رضا طالبی
هنوز بوی تعفن از کوچه های شهر نرفته است٬ لاشه ها هنوز برای زیر بغلهایشان به دنبال دئودورانت هستند.دیگر قلم ها خسته از نوشتن هستند٬ شاید مداد تراشها خوشحال از این خستگی٬ لازم به اضافه کاری نیست.درد دردیست که درد می آورد و درمان درمان درد است٬ پاسخی که سالها نوشته میشود٬ ولیکن هیچ کس را یارای مداوا نیست.هیچ کس صدای ناله کوزه گری که سفالها را برای زیر سرش نوازش میکند و خوابش نمی آید را نمیشنود. شاید لال شدن تنهای دوای ترسوهای کوچه های غربت باشد٬ شاید نباید حرف بزنی و نباید کنجکاوی کنی و نباید بگویی اینها همه دروغ است وگرنه نگاه چشمانت را هم میبویندو کاغذهایت را میجوند٬ نگو نگو!!
خبری پخش میشود٬ شهادت یک فعال٬ تمامی سایتهای حرکت ملی آذربایجان این خبر را در زمان نشر میدهند ٬و لیکن بسیاری از سایتهای دیگر این خبر را منتشر نمی کنند. فردی در تبریز بنام ناصر خانزاده توسط عوامل امنیتی به شهادت میرسد٬ فارغ از اینکه این خبر صحت داشته باشد یا نه٬ بسیاری بدون آنالیز و بررسی درستی به نشر و خبررسانی در این مورد مینمایند از طرف دیگر نیز بسیاری از خبرگزاریهای مطرح اصلا صحبتی از این خبر مهم نمی نمایند.
موضوع مهم در این مساله این است که اصلا منبع این خبر کیست؟ آیا پخش این خبر به نفع حرکت ملی است و یا به ضرر آن٬ وجود برخی مسائل حاشیه ای و تحلیل ها نشان میدهد که این خبر به هر نحوی تایید نمی شود٬ با پر سو جو از بسیاری از فعالین ملی در تبریز هنوز مشخصات شهید مذکوره پس از چند روز مورد تایید قرار نمی گیرد! از سوی دیگر با نگاهی میتوان اینگونه توضیح داد که چظور براحتی میتوان یک جنبش را سردرگم کرد! بنده نه میگویم این خبر درست است و نه نادرست٬ بلکه صحبت اصلی این است که چرا بدون بررسی و آنالیز خبری را منتشر میکنیم و بعد بسیایر از سایتها با استفاده از تدبیر کپی و پیست خبر را قوی تر مینمایند.از سوی دیگر بسیاری از سایتهای غیرآذربایجانی در یک سکوت غیر منطقی به سر میبرند٬ چند احتمال وجود دارد ٬ اول اینکه این سایتها از نادرست بودن خبر مطلع هستند و یا به نحوی در جریان نشر غلط این خبر هستند و یا اینکه بازهم مسائل متداوم تبعیض نسبت به ملیتهای ساکن در ایران ادامه دارد. عدم وجود یک ستاد فرماندهی متمرکز و ناظر بر روند تبادل اطلاعات در یک جنبش اجتماعی که به نوعی با توجه به فشارهای رژیم هفتاد درصد فعالیت و ارتباط داده ای خود را از طریق اینترنت انجام میدهد سبب بروز این گونه مساسل میشود که بنده این مساله را یک بحران مینامم٬ شاید خنده دار باشد ولیکن در یک حرکت اجتماعی٬ پخش شایعه و بازخورد آن نمونه بسیاری مناسبی برای رژیم جهت آنالیز حرکت ملی آذربایجان را فراهم می آورد.هیچ یک از مبانی مدیریت خبری بحران در حرکت ملی آذربایجان به درستی انجام نمیشود٬ یک سازمان و مرکز اطلاع رسانی و حتی روابط عمومی در هر یک از مراحل پیش و هنگام و پس از بحران دارای وظایف ذیل میباشد:
الف
قبل از بحران: این مرحله با هدف پیشگیری از بروز بحران در نظر گرفته میشود. در این مرحله پاسخگویی به ابهامات و اعتراضات اولیه، ایجاد بانک اطلاعات درباره انواع بحرانهای مشابه، آموزش خبرنگاران و منابع جمع آوری خبر، ارایه مشاوره به مسئولان در واکنش به بحران، ارزیابی آثار مثبت و منفی خبرها و مصاحبهها، معرفی رابطان ویژه خبری به رسانههای جمعی، تهیه آییننامه برای تشکیل کمیته های ویژه خبر و نحوه همکاری با رسانهها و سازمانهای دیگر، تعیین خط مشی واحد در گزینش و تنظیم اخبار و … به انجام میرسد.
ب
هنگام بحران: در این مرحله، باید به فعال نمودن کمیته ویژه، اعزام رابطان خبری، شناسایی منابع موثق، تعیین مأموریتهای خبری بر حسب نیازهای خبری جامعه، حفظ صداقت و عدم پنهان کاری در توضیح وقایع، ارزیابی صحت اخبار، تشکیل مرتب جلسات برنامهریزیهای خبری، ساماندهی کنفرانسهای خبری با حضور افراد کاملاً مطلع، فعالیت مضاعف سایت ویژه خبری برای دستیابی به اطلاعات جدید و صحیح و … اقدام کند.
ج
پس از بحران: شناسایی نقاط قوت و ضعف در نحوه ارتباط با رسانههای جمعی، تحلیل محتوای اخبار اعلام شده، نظرسنجی از مردم درباره عملکرد خبری ٬تکمیل و به روز نمودن بانک اطلاعات ، بررسی دستورالعملها و اصلاح آنها، برگزاری جلسات بحث و گفتگو با سازمانهای مرتبط برای اتخاذ تصمیم و تبادل تجربیات در مواجهههای آتی با بحران، از اقدامات این مرحله است.
متاسفانه بر اساس رد و بدل اطلاعات در فضای نت و بویژه فیس بوک و عدم وجود لایه های امنیتی در حرکت ملی براحتی فردی میتواند اخبار کذب را در داخل جنبش نمو بدهد٬ اصلا قصد این مقال مهر تایید بر کذب بودن خبر شهادت ناصر خانزاده نیست٬ بلکه اشاره به ضعف دستگاههای خبری حرکت ملی در زمینه کسب تاییدیه خبر و هم چنین اغماضهای برخی سایتهای باصطلاح دموکرات نما می باشد.از سوی دیگر این چنین اخبار نیز میتواند از سوی رژیم پخش شده و پس از نهادینه شدن٬ با یک مصاحبه خبری از نامبرده حرکت ملی را به دروغ و شهید سازی متهم نماید که از این رژیم بی بند و بار بعید هم نیست! لذا باز هم تاکید مینمایم در جهت تنویر اذهان و جلوگیری از تسلسل بحثهای غیر علمی و ورود کاراکترهایی که اصلا در حرکت ملی آذربایجان جایی ندارند٬ میدان را به این نوع سیستم های قارچی آزاد نگذارید٬ سعی در ایجاد یک فضای سالم خبری و اطلاعاتی در جهت شناسایی حقوق پایمال شده ملت بزرگ ترک آذربایجان و عدم ایجاد کنتاکهای لمپنی و سوق مسائل به سوی ادبیات غیر روزنامه نگاری موارد مهمی هستند که بجای نوشتن باید عمل کنیم که کماکان کوتاهی مینماییم٬ به هر حال آگاهی دهی در این زمینه به نظر حقیر در اسرع زمان ضروری میباشد٬ اگر نامبرده به شهادت رسیده است باید بطور تمام و کمال در این مورد خبرررسانی کرده و برای مراسمات ختم وی آماده شد٬ ولیکن مشاهده میکنیم همین هیجان و عزم راشخ هم وجود ندارد و نباید انتظار داشته باشیم که همه کار را دیگران برای ما انجام دهند و خود بنشینیم و بگوییم چرا اهمیت ندادند و کذا و کذا. و اگر خبر مورد نظر مورد تایید نیست سریعا اطلاع رسانی شود زیرا با این سرعت پخش اخبار نمیتوان زخم خبری ایجاد شده و اثرات سو آن را براختی پاک کرد. در هر صورت برای تمامی شهیدان حرکت ملی آذربایجان از خداوند تمنی رحمت را دارم٬ لذا عدم اهمیت به موضع این گونه اخبار را خیانتی نرم به روح این شهیدان میدانم زیرا اگر چنین خبری نادرست باشد و پخش شده باشد عاملان آن کار بسیار اشتباهی کرده اند و اگر صحیح باشد و به این سطح بسیار ناچیز خبری بدان پرداخته شود جای تاسف میباشد که از شهدای حرکت و جنبش ملی خود دفاع نکرده ایم.آبروی فرد فرد فعالین این جرکت آبروی ماست و نباید براحتی با آن بازی کرد و یا اجازه داد با آن بازی کنند٬ اگر ناصرخانزاده شهید شده است باید با افتخار سینه را سپر کرد و اورا صاحب شد و اگر این گونه نیست نباید با آبروی چندین میلیون انسانی که با جان و دل از همه چیز خودشان گذشته و درراه احقاق حقوق حرکت ملی آذربایجان تلاش میکنند بازی کرد٬ این بازیها نیز نه از سوی حرکت میل بلکه از سوی چندین ملی نمای شکست خورده سیاسی انجام میشود که جز تفرقه و حواشی در حرکت میل چیزی نمی خواهند و لزوم دقت سایتها خبری و نهادهای موجود در ساختار اطلاع رسانی حرکت ملی را می طلبد. لذا من هم با آبروی کسی بازی نمیکنم و نمیخواهم به کسی تهمتی ناروا بدهم٬ شاید من را خداترس بدانید٬ درست است اندکی ترس از خدا دارم٬ لذا بسیاری را نیز دعوت به این امر میکنم که آبروی حرکت ملی چه شهیدش چه آشپزش چه رئیسش و چه کشاورز و زنده اش را نگه دارید زیرا این حرکت حاصل خون هزاران شهید میباشد. لذا در پایان مقال را با داستانی کوتاه به پایان میبرم٬ شاید بی ربطش فرض بنمایید ولیکن از دل برآمد شاید بر دل بنشیند. چند وقت پیش با پدر و مادرم رفته بودیم رستوران که هم آشپزخانه بود هم چند تا میز گذاشته بود برای مشتریها، افراد زیادی اونجا نبودن، ۳نفر ما بودیم با یه زن و شوهر جوان و یه پیرزن پیر مرد که نهایتا ۶۰-۷۰ سالشون بود.
ما غذامون رو سفارش داده بودیم که یه جوان نسبتا ۳۵ ساله اومد تو رستوران یه چند دقیقه ای گذشته بود که اون جوانه گوشیش زنگ خورد، البته من با اینکه بهش نزدیک بودم ولی صدای زنگ خوردن گوشیش رو نشنیدم، بگذریم شروع کرد با صدای بلند صحبت کردن و بعد از اینکه صحبتش تمام شد رو کرد به همه ماها و با خوشحالی گفت که خدا بعد از ۸ سال یه بچه بهشون داده و همینطور که داشت از خوشحالی ذوق میکرد رو کرد به صندوق دار رستوران و گفت این چند نفر مشتریتون مهمونه من هستن میخوام شیرینیه بچم رو بهشون بدم…
به همشون باقالی پلو با ماهیچه بده… خوب ما همه گیمون با تعجب و خوشحالی داشتیم بهش نگاه میکردیم که من از روی صندلیم بلند شدم و رفتم طرفش، اول بوسش کردم و بهش تبریک گفتم و بعد بهش گفتم ما قبلا غذا مون رو سفارش دادیم و مزاحم شما نمیشیم، اما بلاخره با اسرار زیاد پول غذای ما و اون زن و شوهر جوان و اون پیره زن پیره مرد رو حساب کرد و با غذای خودش که سفارش داده بود از رستوران خارج شد.
خب این جریان تا این جاش معمولی و زیبا بود، اما اونجایی خیلی تعجب کردم که دیشب با دوستام رفتیم سینما که تو صف برای گرفتن بلیط ایستاده بودیم، ناگهان با تعجب همون پسر جوان رو دیدم که با یه دختربچه ۴-۵ ساله ایستاده بود تو صف، از دوستام جدا شدم و یه جوری که متوجه من نشه نزدیکش شدم و باز هم با تعجب دیدم که دختره داره اون جوان رو بابا خطاب میکنه…
دیگه داشتم از کنجکاوی میمردم، دل زدم به دریا و رفتم از پشت زدم رو کتفش، به محض اینکه برگشت من رو شناخت، یه ذره رنگ و روش پرید، اول با هم سلام و علیک کردیم بعد من با طعنه بهش گفتم، ماشالله از ۲-۳ هفته پیش بچتون بدنیا اومدو بزرگم شده، همینطور که داشتم صحبت میکردم پرید تو حرفم گفت، داداش او جریان یه دروغ بود، یه دروغ شیرین که خودم میدونم و خدای خودم.
دیگه با هزار خواهشو تمنا گفت… اون روز وقتی وارد رستوران شدم دستام کثیف بود و قبل از هر کاری رفتم دستام رو شستم، همینطور که داشتم دستام رو میشستم صدای اون پیرمرد و پیر زن رو شنیدم البته اونا نمیتونستن منو ببینن که دارن با خنده باهم صحبت میکنن، پیرزن گفت کاشکی می شد یکم ولخرجی کنی امروز یه باقالی پلو با ماهیچه بخوریم… الان یه سال میشه که ماهیچه نخوردم… پیر مرده در جوابش گفت، ببین امدی نسازیها قرار شد بریم رستوران و یه سوپ بخریم و برگردیم خونه اینم فقط بخاطر اینکه حوصلت سر رفته بود، من اگه الان هم بخوام ولخرجی کنم نمیتونم بخاطر اینکه ۱۸ هزار تومان بیشتر تا سر برج برامون نمونده، همینطور که داشتن با هم صحبت میکردن اون کسی که سفارش غذا رو میگیره اومد سر میزشون و گفت چی میل دارین، پیرمرده هم بیدرنگ جواب داد، پسرم ما هردومون مریضیم اگه میشه دو تا سوپ با یه دونه از اون نونای داغتون برامون بیار، من تو حالو هوای خودم نبودم همینطور آب باز بود و داشت هدر میرفت، تمام بدنم سرد شده بود احساس کردم دارم میمیرم، رو کردم به اسمون و گفتم خدا شکرت فقط کمکم کن، بعد اومدم بیرون یه جوری فیلم بازی کردم که اون پیر زنه بتونه یه باقالی پلو با ماهیچه بخوره همین. ازش پرسیدم که چرا دیگه پول غذای بقیه رو دادی ماها که دیگه احتیاج نداشتیم، گفت داداشمی، پول غذای شما که سهل بود من حاضرم دنیای خودم و بچم رو بدم ولی آبروی یه انسان رو تحقیر نکنم، این و گفت و رفت…
یادم نمیاد که باهاش خداحافظی کردم یا نه، ولی یادمه که چند ساعت روی جدول نشسته بودم و به در و دیوار نگاه میکردم و مبهوت بودم… واقعا راسته که خدا از روح خودش تو بدن انسان دمید.