ناصر کاخساز
دین به آدم داده میشود فلسفه اما در درون آدم میجوشد. ارسطو نوشت: “آدم – هر آدمی – یا میفلسفد یا نمیفلسفد. اما اگرهم نفلسفد ناچار است بفلسفد که نمیفلسفد.” پس انسان محکوم به فلسفه است. ولی به دین نه.
آزادی و مهارت
آزادی فرایند ماهر شدن ذهن است در هدایت عمل بدون اعتقاد به یک مرجع. آزادی چون مهارت است محصول تمرین و سخت کوشی برای رسیدن به خود مختاری در زندگی فکری است. وابستگی به یک خطِ سازمانی امکان خود مختاری فکر را از بین می برد. طور دیگری بگو ییم ، آزادی یک توانایی است که در نتیجه ترکیب دو عمل منفی و مثبت به دست می آید : ۱ ــ توانایی مقاومت کردن در برابر مراجع گوناگونی که مانع خود مختاری ذهن اند.
۲ ــ توانایی تبدیل عمل آزاد بی مسئولیت به اراده ی آزاد اخلاقی.
به قول کانت هر اراده ی آزادی اراده ی اخلاقی است. پس عمل آزاد مساوی با اراده ی آزاد نیست . با این ترتیب عمل یا گفتاری که در موقعیت خشونت و استبداد دینی، ولایت فقیه را تلطیف کند ستم به انبوه قربانیانی است که مصیبت های بسیار دیده اند. پس عمل یا گفتار یاد شده چون رها از جهات اخلاق همزیستی و انسانی است تهی از اراده ی اخلاقی است. در حالی که آزادی مهارتی است که انسان از ترکیب اخلاق و عمل و در بحث ما اخلاق و سیاست بدست می آ ورد . سیاستِ بی اخلاق چون از درون وبیرون مرجع سازی می کند توانایی تبدیل عمل آزاد به اراده ی آزادِ مشروط به جهات اخلاقی را ندارد.
جهنم در خدمت بهشت
یک عارف یهودی می گوید شکنجه هایی که در جهنم بکار گرفته می شود حکایت از یک روحیه ی سادیستی می کند .من در یکی از نوشته های « ایران و ذات» نوشتم جهنم مادر همه زندان ها است . اکنون اما می خواهم بگویم که اسطوره ی جهنم به سبب نیاز به مجازات بزهکاران ساخته نشده است . یعنی معنای آن در ذات خودش نهفته نیست .بلکه بخاطر توجیه فضای کسالت آور بهشت به هستی آمده است.بهشتی ها با تصور شکنجه های سادیستی در این خشن ترین زندان تمثیلی است که می توانند زندگی تمثیلی در بهشت را و رنج ابدی رفاه خسته کننده آن را تحمل کنند تا هرگز فکر اعتراض یا نارضایی از این تساوی چوب کبریتی ــ که تجلی کامل نفی فردیت انسان است ــ به سر آنها نزند .
جبهه متحد سیاستمداران و روحانیان
اگر می خواهیم سناریویی به نام زندگی را با وجدانی آسوده به پایان برسانیم به دو حرفه نباید اعتماد کنیم.
۱ ــ روحانیان
۲ ــ سیاستمداران
سقراط را اینها کشتند . فیلسوف کنوت اِمینگ می گوید :« سقراط دشمن شماره یک سیاستمداران و روحانیان بود » سقراط به خدای دولتی ها و به خدای خصو صی متعلق به کولت ها و کیش ها باور نداشت . و می گفت خدای من دایمونیا است که همگانی و درونی و برای همه یکسان است . و می گفت باران به خدا ربطی ندارد به ابر مربوط است.
سیاستمداران که با روحانیان سازش کردند و دموکراسی را به زوال کشاندند گفتند سقراط حرف هایی می زند که به او مربوط نیست و در باره ی همه چیز حرف می زند .ملِِتوسِ قاضی او را متهم به نفی دین ـ کفر ــ کرد و کالیوس قاضی به او لقب سازش ناپذیر داد وایتیماخوس که حکم اعدام را خواند گفت : سقراط یک « اِ فه تیست » است اتهام این بود.
سیاستمداران او را با ابزار دموکراسی و کلکِ رای گیری کشتند. چرا؟ برای اینکه جرم واقعی هیچکدام از اتهام های اعلام شده نبود بلکه کوتاه نیا مدن در دادگاه بود. دستگاه قضایی سیاستمداران و روحانیان در عمل از او می خواست که از فلسفیدن یعنی از طرح پرسش های «اَپوری» یعنی از جوهر جان اش دست بکشد . اما او گفت :هرگز از فلسفید ن دست نخواهم شست و تا جان دارم شما را به « اپوری» می کشانم. به قول فیلسوف اِمینگ «او به خوبی می دانست که ثمره دیالوگ با قضات مرگ است .»
تفاوت آزادی عینی با آزادی ذهنی
آزادی عینی آنگونه آزادی است که آدم از آن استفاده می کند یعنی آن را مصرف می کند آتنی ها در دوران سقراط آزادی عینی داشتند سقراط اما آزادی را در بُعد ذهنی اش تولید می کرد و علت این که بسیاری از آتنی ها از او دلِ خوشی نداشتند تضاد بین این دو گونه آزادی بود سقراط وقتی که در دادگاه با قضات دیالوگ کرد در حقیقت به اتهام تولید آزادی کشته شد.یک ایرانی که در غرب زندگی می کند وشیفته دموکراسی غربی است آزادی عینی دارد ولی از آزادی سوبژکتیو برخوردار نیست. آزادی عینی ــ ابژکتیو ــ انتقادی نیست ، مصرفی است آزادی ذهنی ــ سوبژکتیو ــ انتقادی و مولد است .آنکسا گوراس ، زنون ،پرو تا گوراس ، چون حاضر نبودند به آزادی عینی اکتفا کنند بوسیله روحانیان و سیاستمداران بازداشت و محکوم شدند .
تفاوت فلسفه با مذهب
فلسفه واژه ی متواضعانه ایست . فیلسوف خود را دانا نمی داند بلکه رابطه اش با دانستن عاشقانه است . اگر خود را دانا می دانست بدنبال راه نمی بود عاشق چون در تلاش برای رسیدن به معشوق است به کشف راه علاقه مند است . راه رسید ن به دانستن چیزی جز استفاده از دلیل ها، مفهوم ها و اصول نیست . برای همین است که او به کشف دلیل علاقه مند است .یعنی کار فلسفه، کار با دلیل و استدلال است .
یعنی فلسفه با ندانستن آغاز می شود و دین با دانستن . تفاوت دیگر این است که فلسفه حرف غیر عادی یعنی حرفی را که همه نمی توانند بگویند می زند. تفاوت دیگر : فلسفه اتوریته ی واژه را به هم می زند . به قول فِرگه : سلطه ی واژه را نباید پذیرفت . تفاوت دیگر : پرسش فلسفیبه پاسخ ــ حد اکثر ــ اهمیت فرعی می دهد .در حالی که پاسخ در مذهب ، مشاق ِ ژنده پوشی است که قلم های نئین را قط می زند .
فلسفه دستگاهی است که فکر در آن کار می کند . با فکری که در دستگاه دیگری ــ مثلا در مذهب ــ کار می کند نمی توان به آن وارد شد . یعنی رابطه فکر با فلسفه در درون خود این دستگاه عمل می کند و از بیرون نمی توان به آن وارد شد .برای همین است که فکر با اعجاب ، با پرسش و با اگاهی به ندانستن به آن وارد می شود .
تفاوت دیگر : دین به آدم داده می شود فلسفه اما در درون آدم می جوشد . ارسطو نوشت :«آدم ــ هر آدمی ــ یا می فلسفد یا نمی فلسفد .اما اگرهم نفلسفد ناچار است بفلسفد که نمی فلسفد .»پس انسان محکوم به فلسفه است . ولی به دین نه.