها و ”گردن کلفت ها و عربده کش ها”، به عنوان بخشی از بازوی مسلح اسلام شدند. این بخش از جاهل ها و لات ها در مقابل مخالف یا حریف خود قسی القلب ترین ها بودند. پیش از انقلاب اکثر جاهل ها و لات های اسلامی گردانندکان هیئت های مختلف عزاداری و راه اندازان دسته های سینه زنی و تکایا بودند، ” هیئت ابوالفضلی ” های باغ فردوس و “هیئت بنی فاطمه ” یکی دو نمونه اند، یکی از مطرح ترین شیخ های این متدین های لات ” شیخ جعفرشجونی”، و از جاهل ها و لات های شان حاج مهدی عراقی از بنیان گذاران “فدائیان اسلام” و “هیئت های مؤتلفه اسلامی” ، و کسانی امثال محسن رفیقدوست بودند.
مهدی عراقی در کتاب خاطرات اش با عنوان “ناگفته ها”، گفتنی ها را با افتخارمی گوید:
«… نواب صفوی به این فکر می افتد که یک محفلی، یک سازمانی، یک گروهی، یک جمعیتی را برای مبارزه به وجود آورد. این فکر به نظرش می آید که از وجود افرادی استفاده بکند که تا الان مخل آسایش محلات بوده اند. مثل اوباش ها، گردن کلفت ها، لات ها، به حساب آن ها که عربده کش های محلات بوده اند…»
حاج عراقی ماجرای حمله به روزنامه ساعد را که کاریکاتور نواب صفوی را چاپ کرده بود، شرح می دهد:
«… رفیقمان گفت برویم سر پاچنار من یک مشت از این لات و لوت ها را جمع می کنم… رفتیم زورخانه و دیدیم یک مشت جاهل های کوتاه و بلند، خلاصه یا علی یا علی دارند ورزش می کنند. گفت بیائید برویم، راه افتادند آمدند اول خیابان فردوسی… گفتیم حمله به چاپخانه… همه چاپخانه را این بچه ها پذیرایی کردند. جعبه هایی که تویش حروف بود از طبقه دوم همه اش می آمد تو حیاط. دو سه تا از این بچه ها با چوب افتادند به جان ماشین می خواستند با چوب، ماشین را بشکنند، گفتم بابا این که با این شکسته نمی شود، یک دست زدیم خلاصه اش این دیس از زیر ماشین آمد بیرون و حروف ها ریخت زمین… رفتیم تو قسمت حروف چینی، دیدیم کلیشه ها آن وسط است چاقو را بچه ها در آوردند، کلیشه ها را تکه تکه کردند و حروف را هم، همه را به هم زدند.»
حاج عراقی درباره “طیب و ناصر جیگرکی و رمضون یخی و…” و نقش آن ها درآشوب خرداد ۴۲ می گوید:
«… منزل آقا (خمینی) بودیم آن جا اسم طیب خان وسط آمد… آقا درآمد گفت که اینها علاقمند به اسلام هستند… نوکر امام حسین هستند… خلاصه رفتیم خانه طیب خان… طیب صد تومان داد به پسرش اصغردادو گفت می دوئی عکس آقا خمینی را می خری می بری تو تکیه… ناصر جیگرکی، از گردن کلفت های باغ فردوس و چهارراه مولوی بود، هنوز ما از ساعت حرکتمان قدری مانده بود که خبر آوردند این فرد با تعدادی نزدیک به ۲۰۰ الی ۳۰۰ تن از الوات های آن جا به قول خودش، ازین تیغ کش ها دارند می آیند.”
محسن رفیقدوست، یکی دیگر از لات های متدین نیز در خاطرات خوددر باره ی به قتل رساندن ” یکی ازچماقداران حکومت پهلوی و معروف به عضویت در ساواک ” می نویسد: “…از فیضیه به طرف حرم رفتیم … دیدم یک روحانی پیرمردی که آن چنان دولا بود – که کاملا مثل اینکه کسی رکوع برود – یک چوب به عنوان عصا دستش بود، این داشت از توی حرم می آمد بیرون، یکی از این چماق بدستان جوان خیلی گردن کلفتی هم از طرف در فیضیه به طرف در حرم می رفت ، همچین که این دم در می خواست بیاید بیرون از توی حرم ، این با آن چماق خود زد روی پشت این پیرمرد روحانی که شاید بالای ۹۰ سال داشت و خیلی هم نحیف و ریز بود. این افتاد روی زمین و عمامه اش پرت شد – سید هم بود – این رفت دو تا لگد هم زد توی عمامه او و این بنده خدا هم خیلی بی حال افتاد… شاید چند سال بعدش، غروبی داشتم می رفتم توی خیابان صاحب جم، هوا تازه تاریک شده بود . دیدم این ساواکی دارد از بالا می آید طرف پایین… دنبال او رفتیم و خانه اش را توی آن خیابان ، که معروف بود به چها راه سوسکی یاد گرفتیم … رفته بودم مشهد خدمت حضرت آیت الله العظمی میلانی . داستان را به صورت کلی برای ایشان[ گفتم] که یک همچین شخصی این جوری کرده و اگر که مثلا این دست حاکم اسلام بیفتد ، با این چکار می کنند ؟ ایشان فرمودند : این جور اشخاص مهدورالدم هستند ، اینها ظلمه هستند ، اینها عمله ظلم هستند . بعد از چند وقت موضوع را به صورت بازتری خدمت مرحوم آیت ا… مطهری عرض کردم ، وبعد به طریق دیگری این جریان را خدمت حضرت آیت ا… مهدوی کنی . از حرفهای هر سه تای اینها دریافتم که این آدم، کشتنی است. توی یک جلسه ای موضوع را به مرحوم اندرزگو گفتم ؛ اندرزگو گفت : همه اینها کشتنی هستند … البته من چند شبی کشیک او را کشیدم با یک چماق حسابی و چون کمتر شبی بود که این مست نباشد . بالاخره او از ماشین پیاده شد ، می خواست برود خانه اش . من مخفی شده بودم و با چماق زدم توی سر این، او افتاد و یک هفت هشت تا چماق دیگرهم زدم توی سرو کله این و هلش دادم افتاد توی جوی آب و رفتم . فردای آن روز شایع شد که یک جنازه ای توی میدان شوش توی آبها پیدا شده ، و ان شاء ا… خدا قبول کند ..”
در مقطع انقلاب نیز رژیم سلطنتی و روحانیون تلاش کردند لات های بیشتری را جذب کنند. در باره ی حذب ” شاهرخ ضرغام” و دیگر جاهل ها و لات ها ی مشابه اش نوشته اند: “…..ناصر کاسه بشقابی، اصغر ننه لیلا، حسین وحدت، حبیب دولابی (همه این افراد به جرم همکاری با ساواک و کشتار مردم، بعد از انقلاب اعدام شدند)و چند تا دیگه از گنده لات های شرق و جنوب شرق تهران دعوت شده بودند، شاهرخ هم بود. هر کدام از اینها با چند تا از نوچه هاشون آمده بودند. من هم همراه شاهرخ بودم. جلسه که شروع شد نماینده ساواک تهران گفت: چند روزی هست که در تهران شاهد اعتصاب و تظاهرات هستیم. خواهش ما از شما و آدم هاتون اینه که ما رو کمک کنید. توی تظاهرات ها شما جلوی مردم رو بگیرید. ما هم از شما همه گونه حمایت می کنیم. پول به اندازه کافی در اختیار شما خواهیم گذاشت. جوایز خوبی هم از طرف اعلیحضرت به شما تقدیم خواهدشد. جلسه که تمام شد، همه از تعداد نوچه ها و آدم هاشون می گفتن و پول می گرفتن، اما شاهرخ گفت: باید فکر کنم، بعداً خبر می دم. بعد هم به من گفت: الان اوایل محرمِ، مردم عزادار امام حسین(ع) هستند. من بعد از عاشورا خبر می دم…..”
منبع – مسعود نقره کار جاهلها و لاتها، روحانیون و سلاطین (بخش نخست)، – سایت گویا نیوز
◀ابراهیمتیموری دربارۀ مسعود میرزا ظل السلطان چنین شرح می دهد: سرهنری درومند ولف (Sir. H. Drumond Wolff) . وزیرمختارانگلیس درایران ضمن گزارشی با قید «خیلی محرمانه» به شماره269 مورخ 3 سپتامبر 1890از قهلک به لردسالزبوری (Marquis of Salisbury. ) وزیر امور خارجه انگلیس می نویسد:
افتخار دارم شرحی را که بنان الملک تهیه کرده ارسال دارم. بنان الملک مدت مدیدی در خدمت مسعود میرزا ظل السلطان بوده است. بنظرمن درمیان اطرافیان ظل السلطان این شخص ازهمه امین تر و کاردان تر بوده و ظل السلطان زیاد مرهون اوست. ظل السلطان او را از خود دورکرد وبه جای او اشخاصی را آورد که به اندازه او لیاقت نداشتند مورداعتماد باشند.
این شرح تصویردقیق و جالبی از رسوم و روش ایرانی است و ارزش دارد که دقیقاً مورد توجه قرار گیرد. بنان الملک اصرار داشت اصل مموراندم (گزارش) که به فارسی نوشته شده به او برگردانده شود. قبل از نقل شرحی که بنان الملک دربارۀ ظل السلطان نوشته و محرمانه در اختیار وزیر مختار انگلیس گذارده، بی مناسبت ندید خلاصه ای از شرح حال ظل السلطان و دو گزارش که مامورین انگلیس یعنی شاهدان عینی از کارهای او تهیه کرده اند و همچنین شرح حال مختصری از بنان الملک را به عنوان مقدمه در اینجا بیاورم:
مسعود میرزا از کنیزی بنام کلثوم خانم که اولین همسر صیغه ای ناصرالدین شاه بود در تاریخ 20 ماه صفر سال 1266 ه.ق/ 5 ژانویه 1850 به دنیا آمد. این خانم که بعدها عفت الدوله و سپس عفت السلطنه لقب گرفت دختر رضاقلی بیک از ایل افشار پیشخدمت بهمن میرزا برادر اعیانی محمد شاه بود. اعتمادالسلطنه در روزنامه خاطرات خود (ص 948 ) در روز شنبه 19 محرم سال 1310 ه.ق. نوشته است «عفت السلطنه مادر ظل السلطان با دو خواجه شب جمعه که پریشب باشد از وبا فوت شدند. » با آنکه مسعود میرزا سه سال از مظفرالدین میرزا لیعهد بزرگتر بود. چون مادرش از قاجاریه نبود نمی توانست به سمت ولیعهدی انتخاب شود.
مسعود میرزا در سال 127 6 ه.ق/ 1860 ملقب به یمین الدوله و در سال 1286 ه.ق/ 1869 ملقب به ظل السلطان شد. با دختر میرزا تقی خان (امیرکبیر) که از عزت الدوله خواهر ناصرالدین شاه بود ازدواج کرد و از او سلطان حسین میرزا جلا ل الدوله پسر ارشدش بوجود آمد. این خانم در سال 1287 ه.ق/ 1870 فوت کرد.
مسعود میرزا ظل السلطان در دوران سلطنت پدرش، ناصرالدین شاه، در یک زمان حاکم اصفهان، فارس، اراک، یزد و خوزستان بود و یک نیروی نظامی مرکب از پانزد ه هزار نفر سرباز که خوب تعلیم دیده و با دیسیپلین بودند تشکیل داده بود. این نیرو به دستور ناصرالدین شاه که نسبت به پسرش سوءظن پیدا کرده بود منحل گردید.
ظل السلطان بعد از آن بصورت یک فرد معمولی درآمد و هنگام فو ت ناصرالدین شاه فقط حاکم اصفهان بود. بعد از سلطنت مظفرالدین شاه باز هم قدرت ظل السلطان کمتر شد. در موقع مر گ پدر بلافاصله نسبت به برادر جوا نتر یعنی مظفرالدین شاه اظهار انقیاد و اطاعت کرد.
ظل السلطان مرد ثروتمندی بود و املاک زیاد و اموال سرشاری داشت که ارزش آنها را در حدود 250000 لیره انگلیس تخمین می زدند و مبلغی در حدود نیم میلیون لیره نیز در بانک های اروپا داشت.
ظل السلطان دارای نشان. G.C.S.I . (ستاره هند) از دولت انگلیس بود. این فهرست بیوگرافی ظل السلطان می باشد که در اینجا آورده شد و در پائین درباره شخصیت او و اخلاق و عادات و رفتارش توضیحات بیشتری داده شده است.
قساوت و بی رحمی از مشخصات بارز ظل السلطان که همه به آن اعتراف داشتند شقاوت و قساوت و بی رحمی او بود، که گفته می شد آ ن را از پدربزرگ مادری خود که در زمان محمدشاه میرغضب بوده به ارث برده بود. می گویند مظفرالدین شاه هر وقت می خواست قساوت و بی رحمی کسی را بیان کند می گفت این آقا مثل ظل السلطا ن آدم بی رحمی است. مظفرالدینشاه میگفتهاست در ایام طفولیت که با هم درس میخواندیم عصرها که به اندرون می رفتیم غلامبچهها گنجشگهایی را برای او می آوردند. ظلالسلطا ن با میخ یا چاقو چشم گنجشگها رادرمی آورد و آنها را در هوا رها میکرد و می گفت داداش ببین چطور پرواز میکنند!
تمول و ثروت
ظل السلطان در تاریخ «سرگذشت مسعودی » (ص 255 ) نوشته است: «خداوند تبارک و تعالی آن قدر بمن داده است که اگر اعقاب من بعد از من بفهمند چه بکنند تا ده نسل برای آنها کافی است… »
این ثروت بیشتر از طرق نامشروع و کارهای خلاف که به بعضی از آنها اشاره شده، بدست آمده بود.
مسترپریس کنسول انگلیس در اصفهان در گزارشی که در 9 ماه ژانویه 1894 (ماه رجب 1311 ) برای سر فرانک لاسلس وزیر مختار انگلیس فرستاده می گوید: چند روزی به سلطان آباد رفته بود، پس از بازگشت به اصفهان متوجه می شود اوضاع شهر و اطراف اصفهان خیلی بد شده و امنیتی نیست. دزدی، تجاوز در شبها طوریست که اکثر مردم در حال وحشت و ترس و نگرانی بسر می برند و شب ها برای حفاظت از خود نمی توانند بخوابند.
اموال سید معروفی را که بالغ بر چند هزارتومان می شد و همچنین اموال کلیسای جلفا را دزد زده بود. کنسول انگلیس این دو مورد را به اطلاع ظل السلطان رساند و از او خواست که دزد را پیدا کند. ظل السلطان به نوه اش «خا ن باباخان » دستور داد و عده ای غلام را به دهکده «سِدِه » فرستاد تا دزدها را دستگیر کنند. بعضی از دزدهای معروف دستگیر شدند و با آنکه به آنها قول داده بودند که اگر اعتراف نمایند جانشان درامان خواهد بود، معهذا در روز دسامبر 1893 (سلخ جماد یالاخر 1311 ) آنها را اعدام و اجسادشان را در جلوخانه آنها آویزان کردند. اموال مسروقه پس گرفته شده را به صاحبانش پس ندادند و شاهزاده همه را برای خودش برداشت.
بنانالملک
میرزا رضا مستوفی که به واسطۀ آشنایی با علم پزشکی به میرزا رضای حیکم هم شهرت داشت، مدتی منشی نظام و سرکرده سیصد سوار ابوابجمعی خود بود و در سال 1301 ه.ق/ 1884 م. به بنا ن الملک ملقب شد. بنان الملک به قول اعتمادالسلطنه سالها «آدم محرم ظل السلطان » بود و سمت منشیگری او را داشت. در این مدت ثروت زیادی بدست آورد و سپس از ترس به عتبات مسافرت کرد و از آنجا به مصر و بعد هنگامی که ناصرالدین شا ه در انگلستان بود (تابستان سال 1889 / اواخر سال 1306 ه.ق.) به لندن رفت. محمدحسن خان اعتمادالسلطنه در یادداشتهای خود به این شخص و کارهای او اشار های میکند، از جمله ضمن یادداشت روز چهارشنبه 11 ذی القعده 1306 ه.ق. (ژوئیه
1889 ) در لندن می نویسد: «صبح بنا ن الملک آدم محرم ظل السلطان را که قهر کرده لندن آمده است دیدم. از من شور
کرد گفتم مکه معظمه برو چندان پرده دری با شاهزاده مکن. » یکشنبه 6 شعبان 1309 ه.ق. (مارس 1892 ).
امروز صبح منزل بنان الملک رفتم. وقتی جاجرود بودم معروف بود بنا ن الملک فرار کرده، همی نطور هم بود به قم رفته بود گویا از دست طلب کاران خودش رفته بود، آوردندش بتوسطه امین اقدس عریضه ای به شاه نوشت که قنسول ایران در بغداد بشود مقبول هم افتاد، چند روز در منزل خودش شربت و شیرینی گذاشته بود، بعد موقوف شد. از قرار گفته خودش امین السلطان موقوف کرده بود. » شنبه 10 شعبان 1311 ه.ق. (فوریه 1894 ) «میرزا رضای حیکم ملقب به بنا ن الملک آدم ظل السلطان که از خدمت شاهزاده استعفا کرده مدتی در تهران میچرید و بعد پول داد قنسول مصر شد، از آنجا هم معزول شد، طهران است و با من آشنائی دارد. »
ظل السلطا ن در کتاب خود به نام «سرگذشت مسعودی » درباره بنا ن الملک و مرگ او می نویسد:
«میرزا حبیب اللهخان مشیرالملک یک میرزای پست اصفهانی بود به وزارت تمام جنوب ایران و لقب مشیرالملکی برقرار شد، با میرزا رضای منشی من که بعد بنا ن الملک شد بجان هم افتادند رسوائی ها برپا کردند بالاخره من لاعلاج گشته هر دو را معزول کردم. میرزا ای بنان الملک به مصر رفت و سالها دربدر غربت بود باز از مصر مراجعت، به اصفهان آمد ناخوش شد و مرد.»
اما اعتمادالسلطنه در روزنامه خاطرات خود در یادداشت چهارشنبه 6 شعبان 1313 ه.ق.( ژانویه 1896 ) راجع به مرگ بنان الملک می نویسد: «باز حضرت والا ظ لالسلطان قتل نفسی فرمود ه اند. میرزا رضای حیکم بنا ن الملک نوکر قدیم خودش را باسم الفار مسموم کرده است. خداوند انشاءالله جان ماها را قربان پادشاه کند که اقلاً اگر مکنت و اعتباری نداریم راحت میخوریم و میخوابیم.( 1) تیموری در ادامه آن می نویسد:کار ترایت که در جلفا اقامت کرده بود به درخواست ظل السلطان روز دوازدهم آوریل 1889 به اتفاق مستر آقانور به اصفهان رفت تا دوباره بدیدن او برود. در این ملاقات ظل السلطان کمابیش باز همان حرفهای سابق را تکرار کرد و ضمن اظهارنظر و انزجار نسبت به نایب السلطنه (برادرش) گفت: اگر در راه اعطای مقام مهمی به من در تهران از طرف شاه اشکالاتی باشد من کاملاً راضی هستم که در همین حکومت اصفهان باقی بمانم و در این صورت ا نشاءالله نایب السلطنه هم از وزارت جنگ برکنار شود و فقط در همان حکومت تهران باقی بماند. انصاف نیست، نایب السلطنه چون دوست روسهاست با او با عزت و احترام رفتار بشود ولی من چون به انگلستان وفادار هستم اینطور مرا عقب بزنند و در چشم مردم خفیف سازند. یک توازن و تعادلی باید بین ما برقرار باشد، من نسبت به عزت و احترامی که به ولیعهد میشود به هیچ وجه حسادتی ندارم.
ظل السلطان در پایان ضمن اظهاراتی دوباره تا یکد نمود که شاه طبع خیلی عصبی و بد گمانی دارد و با مشورت و نظر مفسده آمیز می توان او را از راه راست منحرف کرد. من به هیچ یک از اطرافیان خودم اعتماد ندارم و هر وقت دولت انگلیس بخواهند مطلبی را به من بگویند بهتر است که آنرا ضمن نوشته ای توسط کیی از «غلامان » خودتان برایم ارسال دارید و من هم جواب آنرا با دست خودم می نویسم.
کارت رایت در پایان در حالیکه اجازه مرخصی می گرفت از طرف وزیرمختار انگلیس که نتوانسته شخصا قبل از رفتن به اروپا به ملاقات او بیاید اظهار تاسف کرد و خواستار شد سال نو که تازه شروع گردیده سالی مبارک و فرخنده برای او باشد. ظل السلطان نیز اظهار امیدواری کرد که بزودی موفق به دیدار وزیرمختار انگلیس بشود و سفر او سفری خوب و خوش باشد و هر چه زودتر به تهران بازگردد و حکومت شاه را از نظرات خود بهره مند سازند.
ظل السلطان با روحانیون میانه خوبی نداشت و می گفت: «قدرت آخوندها یک مانع بزرگ برای حسن اداره امور کشور است. »
چنانکه می دانیم بعد از واقعه تحریم تنباکو و لغو قرارداد رژی قدرت روحانیون توسعه بسیار پیدا کرد و «فرانک لاسلس » وزیرمختار انگلیس می گفت: «آخوندها اکنون در وضعی هستند که با کوچکترین بهانه ای می توانند آشوب و انقلاب برپا نمایند. »
مسترپریس کنسول انگلیس در اصفهان در گزارشی به تاریخ 11 ماه اوت 1892 به فرانک لاسلس وزیرمختار انگلیس از جمله م ینویسد:
امروز صبح به دیدن ظل السلطان رفتم و پس از صحبت های مقدماتی شاهزاده دولت انگلیس را سرزنش می کرد که او را در موقع احتیاج به حال خود واگذارده و اکنون باید کارهائی را انجام بدهد، در حالیکه واقعاً قدرتی ندارد. او مانند مردیست که می خواهد بنویسد اما چشم های او را بیرون آورده اند و دست های او را قطع کرده اند. هر کاری را که بخواهد انجام بدهد و هر چیزی را که می خواهد جلو او را می گیرند و از دادنش به او امتناع میکنند، معهذا این مرد اینجاست فقط آقانجفی * برای او کافیست که چیزی بخواهد آنرا فوراً به او می دهند. مورد بختیار یها را ببینید. من نوشتم و خواستم که باید به آنها اجازه داده شود تا بروند اما آنرا برای خواسته من انجام ندادند، ولی به محض آنکه آقا نجفی آنرا خواست فوراً آزاد شدند، نگاه کنید او چه می کند، او حتی مردی را به نواحی بختیاری فرستاد تا اموال آنها را تصاحب کند.
«اکنون باید بفرستم و نیم فوجی را که در عربستان (خوزستان) دارم تعویض نمایم. آیا فکر می کنید می توانم اینکار را بکنم؟ نه! هر کدام ازین پانصدنفر که باید بروند، می روند پیش آقانجفی و درخواست می کنند که اعزام نشوند و او به من می گوید که نباید او را فرستاد و به این ترتیب نمی توانم این تعویض را انجام بدهم. »
در اینجا ظل السلطان به حرفهای بی مزه و پیش پا افتاده معمولی خودش پرداخت و علناً و بی پرده پدرش (ناصرالدین شاه ) و امین السلطان (وزیراعظم) را فحش می داد و می گفت زمام امور کشور از دست آنها به در رفته است. اکنون به هیچ وجه چیزی در کشور نیست نه حکومتی و نه ارتشی. حکومت کردن بر یک کشور نیمه وحشی مثل اینجا زور یا قانون لازم دارد، اما در اینجا نه این است و نه آن.
«قبل ازآنکه مغضوب شوم، من بیست هزار سرباز داشتم، که درحدود دوازده هزار نفر آنها واقعاً افراد خوبی بودند. وزیرمختار فرانسه با دیدن آنها اظهار تعجب می کرد و می گفت شما نمی توانید بهتر از آنرا در جائی خارج از فرانسه و اطریش ببینید. با آنها چه کردند؟ آنها اکنون کجا هستند؟ تفنگها و لوازم دیگر آنها را که برایشان تهیه کرده بودم چه شد؟ از همه پول، وقت و زحمتی که بر سر این ارتش کوچک گذاشتم، اکنون اثری باقی نیست، هیچ چیزباقی نماند، همه از بین رفت. »
«من بکلی مایوس و د لسرد هستم و می خواهم از همه زحم تها و دردسرها وناراحتی های حکومتی خودم را کنار بکشم.»
«شما فکر می کنید من از شما انگلیسی ها جدا می شوم، ولی اینطور نیست. من آنقدر خر نیستم. من در کنار شما باید بایستم یا سقوط کنم هیچ چیز بیشتر از این مرا خشنود نخواهد کرد که ببینم شما این قسمت از کشور را بگیرید، چنانکه تصور می نم روزی اینکار را خواهید کرد، در آن صورت اموال من که چند میلیون تومان ارزش دارد، مصون و محفوظ خواهد ماند. »
ظل السلطان دوباره به موضوع آقانجفی و برادرش شیخ محمدعلی بازگشت و در حالیکه رکیک ترین فحش ها را به آنها می داد، گفت: «شما انتظار دارید که من آنها را تحت اطاعت درآورم، چطوری می توانم؟ سه سال قبل بعد از آنکه آقانجفی باعث آنهمه بدرفتاری با یهودیان شد و بابی ها را که تحت حفاظت سربازان دولتی بودند بقتل رساند او را به تهران احضار کردند، بجای آنکه با او با خشونت رفتار نمایند و او را تنبیه کنند او را با احترام زیاد پذیرفتند و هدایای بسیارعالی هم از طرف شاه و هم از طرف امین السلطان به او داده شد و بعد از چند ماه در حالیکه خیلی بزرگتر وبااهمیت تر از قبل شده بود او به اینجا بازگشت. بنابراین اکنون دیگر برای من امکان ندارد که جلو او را بگیرم. حالا اسماً من حاکم اینجا هستم، اما آقانجفی حاکم واقعی است.
بعد از قیام مردم و تحریم تنباکو و لغو قرارداد رژی به گفته مسترپریس کنسول انگلیس در اصفهان، قدرت روحانیون خیلی زیاد شد و روبروز هم به دامنه آن افزوده می شود.
ظل السلطان هم تغییر عقیده داده و باصطلاح می خواهد در این مسیر شنا کند و او را قهرمان این جریان بدانند. منظور ظل السلطان آنست که هنگام مرگ پدرش با کمک و پشتیبانی روحانیون به هدفی که همیشه دنبال آن بود، دست یابد. او بر آن باور است. با این عمل یعنی وادارکردن روحانیون که باصطلاح با ساز او برقصند او خواهد توانست با تهدید یا با رضا و موافقت به منطقه حکمرانی خود بیفزاید و هدف اصلی را که در رأس همه کارهایش قرار دارد یعنی «قدرت برای جمع آوری ثروت » تامین نماید.
بعد از گفتگو و بحث درباره مسائل مختلف وقتی موضوع آقانجفی به میان آمد ظ لالسلطان بقول کنسول انگلیس خود را به تجاهل زد و گفت:
«در این شهر )اصفهان( من ب ههیچ وجه قدرتی ندارم. من حاکم نیستم، من جز در مورد بازار دستوری نمی توانم صادر کنم. این آخوندها هر دستوری که بخواهند می دهند و در تمام موارد کسب و کار و تجارت، خرید و فروش خانه و باغ و غیره دخالت میکنند. هر کاری دلشان بخواهد انجام می دهند. من قدرت ندارم.
ظ لالسلطان وقتی از کنسول انگلیس درباره اینکه خسارت کمپانی رژی از کجا پرداخت م یشود کنسول انگلیس ضمن مطالبی می گوید به عقیده او باید از طریق مالیاتی که آنرا «مالیات آخوندی » نامید پرداخت گردد ولی ظ لالسلطان م یگوید نه «مالیات انگلیسی. (((» طبق گزارش مورخ 21 ژوئیه 1893 مستر پریس کنسول انگلیس در اصفهان چند روز پیش مجتهدی بنام حاجی آخوند، مردی که بواسطه شدت دینداری و تقدس شهرت زیادی دارد، نزد آقانجفی و برادرش شیخ محمدعلی رفت و اظهار داشت که در خواب پیغمبر به نظر او آمده و فرموده است آقانجفی «کافر » است و شیخ محمدعلی هم مرتد می باشد و وظیفه اوست که این موضوع را به همه مردم اعلام کند. بنابراین او آمده تا این موضوع را به آنها اعلام نماید و درصدد است دستور پیغمبر اسلام را اجراء کند.
آقانجفی و شیخ محمدعلی به گمان اینکه این کوششی برای گرفتن پول می باشد مبلغ پنجاه قران برای او فرستادند. اما حاجی آخوند از گرفتن این پول خودداری کرد. آقانجفی دوباره این پول را برای او فرستاد و پیغام داد اگر پول را قبول نکند و دهانش را نبندد او بقتل خواهد رسید. حاجی آخوندی باز پول را قبول نکرد و گفت حاضر است کشته شود، پیغمبر این دستور را به او داده و نمی تواند دهان خو را ببندد. حاجی آخوند هر جا می رفت خواب خود را تعریف میکرد.
مجتهدان اصفهان همه از اینکه لطمهای به آقانجفی وارد شود خوشحال هستند و مخفیانه از حاجی آخوند پشتیبانی میکنند و در نتیجه اصفهانی های ساده لوح به حرفهای او گوش می دهند و باور میکنند. این موضوع اکنون نقل تمام محافل اصفهانست و گفته می شود ممکن است موجب کاهش قابل ملاحظه ای از شهرت آقانجفی گردد.
مسترپریس کنسول انگلیس در اصفهان در گزارشی که چند روز بعد یعنی 27 ژوئیه 1893 فرستاده می گوید مراسم مذهبی ماه محرم امسال 1311 ه.ق که از روز 15 ژوئیه 1893 شروع شده بود در شهر اصفهان چندین زد و خورد بین دستجات مختلف صورت گرفت که درجریان آن عده ای زخمی شدند و در یکی از آنها یک نفر از زخمی شدگان حالش بطوری وخیم می باشد که احتمال زنده ماندنش نمی رود.
این وضع بواسطه تجدید حیات دسته بندی لوطی های سابق بنام حیدری و نعمتی است. مدت بیست سال بود که این دسته بندی ها دراصفهان فراموش شده وازبین رفته بود. آقانجفی بیش از همه این دستجات را تشویق میکند و به آنها توجه می نماید و در مدخل مسجدش با سر برهنه و پای برهنه در حالیکه سینه می زد از آنها استقبال می نمود و در موقع بازگشت به همین طریق آنها را بدرقه میکرد.
آقانجفی این کار را بیشتر از آن جهت میکرد که شهرتش که بواسطه خواب حاجی آخوند لطمه دیده تا حدی جبران بشود. غروب روز یکشنبه 28 ماه صفر 1311 ه.ق( 10 سپتامبر 1893 ) قتل امام حسن و رحلت حضرت رسول در محله امام جمعه اصفهان بین «لوطی »های رقیب، دو دسته حیدری و نعمتی زدوخوردی روی داد که چند نفر از طرفین مجروح شدند. هیجان و تحریک احساسات خیلی زیاد بود و عده ای هم از محلات دیگر به کمک طرفین آمدند و بیم آن می رفت که شب بعد زد و خورد شدیدی بین طرفین روی بدهد. ابراهیم خلیل خان که دو سه روز قبل از اردوی ظل السلطان بازگشته بود با کوشش بسیار توانست نظم و آرامش را برقرار کند. مسئول عمده این اغتشاش و زد و خورد امام جمعه اصفهان بود که شب هنگام عده ای سینه زن حیدری را به مسجد آورده بود. این موضوع باعث شد تا دسته نعمتی ها آنرا توهینی بخود تلقی کردند و حیدری ها را مورد حمله قرار داده و کتک بزنند. پشت سر نعمتی ها آقانجفی قرار دارد که مخفیانه و پنهانی آنها را تحریک میکرده است. آقانجفی نهایت سعی را به عمل می آورد تا به اما م جمعه لطمه وارد سازد. ظل السلطان قصد داشت به شکار برود ولی تصمیم خود را تغییر داد و با عجله به اصفهان بازگشت.
اینها نمونه هائی از رابطه ظل السلطان با روحانیون اصفهان می باشد که به اختصار دراینجا آورده شد. ( 2)
1 – ابراهیم تیموری « مسعود میرزا ظل السطان – نشریۀ بخارا – سال چهاردهم – شماره 83 مهر – آبان1390- صص 481 – 477
2 – همانجا – صص 496 – 491
◀ هما ناطق به « شیخ فضل الله نوری» و «آقا جواد تبریزی» اشاره می کند که « در غصب » اموال مردم توسط آنها چنین به قلم می آورد: با نخبهء علما،شیخ فضل الله نوری می آغازیم که درمیان مردم «فضلهء الاه» لقب گرفته بود. ثروت بیکران او از غصب املاک نور به دست آمد. به گفت مخبرالسطنه هدایت «دستگاه شیخ از بساط دربار رنگین تر بود» و «وضع او وضع اعیانیت! چنانکه «در همه وقت لازمات تعیّش او موجود بود». ناظم الاسلام نیز “واهی می داد: «وارد شدم بر حاج شیخ فضل اللّه… به اندازهء خوراک پنجاه نفر در سفرهء او حاضر بودند… سفرهء او را از سفرهء صدراعظم بهتر دیدم». علی اکبر دهخدا در روزنامه صوراسرافیل شیخ را متهم می کرد که 45 هزار تومان از صدراعظم گرفته بود تا با آزادیخواهان در افتد.
نیروی ضربت شیخ فضل اللّه را «چماقداران و قداره کشان» می آراستند. پشتیبانانش درباریان و تیولدران بودند. در نهضت مشروطه 45000 تومان از دربار ستاند و «علیه مشروطه» تظاهرات برپا داشت. فریدون آدمیت همراه با نقد افکار شیخ، او را با سوادترین مّلای زمانه اش دانست. اما اعدام اوا را نکوهید. مردم در نقد این آخوند شبنامه به در و دیوار می زدند، در این راستا که شیخ فضل الله «سلوک روحانیت» ندارد و او را به «مرجعیت» نمی پذیریم. تلگراف نفرین هم می رسید، از این دست:«حاجی شیخ فضل الّله خدا تو و اتباع تو را به درک واصل کند»!
درمیان غاصبان کمتر آخوندی به پای قدرت مالی و سیاسی میرزا جواد آقا مجتهد تبریز می رسید. این مجتهد از راه زناشوئی نوهء میرزا تقی خان امیر کبیر را به زنی گرفت که تنها خواهرتنی ناصرالدین شاه هم بود. از این راه با درباریان درآمیخت. ثروت میرزا جواد را 16000 تومان و شمار دهاتش را 200 پارچه گفته اند. دریاچه هم داشت. ناصرالدین شاه نیز در سفرنامه هایش از روستاها وثروت کلانش یاد کرده است. شگفت انگیز اینکه برخی این مجتهد را قهرمان «ضد استعمار» می دانستند، چون با امتیاز رژی مخالفت کرد. اما در نیافتند که میرزا جواد آقا چون در ساوجبلاغ کشتزار توتون داشت و به روسیه صادر می کرد، با رژی به مخالفت برخاست. کسروی نوشت: «این مرد در فزونی پیروان و چیرگی به مردم در میان همکاران خود کمتر مانند داشته، سخنش در همه جا می گذشت». مردم از او می هراسیدند. نفوذش تا جائی بود که به تزار روسیه نامه می نوشت. قوت شریعت در زمان حاجی میرزا جواد آقا می بود که از اینجا تا پطرزبورگ حکم می کرد»! کسروی می افزود: «این مرد در فزونی پیروان و چیرگی به مردم، در میان همکاران خود کمتر مانند داشته. اعتمادالسلطنه هم گواهی می داد که اینآخوند «درابتیاع ملکولع» دارد و بس«حریص است به مال وقفی که تولیتش با ورثهء قاضی تبریز است». تا جائی که «جمعی را تحریص کرده بود، تا در خیابان به ورثۀ آن قاضی «بی ادبی» کنند.به شاه و ولیعهد هم «نسبت بی دینی» می داد و آنان را «تشبیه به خلفای جور» می کرد. نمونه ای نقل می کنم. به سال1875 میلادی/ 1297قمری مجتهد تبریز به احتکار نان برآمد. مردم گرسنه دست به شورش زدند. تهدید کردند که «اگر نان را ارزان نکنند زیر پرچم روس خواهند رفت». زیرا که مردم چنان از دست مجتهدشان به جان آمده اند که «همگی در انتظار مداخلهء روس ها نشسته اند». کارگزار سفارت فرانسه در احوال مجتهد تبریز گزارش می کرد: میرزا جواد آقا «با نفوذترین شخصیت مذهبی درجهان شیعه پس از مجتهد کربلاست. همچنین بزرگترین مالک آذربایجان است. در تبریز این مجتهد بسی مقتدر تر از ولیعهد است و گاه ارادهء او بر ارادۀ شاه نیز حاکم است.
ﻫﻤﮕﺎﻥ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺳﺮﭼﺸﻤﻪﺀ ﻗﺪﺭﺕ ﻭ ﺛﺮﻭﺕ ﺑﻴﮑﺮﺍﻥ ﻣﺠﺘﻬﺪ ﻫﻤﺎﻧﺎ ﺍﺯ ﺩﻫﺎﺕ ﻭ ﻣﻮﻗﻮﻓﺎﺕ ﻏﺼﺒﯽ ﺍﺳﺖ.ﮔﻮﺍﻫﯽ ﻣﯽ ﺭﻓﺖ ﮐﻪ ﻣﻴﺮﺯﺍ ﺟﻮﺍﺩ ﺩﺭ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺗﻨﺒﺎﮐﻮ ﺍﺯ ﺑﺎﺯﺭﮔﺎﻧﺎﻥ «ﺧﺴﺎﺭﺕ» ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻭ ﺗﻬﺪﻳﺪ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ. ﺗﺎ ﺟﺎﺋﯽ ﮐﻪ «ﻃﹼﻠﺎﺏ ﺣﻴﺪﺭﻳﻪ» ﺭﺍ ﺑﺴﻴﺞ ﮐﺮﺩ ﺗﺎ ﺷﺐ ﻫﺎ «ﻫﻴﺎﻫﻮ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﻳﺎﻋﻠﯽ ﺑ ِﮑﺸﻨﺪ»! ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺑﻪ ﻣﻨﺒﺮ ﻣﯽ ﺷﺪ. ﻧﺴﺒﺖ ﺑﯽ ﺩﻳﻨﯽ ﺑﻪ ﺷﺎﻩ ﻣﯽ ﺩﺍﺩ. ﭼﻨﺎﻧﮑﻪ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺑﺴﺘﻦ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﺭﺍ ﺩﺍﺩ . ﺗﺠﺎﺭ ﺭﺍ ﺗﻬﺪﻳﺪ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ «ﺑﺎﻳﺪ ﺻﺪﻫﺰﺍﺭ ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺑﺎﺑﺖ ﺧﺴﺎﺭﺕ ﺑﮕﻴﺮﻡ»! ﺑﺎ ﻭﺳﺎﻃﺖ ﺁﺧﻮﻧﺪ ﻣﻴﺮﻓﺘﺎﺡ ﻭ ﺳﻔﺎﺭﺕ ﺭﻭﺳﻴﻪ، ﻏﺎﺋﻠﻪ ﺧﻮﺍﺑﻴﺪ.
ﺭﻭﺱ ﻫﺎ ﺑﻪ ﺍﻭ ﭘﻮﻝ ﺭﺳﺎﻧﺪﻧﺪ ﻭ ﺳﺮ ﻭ ﺻﺪﺍ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﺑﺎﻧﺪﻧﺪ. ﺩﻳﮕﺮ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﺍﻳﻦ ﻣﺠﺘﻬﺪ ﺩﺭﺑﺴﺖ ﺩﺳﺖ ﻧﺸﺎﻧﺪﻩﺀ ﺩﻭﻟﺖ ﺭﻭﺳﻴﻪ ﺑﻮﺩ. ﺩﺭ ﺑﺎﺳﻤﻨﺞ ﺗﻨﺒﺎﮐﻮ ﻣﯽ ﮐﺎﺷﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺭﻭﺳﻴﻪ ﺻﺎﺩﺭ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ. ﺭﻭﺱ ﻫﺎ ﺩﺭ ﻣﺤﻠﻪﺀ ﺷﺸﮕﻼﻥ ﺑﺮﺍﻳﺶ ﺟﺎﺩﻩﺀ ﮐﺎﻟﺴﮑﻪ ﺭﻭ ﺳﺎﺧﺘﻨﺪ. ﮐﺎﻟﺴﮑﻪ ﻫﻢ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻧﺪ! » (1 )
* همان ناطق درهمان نوشته بارۀ « ملاخور کردن» اموال مردم توسط آقا نجفی بر این نظر است: آقا شیخ محمد تقی نجفی مجتهد پر آوازۀ اصفهان در آزار و کشتار شهرۀ عاَلم بود. به گفت سفیر فرانسه « شیخ نجفی به تبعیت از سیاست انگلیس شهرت » داشت!
آوازه اش را از یکسو مدیون مکنتش بود و از سوی دیگر از یهود آزاری که یکی از راه های ثروت اندوزی و شهرت او به شمار می رفت. قدرت او از برکت غصب مالیات های سالانه یهودیان بود، همراه با شکستن ساز های موسیقی و بسیج لوطیان در آزار قوم یهود! تا جائی که یهودیان می گفتند: هر سیّدی که بخواهد مریدی وآوازه ای کسب کند نخست اعلان جهاد به یهودیان می دهد. مجتهد کار را به جائی رسانیده بود که پای منبر می گفت : یهودیان « زنان مسلمان » را گرفته و برای اموری « مشکوک» پنهان می کنند! دیگر اینکه دهات غله خیز اصفهان را یک به یک می خرید و گندم را به بهائی که خودش تعیین کرده بود می فروخت. حتی قبض مستمری رعایا را به ثلث قیمت می خرید و از این راه مالیات خودش را می پرداخت . آقا نجفی در در احتکار و برانگیختن « تنگی » ها نقش اساسی داشت. در نقد این آخوند ، سید جمال واعظ اصفهانی (پدر جمالزاده) با همیاری ملک المتکلمین که هر دو از فرقۀ ازلی بودند یک گفتگوی خیالی میان خدا و مجتهد محتکر که « هزار خروارگندم » داشت آراستند. در این روال:
« ای محمد تقی، آیا آنزمان را به خاطر داری که آرزوی شش دانگ ملک »
داشتی؟….ده ها قراء به تو مرحمت کردیم… اوّل مّلاک شدی، اوّل دولتمند شدی، اوّل زارع شدی، اوّل با قدرت شدی… اکنون افتخار می کنی که منم که باعث بی علمی عامه شده ام. این تو بودی که هر کسی را به تهمت بابی گری حکم قتل می دادی…انبار غله و احتکار برای چه بود؟ وقتی که نان می خواسته ارزان شود تهدید و تنبیه نانواها برای چه بود؟ مداخل املاک ظل السطان که نصف اصفهان را شامل بود در جیب تو داخل نکردیم؟ یاحامی اشرار بودی و یا هوا خواه الواط (لوطیان) و الی آخر»
اعتمادالسطنه در ۸ رجب ۱۳۰۷ ق/ ۱۸۹۰ م. گزارش می کرد: « اصفهان مغشوش است. ملا نجفی مجتهد چند نفر به تهمت بابی گری به میل خو و بدون اجازه سر بریده است! شاه متغّیر بودند» نجفی هر روز آدم می فرستاد و دستور شکستن ساز های موسیقی یهودیان را می داد. یکی از مریدان آن مجتهد، در جلوۀ کاس تر ازآش گزارش داد:
در یکی از کوچه های اصفهان عبور می کردم. ازخانه این خبیث (حیدر علی خان) دیدم صدای تغنی و سماع و آواز و ساز می آید.
از قول آقا (نجفی) بعضی طلاب را خبر کردم. ریختیم درب خانه راشکستیم . داخل که شدیم دیدیم این خبیث ها مشغول ترّنم اند و این خلاف شرع است. پس ایشان را خوب تنبیه کردی و کتک شدیدی زدیم!»
سرانجام مجتهد را از اصفهان به تهران فراخواندند. در پایتخت از نو به منبر شد !« به شاه دعا نکرده از منبر پائین آمد و رفت » ! به ناصرالدین شاه هم توپید که چرا شاه همسر بیمارش را برای درمان چشم « به فرنگ» فرستاده است. نیز در گشایش شعبۀ مدرسۀ « آلیانس اسرائیلی » در اصفهان، آقا نجفی با انگلیس ها همدست شد وبه مخالفت با گشایش آن نهاد برآمد. سرچشمه مخالفت این بود که انگلیس ها خود در لندن « انجمن تبلیغ یهودیان» را به راه انداخته بودند تا یهودیان را به گرویدن به دین مسیح وادارند. از آن پس آن انجمن با میسیونر های فرانسوی که از دیرباز در ارومیه مستقر بودند، درگیری داشتند. گویاست که گارلاند نمایندۀ انگلیس ها که ریاست شعبه اصفهان را عهده دار بود دست به دامن آقا نجفی شد تا از پیوستن یهودیان به مدارس آلیانس یهود جلوگیری کند و فتوا بدهد. نجفی درخواست سفیر انگلیس را به جان پذیرفت. به منبر شد و اعلام داشت: « هر یهودی که به مدرسۀ الیانس یهود برود کافر است»! سرانجام یهودیان شکایت بردند.
آقا نجفی به خیال سرمایه گذاری و تاسیس بانک هم افتاد. بانکی برپا کرد با بهره ۱۲ درصد برای سپرده و ۱۸ درصد برای وام. رفته رفته به رقابت با بانک شاهی برآمد، اصناف را محرک شد و خود در پشتیبانی ازآنان نامه به صدراعظم فرستاد که «صنف چیت ساز و صراف و شالباف » همه شاکی اند که « این بانک شاهی سبب تعطیل برخی مشاغل شده… وشغل ما را هم غصب کرده»! بدان معنا که چون این مجتهد خود با بهره ۵۰ درصد وام می داد، تجار و اصناف را از وام گرفتن از بانک باز داشت. دیگر اینکه مجتهد اصفهان دهات غله خیز اطراف را نیز یک به یک خرید و بهای گندم را به نرخی که خود می فروخت.. با امتیاز تنباکو هم در افتاد و خود با همکاری با حاج محمد حسن امین الضرب شرکت نوینی برپا کرد. به گواهی حاج سیاح، آقا نجفی، مردمان را پندِ « قناعت» می داد، اما خود او آرمانی جز « جمع آوری مال، ازدیاد ثروت و خریدن املاک و مستغلات » در سرنداشت .
حکومت آقا نجفی را به تهران فرستاد! این مجتهد نه تنها از حکومت حرف شنوی بویژه به « اقوام نامسلمان » نداشت بلکه حکومت از او تبعیت می کرد. در آزار یهودیان و زرتشتیان استاد بود.(1 )
1 – مقالۀ هماناطق « در غصب» – صص 4 – 2
2 – همانجا – صص- صص 16 -13
منبع: خانم هما ناطق « روحانیت » – سایت خانم هما ناطق ( کامل آن در سایت هما ناطق)
◀ رضا رمضان نرگسی، در دفاع از روحانیان شیعه همانند آقانجفى اصفهانى ، ملاّعلى کنى، میرزا جوادآقا تبریزى و شیخ فضل الله نورى و … به « بازنگری آرای حامد الگار درباره روحانیان شیعه (نقد و بررسی کتاب نقش روحانیت پیشرو در جنبش مشروطیت ایران»)» پرداخته است که به شرح زیر می باشد :
مقدّمه
نوشته هاى فراوانى درباره تاریخ معاصر ایران و تحلیل حوادث آن وجود دارد. در میان این نوشته ها و تحقیقات، تضادهاى فراوانى به چشم مى خورد که حتّى در برخى موارد، هر دو نوشته متضاد، به صورت ظاهرا مستند ارائه مى شود. در این جا وظیفه محقّق است که در انتخاب اسناد و منابع دقیق باشد تا صحّت و سقم این نوشته ها را تشخیص داده بتواند تحقیق متعصّبانه را از تحقیق منصفانه بازشناسد.
از آن جا که نوشته جانبدارانه، فاقد اعتبار و ارزش علمى است، تحقیقى مى تواند قابل عرضه و استناد باشد که نویسنده بکوشد عقاید، سلیقه ها و خواسته هاى شخصى خود را بر آن تحمیل نکند؛ به ویژه تحقیقاتى که مربوط به تاریخ و سرنوشت ملّت باشد؛ بنابراین به نظر مى رسد در مرحله اوّل از پژوهش هاى تاریخى، لازم است منابع مشهور آن مطالعه و تحقیق کامل شود تا میزان قابل اعتماد بودن آن جهت استناد و ارجاع، به دست آید.
در همین جهت کتاب نقش روحانیت پیشرو در جنبش مشروطیت ایران، از نویسنده معروف، حامد الگار، در نوشتار حاضر بررسى مى شود. علّت انتخاب کتاب، دو امر است:
1. این کتاب، حاوى مطالب و ارزیابى هاى نادرستى است که به اصلاح نیاز دارد؛ به طورى که حتّى خود نویسنده در یک مصاحبه اختصاصى در سال 1361، پس از اشاره به این که کتاب مذکور تز دکترایش بوده و ترجمه فارسى آن چند سال پیش انتشار یافته و ترجمه روسى نیز در حال انتشار است، مى گوید:
کتابى است البتّه تا حدّى ناشیانه و اگر قرار بود آن را حالا بنویسم، بسیارى از مطالب و ارزیابى هایى که در آن هست، شاید اکنون تغییر مى دادم. (1)
2. امروزه این کتاب از کتاب هاى مرجع مشروطه شناخته شده و محقّقان بسیارى (احتمالاً تحت تأثیر شخصیت علمى و مذهبى نویسنده) در داورى و تحلیل هاى خود به آن ارجاع مى دهند و این در حالى است که خود نویسنده اذعان مى کند کتابش اتقان لازم را ندارد.
یادآورى سه نکته درباره این مقاله لازم است:
1. مطالبى که در این مقاله به حامد الگار نسبت داده شده، درباره الگار جوان صادق است، نه پروفسور الگار امروز؛ یعنى باید توجّه داشت که افکار و دیدگاه هاى وى در مقابله با زمان نوشتن کتاب، تغییر کرده است.
2. در مواردى که فقط شماره صفحه ذکر شده، منظور، کتاب نقش روحانیت پیشرو در نهضت مشروطه است.
3. هرچند سعى شده به طور عمده کتاب مذکور ارزیابى شود؛ به مناسبت، از سایر آثار وى مانند ایران و انقلاب اسلامى و… نیز استفاده شده است.
أ. زندگینامه و آثار نویسنده
پروفسور حامد الگار؛ اصالتا انگلیسى است و بر اثر مطالعاتى که درباره اسلام کرده بود، به این دین (البتّه مذهب اهل سنّت) مشرّف شده است. (2) وى درباره فراگیرى زبان فارسى و میزان تحصیلات خود مى گوید:
فارسى را بیش تر در دانشگاه کمبریج یاد گرفتم. (لیسانس) خود را از آن جا گرفتم و بعد از مدّت یک سال که در دانشگاه تهران درس خواندم، به کمبریج برگشتم و دکتراى خود را از همان جا گرفتم. (3)
الگار از سال 1965 میلادى در جایگاه استاد در دپارتمان مطالعات خاورمیانه در دانشگاه برکلى کالیفرنیا استخدام شد و هم اکنون در آن جا فارسى، تاریخ و فلسفه اسلامى تدریس مى کند. وى درباره موضوع ایران و اسلام تحقیقات متعدّدى منتشر کرده است.
او جنبش هاى اسلامى در ایران را با علاقه به مدّت چندین سال دنبال کرد. در مقاله اى که در سال 1972 منتشر کرد، وضع ایران را تشخیص داده و انقلاب را بسیار دقیق تر از همه مقامات سیاسى دولت [امریکا] پیش بینى کرده و با فراست تحلیل نمود. (4)
دکتر، کتاب هاى زیادى بسیارى را از عربى، ترکى و فارسى به زبان انگلیسى ترجمه کرده که از جمله مى توان از کتاب هاى اسلام و انقلاب و نوشته ها و اعلامیه هاى امام خمینى نام برد. (5)
مهم ترین آثار وى که به فارسى نیز ترجمه شده، عبارتند از:
1. نقش روحانیت پیشرو در جنبش مشروطیت ایران (دین و دولت در ایران: نقش علما در دوره قاجار)؛
2. ایران و انقلاب اسلامى؛
3. میرزا ملکم خان؛
4. شورش آقاخان محلاتى و چند مقاله دیگر.
مقاله هایى که از وى در نشریات داخلى به چاپ رسیده، عبارتند از:
1. علاّمه مجلسى از دیدگاه خاورشناسان (نشریه کتاب ماه «دین»، ش 34، مرداد 1379)؛
2. گفتمان سیاسى غرب و اسلام (کتاب نقد، سال چهارم، ش 16، پاییز 1379)؛
3. امام موسى کاظم و اخبار اهل تصوف (نشریه معارف، دوره دهم، ش2 و 3، مرداد و اسفند 1372)؛
4. گفت و گو: بازتاب انقلاب اسلامى در خارج (نشر دانش، سال دوم، ش 5، مرداد و شهریور 1361)؛
5. گفت و گو: بحث هاى ایدئولوژیک هدف هاى سیاسى (کیهان فرهنگى، سال چهاردهم، ش 133، خرداد و تیر سال 1376).
نویسنده خود درباره آثارش چنین مى گوید:
بعد از آن (تز دکترا) علاقه ام بیش تر به موضوع هاى مربوط به تاریخ مذهب در ایران و کشورهاى همسایه ایران بوده و هست با یک استثنا و آن هم شرح حالى است که از میرزا ملکم خان ارمنى نوشتم. چند کار کوچک هم در زمینه تاریخ تصوّف انجام دادم؛ به خصوص درباره تاریخ طریقت نقشبندیه کار نسبتا مفصّلى به دست گرفته ام که فقط قسمت کوچکى از آن تا به حال چاپ شده است. در واقع من مشغول تدوین آن مطالب بودم که انقلاب اسلامى در ایران شروع شد و مجدّدا توجّهم به مسائل ایران و به خصوص روحانیت در ایران معطوف شد و صرف نظر از فعّالیت هاى سیاسى ـ مذهبى در پشتیبانى از انقلاب اسلامى در خارج از کشور، تا به حال چند مقاله نسبتا کوچک هم نوشته ام و مجموعه اى از آثار امام خمینى هم به انگلیسى ترجمه کرده ام. علاوه بر آن، مجموعه اى از آثار مرحوم دکتر شریعتى را هم به انگلیسى ترجمه کرده ام. کارى که هنوز (تا تاریخ شهریور 1361) انتشار نیافته، ترجمه کتاب معروف مرصاد العباد، از نجم الدین رازى است که امیدوارم همین ماه (سپتامبر) در آمریکا چاپ شود. (6)
ب. گزارشى کوتاه از کتاب نقش روحانیت پیشرو در جنبش مشروطیت ایران
عنوان کتاب در نسخه ترجمه شده، نقش روحانیت پیشرو در جنبش مشروطیت ایران است. مترجم بعد از ذکر این عنوان، با خطّ ریز، عنوان اصلى کتاب را ذکر کرده است: دین و دولت در ایران: نقش علما در دوره قاجار.
عنوان اوّلى در نسخه اصلى کتاب (نسخه لاتین) وجود نداشته، و مترجم به صلاحدید خود، این عنوان را براى کتاب انتخاب کرده است و ظاهراً با نویسنده کتاب درباره تغییر نام کتاب توافق صورت گرفته؛ گر چه به نظر مى رسد عنوان اصلى کتاب، از این جهت که نه صرفا به مشروطیت، بلکه به نقش روحانیان در تحوّلات سیاسى ـ اجتماعى ایران در طول دوره قاجار مى پردازد، مناسب تر باشد.
الگار در فصل اوّل به ذکر نگرش عالمان درباره قدرت، سیاست و حکومت هاى موجود پرداخته که در نظر وى بر دو پایه استوار است: 1. وجوب مخالفت با حاکمیّت؛ 2. عدم تمایل به دخالت در امور سیاسى (ص 6). وى تا پایان کتاب مى کوشد جنبش ها و تحوّلاتى را که عالمان در جهت تقابل یا همکارى با دولت در آن نقش داشته اند، در قالب همین مدل نظرى ارائه دهد.
در فصل هاى دوم تا هفتم، به خاندان قاجار از زمان آقامحمّدخان تا ناصرالدین شاه و نیز چگونگى رابطه عالمان با سلاطین قاجار پرداخته، واقعه قتل گریبایدف را سر آغاز برخورد آشکار بین حکومت و مردم مى داند. الگار، دوره پادشاهى محمّدشاه را آغاز معارضه و کشمکش مستقیم عالمان با حکومت بیان مى کند.
در فصل هشتم به دو فرقه بابیّت و بهائیّت مى پردازد و مخالفت عالمان با این دو فرقه را نه از سر دیندارى و دفاع از مذهب تشیّع، بلکه فقط به سبب حفظ مقام و موقعیت خودشان ارزیابى مى کند (ص 204).
در فصل هاى نهم تا یازدهم، در مورد اصلاحات در حکومت و اصلاح گرایان معروف به بحث مى پردازد. از نظر الگار، اصلاحات را عباس میرزا، ولیعهد فتحعلى شاه آغاز کرد. (ص 108). وى امیرکبیر، حسین خان سپهسالار، میرزا ملکم خان ارمنى و سید جمال الدین اسدآبادى را اصلاح گرایانى که اهداف مشابهى دنبال مى کردند، معرّفى مى کند. در عین حال، معترف است که اصلاحات سپهسالار، به صراحت ریشه اروپایى داشت و این اقدام ها، گرچه تقویت دولت بود، برخلاف سلیقه عالمان بوده و زمینه سنّتى مناسبات میان دولت و آنان را دستخوش آشفتگى مى کرد (ص 240).
او ملکم را بابى مذهب و موءسّس فراموش خانه مى داند که مى کوشید از طریق آن، هسته اى از مردان برجسته را تشکیل دهد و به وسیله آن ها طرح هاى اصلاحى را در جهت تجدید سازمان سیاسى و اقتصادى کشور طبق نمونه اروپایى ارائه واجرا کند (ص 261).
الگار، گرایش سیّد جمال الدین اسدآبادى را میان مذهب تشیّع و تسنّن به صورت مردّد رها مى کند و با تکیه بر نطق سید جمال در استانبول، اعتقاد او به نبوّت را در حدّ اعتقاد به یک صنعت، پایین مى آورد (ص 271).
پس از آن که در فصل دوازدهم درباره مسأله تنباکو بحث مى کند، در فصل بعد، به مخالفت عالمان با امین الدوله و امین السلطان مى پردازد و در ادامه در فصل چهارده، به تحلیل مشروطه روى مى آورد. او معتقد است: هیجان عمومى که به نهضت مشروطیت انجامید، «حاصل یک قرن اختلاف و کشمکش میان دولت و علما بود» (ص 355).
ج. بررسى منابع مورد استفاده نویسنده
نویسنده درباره منابع فارسى مورد استفاده در کتاب خود مى نویسد:
تاریخ بیدارى ایرانیان، مأخذ بسیار مهمّى براى مشروطیت ایران است و به تفصیل، برگزیده وسیعى از اسناد معاصر را ارائه مى دهد؛ همچنین احمد کسروى در کتاب تاریخ مشروطه ایران، گزارش خوبى از دوران مشروطه به دست داده است… و کتاب فریدون آدمیت به سبب سبک روشن و فاضلانه آن توصیه مى شود. دو کتاب از ابراهیم تیمورى درباره امتیازات بیگانه در ایران؛ تحریم تنباکو یا اولین مقاومت منفى در ایران، و کتاب عصر بى خبرى یا تاریخ امتیازات در ایران آگاهى دهنده است (ص 13).
با توجّه به مطالب پیشین و نیز منابعى که در کتاب مورد ارجاع قرار گرفته، به نظر مى رسد نویسنده از میان منابع داخلى، بیش تر به منابع دست دوم که گرایش سکولار دارند، ارجاع داده است و از بعضى منابع دست اوّل غیر سکولار مانند تاریخ دخانیه اثر شیخ حسن کربلایى که شاهد عینى ماجراى قیام تنباکو و در جرگه عالمان بوده، هیچ استفاده اى نکرده است.
از سوى دیگر، استفاده گسترده او از منابع لاتین و اسناد و نوشته هاى مستشرقان، به ویژه در گزارش از فعّالیت هاى سیاسى ـ اجتماعى عالمان بزرگ، قابل تأمّل است؛ چرا که به دلیل فعّالیت ها و فتاوى ضدّ استعمارى متعدّد عالمان شیعه مانند فتواى جهاد آنان ضدّ روس در جنگ دوم ایران و روس، حکم تحریم تنباکو، لغو امتیاز رویتر و… موضعگیرى علمى و عملى اتباع کشورهاى روسیه و انگلستان به ویژه مأموران رسمى این دولت ها در برابر عالمان، خصمانه بوده است؛ بر همین اساس، در نوشته هایشان، مطالب و داورى هاى تند و نابجایى را به عالمان طراز اوّل و مراجع عظام آن دوره ایراد کرده اند. در خصوص میزان صحّت نوشته هاى مستشرقان انگلیسى، میرزا ابوطالب خان (یکى از آگاهان و از کسانى که از نزدیک با سیّاحان و مستشرقان مراوده داشته) در سفرنامه خود مى نویسد:
آن ها در شناخت حدّ علوم و زبانِ غیر، در خطا هستند؛ یعنى به مجرّد دانستن چند لفظ، خود را زباندان هر زبان و به دانستن چند مسأله، صاحب آن علم مى دانند و کتاب ها در آن تألیف کرده، به طریق چهاپه، نشر آن مزخرفات مى نمایند. این معنا مرا به گواهى «فرانسه و گریک»(7) که تحصیل زبان آن ها در انگلیس مروج است، معلوم شده و از تصرّفات و تحصیلى که در فارسى مى کنند، به یقین پیوسته، و سایر قوم، اکثر به حسن ظن که از صفات ایشان است و اجنبیت با آن زبان، ایشان را در این دعوى صادق دانسته، آن کتب را مى خرند…. همچنین قلّت غور ایشان در محاسن رسوم (و شرع) دیگران و هر چیز خود را بى عیب و صواب دانستن؛ اگر چه درحقیقت بر خلاف آن بوده باشد. (8)
یکى از محقّقان معاصر نیز درباره لزوم بررسى و نقد تمام آثار مستشرقانى که درباره ایران تحقیق کرده اند، چنین مى نویسد:
[اینان ]به تاریخ ایران گاه با اتّکا به ارزش ها و تحوّلات جامعه که در غرب شکل گرفته است، مى نگرند و تحوّل تاریخى را در بستر تمدّنى و فرهنگى به گونه اى به هم پیوسته در نظر نمى گیرند…؛ به همین سبب نیز نمى توانند علاقه و دلبستگى ایرانیان را به پیشرفت و ترقّى کشور ایران به هنگام انقلاب مشروطیت درست بسنجند…. در خصوص افکار بسیارى از مورّخان شرق شناس، چنین ارزیابى ها و سنجش هایى ضرورت دارد…. اکثر شرق شناسان، فاقد یک نظریه منسجم اجتماعى مى باشند. آن ها رویدادها را برمى شمرند و به نتیجه گیرى دست مى زنند. این کارى است که اغلب شرق شناسان مى کنند. (9)
با توجّه به این مطالب، و این که الگار در داورى و تحلیل خود درباره عالمان بزرگى چون میرزاى شیرازى، میرزا آقاجواد تبریزى، سیّد محمدباقر شفتى، ملاّعلى کنى و آقانجفى اصفهانى از منابع خارجى استفاده کرده است، (10) تحقیقات الگار در این زمینه، در معرض تردید قرار مى گیرد و بخش مهمّى از کتاب مذکور که به این مباحث مى پردازد نمى تواند اعتبار لازم و کافى داشته باشد.
د. دخالت دادن عقاید شخصى در تحقیق و عدم رعایت اصل بى طرفى
یکى از شرط هاى اوّلیه تحقیق این است که محقّق، عقاید و پیش فرض هاى خود را در تحقیق دخالت ندهد. حال باید دید در کتاب مذکور، این اصل تا چه حد رعایت شده است.
1. نظر نویسنده درباره تشیّع
همان طور که پیش تر اشاره شد، نویسنده هنگام تألیف کتاب، سنّى مذهب بوده است. مطالبى که وى در خصوص شیعه ذکر مى کند، نشان دهنده آن است که گرایش خود به مذهب اهل سنّت را در تحقیقاتش دخالت داده است. نمونه هایى در این جهت ذکر مى شود:
ـ این ادّعا (شیعه گرى) در آغاز بیش از آن که از روى عقیده باشد، ظاهرى بود و هدفش این بود که تسنّن را موقوف گرداند (ص 38).
ـ در حالى که غزالى در ایجاد نوعى تألیف بین طریقت و شریعت در تسنّن تا حدّى کامیاب شد، باطن گرایى تصوّف، با این امر که علم لدنّى در انحصار امامان باشد، به منازعه برخاست؛ تنها امامان هادیان حقیقت محسوب مى شوند (ص52).
ـ هدف منفى مذهب شیعه، جدال علیه تصوّف و تسنّن و آزار پیروان این دو فرقه بود. این جنبه هاى منفى فعّالیت علما، بر سى سال آخر دوره صفوى حکمفرما بود. مشغله ذهنى علماى دوران صفوى، تشریح اصول مذهب شیعه، سپس در درجه اوّل جلوگیرى از تسنّن، آن گاه جلوگیرى از تصوّف بود (ص 40)(11).
ـ رواج اندیشه و بیان اسلامى با نشان ویژه تجدّد در ایران از لحاظ کمیت و اهمیّت، حتّى کم تر از کشورهاى تازى زبان یا شبه قاره هند و پاکستان بوده است؛ به عنوان مثال، مردى که از لحاظ نفوذ یا محصول ادبى با سیّد قطب یا محمّد اقبال درخور مقایسه باشد، در ایران پدید نیامده. این امر را مى توان تا اندازه اى نتیجه گوشه گیرى ایران از جریان هاى معنوى دیگر بخش هاى دنیاى اسلام به سبب شیعه بودن مردم آن دانست و تا اندازه اى نیز نتیجه طبیعت تشیّع که در سرشت، یک کیش باطن گرا است و با طوفان هاى دگرگونى هاى تاریخى که در جاهاى دیگر، موج تجدّدخواهى را به همراه آورده، ناسازگار است. (12)
این در حالى است که وقتى از حسادت عالمان سنّى دربار عثمانى به سیّد جمال الدین بحث به میان مى آید، نویسنده از شیخ الاسلام و سایر عالمان سنّى استانبول دفاع مى کند (ص 271).
همچنین وقتى الگار، احتکار غلّه به وسیله حسین خان سپهسالار را رد مى کند، دلیل او این است:
اعتمادالسلطنه به رغم خصومتى که با سپهسالار داشت،… اعتراف کرده که سپهسالار «عدل عمر» را تجدید کرده است ( ص 243).
الگار نتیجه مى گیرد که پس، سپهسالار همانند عمر، مرد درست و عادلى بوده است.
این مطلب، از این امر حکایت دارد که پیش داورى مذهبى او، مانع از داورى درست و دیدن حقیقت شده است. او غافل از این نکته بوده که عمر میان شیعیان جایگاه خوبى ندارد و اصولاً شیعه، عمر را عادل نمى داند و اصطلاح «عدل عمر» کنایه از ستم مضاعف او است. (13)
2. موضع نویسنده در برابر صفویه
از آن جا که اقتدار تشیّع با روى کار آمدن صفویه آغاز شد، با توجّه به موضع منفى نویسنده در برابر مذهب تشیّع، موضعگیرى هاى نویسنده در برابر صفویه منفى است:
1. در صفحه 43، ضمن تحلیل وقایع دوران نادرشاه، از عمل شاه اسماعیل در رسمى کردن مذهب تشیّع در ایران، به صورت بدعت نام برده که احتمالاً نادر شاه بر ذمّه خود مى دانسته که آن را تغییر دهد، و در واقع، هدف اصلى وى، برانداختن مذهب تشیّع از ایران بوده است.
2. از سلسله صفوى با عنوان نخستین خاندان شیعى نام مى برد (ص 37).
3. در صفحه 38 مى نویسد:
در دوران حکومت صفویه، حکمران، نماینده امام غایب محسوب مى شد؛ حتّى مى خواستند صفات امامان را به حکمران اسناد دهند. او (شاه اسماعیل) به روایت اشعارش، مقام خود را از امام هم بالاتر مى دانست.
4. تکیه بر این جمله سکارسیا که حملات [علاّمه وحید] بهبهانى را بر تصوّف و اخباریان با شکنجه و تعقیب سنّیان به وسیله شاه اسماعیل مقایسه کرده است (ص 57).
5. در صفحات 18و19 کتاب ایران و انقلاب اسلامى مى نویسد:
بنیانگذارى دولت صفویه در ایران از بسیارى جهات، شبیه تهاجم اقوام چادر نشین (مغول) به این کشور بوده است؛ همان گونه که مغول ها به ایران حمله آورده و اعمال حکومت کردند؛ تنها با این تفاوت که مغول ها از شرق حمله آوردند و اینان از غرب. چادر نشینان ترک، صفویان را به سلطنت ایران رساندند و اینان تصمیم گرفتند تا اکثریت مردم ایران را حتّى اگر ناگزیر از به کارگیرى زور شوند، به مکتب تشیّع برگردانند…. براى بار دوم، ایران مورد هجوم عناصر خارجى واقع شد و در آن برهه از زمان، فقهاى شیعى عرب، از مراکز سنّتى تشیّع در جهان عرب نظیر بحرین و العشا واقع در شبه جزیره عربستان و جبل عامل واقع در بخش جنوبى سوریه به ایران دعوت شدند.
در جاى دیگر مى نویسد:
از زمان صفویه به بعد، وجود علماى شیعه معنا و مفهوم پیدا کرد…. شاید برخى تصوّر کنند که دولت شیعه، فى نفسه تناقض آمیز است؛ زیرا که تشیّع، ماهیتا طورى است که پیروان اندک را ایجاب مى کند؛ پیروانى که اغلب تمایلى به دخالت در امور سیاسى ندارند و با قدرت بالفعل مخالف و در عین حال تسلیم ناپذیرند (ص 10).
آیا مقایسه صفویه به مغول، مقایسه درستى است؟ حاکمیت مغول چیزى جز ویرانى و نابودى مراکز و مدارس علمیه پیامدى نداشت؛ در حالى که با شروع حاکمیت صفویه، رونق مراکز علمى و صنعتى به بالاترین حدّ خود رسید و عظمت از دست رفته کشور به آن بازگشت. صفویه، کدام شهرى را ویران ساخته یا به آتش کشیده و مردم آن را قتل عام کرده است؟
از سوى دیگر در جمله هاى وى، تناقض آشکارى به چشم مى خورد. اگر وجود عالمان شیعه از زمان صفویه معنا و مفهوم یافت، پس چگونه الگار مى نویسد:
در آن برهه از زمان، فقهاى شیعى عرب از مراکز سنّتى تشیع در جهان عرب نظیر بحرین و العشا واقع در شبه جزیره عربستان و جبل عامل واقع در بخش جنوبى سوریه به ایران دعوت شدند. (14)
اگر عالم شیعى وجود نداشت، افرادى که دعوت شدند، چه کسانى بودند؟ ممکن است گفته شود که مقصود نویسنده این است که در ایران، وجود عالمان شیعه از زمان صفویه معنا یافت. این مطلب گرچه در ظاهر موجّه به نظر مى رسد، وى سخن خود را به «ایران» مقیّد نکرد.
درباره این که صفویه، نخستین خاندان شیعه در ایران بودند، باید گفت: آیا اشعریون و قمیین که از زمان امام صادق علیه السلام براى امامان، خمس مى فرستادند و خاندان آل بویه (در قرن چهارم هجرى) شیعه نبودند؟
درباره شاه اسماعیل نیز اگر مقام خود را از امام بالاتر مى دانست، دیگر نمى توانست شیعه دوازده امامى باشد؛ زیرا شیعه معتقد است که مقام امام، مقام الاهى، غیر اکتسابى و فوق بشرى است، و تعداد و اسامى آن ها را شخص پیامبر صلى الله علیه و آله وسلم مشخّص کرده.
هـ. نظر نویسنده درباره عالمان تشیّع
موضع نویسنده در برابر عالمان شیعه، بسیار زیرکانه است؛ چرا که از یک سو به تمجید از آن ها مى پردازد (ص 174و175)، و نقش اصلى ایشان را مبارزه با ظلم دولتى و مخالفت با رخنه تدریجى بیگانه ذکر کرده (ص 285)، «بقاى ایران را به عنوان یک ملّت، با بقاى آن به عنوان یک ملّت شیعى که علما نماینده واقعى مردمند» (ص 130)، معادل مى داند و در ماجراى قتل گریبایدف اظهار مى دارد که «آن ماجرا، مانند مقابله اى میان مردم و حکومت تجلّى مى کند؛ مقابله اى که در آن علما مانند الهام دهندگان و رهبران احساسات عمومى و مدافعان شریعت ملّى عمل مى کنند» (ص 143).
از طرف دیگر، انواع مطالب ناروا را به آن ها نسبت مى دهد. مطالب کتاب، به گونه اى است که ابتدا به نظر مى آید نویسنده مدافع عالمان است؛ (15) امّا با دقّت و تعمّق در مطالب آن، خلاف این مطلب روشن مى شود.
از آن جا که عمده مطالب کتاب، درباره نقش عالمان است، دیدگاه الگار درباره عالمان طراز اوّل، جداگانه بررسى مى شود.
1. آقانجفى اصفهانى
الگار در صفحه 24، با ذکر این مطلب که «برخى از علما به خصوص آنان که چندان مقام شامخى نداشتند، به نفع خودشان به تجارت مى پرداختند»، به نقل از یک منبع خارجى مى نویسد:
معروف است که برخى از آنان به رغم تحریم صریح ربا در قرآن، با بهره صدى چهل تا صدى پنجاه، پول قرض مى دادند.
نویسنده، در ادامه مطالب خود، روشن مى کند که منظور او از برخى عالمانى که چندان مقام شامخى نداشتند، آقانجفى اصفهانى، از بزرگ ترین عالمان شیعه عصر خود است. آقاى الگار با تأیید خبر کنسول انگلیس مى نویسد:
[بله، ] این امر نشان مى دهد که لدى الاقتضاء پول پرستى و عقیده فروشى بر دین غلبه مى کرده است. در صفحه 306، آقانجفى متّهم به احتکار اجناس جهت به دست آوردن سود شخصى مى شود. آقاى الگار، تلاش هاى آقانجفى را در جهت اغراض و منافع شخصى جلوه مى دهد؛ بر همین اساس مى نویسد:
محمّدتقى معروف به آقانجفى، جانانه انتقام پدر را گرفت و براى خود دستگاه قدرتى بنیاد نهاد که به اشکال [=به زحمت]از قدرت حاکم دست کمى داشت. بیش تر قدرت خود را در راه نفع شخصى به کار مى برد (ص252).
نویسنده در ادامه این داورى، مبارزه آقانجفى بر ضدّ حاکمان جور را در همین جهت توجیه مى کند:
بنابراین علماى ایالات نه فقط از بى دینى شاه قاجار آگاه بودند، بلکه با افرادى نظیر او (ظل السلطان) که [حاکم] همان ایالات بودند، سروکار داشتند و همین امر به علما امکان مى داد که به رغم فساد بعضى شان(16) به عنوان مدافعان مذهب، دست به کار شوند (ص 253).
خوشبینانه ترین توجیه سخنان پیشین، این است که الگار در زمان تألیف کتاب، تازه مسلمان شده بود و با فرهنگ، افکار و اجتماعات مسلمانان، چندان آشنایى نداشت؛ چرا که رباخوارى میان مسلمانان، جزو بدترین اعمال، و پایگاه اجتماعى رباخواران، در صد سال قبل که مردم به مراتب متدیّن تر بودند، بسیار پایین بوده است؛ به گونه اى که اینان منفورترین اشخاص نزد عموم بودند؛ امّا از سوى دیگر، با رجوع به تاریخ، مى بینیم که آقانجفى اصفهانى چنان پایگاه اجتماعى و محبوبیت مردمى عظیمى دارد که وقتى پیش از میرزاى شیرازى به تحریم توتون و تنباکو فتوا مى دهد، مردم اصفهان، از خرید، فروش و استعمال این مادّه خوددارى مى کنند. (17)
درباره میزان محبوبیت وى میان مردم آمده است:
در ایامى قبل از وفات که مریض بودند، شب هاى جمعه دسته هاى زنجیرزنى به درب خانه مى آمدند و محلّه هاى اطراف مملو از مردمى مى شد که با چشمان گریان، نگران حال ایشان بودند. مردم واقعا شیفته و شیواى ایشان بودند.
پس از وفات، دسته هاى گوناگون از خود شهر و خارج تشکیل شد و بازارها را تعطیل کردند و با لوازم تعزیه از سینه زنى و زنجیرزنى، به اطراف منزل ایشان مى آمدند. حتّى در (تاریخ اصفهان) نوشته شده دو یا سه نفر از زخم قمه خود را کشتند. روزنامه حبل المتین در تاریخ دوم شوال 1332 درباره عزادارى در فوت آن جناب مى نویسد:
امروز که روز جمعه، شانزدهم شهر شعبان 1332 و ششمین روز وفات مرحوم آیت الله حاج شیخ محمد تقى نجفى اصفهانى است، در این شش روز، شهر و توابع یکپارچه ماتم است. تمام شهر را سیاه بسته، مسجد و میدان جنب آن در این چند روز از دسته زن و سینه زن و….. و نوحه گر خالى نمانده؛ به طورى عزادارى نمودند که هیچ گاه احدى مثل آن را ندیده و نشنیده بود؛ ولى سرآمد عزادارى ها، عزادارى دویست نفر از اطفال یتیم بود که آن مرحوم از آن ها پرستارى نموده بودند. (18)
با این همه، نویسنده با استفاده از گفته هاى چند صلیبى(19) (از جمله کنسول انگلیس) مطالب ناروایى را به وى نسبت داده است.
2. آیت الله ملاّعلى کنى(20)
الگار در ابتدا از وى تجلیل کرده، مى نویسد: [آیت الله ملاّعلى کنى] تا زمان مرگش (27 محرم 1306) قدرت مندترین عالم پایتخت بود و عنوان رئیس المجتهدین را یافته بود (ص 241)؛ امّا در جملات بعدى خود مى کوشد تا به گونه اى مقام معنوى و علمى او را مورد سئوال قرار دهد، و در این جهت، به نقل از بنجامین مسیحى مى نویسد:
امّا قدرتش منحصرا بر اساس اجتهاد نبود؛ ظاهرا با برخى از شاهزادگان قاجار على الخصوص عباس میرزا ملک آرا برادر ناصرالدین شاه و فرهاد میرزا معتمدالدوله، مناسبات نزدیکى داشته است…. مناسباتش با دربار، بى شک در نقش او، در هیجانى که علیه امتیاز رویتر در گرفته بود، اثر گذاشت (ص 242).
در جاى دیگر مى نویسد:
در پایتخت، ملاّعلى کنى، هنوز رئیس المجتهدین بود و ظاهرا با مقامات دنیوى عملاً سازش کرده بود؛ بنابراین با وساطت سیّد باقر جمارانى، ناظم العلما، همه دعاوى شرعى مربوط به حکوت از براى قضاوت، به محکمه او ارجاع مى شد (ص 251).
در این جا دو نکته اهمیّت دارد:
1. در جمله هاى پیشین، دکتر خواسته با کلمه «ظاهراً» از یک طرف خودش را از انتقادهاى احتمالى مصون نگاه دارد و از طرف دیگر در ذهن مخاطب بدبینى از او ایجاد نکند.
2. جمله هاى پیش گفته، با عبارات دکتر در صفحه 20 کتاب منافات دارد. او در آن جا مى نویسد:
از آن جا که امر دادرسى معمولاً براى مجتهد درآمدى نداشت و گاه متضمّن هزینه اى هم بود، جز در هنگام ضرورت محض به آن نمى پرداختند.
نویسنده براى این که ساده زیستى او را مورد سؤال قراردهد، مى نویسد:… نوعى سادگى بدوى از خود نشان مى داد تا به ذهن خواننده چنین القا کند که او ساده زیست نبود؛ بلکه براى عوام فریبى، تظاهر به ساده زیستى مى کرد. در ادامه مى نویسد:
سالى یک بار روسپیان تهران را از شهر تبعید مى کرد تا رئیس نظمیه و نایب السلطنه حاکم پایتخت، بتوانند از آن ها پول اخاذى کنند و بعد، مخفیانه به آن ها اجازه دهند که به سر کار خودشان بازگردند… (ص 251).
از این عبارت چنین استفاده مى شود که نوعى همکارى میان ملاّعلى کنى و رئیس نظمیه و حاکم پایتخت وجود داشته است.
به نقل از بنجامین مسیحى به ثروت بسیار او اشاره کرده، مى نویسد: شاید تحصیل این ثروت ها در نتیجه نقشى بوده است که در قحطى 1288 داشته است (ص 242و243)
در صفحه 24 به نقل از یکى دیگر از نویسندگان خارجى (atrpyet)مى نویسد:
در نیمه دوم قرن نوزدهم، علمایى مانند [آیت الله] حاجى ملاّعلى کنى و [آیت الله] میرزا آقاجواد تبریزى (بزرگ) به احتکار غله دست زدند.
اتّهام احتکار به مرحوم کنى را از قول حسین خان سپهسالار(21) نقل مى کند و این در حالى است که مورّخان از درگیرى و میرزا حسین خان سپهسالار گزارش داده اند. زمانى که سپهسالار به صدارت عظما برگزیده شد، به دنبال انعقاد قرارداد رویتر به وسیله او، آیت الله ملاّعلى کنى، در نامه اى به ناصرالدین شاه، به انتقاد از سپهسالار پرداخت:
… علامت زوال و انقراض یک سلطنت و کشور و بدبختى و اضمحلال ملّت و مردم مملکت این است که افراد نالایق و پَست به مقامات عالیه برسند و پُست هاى حسّاس را اشغال کنند. اشخاص لایق نمرده اند که چنین فردى بر مسند وزارت متّکى شود. (22)
سرانجام، مرحوم کنى موفّق شد شاه را به عزل سپهسالار از صدارت عظما متقاعد کند. حال با توجّه به سابقه خصومت بین این دو، آیا نامه حسین خان سپهسالار به ناصرالدین شاه درباره احتکار غلّه به وسیله ملاّعلى کنى مى تواند مدرک محکمى ضدّ وى باشد؟
جالب این جا است الگار، سخن اعتمادالسلطنه که شخص سپهسالار را در احتکار و ایجاد قحطى مصنوعى دخیل مى داند، رد مى کند که احتمالاً «اعتماد السلطنه با حسین خان سپهسالار دشمنى و خصومت داشته است» (ص 242و243).
3. آیت الله میرزا جوادآقا تبریزى
پیش از آن که به نظر آقاى الگار درباره وى بپردازیم، لازم است یادآور شویم که حاجى میزا جوادآقا درباره نفوذ و سلطه استعمار بر ایران اسلامى به شدّت حسّاس بود. نمونه بارز این امر، نقش چشمگیر و مؤثّرى است که وى در برهم زدن بساط کمپانى رژى ایفا کرد؛ چنان که تاریخ از او با عنوان یکى از پرچمداران مهمّ نهضت تحریم یاد مى کند؛ (23) به طورى که پیش از فسخ قرارداد رژى و حتّى قبل از آغاز به کار این کمپانى، بر اثر موضعگیرى هاى جدّى وى قرار شد که «على العجاله آذربایجان را از این تکلیف معاف دارند». (24) با این وصف، طبیعى است که سیاستمداران استعمار، هر نوع افترایى را به وى ببندند. جناب الگار با استناد به قول همین نویسندگان غربى مى نویسد:
ابوت، کنسول انگلیس در تبریز گزارش مى دهد که میرزا، مدّتى توطئه اى را علیه قدرت اعلاحضرت طرح مى کرده و مانعى جدّى در راه حفظ نظم عمومى بوده و در تبریز، نوعى حکومت محلىّ پدید آورده که کوشش هاى هیأت مرکزى را در ادامه حکومت اعلاحضرت کاملاً از میان مى برد (ص 153). [ایشان [براى ایجاد قحطى مصنوعى و کسب سود مادّى، غلّه احتکار مى کرده است (ص 243 نقل از atrpyet). آیت الله میرزا جواد تبریزى بزرگ، ثروت بى حساب اندوخته بود. بعضى ها ثروت شخصى او را تا16 هزار تومان تخمین زده اند و بعضى دیگر گفته اند که دویست دهکده داشته است (ص 253 نقل از atrpyet). بر اساس قدرت اقتصادى استوارى که داشت، تهدید مى کرد که تمام قدرت ادارى شهر را فلج خواهد کرد…. او امیر نظام را در اوایل 1886 موقّتا از تبریز تبعید کرد؛ زیرا امیر نظام، ولیعهد را به پوشیدن لباس اروپایى ترغیب کرده بود (ص 253 نقل دیولافوا). میرزا آقاجواد، تبعید شد و ابوت (کنسول انگلیس) مى گوید: در عزیمت او، فقط چند تنى از لوطیان و عجوزکان ماتم گرفتند (ص 253).
داورى در باره این مطالب و نسبت ها را به خوانندگان وامى گذاریم.
4. آیت الله میرزاى شیرازى بزرگ و مسأله تنباکو
نویسنده، درباره علّت صدور حکم تحریم تنباکو و ایستادگى و هیجان عالمان ضدّ قرارداد انحصار، چنین تحلیل مى کند:
اگر قرار بود اجانب به این اندازه نفوذ پیدا کنند، دیرى نمى گذشت که قلمروشان نه تنها شامل امور اقتصادى و تجارى مى شد، بلکه تمام زمینه هاى فعّالیت روحانیان را (از قبیل امور قضایى و معارف) هم دربر مى گرفت…. واگذارى امور اقتصادى ملّت به بیگانگان، وجود ایران را که عُلما آن را یک جامعه ملّى – مذهبى زیر رهبرى خودشان مى دانستند، به خطر مى انداخت (ص 290و291).
الگار در واقع با وانمود کردن این امر که عالمان براى ریاست خودشان نگران بودند، به گونه اى قیام ضدّ استعمارى آنان را تحریف مى کند. از سوى دیگر، نویسنده مى کوشد در مورد انتساب حکم تحریم به میرزاى شیرازى، تردید ایجاد کند. در همین جهت مى نویسد:
میرزاى شیرازى در ربیع الثانى 1309 (دسامبرـ نوامبر 1891) به میرزا حسن آشتیانى نامه اى نوشت که به نیابت از جانب او، در مبارزه انحصار اقدام کند. در اوایل دسامبر، در تهران فتوایى صادر شد که استفاده از تنباکو… (ص 294).
نویسنده مى کوشد به گونه اى، خواننده را درباره حکم میرزاى شیرازى به تردید افکند؛ زیرا از مطالب مذکور چنین به دست مى آید که تاریخ صدور فتوا زمانى بود که نامه کذایى به دست آیت الله آشتیانى رسیده و بعد آیت الله آشتیانى از طرف خودش چنین فتوایى را صادر کرده است.
الگار در ادامه مى نویسد:
براى آن که اثر فتوا به کمال برسد، بنا به سلیقه مردم، آن را به میرزا حسن شیرازى نسبت داده بودند؛ زیرا او تنها مرجع تقلید بود و مى توانست همه مؤمنان را به اطاعت وا دارد…. در عین حال، معلوم نبود که فتوا به قلم میرزاى شیرازى نوشته شده است یا دیگران به نام او نوشته اند (ص 295).
براى آن که هم عدالت میرزاى آشتیانى را مورد سؤال قرار نداده باشد و هم صدور فتواى تقلّبى به نام میرزاى شیرازى را موجّه جلوه دهد، مى نویسد:
شاید در میان اختیاراتى که میرزا حسن شیرازى به میرزا حسن آشتیانى در تهران داده، یکى هم صدور فتوایى به نام او در تحریم استعمال تنباکو، در موقع مناسب بوده است (ص 296).
وى از سوى دیگر، خواننده را در منشأ فتوا به تردید وامى دارد و به نقل از یحیى دولت آبادى بابى، اصل مخالفت با امتیاز انحصار را به ناصرالدین شاه نسبت مى دهد که او بعد از انعقاد قرارداد، پشیمان شده و براى این که بهانه اى براى لغو این امتیاز داشته باشد، عالمان؛ به ویژه میرزاى شیرازى را تحریک کرد تا فتوایى به تحریم آن بدهند (ص 301)، و در جاى دیگر، این احتمال را مطرح مى کند که
به خاطر دشمنى کامران میرزا نایب السلطنه با امین السلطان، کامران میرزا خواسته با لغو اعطاى امتیاز تنباکو، ضربه شدیدى به امین السلطان وارد کند (ص 300).
وجه مشترک هر دو احتمال، این است که میرزاى شیرازى، به تحریک دربار، حکم تحریم را داده است. احتمال سومى که الگار مطرح مى کند، این است که میرزاى شیرازى، به سبب نامه سیّد جمال الدین اسدآبادى، چنین فتوایى صادر کرده است (ص 282 و 293).
هر چند مؤلّف کتاب، در ادامه به نقد موارد پیش گفته مى پردازد، با توجّه به طرح این مطالب و نقد ضعیف او، در ذهن خوانندگان این شبهه ایجاد مى شود که در واقع عالمان و مراجع تقلید در مقابل استعمار قیام کرده اند؛ بلکه دربار یا روشنفکران، آن ها را به این جریان ها کشانده اند؛ چنان که در فصل انتهایى کتاب، وقتى صحبت از مشروطه مى شود، مؤلّف مى کوشد تا ثابت کند عالمان مورد سوء استفاده روشنفکرانِ مشروطه طلب واقع شدند.
در نتیجه گیرى کلّى به نظر مى رسد مطالبى که نویسنده ذکر کرده، داراى نوعى تشویش و اضطراب آشکار است. از طرفى، در صفحه 281 تصریح مى کند که گزارش هاى عالمان مثل فال اسیرى و منیرالدین و… که مرتب نزد وى [=میرزاى شیرازى[ مى رفتند، سبب این امر (صدور حکم) شد و از طرف دیگر مى کوشد وانمود کند که اصل فتوا به وسیله میرزاى آشتیانى صادر شده است، نه میرزاى شیرازى، و از سوى سوم، احتمال مى دهد که شاید او به تحریک دیگران، مثل ناصرالدین شاه یا کامران میرزا یا سید جمال این فتوا را صادر کرده است.
وى در تاریخ نگارى جریان انحصار تنباکو، از مهم ترین و معتبرترین اثر آن زمان، یعنى کتاب تاریخ دخانیه، اثر شیخ حسن کربلایى که هم روحانى موثّق و هم از شاهدان عینى ماجرا بوده، استفاده نکرده است؛ به همین دلیل، بسیارى از مطالب وى با مطالب شیخ حسن کربلایى منافات دارد یا مطالبى در کتاب شیخ حسن وجود دارد که اصلاً متذکّر آن ها نشده است. (25)
نکته دیگرى که شایان ذکر است، این که نویسنده در صفحه 298 جمله هاى بسیار تند و زننده از نامه ناصرالدین شاه به میرزاى آشتیانى را مى آورد بدون این که به پاسخ میرزا به ناصرالدین شاه اشاره اى کند. این امر خواننده را درباره شخصیت میرزاى آشتیانى به تردید مى اندازد که شاید نسبت هاى ناصرالدین شاه درست بوده باشد.
نویسنده در نتیجه گیرى از مباحث نهضت تنباکو مى نویسد:
لغو امتیاز تنباکو که نفوذ روحانیان را افزایش داد، اشتهاى بسیارى از علما را تیز کرد و بر آن شدند که منشأ نفوذ را به خود انحصار دهند (ص 306).
شاید مقصود نویسنده، این باشد که تلاش و مبارزه عالمان در جریان نهضت مشروطه نه براى اسلام، خیرخواهى و عدالت طلبى؛ بلکه از باب قدرت طلبى و جلب منافع مادّى بوده است. شاید خواسته با این کلمات، به نوعى ارزش هاى دستگاه کلیسا (جلب منافع مادّى، قدرت طلبى و… ) را به روحانیان شیعه تسرّى دهد.
5. آیت الله سیّد محمدباقر شفتى
آقاى الگار، در صفحه 157تا169 درباره این عالم سخن گفته، او را فردى سرمایه دار، جاه طلب، جنگ طلب، آشوب طلب و همکار لوطیان و اوباش معرّفى مى کند.
1ـ5. نام بردن از ایشان با القاب منفى
نویسنده در نام بردن از آیت الله شفتى، کلماتى با بار منفى را به کار مى برد؛ براى مثال در صفحات 175 و 180 از او با عنوان «مجتهد مهیب» نام مى برد؛ در حالى که مى توانست از کلماتى مثل «بزرگ، جلیل القدر و… » که حاوى بار مثبت باشند یا دست کم بدون لقب از وى نام برد.
2ـ5. اتهام جاه طلبى
نویسنده بارها وى را به جاه طلبى متّهم مى کند که دو نمونه ذکر مى شود:
جاه طلبى هاى شخصى او (سیّد) ماهیت آشکارترى دارد…. این تمایل به قدرت شخصى، از روابطى که با لوطى ها داشته، ناشى شده است (ص 157و158). در حقیقت در اغراض او (سید) تغییر یا گسترشى پدید آمد و دلبستگى او به قدرت شخصى براى نفس قدرت، بیش تر از دلبستگى او به انجام وظیفه مذهبى شد (ص 163).
در جمله هاى پیشین، مؤلّف مى کوشد به ذهن خواننده چنین القا کند که این مجتهد عظیم الشأن به دنبال مسائل نفسانى بوده و دین ابزارى بوده تا از طریق آن به خواسته هاى شخصى خود دست یابد و یگانه تفاوت میان او و حاکمان ستمگر این بود که حاکمان از طرق غیر مذهبى اقدام مى کردند؛ ولى وى از ابزار مذهب براى پیشبرد اهداف نفسانى و مادّى استفاده مى کرده است؛ امّا تعجّب این جا است که نویسنده با همه شور و حرارت در اتّهام جاه طلبى و کسب قدرت و ثروت شخصى به سید، منبع خاصّى را براى این اتّهام خود عرضه نمى کند؛ فقط در صفحه 158 مى نویسد:
فتحعلى شاه در یکى از آخرین سفرهاى خود به اصفهان متوجّه مى شود که در شخصیت سید تغییرى حادث شده است؛ یعنى تمایل زیادترى به قدرت شخصى در او مشاهده مى کند.
احتمالاً عبارت «یعنى تمایل… » راخود الگار افزوده است که در این صورت، به چه دلیل، تغییرى که فتحعلى شاه از شخصیت سید احساس کرده، این مورد باشد؟ از سوى دیگر، استنباط شخصى فتحعلى شاه چگونه مى تواند مدرکى براى داورى کلّى درباره مجتهد طراز اوّل شیعه باشد؟
نویسنده در ادامه، کوشیده است تا تمام فعّالیت هاى سید را با همین حربه تحلیل کند. به عبارات ذیل توجّه کنید:
بدینسان روزگار حاجى سیدمحمد باقر به سر رسید؛ روزگارى که آشکارا نمایشگر قدرتى بى قید و شرط در وجود یک مجتهد است. اگر در حقیقت ـ همچنان که در پیش اشارت رفت ـ در اغراض او تغییر یا گسترشى پدید آمد و دلبستگى او به قدرت شخصى براى نفس قدرت، بیش تر از دلبستگى او به انجام وظیفه مذهبى شد، با وجود این، بدیهى است که از این جهت به هیچ وجه به آوازه نیک نامى او نقصانى راه نیافت؛ حتّى هنگامى که خونریزى و غارت را نادیده مى انگاشت، همچنان مورد احترام بود (ص 163).
شاید در وهله اوّل چنین به نظر برسد که نویسنده از پایگاه اجتماعى بلندمرتبه او مى خواهد ذکرى به میان آورد؛ امّا با کمى دقّت مى بینیم که در همین چند سطر، چند تهمت به مرحوم سید شفتى زده شده است: 1. تغییر اغراض، به اغراض شخصى و سود مادى؛ 2. نادیده گرفتن خونریزى؛ 3. چشمپوشى از غارت.
3ـ5. اتّهام به آشوب و اغتشاش طلبى
سومین اتّهام نویسنده به سیّد، اتهام اغتشاش طلبى است و در این جهت، حتّى سفارش سید به عالمان دیگر در دفاع از مظلوم و نهى از منکر را به آشوب طلبى تعبیر مى کند:
احتمال مى رود که حاجى سیّد محمّد باقر از پیدا کردن مجال بیش تر براى جنگ با حکومت استقبال مى کرده است…. چون بزرگ ترین مجتهد روزگار خود بود، نفوذ بسیارى در میان علما داشت و اکثر آن ها از وى کسب اجازه مى کردند (ص 169؛ به نقل از A. sepsis).
منظور جناب الگار این است که سیّد، عالمان دیگر را به دشمنى با حکومت وامى داشته است. وى از سیّد محمّد باقر قزوینى نام مى برد که درپى دیدار آیت الله سیّد شفتى، هنگامى که به قزوین برگشت، «اهالى را برانگیخت تا حاکم ستمگر را از شهر بیرون کنند و وقتى محمّد بن سلیمان تنکابنى، مؤلّف قصص العلما کوشید که او را از مداخله در امور باز دارد، سیّد قزوینى گفت: من چون خواستم از خدمت حاجى سیّد محمّد باقر شفتى مراجعت کنم، سیّد به من وصیت فرمود که در مهام مسلمین و مؤمنین خود را معاف نداشته و نهایت در انجام و انجاح امور مسلمانان بکوشم». نویسنده در ادامه به مشکلاتى که برایش (در اثر مداخله در امور) ایجاد شده، مى پردازد (ص 169و170)، و مى نویسد:
ملاّ على اکبر؛ امام جمعه کرمان به بهانه امر به معروف و نهى از منکر، پیوسته آرامش شهر را به هم مى زد و نسبت به شیخیه دشمنى خاصى ابراز مى کرد…. اگر این آشوب ها را نتیجه طبیعى جاه طلبى حاجى سیّد محمّدباقر و رقابت سنّتى بین علما و حکّام محلّى بشماریم، تظاهرات دشمنانه روحانیان نسبت به شاه در پایتخت را تا حدّ زیادى سیاست هاى حاجى میرزا آقاسى به وجود مى آورد که تا اندازه اى در نتیجه صوفى بودن او بود (ص 170).
4ـ5. اتّهام جنگ طلبى
بعد از حمله نجیب پاشا به کربلا و قتل عام مردم آن شهر، عالمان و مردم ایران خواهان حمایت دولت ایران از ایرانیان و شیعیان مقیم کربلا بودند که در همین جهت سید شفتى نیز به فعّالیت هایى دست زد. این فعّالیت ها در کتاب حامد الگار، به گونه اى خاص انعکاس یافته و نویسنده کوشیده است از قول مستشرقان و جاسوسان انگلیسى در ایران، این گونه وانمود کند که سید به دنبال جنگ طلبى بوده است؛ چنان چه به نقل از آى. دنیس (A. Denis) مى نویسد:
سید محمد باقر شفتى در آوریل 1843 به کونت مدم (Count Medem) سفیر روسیه در تهران اطّلاع داد که او باید لشکرى علیه بغداد گسیل دارد؛ نیات شاه هرچه مى خواهد باشد…. احتمال مى رود که حاجى سیّد محمّد باقر، از پیدا کردن مجال بیش تر براى جنگ با حکومت استقبال مى کرده است (ص 167ـ169).
اگر این خبر صحّت داشته باشد، باید منابع داخلى از آن خبر مى دادند؛ در حالى که در منابع داخلى ـ تا آن جا که نگارنده تفحّص کرده ـ این خبر تأیید نشده است. از سوى دیگر، سیّد، کسى نبود که تکالیف شرعى خود را با سفیر یک دولت کافر در میان گذارد و از او یارى بطلبد. به نظر مى رسد دست بیگانگان در کار بوده تا بتوانند با استفاده از حوادث پیش آمده، هیجان ملّى را به جنگ مذهبى و فرقه اى تبدیل کنند؛ چنان که شیل (Sheil) سفیر انگلیس گزارش مى دهد:
به نظر من، این حکومت مى تواند به پایمردى روحانیان با اعلان جنگ مذهبى علیه ترکیه، هیجان عمومى را در سراسر کشور برانگیزد (ص 167 به نقل از هلمزوواتسن).
سید احتمالاً، از این امر آگاه بوده است؛ به همین جهت، با وجود هیجان مذهبى و آماده بودن زمینه براى صدور حکم جهاد، از این عمل خوددارى کرده است، سفیر انگلیس وقتى از ایجاد جنگ مذهبى مأیوس مى شود، گزارش مى دهد که «حاجى (سیّد) قانع شده است که از جنگ بپرهیزد» (ص 168 به نقل از گزارش هاى اسناد وزارت خارجه انگلیس).
5ـ5. همکارى با لوطیان، دزدان و اوباش
آقاى الگار در موارد گوناگون، سید را در کنار لوطیان ذکر مى کند. وى البتّه مى کوشد مطالب خود را اسناد دهد؛ امّا در مواردى نیز بدون ارجاع به منبع خاص، همانند کسى که خودش شاهد ماجرایى باشد، مطالبى را در این خصوص مطرح مى کند؛ براى مثال مى نویسد:
در اصفهان، رابطه مداومى میان لوطى ها و مرجع عالى دینى وجود داشت. لوطى ها نیرویى بودند که مى شد آن ها را علیه حکومت به جنگ واداشت. مساجد و منازل علما آخرین ملاذ آن ها بود و ایشان را از آسیب انتقام مصون مى داشت…. حاجى سیّد محمّدباقر و متحدان او از جمله لوطى ها که از این موفقیّت، جانى تازه یافته بودند، فعّالیت هاى خود را گسترش دادند. شب هنگام لوطیان در پناه مصونیتى که داشتند، از بست بیرون آمده، دست به کشتار، دزدى و هتک ناموس مى زدند؛ صبحگاهان شمشیرهایشان راکه از خون مسلمانان رنگین شده بود، در حوض هاى مساجد مى شستند (ص 161).
منظور نویسنده از «موفقیّت» این است که امام جمعه در خصوص تاجرى که در پرداخت مالیات اهمال کرده بود، دست به شفاعت مى زند؛ امّا شفاعت او مقبول نمى افتد و این امر سبب قیام عمومى، و حاکم اصفهان تعویض مى شود. به دنبال این تعویض، اوباش جرى شده، شهر را به هرج و مرج مى کشند و این امر باعث مى شود که منوچهرخان به اصفهان آمده، به قتل عام لوطى ها دست بزند؛ ولى تعرّضى از او به عالمان گزارش نشده است (ص 161)؛ امّا الگار مى کوشد منشأ این هرج و مرج را مراجع دینى شیعیان معرّفى کند. وى، حتّى در تعریف واژه لوطى، برخى اعمال آن ها را به عالمان و مراجع نسبت مى دهد:
لوطى ها جمعیت سرّى بودند که گاه براى خود به دزدى مى پرداختند و گاه به منزله سلاح اجرایى مرجع روحانیت، دست به کار مى شدند (ص 158؛ به نقل از هینز جورج میگد).
در جاى دیگر مى نویسد:
در هنگام مرگ فتحعلى شاه، لوطیان بى درنگ به غارت اصفهان پرداخته، غنایم خود را در مسجد جمعه انبار کردند (همان به نقل از فریزر).
تمام منابعى که آقاى الگار از آن ها در این خصوص مطلب نقل کرده، منابع لاتین هستند و منابع داخلى، در تنافى با آن ها است. ناسخ التواریخ نقل مى کند که سیّد محمّدباقر و میر محمّدمهدى امام جمعه، دستور دادند تا جماعتى از لوطیان به سلطان محمّد میرزا تحویل شوند تا دست ها و پاهاى آنان را به مجازات ببرند (ص 158). از آن جا که این جمله هاى ناسخ التواریخ، مخالف داورى هاى آقاى الگار است، در مقام توجیه مى نویسد:
امین الدوله و حاجى سیّد محمّدباقر شفتى، هر دو مى خواسته اند قواى مخرّب لوطى را تا آن پایه محدود کنند که منحصرا با مقاصد آن ها سازگار باشد (ص 158و159).
چرا آقاى الگار، مى کوشد به هر نحو، سید را همرا و پشتیبان لوطیان معرّفى کند؟ گویا وى از نفوذ عالمان در قلوب مردم یا اطّلاع ندارد یا نمى خواهد بپذیرد؛ بنابراین، در جهت توجیه مقابله عالمان با دولت، همان طور که در کشورهاى غربى، افراد یاغى و اوباش با حکومت مقابله مى کنند، از نظر الگار که متأثّر از فرهنگ غربى است، فقیهان شیعه فقط با همکارى اشرار مى توانستند به مقابله با حکومت بپردازند؛ در حالى که عالمان به نیروى لوطیان نیازى نداشته اند؛ بلکه اگر حکمى یا فتوایى صادر مى کردند، عموم مردم وحتّى نیروهاى حکومتى، سرباز آن ها شمرده شده، با دل و جان فداکارى مى کردند. در کتاب قصص العلما مى نویسد:
وقتى محمّدشاه به اصفهان آمده بود، سید را احظار کرد. سید بر استرى سوار به عمارت هفت دست که اقامت گاه شاه بود رفت و على نقى عرب در پیش روى او به قرائت قرآن اشتغال داشت. هنگامى که به عمارت رسید، تعمّدا این آیه را تلاوت کرد: «حتى اذا اتوا على واد النمل قالت نمله یا ایها النمل ادخلوا مساکنکم لایحطمنّکم سلیمان و جنوده». سربازان و درباریان در عمارت، گرداگرد آن شخصیت مقدّس ازدحام کردند؛ امّا تراکم جمعیت به حدّى رسیده بود که بسیارى نتوانستند به سیّد دست یابند؛ به ناچار به بوسیدن سم هاى استر او بسنده کردند (ص 162و163).
اگر شخصى در اعمال لوطیان شریک باشد، آیا عموم مردم و حتّى درباریان و سربازان (با توجّه به خصومت او با محمّد شاه) به او این همه اظهار ارادت مى کردند؟ عجیب است که چگونه الگار که خود این گزارش را ذکر مى کند، با این حال با تکیه بر منابع بیگانه، داورى متضادّى ارائه مى دهد.
6. آیت الله شیخ فضل الله نورى
آقاى الگار در صفحه 228، شیخ را از عالمان دربارى مى شمارد. همچنین در صفحه 341، با تکرار همین نسبت، شیخ را مسؤول فروش زمین وقفى مدرسه چال، به بانک شاهى مى داند. وى در کتاب ایران و انقلاب اسلامى نیز مى نویسد:
امّا یک یقین وجود دارد که وى (شیخ فضل الله نورى) آلت دست واقع شده بود. پس از مدّتى، وى با دربار ساخت و از طریق دربار، با روس ها سازش کرد…؛ ولى به هرحال منصفانه نیست که بین شیخ فضل الله نورى و آیت الله خمینى توازنى برقرار کنیم. بدیهى ترین حقیقتى که درباره وى مى توان گفت: آن است که وى به رژیم سلطنتى و ادامه آن رضا داده و حتّى مى کوشد تا جایگاهى براى آن بیابد و روشن است که این امر در مورد آیت الله خمینى صادق نیست. (26)
اگر نویسنده سطور پیشین، به جاى این که صرفا از منابع سکولار و مستشرقانى که بیش تر آن ها یا سیاستمدار دولت هاى استعمارگر یا جاسوسانِ آن ها بودند، استفاده کند، نیم نگاهى هم به منابعى چون لوایح شیخ، در تحصّن عبدالعظیم و مجموعه اسناد و مدارکى که درباره او گردآورى شده مى افکند و به ویژه در برگ واپسین زندگى شیخ تأمّل مى کرد، چنین عجولانه داورى نمى کرد.
وى راه و افکار شیخ را با راه و افکار امام خمینى قدس سره مغایر مى داند؛ در حالى که با نگاهى کوتاه به دیدگاه امام و نظریات شیخ درباره مباحث «آزادى، مساوات، قانونگذارى، مطبوعات و… نزدیکى افکار امام با شیخ روشن مى شود. (27)
7. آیت الله امام خمینى قدس سره
الگار به امام خمینى، ارادت خاصّى دارد؛ به طورى که آثار امام را به زبان انگلیسى ترجمه کرده است و مروّج عقاید وى در خارج از کشور است؛ امّا با این همه، مطالبى را در کتاب ایران و انقلاب اسلامى، به آن بزرگوار نسبت داده که واقعبینانه نیست. به موارد ذیل توجّه کنید:
امام از زمان هاى بسیار دور به خاطر توجّه شدیدشان به مسائل سیاسى، ارتباطشان با علوم فقهى و فرهنگ سنّتى قطع گردید. (28)
این سخن، به اندازه اى دور از واقعیت است که ناشر کتاب مجبور شده در پاورقى بنویسد: امام قدس سره على رغم مشکلات شدید زندگى، توجّه ویژه اى به بحث علوم اسلامى و تدریس فقه داشته اند؛ حتّى روزگارى که در ترکیه تحت نظر به سر مى بردند، براى فرزند عالى مقام خود آیت الله شهید سید مصطفى، تدریس فقه مى فرمودند و در نجف چه آن روز که مرحوم سید مصطفى از طرف رژیم عراق دستگیر و به بغداد برده شد و چه آن روزهاى دردناک و فاجعه آمیزى که مرحوم سید مصطفى به شهادت رسیدند و حوادث دردناک دیگر، هیچ گاه نتوانست توجّه ایشان را به بحث علوم اسلامى تحت الشعاع خود قرار دهد.
آیت الله خمینى به نهادهاى مذهبى با کمال قدرت حمله مى کنند با این هدف که بتواند خود را اصلاح کند، موقعیت و ماهیت خود را حفظ کند. (29)
اوّلا مقصود الگار از نهادهاى مذهبى روشن نیست؛ ثانیاً مدرکى مبنى بر حمله به نهادهاى مذهبى از طرف حضرت امام ارائه نمى دهد.
آیت الله خمینى پس از پیروزى انقلاب و پس از آن که به قم مراجعت کردند، براى دومین بار آموزش سیستماتیک و منظم چهار مذهب مکتب تسنّن را در شمار برنامه درسى طلاّب قرار دادند با این هدف که در شیعیان، شناخت بیش ترى از تسنّن به وجود آید. (30)
همه کسانى که از بدو تأسیس حوزه علمیه قم تاکنون در این حوزه حضور داشته اند، مى دانند که هیچ گاه چهار مذهب تسنّن در شمار برنامه درسى طلاّب قرار نداشته است؛ بنابراین نوشتن چنین مطالبى به وسیله محقّق را چگونه مى توان توجیه کرد، جز این که گفته شود این سخنان، نتیجه گرایش مذهبى او بوده است.
8. نتیجه گیرى از آراى الگار درباره عالمان شیعه
نویسنده، در تحلیل کشمکش ها و درگیرى ها میان عالمان با حکومت، زیربناها و پیشفرض هاى فکرى خود را دخالت مى دهد. احتمالاً الگار از یک سو وضعیت کلیسا در غرب را مشاهده کرده که چگونه بزرگان کلیسا در پى سودجویى و نام آورى بوده اند(31) و از سوى دیگر مى بیند که در فرهنگ مادّى غرب، ایثار و از خودگذشتگى، احیاى دین، تلاش در نصرت مظلوم و… چندان مفهوم و مصداق ندارد؛ بدین سبب، در یک تطبیق نابجا، فعّالیت هاى سیاسى ـ اجتماعى عالمان شیعه را در قالب تلاش براى سود بیش تر مادّى، ریاست طلبى و… تفسیر و توجیه مى کند. (32)
به جز آن چه در صفحات پیشین ذکر شد، اتّهام هاى دیگرى نیز به عالمان و روحانیان شیعه زده شده است که به مواردى اشاره مى شود: 1. سازش با قدرت حاکمه (ص 73)؛ 2. حسادت به همقطاران و سایر مجتهدان (ص 22 و 97)؛ 3. همکارى با دزدان، لوطیان و متجاوزان به عرض و ناموس مردم (ص 4، 159، 161، 163، 183 و 228)؛ 4. تشویق و تحریض روضه خوان ها براى تعریف و تمجید از آن ها در منابر و جذب مقلّد (ص30)؛ 5. جنگ طلبى و آتش افروزى. (ص 167 و 118 به نقل از A. denis)؛ 6. چاپلوسى (ص 22)؛ 7. همطراز دانستن فساد دربار با فساد مراجع دینى تشیّع (ص 175)؛ 8. کهنه پرستى و مخالفت با مظاهر صنعت و تمدّن (ص 24، 246 و 247)؛ 9. سوء استفاده از احساسات مذهبى مردم (ص 163 و 237).
نکته درخور توجّه این است که وقتى سخن از عالمان اهل سنّت مى شود، لحن نوشتار کتاب، عوض مى شود. به عبارات ذیل توجّه کنید:
سیّد جمال الدین اسدآبادى «گروه بسیارى از پیروان را به دور خود جمع کرد و از این رهگذر، دشمنى رشک آمیز شیخ الاسلام و سایر علماى استانبول را برانگیخت؛ لکن اشتباه است اگر تصوّر شود که انگیزه مخالفت آنان با وى، صرفا منافع شخصى بوده است (ص 271).
و. نظر برخى محقّقان درباره کتاب
دیدگاه شهید مطهرى
وى در کتاب نهضت هاى اسلامى در صد سال اخیر، جمله هاى ستایش آمیزى از کتاب مذکور داشته است:
یک امریکائى که ظاهراً مسلمان شده است، به نام حامد الگار، کتابى نوشته به نام… که به فارسى هم ترجمه شده است؛ البتّه نگارش وقایع تاریخى در این کتاب از اوّل دوره قاجار آغاز شده و در این کتاب روشن شده است که در طول مدّت دویست و پنجاه سال دوره قاجاریه، علماى شیعه همواره درگیر مبارزه با سلاطین و درکار رهبرى نهضت هاى ضدّ سلاطین بوده اند. این کتاب با این که نقطه ضعف هاى کوچکى هم دارد و آن هم البتّه به دلیل آشنا نبودن به محیط ایران بوده است، ولى درمجموع کتابى است که بى طرفانه و بى غرضانه نوشته شده. (33)
مطالب کتاب الگار، به گونه اى است که خواننده در ابتدا فکر مى کند نویسنده آن، مدافع و حامى عالمان است؛ امّا زمانى که در آن دقّت مى شود، به دست مى آید که اتّفاقاً کتاب، جانبدارانه نوشته شده است و نقص هاى جدّى دارد؛ البتّه این گفته شهید مطهرى درست است که الگار، در این کتاب، درگیرى مداوم علما با سلاطین زمان خود را به تفصیل شرح و بسط داده و در این زمینه کوتاهى نکرده است، امّا در کنار این امتیاز، مطالب نادرست و تهمت هاى فاحشى هم وجود دارد که شاید شهید مطهرى از آن ها غافل بوده است؛ البتّه این احتمال را نیز نمى توان نادیده گرفت که تجلیل استاد مطهرى شاید به این دلیل باشد که الگار (برخلاف بسیارى از نویسندگان آن زمان) به هر حال در این کتاب تا حدودى به نقش محورى علما در مبارزه با استعمار و استبداد پرداخته است. به عبارت دیگر، هر چند الگار، حسن فاعلى عُلما را مورد سؤال قرارداده، حُسن فعلى آنان را اثبات کرده است.
دیدگاه دکتر حمید عنایت
دکتر حمید عنایت در ارزیابى کتاب مى نویسد:
دکتر الگار به این جنبه دوم مذهب شیعه (برانگیختن شیعیان به این که با الهام از قیام امام حسین علیه یزید، در برابر نظام مستقر سر فرود نیاورند) اشاره اى نمى کند و این غفلت، ارزیابى او را از مخالفت علما با حکومت قاجار تا اندازه اى گمراه کننده مى سازد؛ زیرا آنان را به گونه اى غیرواقع بینانه، همچون پیشاهنگان یک مبارزه جویى بى سابقه در مذهب شیعه فرا مى نماید. (34)
همچنین دکتر عنایت معتقد است که آقاى الگار در مورد اظهار نظر درباره مکتب تشیّع به خطا رفته؛ زیرا او مخالفت محمّدشاه را با روحانیان به سرسپردگى او به تصوّف نسبت مى دهد؛ امّا این توضیح مى تواند تا اندازه اى گمراه کننده باشد؛ زیرا تصوّف و مذهب شیعه را دو قطب مخالف هم معرّفى مى کند بى آن که پیوند ظریف میان آن دو را به شمار آورد. گر چه بنا به معروف، اکثر صوفیان به مذهب سنّت تعلّق داشته اند، عقیده به امامت در مذهب شیعه با اندیشه هاى مذهب عرفان آمیخته است و اغلب در اشکال لطیف خود در قالب تعابیر عرفانى بیان شده است. (35)
در خصوص بررسى جریان هاى مشروطه به وسیله الگار مى گوید:
کتاب با یک بررسى درباره انقلاب مشروطه پایان مى گیرد و این نتیجه قابل تردید از آن گرفته مى شود که انقلاب، نقطه اوج یک دوران طولانى مبارزه میان دولت و علما بود…. این ادّعا علل عمیق اجتماعى انقلاب را آشکارا نادیده مى گیرد. (36)
جمع بندى
1. نویسنده، ارزش ها و هنجارهاى جامعه غربى را که در آن زندگى مى کند به جامعه ایران تسرّى داده، و تحت تأثیر فرهنگ و القائات ذهنى جامعه خود در مورد حوادث تاریخ معاصر ایران، به تحلیل و داورى اقدام کرده است؛ (37) البتّه نمى توان این احتمال را نیز نادیده گرفت که وى وضعیت کلیساها را بر حوزه هاى علمیه شیعه، تطبیق داده و روحانیان و عالمان شیعه را مانند کشیش ها و پاپ هاى مسیحیت دانسته است.
2. از آن جا که نویسنده باید براى تحلیل هاى خود درباره روحانیت و عالمان شیعه، شواهدى ذکر کند و در متون اصیل، شواهدى به دست نیاورده، در این گونه موارد از مدارک غربى که به طور عام از سفرا و سرکنسول ها یا جاسوسان اروپایى بوده اند؛ استفاده کرده است؛ امّا چون روحانیان شیعه ایران، همواره از مخالفان سرسخت اتباع کشورهاى غربى و مسیحى بودند و درگیرى میان این دو گروه به طور کامل روشن است، استناد گسترده به منابع لاتین و تکیه بر تحلیل ها و داورى هاى آنان، نقص جدّى کتاب است.
3. عدم رعایت اصل بى طرفى و دخالت دادن تعصّبات مذهبى و قومى سبب شده تا اصل اعتبار(38) تحقیق وى، مورد سوال قرارگیرد.
4. الگار منکر نقش محورى عالمان در مبارزه با استبداد و استعمار نمى شود؛ ولى مى کوشد تا این نقش محورى را تحریف کند؛ به عبارت دیگر، حسن فعلى عالمان را مى پذیرد؛ ولى حُسن فاعلى آن ها را قبول ندارد (ر. ک: بخش آیت الله میرزاى شیرازى بزرگ و مسأله تنباکو).
با توجّه به مطالب پیش گفته و از آن جا که این کتاب فعلاً کتاب مرجع شناخته شده است؛ به نویسنده محترم پیشنهاد مى شود براى جلوگیرى از ضایعات احتمالى در روند تاریخ نگارى معاصر، تجدیدنظر جدّى در مجموعه مطالب این کتاب انجام دهد.
در نهایت دوباره تکرار مى کنیم که هدف از نگارش این مقاله، صرفا بحث علمى بوده و قصد تنقیص شخصیت نویسنده محترم در کار نبوده است و همان طور که در مقدّمه یادآورى شد، مقصود از الگار در این مقاله، الگار جوان است نه پرفسور الگار امروز که خود نیز به نارسایى ها و اشکالات در کتابش اعتراف مى کند.
کتابنامه
1. ابوالحسنى، على (منذر)، کارنامه شیخ فضل الله نورى، اول، تهران، نشر عبرت، 1380ش.
2. ابوطالب خان، مسیر طالبى یا سفرنامه ابوطالب خان 1218-1213، تهران، شرکت انتشارات علمى فرهنگى، 1373ش.
3. اصفهانى کربلایى، حسن، تاریخ دخانیه یا تاریخ وقایع تحریم تنباکو، به کوشش رسول جعفریان، قم، نشر الهادى، 1377ش.
4. الگار، حامد، آقاخان محلاتى و چند مقاله دیگر، ترجمه ابوالقاسم سرى، تهران، انتشارات توس، 1370ش.
5. ـــــــــــ، ایران و انقلاب اسلامى، انتشارات سپاه پاسداران انقلاب اسلامى، 1358ش.
6. ـــــــــــ، نقش روحانیت پیشرو در جنبش مشروطیت ایران، ترجمه ابوالقاسم سرى، تهران، انتشارت توس، 1359ش.
7. ـــــــــــ، بازتاب انقلاب اسلامى در خارج (گفت وگو)، نشر دانش، سال دوم، ش 5، مرداد و شهریور، 1361ش.
8. پهلوان، چنگیز، نظریه دولت در ایران، تهران، نشر گیو، 1379ش.
9. ترکمان، محمد، رسائل، اعلامیه ها، مکتوبات،… و روزنامه شیخ فضل الله نورى، تهران، مؤسسه خدمات فرهنگى رسا، 1362ش.
10. رضوانى، محمد اسماعیل، انقلاب مشروطیت ایران، تهران، کتاب هاى جیبى (بى تا).
11. عنایت، حمید، شش گفتار درباره دین و جامعه، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1369ش.
12. گوستاولوبون، تمدن اسلام و عرب، ترجمه محمدتقى فخرداعى گیلانى، چهارم، بنگاه مطبوعاتى على اکبر علمى، 1334ش.
13. مدرس تبریزى، محمد على، ریحانه الادب فى تراجم المعروفین بالکنیه والالقاب، ج 2، تبریز، کتابفروشى خیّام.
14. ـــــــــــــــــــ، ریحانه الادب فى تراجم معروفین بالکنیه واللقب، ج 3، تهران، چاپخانه شرکت سهامى طبع، 1328ش.
15. مطهرى، مرتضى، نهضت هاى اسلامى در صد ساله اخیر، قم، انتشارات صدرا، 1369ش.
16. نجفى، موسى، حکم نافذ آقا نجفى، اوّل، قم، دفتر انتشارات اسلامى، 1371ش.
17. ــــــــــ، مقدمه تحیلى تاریخ تحولات سیاسى ایران، تهران، مرکز فرهنگى انتشاراتى منیر، 1378ش.
18. واعظ خیابانى تبریزى، علماء معاصرین، تهران، کتابفروشى اسلامیه، 1366ش.
19. ken browne , An introduction to sociology , Polity Press,1992.
20. http: //www. islampub. com/algar. html. A Brief Biography of Hamid Algar.
پی نوشت
1. بازتاب انقلاب اسلامى در خارج (گفت و گو): نشر دانش، ش 5، ص 18.
2. همان.
3. همان.
4. به نقل از نیکولاس واب، در مجله علم.
5. ترجمه شده از مقاله اى تحت عنوان «A Brief Biography of Hamid Algarکه از سایت http: //www. islampub. com/algar. html برگرفته شده است.
6. نشر دانش، ش 5، ص 18.
7. یونانى.
8. ابوطالب خان: مسیر طالبى یا سفرنامه ابوطالب خان، ص 270. چند نمونه از اتّهام هایى که الگار به نقل از منابع مذکور به عالمان نسبت داده است، ذکر مى شود: 1. نسبت ربا خوارى به آیت الله آقا نجفى اصفهانى به نقل از sesis Aدر صفحه 24 و نسبت احتکار به او به نقل از reeceکنسول انگلیس در صفحه 306؛ 2. نسبت ثروت اندوزى و مال دوستى به آیت الله میرزا آقا جواد تبریزى به نقل از Atrpyetصفحه 253 و نسبت احتکار به آن جناب در صفحه 243 به نقل از Atrpyet؛ 3. نسبت همکارى آیت الله سید محمد باقر شفتى با دزدان و لوطیان به نقل از Heinz Georg Migeod.
9. چنگیز پهلوان: نظریه دولت در ایران، ص 9ـ15.
10. احتمالاً نویسنده از دشمنى میان عالمان و فرنگیان که به طور عام از کارگزاران دولت هاى استعمارى یا جاسوسان آن ها بودند یا آگاه نبوده یا به عمد خود نیز خواسته همان راهى را برود که آن ها رفته اند. ضمنا مطالبى که در صفحه 299 از فوریه و ملک آرا درباره تاریخ دخانیات ذکر کرده، به طرز آشکارى با مطالب کتاب تاریخ دخانیه، نوشته شیخ حسن کربلایى (شاهد عینى ماجرا) تناقض دارد؛ بنابراین با توجّه به این که از یک سو، هدف اصلى کتاب، تحقیق درباره عالمان و نقش آنان در جنبش مشروطه است، و از سوى دیگر با توجّه به بیگانه ستیزى عالمان، شایسته بود نویسنده که به زبان فارسى تسلّط داشت، از منابع فارسى استفاده کند، نه از منابع گاهى دست دوم خارجى؛ در حالى که قسمت اعظم منابع مؤلّف را منابع خارجى تشکیل مى دهد؛ به گونه اى که اگر مطالب مأخوذه از منابع خارجى را حذف کنیم، حجم کتاب به کم تر از یک سوم تقلیل خواهد یافت.
11. ضمناً این سخنان را از جایى نقل نمى کند.
12. حامد الگار: آقاخان محلاتى و چند مقاله دیگر، ص 83.
13. این نکته را نیز باید یادآور شد که الگار در فصل اوّل به ویژه صفحه 6تا11 در بررسى عقاید شیعه، به طور عمده از منابع لاتین یا منابع دست دوم فارسى استفاده کرده است؛ به طور نمونه، درباره نظر شیعه در خصوص حقّ حاکمیت، به گفته هاى مستر وات (watt)در مجله انجمن سلطنتى آسیایى استناد کرده است؛ در حالى که شایسته بود با توجّه به مسلّط بودن نویسنده به زبان فارسى) در این گونه موارد از منابع اصیل و دست اوّل استفاده شود. در صفحه 10 از قول هنرى کربن مى نویسد: «تشیّع صفوى، روحانیت رسمى تازه اى را پدید آورد که انحصارا به شرعیات و فقه مى پرداخت؛ چنان که تشیّع اصلى اگر اغراق نباشد، به وضعى رسید که ناگزیر جوهر اصلى فلسفى و عرفانى خود را مخفى کرد». آیا واقعا مفاهیم فلسفى و عرفانى در زمان صفویه گسترش یافت یا مخفى شد؟ مگر نه این که ملاّصدرا، شیخ بهایى، میرفندرسکى، میرداماد، و… در دوران صفویه مى زیستند و اوج درخشش علوم و معارف فلسفى و عرفانى شیعه در زمان صفویه شکل گرفته است؟ الگار در جاى دیگر به نقل از سرجان ملکم، وزارت خارجه انگلیس مى نویسد: «اسلام ایرانى که خلافت و هرنوع اعتقاد تغییرناپذیر را در مذهب مردود مى شمارد، بر اساس مطالعات و کاوش هاى علماى زنده بنیان پذیرفته و حاوى اصول در خور ستایشى است؛ زیرا که درها را بر روى بسیارى از تغییرها و تفسیرها باز گذاشته و راه را از براى عقاید هموار مى کند» (ص 256). آیا واقعا اسلام ایرانى (مذهب تشیّع) این گونه است که هر نوع اعتقاد تغییرناپذیر در مذهب را مردود بشمارد؟ بر اساس این مطلب، حتّى اعتقاد خداوند یگانه مى تواند تغییر کند؛ در حالى که مى دانیم این امر واضح البطلان است. به هر حال منطقى نیست کسانى که دور از آموزه هاى تشیّع قرار دارند، فقط به صرف این که چند صباحى میان ملّت ایران بوده و چیزهایى از آن ها دیده یا شنیده اند، درباره عقاید شیعه نظر دهند و عدّه اى نیز درستى این مطالب را مسلّم گرفته و طبق آن بخواهند به تحلیل و داورى بپردازند (براى مطالعه بیش تر، ر. ک: مرتضى مطهرى: خدمات متقابل اسلام و ایران).
14. الگار، ایران و انقلاب اسلامى، ص 18ـ19.
15. احتمالاً ستایش هایى که از کتاب صورت گرفته، بر همین اساس بوده است. ر. ک: «دیدگاه هاى بعضى از محقّقان درباره کتاب پیشین» در پایان مقاله.
16. منظور آقانجفى است.
17. موسى نجفى: حکم نافذ آقا نجفى، ص 47ـ67.
18. همان، ص 229ـ233.
19. اشاره است به گفته هاى گوستاولوبون در خصوص ادامه بغض و کینه حاصله از جنگ هاى صلیبى و به عبارتى ادامه خود آن جنگ ها به طرق دیگر. وى مى گوید: «در صورتى که اروپا تا این درجه رهین منت اعراب و پیروان اسلام است، پس چرا دانشمندانى هم که تعصّب مذهبى ندارند به این امر اعتراف و اذعان نمى کنند و نکرده اند؟… جواب آن هم فقط بین یک حقیقت ساده است و بس و آن این است که آزادى عقیده و فکر که ما آن را امروز مى گوییم داراییم، غیر از تظاهر چیزى نبوده و اساس و پایه اى براى آن نیست…. حقیقت امر این است که پیروان اسلام از مدّت طولانى در زمره شدیدترین دشمنان اروپا محسوب بوده اند. اگر در زمان شارل مارتل و ایّام جنگ صلیب یا جلوى قسطنطنیه تیغ هاى آبدار آنان قلوب ما را جریحه دار نکرده باشد، بیش تر از همه تمدّن آنان که در نهایت درجه کمال بوده است ما را سرافکنده ساخته و در حقیقت پست و حقیر قرار داده و گویا از آن زمان مدّتى نگذشته باشد که از فشار پنجه تسلّط آنان نجات حاصل کرده ایم. بین ما و مسلمین یک سلسله تعصّباتى است که از مدّت هاى طولانى به طور توارث جمع شده و در حقیقت جزء طبیعت ما قرار گرفته است و آن با این درجه سخت و شدید است» (گوستاولوبون: تمدّن اسلام و عرب، ص 749ـ751).
20. حاج ملاّ على کنى از اکابر علماى امامیه قرن چهاردهم هجرى قمرى مى باشد. ایشان فقیه اصولى، رجالى و بسیار جلیل القدر و محقّق بود. او در عتبات عالیات تحصیل نمود و بعد از کسب درجه اجتهاد در فقه، اصول، لغت، تفسیر و اکثر علوم متداوله، به تهران بازگشت و مرجع استفاده اکابر و فحول و مشغول انجام وظایف دینیه بود. تألیفات ایشان عبارتند از: 1. الاستصحاب؛ 2. الاوامر؛ 3. ایضاح المشتبهات؛ 4. البیع؛ 5. تحقیق الدلائل فى شرح تلخیص المسائل؛ 6. و… (محمدعلى مدرس تبریزى: ریحانه الادب فى تراجم معروفین بالکنیه واللقب، ج 3، ص 392).
21. میرزا حسین خان سپهسالار، فردى اصلاح طلب و طرفدار انگلیس بود. درباره او گفته اند که فردى مغرور و غربگرا بوده و در جهت منافع خویش گام بر مى داشته است. بزرگ ترین خیانت او، اعطاى امتیاز رویتر و از نکات منفى دیگر در کارنامه اش، بردن ناصرالدین طى دو سفر به اروپا بوده است. آوردن قزاق هاى روسى به ایران در دوره دوم زندگى سیاسى او، دادن امتیاز شیلات به روس ها، از دیگر اشتباه هاى سپهسالار بوده است. او همچنین با قبول حکمیت گلداسمیت، به قضاوت بیگانه تن در داد. در حکمیت اوّل گلداسمیت، قسمتى از سیستان ایران به افغانستان بخشیده شد و در حکمیت دوم، بخش بزرگى از بلوچیستان از ایران جدا شد. قرارداد رویتر با مخالفت علما مواجه شد؛ به خصوص ایت الله ملاّ على کنى و آیت الله سید صالح عرب، این قرارداد را منتفى و حرام اعلام کردند و سرانجام قرارداد لغو و سپهسالار عزل شد (موسى نجفى: مقدمه تحیلى تاریخ تحولات سیاسى ایران، ص 88و89).
22. همان، ص 91.
23. میرزا محمدعلى مدرس تبریزى: ریحانه الادب فى تراجم المعروفین بالکنیه والالقاب، ج2، ص 181؛ واعظ خیابانى تبریزى: علماء معاصرین، ص 333؛ شیخ حسن اصفهانى کربلایى: تاریخ دخانیه یا تاریخ وقایع تحریم تنباکو، ص 82.
24. حسن کربلایى: تاریخ دخانیه، ص 83.
25. مثلاً از جریان قیام زنان تهران، بحثى به میان نیاورده است؛ در حالى که با توجّه به شرایط فرهنگى آن زمان که زن دور از اجتماع بوده و حجاب به طور سنّتى به شدّت رعایت مى شد و ظاهراً زنان از حقوق مدنى محروم بوده اند، این سؤال طبیعى است که چطور شد به یکباره زنان به خیابان ها ریخته و حتّى با هجوم به بازار، موجب تعطیلى بازار شده و مجلس مسجد شاه را تعطیل نموده و روانه کاخ سلطنتى مى شوند و از همه مهم تر این که در این عمل، مردان، متابعت آن ها نموده و به قیام ملحق مى شوند(حسن کربلایى: تاریخ دخانیه، ص 169)؛ زیرا با توجّه به نظریه هاى رایج، نباید کوچک ترین مشارکت اجتماعى از طرف زنان دیده شود؛ امّا به عکس زنان جلوتر از مردان به صحنه مى آیند. مؤلف از احتمال صدور فتوا به تحریک ناصر الدین شاه یا… مفصّل بحث مى کند؛ امّا به این حادثه مهم اجتماعى اشاره اى ندارد.
26. حامد الگار: ایران و انقلاب اسلامى.
27. به طور نمونه، نظر شیخ درباره حکومت چنین است: «نبوّت و سلطنت در انبیاى سلف مختلف بود؛ گاهى مجتمع و گاهى متفرّق، و در وجود مبارک نبىّ اکرم و پیغمبر خاتم علیه و على آله الصلوه مادام العالم و همچنین در خلفاى آن بزرگوار حقا ام غیره نیز چنین بود، تا چندین ماه بعد از عروض عوارض و حدوث سوانح، مرکز این دو امر یعنى تحمّل احکام دینیه و اعمال قدرت و شوکت و دعاء امنیت در دو محل واقع شد و فى الحقیقه این دو هر یک مکمّل و متمّم دیگرى هستند؛ یعنى بناى اسلامى بر این دو امر است نیابت در امور نبوّتى و سلطنت و بدون این دو احکام اسلامیه معطّل خواهد بود فى الحقیقه سلطنت قوه اجرائیه احکام اسلامى است پس تحصیل عدالت به اجراى احکام اسلام است و در اسلام انذار و وعد و وعید مثل اقامه حدود هردو در کار اجرا است. ( محمد ترکمان: رسائل، اعلامیه ها، مکتوبات،… و روزنامه شیخ فضل الله نورى، ص 110) یا وى این کلمات شیخ را ندیده و یا کلمه «سلطنت»، او را به اشتباه انداخته و فکر کرده که مقصود شیخ همان سلطنت مطلقه استبدادى است؛ در حالى که بر کسى که مختصر اطّلاعاتى از ادبیات آن دوره دارد پوشیده نیست که مقصود از سلطنت، همان قوّه مجریه است و لاغیر؛ امّا از آن جا که در آن عصر، به دست گرفتن حکومت به وسیله فقیهان غیر ممکن مى نُمود، به این مقدار که فقیهان کار تقنین، و دولت صرفا کار اجرا و حفظ حدود و ثغور بلاد از تجاوز بیگانه را به عهده بگیرند، رضایت داده است؛ امّا از آن جا که الگار، فقط متخصّصِ افکار و اندیشه هاى امام راحل قدس سره مى توان ادّعا کرد که اطّلاعاتش در مورد افکار و زندگى شیخ، ابتدایى و غیر محقّقانه است.
28. حامد الگار: ایران و انقلاب اسلامى، ص 66.
29. همان، ص 67.
30. همان، ص 92.
31. کلیساى انگلستان با سرمایه اى که در سال 1991 سه میلیون پوند برآورد شده، فوق العاده ثروتمند است. و یکى از بزرگ ترین زمینداران در کشور انگلستان شمرده مى شود» (ken browne , An introduction to sociology , Polity Press, 1992, P 319).
32. همان ص 175 و 181 و ص 237؛ به نقل از آدمیت.
33. مرتضى مطهرى: نهضت هاى اسلامى در صد سال اخیر، ص 179.
34. حمید عنایت: شش گفتار درباره دین و جامعه، ص 100.
35. همان، ص 103و104.
36. همان، ص 105.
37. مَثَل او، مَثَل آن فرد آلمانى است که بعد از مسافرت به ایران، عمل تعارف هنگام ورود را چنین تحلیل مى کرد: « ایرانیان از ورود (به جایى) به ویژه از در، بسیار وحشت دارند؛ زیرا وقتى چند نفر بخواهند با هم وارد جایى شوند، هر کسى سعى دارد تا دیگران اوّل وارد شوند» (کلمه تعارف و احترام در تقدم به ورود، براى او معنایى نداشت).
38. Reliability
منبع : رضا رمضان نرگسی،« بازنگری آرای حامد الگار درباره روحانیان شیعه (نقد و بررسی کتاب نقش روحانیت پیشرو در جنبش مشروطیت ایران»)» فصلنامۀ تاریخ « آموزه » تابستان 1383 – شماره 4 – (34 صفحه – از 131 تا 164)