هوشنگ کردستانی
در دورانی زندگی می کنیم که دوران شگفتی هاست، شگفتی های ناشی از آهنگ شتاب تغییرات و دگرگونی های بزرگ و گاه غیر قابل پیش بینی. دگرگونی های دوران ما بقدری تند و پرشتاب صورت می گیرد که باور کردن، و به تصور در آوردنشان اگر نگوئیم امکان ناپذیر، دستکم دشوار است. به همین دلیل آینده نگری و تفکر و چاره جوئی برای آنچه ممکن است در آینده نزدیک روی دهد از وظایف متفکران و اندیشه وران می باشد و چنانچه نتیجه مطلوب حاصل نگردد چه بسا بهره حاصل سودمند تر از عدم آینده نگری باشد.
بررسی نوشتارها، سخنرانی ها و نظریه پردازی های بسیاری از آزادیخواهان و ملی گرایان نشانگر عدم توجه و آگاهی آنان از آنچه ممکن است در آینده در سطح منطقه و سرنوشت ملی ما رخ دهد را بدست میدهد.
نگاهی گذرا به رویدادهای اخیر خاورمیانه و برخی از کشورهای آفریقایی می بایست ما را نسبت به خطرهایی که موجودیت و بنیان ملی را تهدید می کند هوشیار و حساس تر کرده باشد. برای حفظ بقا و سرنوشت آینده میهن مان نخست باید سیاست های کاربردی قدرت های جهانی را نسبت به این بخش از جهان تجزیه تحلیل کرده و شناخت.
ما شاهد بودیم و هستیم که رسانه های غربی که بلندگوهای سیاست های دولت هایشان هستند آن کسانی را که به دستور معمر قذافی دیکتاتور لیبی زیر بمباران ها کشته می شدند آزادیخواه می نامیدند، ولی در سومالی و مالی به آن ها تروریست و آدمکش گفته می شود. جالب این جاست که بخشی از همین تروریست ها و آدم کش ها که به سوریه رفته و علیه دولت، مردم و بویژه اقلیت های مذهبی آن کشور می جنگند و در پی آنند که احکام شریعت را در آنجا برقرار نمایند آزادیخواهانی نامیده می شوند که برای تحقق آزادی مبارزه می کنند!
زمانی که طالبان را برای رویارویی با ارتش اشغالگر روسیه شوروی سابق در افغانستان سامان دادند، از آن ها به عنوان مجاهدین، نیروهای آزادی بخشی که می خواهند افغانستان را از دست کفار بیگانه رهایی بخشند نام می بردند ولی پس از رویداد دردناک نیویورک، همین طالبان و گروه القاعده تروریست و آدمکش شناخته شدند و برای نابودیشان ارتش های کشورهای عضو پیمان ناتو به افغانستان یورش برده و این کشور را اشغال نمودند. از همین گروه طالبان که اکنون در بخش هایی از افغانستان و پاکستان پراکنده اند، تروریست و آدمکش شناخته می شوند در لیبی دوران قذافی و سوریه کنونی به نام آزادیخواه نامیده می شوند که باید مورد حمایت شان قرار داد و نیازهای مالی و تسلیحاتی آن ها را تأمین نمود. به همین دلیل است که برخی از جنگ افزارهایی که از انگلستان به عربستان فروخته شده به جای عربستان به سوریه رفته در دست این گونه آزادیخواهان قرار می گیرد.
همچنین در شرایطی که دو واژه «حقوق بشر» و «دموکراسی» ورد زبان دولت مردان قدرت های بزرگ غربی است و نگرانِ به خطر افتادن آن در کشورهای دیگر هستند، پیرامون آنچه در حکومت های «استبدادی» شیخ های عرب، عربستان، قطر و سایر امارت نشین های جنوب خلیج فارس می گذرد سخنی گفته نمی شود و اعتراضی صورت نمی گیرد، تو گویی در این کشورها دموکراسی به نحو احسن وجود داشته و منشور حقوق بشر به طور کامل اجرا می شود!
جنگجویانی که در سومالی و مالی تروریست نامیده می شوند و در سوریه آزادیبخش، در پی آنند که در سایه حمایت های مالی کشورهای عربی صادر کننده نفت و گاز، موضوع کهنه و فراموش شده سنّی و شیعه را دوباره زنده کنند.
وهابی ها، سلفی ها، اخوان المسلمین و … به پیروی از سران مذهبی شان جنگ در سوریه را جهاد علیه شیعیان می دانند، کار به جایی رسیده که یکی از تلویزیون های عربی، پیروزی تیم فوتبال قطر بر عراق را پیروزی سنّی ها بر شیعیان نامید.
آیا ما ملی گرایانِ آزادیخواه این رویدادها را می بینیم که برای پیروزی آنان در سوریه دست می زنیم؟ رویداد تلخی که ممکن است فردا در عراق و سپس به امکان زیاد در ایران تکرار شود.
آیا متوجه شده ایم که برنامه ریزی قدرت های بزرگ غربی در جهت تحقق سیاست کاربُردی شان در خاورمیانه، نخست حمایت از ملت ها در مسیر سرنگونی دیکتاتورها و سپس استقرار نظام های مذهبی است؟
آیا توجه داریم که قدرت هایی که اسلامی ها را در تونس، مصر و لیبی جایگزین خودکامگانی چون بن علی، حسنی مبارک و معمر قذافی نمودند و می خواهند در سوریه نیز آن ها را جایگزین اسد سازند طبیعی است که در پی تغییر دادن جمهوری اسلامی و استقرار نظامی مردم سالار در ایران نبوده باشند؟
این فرض که ممکن است قدرت های غربی متوجه خطرهایی که اسلام گرایان تندرو در مخالفت با منافع آن ها ایجاد کرده و می کنند شده باشند، نظیر آنچه پس از حمله به افغانستان تصور می شد. با توجه به رویدادهایی که پس از اشغال افغانستان در کشورهای عربی اتفاق افتاد و در آفریقا نیز در حال شکل گرفتن است نمی تواند فرض قابل قبول بوده باشد.
شاید بهتر بتوان نتیجه گیری کرد که هر گاه اسلام گرایان افراطی بخواهند از خط قرمزی که غرب برایشان تعیین کرده است عبور نمایند و منافع اقتصادی و اعتبار سیاسی آن ها را به خطر اندازند، با واکنش تند این قدرت ها روبرو خواهند شد. آنچه اکنون در سومالی و مالی در حال اتفاق افتادن است می تواند تأییدی بر این فرضیه می تواند باشد.
شاید هم جنگ- همانطور که خمینی می گفت- در شرایط ناگوار اقتصادی کنونی کشورهای پیشرفته صنعتی نعمتی باشد در مسیر نجات اقتصاد بیمارگونه آن ها!
در ایران خودمان شاهد بودیم که ماه ها پیش از تاریخ انتخابات ریاست جمهوری اسلامی در سال 1388 بیشترین حمایت های تبلیغاتی و سیاسی برون مرز پشت سر شخصی قرار داشت که بالاترین شمار اعدام ها – پس از انقلاب مشروطه تا کنون- در دوران هشت ساله نخست وزیری او صورت گرفته است و او نه تنها از این بابت از مردم معذرت خواهی نکرده بلکه اجرای این اعدام ها را به سود بقای انقلاب اسلامی اعلام کرده است.
در مصر پس از آن که «مُرسی» به ریاست جمهوری رسید و همه اختیارات را به شخص خود واگذار کرد، آزادیخواهان مصر که به جای رسیدن به آزادی، دچار دیکتاتوری مذهبی شده بودند در اعتراض به این تصمیم به سمت مقر اقامت «مُرسی» به حرکت در آمدند. با وجود آنکه شمار اعتراض کنندگان شاید یک دهم شمار ایرانیانی بود که در اعتراض به تقلب در انتخابات ریاست جمهوری اسلامی به خیابان ها آمده بودند، «مُرسی» از کاخ ریاست جمهوری گریخت. در تهران اما شخص مورد حمایت رسانه ها، که هدفش رسیدن به قدرت در چهارچوب نظام جمهوری اسلامی است، با کشاندن مردمِ به جان آمده و به پا خاسته به میدان آزادی، با بیان آنکه حضور میلیونی شما برای اجرای قانون اساسی جمهوری اسلامی و بازگشت به دوران طلایی امام – یعنی دوران وحشت بزرگ – است، همانگونه که می خواست به یکی از هدف های خود که جلوگیری از سقوط نظام بود رسید.
آیا متوجه شده ایم که دو عامل بزرگ بقای نظام جمهوری اسلامی، یکی وجود جناح های قدرت در حاکمیت نظام و دیگری پشتیبانی قدرت های بزرگ غربی از این نظام است که نگران سقوط جمهوری اسلامی و جایگزین شدن آن به یک نظام مردم سالار هستند؟
ساده انگاری است وعده های فریبنده و شعارهای آزادی خواهی و مردم سالاری کسانی را باور کردن و به آن ها دل بستن.
به قول مولانا:
. پس به هر دستی نشاید داد دست .»
چگونه به این باور رسیده ایم که کسانی که در پایه گذاری نظام استبداد مذهبی کم و بیش دست داشته و در ستم ها و جنایت هایی که در این سال ها بر ملت ایران رفته است، سهیم بوده اند، در پی سرنگونی جمهوری اسلامی، تحقق آزادی و استقرار مردم سالاری باشند؟
شک نیست در صورت تحقق آزادی، رسانه های همگانی به افشاگری سوءاستفاده های مالی، سیاسی و نیز جنایت های صورت گرفته خواهند پرداخت. همچنین استقرار مردم سالاری، اقتدار حکومت قانون که تشکیل دولت برآمده از اراده مردم، تفکیک قوای سه گانه و استقلال دستگاه قضائی نتیجه آن است، باعث خواهد شد که جای بسیاری از سردمداران و دست اندرکاران نظام اسلامی نه در پُست و مقام ریاست که پای میز محاکمه باشد. مسلماً هیچ یک از آنان حاضر نخواهند بود پست ریاست را با پشت میز محاکمه – صرفنظر از اینکه چه آینده ای در انتظارشان خواهد بود – عوض کنند.
حال بپردازیم به اینکه هدف قدرت های بزرگ غربی در حمایت از جناح های داخلی حاکمیت اسلامی چیست؟
آن ها با حمایت های پنهان و آشکارشان در حقیقت با یک تیر سه هدف را نشانه رفته اند:
1- جمهوری اسلامی را از سقوط حتمی رهایی می بخشند.
2- با جابجایی جناح ها در رأس هرم قدرت، به مردم و به ویژه جوانان عاصی و خشمگین وانمود می نمایند که با تغییرات در رأس هرم قدرت در حاکمیت، شرایط ناگوار و دردناک گذشته عوض خواهد شد و بدین شکل آنان را آرام و به آینده امیدوار می سازند.
3- افکار عمومی مردم کشورهای شان را که مخالف جمهوری اسلامی هستند متقاعد می سازند که در ایران کسانی قدرت را در دست دارند که از قماش دیگری هستند و در پی دستیابی به جنگ افزار هسته ای و دشمنی و حذف اسرائیل از نقشه جغرافیای جهان نیستند. از این رو است که باید مورد حمایت و یاری قرار گیرند.
برخی از هموطنان ما متأسفانه براین باورند که قدرت های غربی در منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا در پی استقرار حکومت های اسلامی از نوع ترکیه هستند که به اسلام معتدل معروف شده است.
نباید فراموش کرد حکومت های دینی به قول خودشان در پی اجرای احکام شریعت هستند از این رو عنوان تندرو و معتدل دادن به آن ها خالی از معنا است.
درست است که در ترکیه به دلیل پیشینه نظام گذشته آن اسلام «تندرو» نتوانسته است شکل بگیرد ولی رفتار دولت اسلامی ترکیه با خبرنگاران رسانه ها و به رسمیت نشناختن حقوق انسانی، حفظ زبان، فرهنگ و آئین ها و سنتهای کردان نشان از غیر دمکراتیک بودن نظام دارد. شاید اگر در ایران دولت نماینده واقعی مردم بود دولت ترکیه به خود اجازه نمی داد به بهانه پیکار با یک گروه مسلح سیاست تبعیض درمورد کُردها اعمال نماید .
جالب اینجاست در شرایطی که دولتهای غربی نام حزب کارگران کرد ترکیه را در فهرست سازمانهای تروریست قرارداده اند سازمان مجاهدین خلق را از آن لیست خارج کرده در آمریکا به اعضای آن آموزش نظامی میدهند.
حال باید دید در دنیای شتاب آمیز تغییرات و بازار آشفته سیاست جهانی دیگران چه خواب هایی برای منطقه و میهن ما دیده اند و وظیفه ملی و میهنی ما در این برهه از زمان چیست و در رویارویی با آن ها چه باید کرد ؟
در درجه اول لازم است که با هر سلیقه و تفکر سیاسی، عقیدتی و وابستگی سازمانی به دور اصول آزادی، مردم سالاری و اجرای مفاد منشور حقوق بشر یک ائتلاف بزرگ ملی پدید آوریم.
گرچه شرایط و امکان های تبلیغاتی و مالی چنین حرکتی در برابر امکان های گسترده شبکه های مالی و تبلیغاتی و سیاسی حاکمیت اسلامی و جناح های وابسته به آن محدود بوده و قابل مقایسه نیست و با وجود عدم پشتیبانی قدرت های خارجی از چنین حرکتی که حتی ممکن است به رویارویی با آن برخیزند بسیار دشوار خواهد بود، ولی خوشبختانه چنین حرکتی از پشتیبانی مردم به ویژه جوانان که نیروی محرکه هر حرکت ملی و آزادیخواهانه هستند برخوردار می باشد.
ممکن است گفته شود که با وجود آنکه همه تلاش های سی و چند سال گذشته در شکل گیری چنین حرکتی تا کنون ناکام بوده، چه امیدی به شکل گیری آن در آینده هست؟
باید توجه داشته باشیم که چنین حرکت بزرگی حول محوریت هیچ شخصیت سیاسی که بخواهد خود را در بالا قرار داده و اعضاء شورای ملی تعیین نماید، – به همانگونه که خمینی اعضاء شورای انقلاب را تعیین کرد- شکل نخواهد گرفت.
تلاش کسانی که بجای ایجاد یک مرکزیت سیاسی در پی یافتن رهبر سیاسی هستند و امتیاز رهبر را هم در معروفیت بیشتر آن از دیگر شخصیت های سیاسی می دانند غیر منطقی و غیر موجه است.
بیاییم یک بار برای همیشه بجای آنکه در پی رهبر و رهبرسازی باشیم یک سازمان ملی را بنیان گذاری نمائیم که هم توان و قدرت مبارزات آزادیخواهان ملی را افزایش دهد و هم مانع افتادن در دام نظام خودکامه فردی دیگری در آینده ایران گردد.
بیائیم همگام و همراه با هم، با برخورداری از حقوق مساوی، برای تحقق آزادی، استقرار مردم سالاری، اقتدار حکومت قانون و اجرای مفاد منشور حقوق بشر تلاش و پیکار کنیم تا هم خواست های تاریخی ملت ایران را تحقق بخشیم و هم مانع اجرای برنامه های شوم ایران برباد دِهِ دشمنان شویم.