ملک الشعرا بهار
وطن امروز اسیر دو سه تن بیوطن است
انهدام وطن از نکبت این چند تن است
این یک لاشخور و آن دگری جغد سیاه
این یکی مرده خور و آن دگری گورکن است
آن شده پیشنماز چمن دانشگاه
واقعاً، قصه او قصه خر در چمن است
عطشِ قاضی اسلام بنازم که چنین
تشنه خون جوان و بچه و مرد و زن است
حاکم شرع به حیوان عجیبی مانَد:
که دُمش گاو و تنش خوک و سرش کرگدن است
هیأت حاکم ما هیئتِ خیرات خور است
هیأت دولت ما، دسته زنجیرزن است
روزگاری که وطن دست کفن دزدان است
عجبی نیست اگر مرده ما بی کفن است
یادش گرامی