مهدی مظفری
آقای عباس میلانی، استاد ایرانشناسی در آمریکا درمصاحبه با آقای فانی در تلویزیون بی بی سی فارسی استدلال کرد که نطفه تجدد هزار سال پیش در ایران بوجود آمده و این مفهوم ایرانی است. نظر ایشان نه تنها درست نیست، برای آینده ایران، خطر ناک هم هست. ایشان با زبان دیگر افسانههای جلال ال احمد و باز گشت به خویشتن امثال احسان نراقی را تکرار میکند که دیدیم این گونه نظرات به کجا انجامید.
شک ندارم ایشان این نظر را برای ره یافت تازه ای عنوان میکند تا مفهوم مدرنیته آسان در جامعه ایران جا بیفتد. میخواهد با این ترفند دشمنان تجدّد خواهی را در ایران خلع سلاح کند. هدف میلانی، هدف درستی است، راهش اشتباه است. اشتباه آنقدر ژرف است که اصل هدف را از بین میبرد و ما را از نو در چنبره خود مداری کاذب و تحریف تاریخ واقع سیر میدهد. شاید اشتباه میلانی از آنجا سر چشمه گرفته که ایشان پس از سرخوردگی از سوسیالیسم علمی و سپس از انقلاب شکوهمند، به تاریخ و فرهنگ ایران رو آورده و دیده ما بیهقی و ابن سینا و رازای و خوارزمی و سعدی داشتهیم که سخنان ` مدرن` گفته اند و با متدهای مشابه عصر کنونی آشنایی داشته اند. ایشان در اثر ذوق زدگی، به این نتیجه رسیده که پس نطفه تجدد در ایران هزار ساله است. اگر چنین است چرا ما به هزار سال اکتفا کنیم برویم به چندین هزار سال پیش، به زرتشت برسیم که او هم سخنان ` مدرن ` بسیار گفته و سه گانه اخلاق اجتماعی را بنا نهاده: پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک. یا نزدیکتر به کوروش بزرگ بر گردیم و منشورش در مورد حقوق بشر. از اینها گذشته، در تمام تمدنها و فرهنگهای بشری،چه ایرانی و چه غیر ایرانی، نطفه های تجدد به چشم میخورد. کنفوسیوس و لا اوتسه در چین، بودا و صدها اندیشمند دیگر در هند، اینان نیز سخنان ` مدرن` بسیار گفتهاند. اما هیچ یک از این جوامع، به پای خود به مدرنیته نرسیده اند. میلانی به درستی ` تاریخ بیهقی ` را نمونه تاریخ نگاری علمی میداند. این هم منحصر به ایران نیست. نگاه کنید به ` مقدمه ابن خلدون ` ! یک اثر بی نظیر جهانی، چه در زمینه تاریخ نگاری و چه در جامعه شناسی که برخی از جامعه شنناسان او را بنیان گذار علم جامعه شناسی میدانند. دید میلانی ایران مدار است. محلی و بومی است و نه جهانی. خطر در همین بومی گری نهفته است. به ما القا میکند که خود ما مدرنیته داشته ایم و نیازی به فراگرفتن از دیگران نیست. دیدیم که اندیشههای مدرن در همه تمدنهای بشری به صور مختلف وجود داشته، اما فقط در یک تمدن ` مفهومییت ` پیدا کرده ( یونان ) و در یک تمدن ` عینیت ` یافته است (اروپا/ غرب ). برخی از آزاد اندیشان ایرانی به این نکته رسیده بودند که زیر بمباران تهمتهای ` بیگانه پرستی ` و ` غرب زدگی `، ` نوکری انگلیس `، صدایشان موج آفرین نشد. دقیقا به دلیل همین بومی گریها ی نا درست که ضّد ` بوم / ایران ` تمام شد.
حسن تقی زاده، محمد علی فروغی، فخرادین شادمان ، اینان با تاریخ و فرهنگ ایران، دست کم به اندازه افرادی مثل میلانی آشنا بودند. دقیقا به دلیل همین آشنائی دقیق و عمیق، به این نتیجه رسیدند که ما ایرانیان باید تجدد را از غرب بگیریم. نفهمیده، گفته تقی زده ` از فرق سر باید فرنگی شویم ` را به سخره گرفتند. فروغی ` سیر حکمت در اروپا ` را نوشت و شادمان (دایی میلانی) شیفته تمدن غرب بود.
ملتی که خاضع نباشد، سر افراز نخواهد شد. خضوع ، شرط اول فراگیری است. این فرا نگرفتن است که ما را به بردگی و عقب ماندگی کشانده است. هیچ ملتی و هیچ تمدنی نیست که همه چیز را اختراع کرده باشد و بی نیاز از دستاوردهای دیگران باشد. ما تجدد را ایجاد نکرده ایم و الفبای آن را هم بزحمت هجی میکنیم. باید آب را از سر چشمه آن نوشید. ما مفهوم ` فرد ` نداشته ایم. ما مفهوم ` آزادی ` نداشته ایم . ما مفهوم ` برابری ` نداشته ایم. ما مفهوم ` رای مردم ` نداشته ایم، چه رسد به دموکراسی که روحمان هم از آن بی خبر بوده است. همه اینها مفاهیم و مصادیق مدرنیته هستند که ما نداشته ایم. فکر مبدا که زاینده تمام مصادیق مدرنیته است، فکر نقاد است (فلسفه) که ما آن را هم ندشته ایم و آنچه را هم که در این زمینه داریم، به طور دست و پا شکسته از یونان گرفته ایم. کسانی را که میلانی به عنوان نمونه از فلاسفه و ریاضی دانان ایرانی مثال میزند، اینان از مکتب یونان الهام گرفته اند. و فاقد آن اصالت ایرانی که میلانی میکوشد آن را جا بیاندازد. از نظر من آفرین ٔبر این اندیشمندان ایرانی که قرنها قبل به سر چشمه دست یافتند. این بزرگان که مورد ستایش میلانی هستند درست راه معکوس نظر میلانی را در پیش گرفتند!
ما به جای فکر نقاد، ایمان و اعتقاد داشته ایم. این به این معنا نیست که ما یا تمدنهای دیگر که مدرنیته ایجاد نکرده اند، بیکاره بوده ایم. ما و آنها کارهای بزرگ دیگر کرده ایم. امپراتوری درست کرده ایم، دیوان سالاری درست کرده ایم. اختراعات و اکتشافات دیگر: از کاغذ تا باروت. اما ساز و کار ایجاد اجتماع و نظم سیاسی مبتنی ٔبر آزادی و برابری انسانها را ما ایجاد نکرده ایم. ما حکومت کرده ایم، اما حکومت استبدادی، یعنی غیر مدرن به تعبیر امروزی. بنا ٔبر این، اگر میخواهیم حکومت سکولار و دمکرات یعنی مدرن ایجاد کنیم، نمیتوانیم به بیهقی ٔبر گردیم. باید از کسانی یاد بگیریم که این گونه حکومتها را درست کرده اند. آن هم پس از طی یک راه طولانی، و جنگها و دشواریهای بسیار که پشت سر گذاشته اند. نطفه تجدد کافی نیست. مدرنیته لا جرم باید تکاملی و انباشتی (کومولاتیو ) باشد تا به ثمر برسد. با یک گٔل بهار نمیشود. ابن سینا و سعدی و خوارزمی و دیگران، گلهای کویری هستند. از گلهای کویری، بوستان درست نمیشود. بوستان مدرنیته را غربیها به وجود آوردند. به سر چشمه (یونان ) باز گشتند. رنسانس ( تجدید حیات ) کردند. مفهوم را از آن جا گرفتند و روی آن کار کردند. دین را از حکومت جدا کردند. پرمته آتش را از خدا ربود. به جای خدا، انسان مرکز شد. چون انسان مرکز شد، لا جرم حقوق انسان مطرح شد و حکومتی که این حق را عینییت بخشد (دموکراسی سکولار). از ماکیاول تا لاک و هابز و روسو و منتسکیو و هیوم و مارکس و توکویل، و بسیاری دیگر تا به امروز، یکی پس از دیگری کارهای یک دیگر را به نقد کشیدند، تصحیح و تکمیل کردند. این همان روند تکاملی و انباشی است. حالا میلانی بگوید پس از بیهقی چه کسی آمد؟ یا پس از خوارزمی و دیگران. تا چشم کار میکند کویر! میلانی خواهد گفت: مغول آمد. راست است. در اروپا هم آتیلا آمد. هیتلر هم آمد. اما چه شد که اروپا هر بار در راه مدرنیته پیشتر رفت. چون این تمدن بر اصالت خرد انسانی و ` نقد بر نقد ` استوار است. که این خود عصاره فرهنگ غرب است. در مصاحبه با فانی، میلانی مشروطه را تجلی مدرنیته ایرانی میداند. من با ایشان موافق هستم با این تفاوت که مشروته که یک جنبش اصلاحطلبی بود، هم فکر بنیادینش ( حاکمیت ملت) و حتا اسمش ملهم از اروپا بود. مشروطه را که ما با طا مینویسیم، در واقع میبایست با ت نوشت. چون به معنای حکومت شرط دار نیست. به معنای حکومت دارای شارت است. چون قانون اساسی ۱۹۰۶ از شارت بلژیک اقتباس شده بود.
کوتاه سخن آنکه اگر مراد میلانی از تجدد، همان مفهوم مدرنیته باشد، این مفهوم در یونان باستان شکل گرفته و پس از رنسانس، در اروپا عینیت پیدا کرده که این روند هم چنان ادامه دارد. انکار این واقعیت و اصرار بر داشتن چیز هایی که ما نداشته ایم، به گمراهی بیشتر ملت ما میانجامد. این طلسم را بشکنیم و جرأت کنیم حقیقت
را به ملت مان بگوییم.
مهدی مظفری (استاد دانشگاه در دانمارک)
18.01.2013