مجید نفیسی
سنجاقک، همراه با نگاه من
پَرپَر زد و گریخت،
آخوندک به او نمی رسید
اگر می رسید
از او جز دو بالِ خوشرنگ
چیزی به جا نمی ماند.
هنگامی که شکارچی خِرِفت
در کمین- چال اش پشتِ تنگه ی یوزگیر
به خواب رفته بود،
آهوی زیبا، همراه با نگاه من
از آب چشمه نوشید و رفت
و از او جز پشگلی تازه
چیزی به جا نماند.
در بازگشت
زنگوله ی بزغاله ای یافتم
آن را به گردن آویختم
و از راه بُزرو سرازیر شدیم:
می خواستم دو بالِ سنجاقک باشم
می خواستم دو پای آهو باشم.
۲۷ ژانویه ۱۹۸۶
برای کریم مینو