بهنام چنگائی
“من یک انسانم”
من یک انسانم یا بگفته ای: یک حیوان متفکر، که محصول کاملن پیچیده ای از این کره ی زمین می باشد.من شهروند این خانه ی بسیار کهنِ خونین و داغدارم. انسانیم در کنار دیگر انسان ها، اما، ناخواسته و یکسویه، تنها با نام ایرانِی لرُ شناخته شده ام، و خاستگاه اجتماعی و پایگاه طبقاتی ام در چنین تعریف غلطی، اغلب بشکل نادرست از دیگرانِ همچون خودم، متمایز می شود.
در حالیکه من یک انسانم، و تنها، نوعِ ساده ای از انواع آن!با این تفاوتِ اتفاقی، که در شهر خرم آباد زاده شده ام؛ و لری، زبان مادریم شد. زبان فارسی را، در دوران های بلند آموزشی و همزمان در بررسی های سیاسی و ادبی آموخته ام. آمیختگی و پیوند چشمگیر زبان عربی با فارسی، مرا دچار شگفتی و شیفتگِی دلنشینی می کند. همچنین، زبان کردی را می فهمم و با ضربآهنگ موسیقی زنده اش، همچون ترانه های دیگر ملیت ها، شوریده سر، مست و بیقرارانه بپایکوبی کشیده می شوم. زبان ادبی و هنری آذری را هم می شناسم و آنرا بمراتب بهتر از زبان آلمانی، بعد از ۲۳ سال سکونت در این کشور، بخود نزدیک تر لمس کرده و از شناخت این زبان مسرورم.
“زبان مشترک”
در گذشته های دور، امکان مالی و دیدگاهِ درک من، عملن فرصت و باور ضرورتِ آموزش زبان های دیگر را چندان درنیافته است؛ البته اگر اجازه بدهید، سرراستر می گویم: که بنا به زندگی کوتاهِ انسانی، لااقل امروز متقاعد و بروشنی اقرار می کنم: که آرزومندم، ایکاش تنها یک زبان همگانی وجود می داشت؛ و برایم (مان)میسر می بود، که من،(ما)تنها یک زبان مشترک جهانی آموخته و بر آن تسلط می داشتم؛ تا که با همه ی انسان ها، در هر سوی این گیتی، با آن زبان عام، گفتگو می داشتم و آنها مرا می فهمیدند! و من هیچگاه بخاطر بی هم زبانی، در هیچ کجای زمین تنها نمی ماندم. همچنانکه من، در پی خروج از کشور و ابتدای ورودم به آلمان تنها مانده بودم، و ملزم شدم، بخشی بزرگ، از فرصتِ کوچکِ هستیم را، در”آلمان” تنها وقف فراگیری دست و پا شکسته ی این زبان کنم! آیا مگر انسان عمر۲۰۰، ۱۰۰ و یا حتا ۵۰ ساله مفید دارد! که تنها برای رابطه گیری در هر دیارِ کوچکی، ناگزیر شود، اینسان یک سوم عمر گرانبار خود را فقط برای یکی از زبان ها هدر دهد؟ آیا این خواستِ زبان مشترک ذهنی، رومانتیک است؟ خوب اگر هم باشد! من این رمانتیسم زیبای انسانگرایانه، فرا ملی و فرهنگِ کثرتگرا را بسیار دوست می دارم و امیدوارم که روزی چنین شود.
“ارزش های انسانشمول”
با خلوص تمام اعتراف می کنم که من: بدنبال ارزش های انسانشمولِ همه گیر و همه پسند هستم؛ تا همراه با همه آنها بشود، در برابر هیولاهای مکار ملی ـ میهنی و … به توانِ فراملی در سطح ایران و بی گمان روزی، در گستره جهان دست یازم. و بطبع می خواهم، مشوق دعوتی باشم به الزام همبستگی اجتماعی، مبارزه مشترک و سر آخر رهائی طبقاتی.
«من نمی خواهم و نباید فریب بخورم»آنهم البته، در چنین دنیای بهم ریخته ای از فقروفاقه، استبداد، جنگِ پیگیر، جنونِ کشتار، نسل کشی، چپاول هرچه بیشتر نان گرسنگانِ زمینگیرشده، بمباران شعور آدمی توسط مدیای جهل پرور امپریالیست های بی رحم، سرکوب آزادی های دمکراتیک، بی حقوقی غالب کارگران جهان، ضعیف کشی مرسوم میلیتاریست های رنگین، مردمفریبی های دینی، هرسِ و طمع های بی پایان جاهجویانه دنیوی، خشونت و بی عاطفگی مفرط زورمداران؛ که از زن ستیزی بسیار متنوع و بیشرمانه ای آکنده است! آری من تنها در پی راهِ راه های انسانگرایانه هستم.
“ناسیونالیسم و شونیسم”
با صراحت، صداقت و مسئولیتِ آگاهانه اعلام می کنم که از ناسیونالیسم با هر شکل و شمایل و بهانه، بخاطر میل به در هم ریختن منافع اجتماعی و تحریف مفاهیم روشن علمی در جامعه طبقاتی اش، آشفتگی نظریه های اجتماعی اش و مغشوش سازی های همگانی، تحت یک نام (ملی) گرایانه اش، بشدت از این شیوه او بیگانه بوده و بی گمان همیشه مخالف این نگاه گنگ و بیمار خواهم بود. عصر اکتفا به جدائی خواهی ملی و تشویق برتری جوئی نژادی سپری شده است. من از تعریف نادرست، در هم ریخته و نفرت آلوده ناسیونالیسم، از پایه با آن مخالف هستم. همچنانکه از مفهوم سر در گم معترضان شونیسم (فارس) نیز سر در نمی آورم، و تاکنون به عینیت آن گمانه بی اساس در ساختار سیاسی ـ اقتصادی ایران، هیچگاه پی نبرده و هنوز هم نمی برم. پرسش من از ناسیونالیست های مغلطه کار ضد شونیسم فارس این است! کارگران و زحمتکشان و ملت های تحت ستم ایران، که پیگیر مورد بهره کشی قرار می گیرند، ابتداء در کجاهای ایران بیشتر استثمار می شوند؟ مگر نه در همان سرزمین های پدری و توسط همان سرمایه داران لُر و ترک، بلوچ و عرب و کرد و آذری و فارس و…؟ ما در کجای ایران شونیسم فارس داریم؟ در ایران شاه و اینک شیخ، تا بوده و بوده که همیشه یک “کاست رنگین نخبه” زیر حمایت غرب و در سازش با هم، توانسته است گروه و یا فرقه ای رنگین، قدرت و ثروت همگان را شاهخور و یا ملاخور کند! در هر دو نظام جنایتکار، کدام حاکمیت فارس مطلق که نه، حتا نسبی وجود داشته استف که مستقل حکومت کند؟ در حالیکه حاکمان در هردو دستگاه حکومتی، مدام ملت ها را یکدست و بدون در نظر گرفتن هویت ملی و مذهبی آنها چاپیده اند و یا معترضان آگاه هر ملتی را بنام دشمنانِ یک پارچگی ایران سرکوب کرده اند. آیا در سطح جهان، کشوری جرات می داشت، این همه کارگران و زحمتکشان مسلمان شیعه را در ایران بکشد، که تنها توسط همین زمامداران شیعه فاسد، هزارها قتلعام شده اند؟ تلخ است و تردید ندارد، نه متصور نیست!
“انسان بیگانه با خود”
مشکل و تضادهای جامعه انسانی امروز چه در ایران و چه در پهنه گیتی، بیش از همه متوجه ساختار طبقاتی و نظام بهره کش نابرابر سرمایه داری استبدادی ست؛ که ضرورت بقای این بساط متناقض، و لاجرم رهبری او، راه ملت های همدرد و سرنوشت را گمراه نموده و آنان را در برابر هم قرار می دهد. همه ما بوضوح می دانیم که: انسان های کار(عملی و فکری) اکثریت قریب به اتفاق کشورها را تشکیل می دهند و اصولن این توده های گسترده در برابر سود سرمایه، موضع و درد مشترک دارند. اغلب این مزدبگیران، با خود و وطیفه های فراملی شان بیگانه مانده و در رقابت کور با هم قرار می گیرند. رقابتی طبیعی و پست، برای جلب نگاهِ صاحب کار، تضمین تداوم شغلی و بتبع آن تثبیت مالی، که بدشمنی های ناخواسته و غلط در میان خود کشانده می شوند.
“اسیر ناسیونالیسم نشویم”
من، هرگز جایز نمی دانم، خود و یا همدردانم در این دامگه سردر گمی و حقارتِ ناسیونالیسم اسیر گردیم؛ اسیر در دام رویای استقلال پروری، در دام برتری جوئی ملی، مذهبی، نژادی، تاریخی، فرهنگی، زبانی و یا ایدئولوژیک، و سرآخر کلاه گشاد بر سر نهاد و با زبانی همچون کراوات آویزان، به خود ملامتگری از ساده لوحی ام بپردازم. نه، من سرنوشتی اینچنین مات و در تجزیه و پراکندگی را نمی خواهم، تا چنان دچار ناتوانی شوم که روزی در کام آمخواران داخلی و جهانی، همچون سقز نرم جویده و تفاله شوم…!
آخر مگر می شود، با وجود این همه سیلِ فریب و فساد و تندباد گسترده سختی های نابرابری، دشمنی ها، ستیزها، تحقیرها، تبعیض ها، محرومیت ها، و تحریف های حریفان دغل سرسپرده، مثلن ما در لرستان، بنام لرهای غیور و متعصب، جداگانه به تقاص از خاندان پهلوی برخیزیم، که روزی رضا خان میر پنج اش، سران طایفه های ما را در خرم آباد بدار کشید؟ آیا این نگاه انتقام جویانه ذهنی، حقارتبار و مسخره نیست؟ آیا لرها و یا هر ملت دیگری بتنهائی می تواند خود را از قید و بندهای جامعه نابرابر و نظام های زورمدار همچون همین حکومت اسلامی نجات دهد؟ به باور من نه! آیا مگر پس از رضاخان، فرزندش و یا بدنبال وی، خمینی و خامنه ای، با شقاوت تمام از دیگر ملیت های ساکن ایران نیز نکشتند؟ چرا کشتند و هنوز هم با قساوت عریان می کشند و اگر لازم باشد و بتوانند باز خواهند کشت! ملت های ایران با هم قدرتمند هستند.
چاره ما چیست؟
به باور من، تسطیح قدرت سیاسی، آنهم با ایجاد نظام فدرالیسم، مبتنی بر اتحاد دواطلبانه ملت ها میسر است، تا بتواند آرامش، دوستِی ملت ها و همبستگی آگاهانه را به ایرانی های رنج کشیده هدیه کند. و نه با زور چماق یکپارچگی! ساختار فدرال، این اهرم و ابزارِ متمدنانه، چاره اساسی کشور بسیار رنگین ماست! راه حل مشترکِ ملت های ما، دخالت در ایجاد قدرت متشکل مرکزی در تقسیم اراده مستقل با خود مختاری های منطقه ای ست. و دوای درمان این بیماری رهبری سازی، قلدرپروری و سرآخر: بندگی بی کم و کاست دیوانگانی از همین دست شاه ها و شیخ ها و یا هر شکل دیگری از اشکال آن شدن است. تنها با برچیدن و ریشه کن کردن این بساط های اراده گرا، تمامیت خواه و پرهزینه است که مردمان ما می آموزند، چگونه(نان و آزادی) را همزمان روزی بتوانند، نه جدا جدا و بیگانه با خود و هم زنجیران خویش، بلکه در کنار همدیگر! با قدرت بدست آورند.
“احترام متقابل”
تا ضرورت و تداوم نیاز به مفهوم حقوق ملی، حق ملت ها، حفظ ویژگی هایشان است، درست همانگونه که هستند، باید آنگونگی دیگران را هم بپذیرند، تا با هم بردبارانه و یکپارچه در برابر دیکتاتورها بایستند؛ و پیروز شوند. ما فقط و فقط همه با هم و در کنار هم می توانیم قدرت اعِمال خواسته هایمان را تحمیل کرده و بوجود بیاوریم.
اراده ی رنگین که توام باشد با احترام متقابل، کمتر آسیب می زند و آسیب می خورد. برای ایجاد فضای همبستگی و همکاری های آزاد و مستقلِ ملی، مذهبی و نژادِی، جنسی و جنسیتی، فرهنگی، زبانی و… همه ما باید با پرهیز از خودمحوری، نباید آغشته به هرگونه برتری جوئی و یا توهمِ آلود به تنگ نظری گردیم. همکاری که توام با وسوسه های هولناک برتری نژادی باشد، آینده را دچار هراسناکِی و گمراهی از راه نوعدوستی و همبستگی می کند. من زبان مشترک همبستگی، همدلی و همدردی را می خواهم، زبان شیرین نوعدوستی و درک و شیوه زیبای انسانی را جستجو می کنم! من با هیچ کس دشمنی ندارم. دشمن من تنها نگاهی ست که حق زندگی مرا از من می گیرد. دشمن من ساختار نظام فرسوده سرمایه داری ست. دشمنان اولین ما در همان زادگاه های ما هستند؛ و آنها در زنجیره حفظ حیات خویش، در ایران، آسیا و سرآخر در سطح جهان با هم محکم پیوند خورده و فعلن بی حساب و کتاب مشغول چاپیدن ما با هم هستند.
“خودزنِی انسانی”
ما، نباید خودزنی ملی و قومی را نیز بکول خسته ام خویش بیش از این بارکنیم؛ در حالی که حلقه فقر و دغدغه های نان و نبود آرامش، روزبروز برگردن انسان های مظلوم، گوش تا گوش جهان تنگ و تنگتر می شود. ما نیز نیاز مبرم داریم به هدایتِ توان ناچیز مان! نیروئی که الزامن می باید تنها صرف کشف و حل و چیرگی بر نارسائی های فراوانمان شوند، و نه زندگانی کوتاهمان را بیهوده تسلیم توهم هائی (ملی، فرهنگی و زبانی) بیهوده کنیم؛ ویژگی هائی که در دیگر گوشه های زمین ایران و یا جهان، ما را همچنان محکوم به بی هم زبانی و بیگانگی و دشمنی می کند. من با گستاخی، آرمان های فرا ملی ام را تنها برای خود چنین آرزو می کنم! اما پرسشم این است: “آیا انسان روزی به این حقیقت ضروری راه خواهد برد که درد او در سراسر گیتی، تنها نظام سرمایه داری ست؟ و او برای نجات و رهائی جهانی خویش، ناگزیر مشتاقانه بهمبستگی انسانی خواهد رسید؟ آیا روزی خواهد توانست که چاره ای جهانی، برای بیگانگی های خویشاوندی اش در سراسر کره خاکی بیابد؟
“شایستگی در شعور مندی ست”
بهرو شایستگی انسان و زندگی حقیقی او در دانش شعورمند و بتبع آن آزادگی هایش است که آغاز می شود. و یادمان نرود که جامعه شناسان و بیولوژیست ها: عمر انسانِ جاافتاده و مدرن را، اگر با اندکی تفاوت زمان، نئاندرتال ها بدانیم، پس عمر مای کنونی در اقصا نقاط جهان ۱۴۰ تا ۵۰ هزارسال بیشتر نیست، و البته ژنتیکسین ها باور دارند که ژن نژاد اولیه و کنونی انسان ها، با وجود تحولات منطقه ای و چربش تفاوت های ظاهرن برجسته، در ریشه ی ساختار ژنتیک(دی ان آ) همه آدم ها، ۹،۹۹% از یک (منشأ واحد) می باشد. محصول این پژوهش علمی، بسیار مهیج و تأمل برانگیز است و شاید برای ناسیونالیست ها و شونیست ها نیز جالب باشد؟!
بهنام چنگائی۱۸ دی ۱۳۹۱