رضا مقصدی
هیچ کس
حرف ِ تیره ی تبار ِ شبگرفته را به خانه اش نمی بَرَد
پنجره، نیازمندِ روشنی ست
پرده های منتظر نشسته ، نیز .
باغ هم ، چنانکه برگهای زخمدیده گفته اند
عاشق ِ ستاره های نو شکفته اند .
حرف ِ تیره ی تبار ِ شبگرفته را به خانه مان ، نمی بریم.
ما زجنس ِ پنجره
ما زجنس ِنورو ُپرده های منتظر ، نشسته ایم.
باغ ِ بیقرار ِ در درون ِ هسته ایم .