بهنام چنگائی
دو جنگ همزمان در میان گرگان اسلام پناه در جریان است: جنگ صیانت نفس و جان بدر بردن و جنگ برای حفظ احتمالی قدرت و ثروت ناشی از آن، که آنان را هرچه بیشتر بجان هم انداخته است. منافع گروه های قاچاقچی و باندهای تبهکار و مزد بگیر میان رهبر خائن و خود رای و رئیس جمهور پرت و پلا گویِ شارلاتان به بی سابقه ترین شکل در میان این اوباشان وحشتزده اوج کم سابقه گرفته است و دارد به مرحله سقوط بخشی در برابر بخش دیگر هر چه نزدیک و شاید ناگهانی می شود، تا کدام طرف رقیب، نظرغرب و امریکا را بتواند تأمین کند؟
باید منتظر ماند و دید! اما در این تصادم و نزاع بی شرمانه ی (خصوصی)، سرنوشت مردم ایران و آینده ی کشور هم ضرورتن باید رقم بخورد، چشم اندازی که می تواند در این (قمار قطعی باخت باخت) بین این رقبا از یکسو و دشمنان مترصد فرصت از سوی دیگر، تصور کرد این است که اگر هوشیار نباشیم(هستی مردمان ما و کشور بهمراه آنان دود شده و به هوا)می رود. زیرا هر دو طرف مدعی و یاران و وابستگان دور و نزدیک شان، در وقوع احتمالی این درهم ریختگی نظام بشدت منعفل و آچمز شده و تردید ندارند که آینده مال آنان نیست و بنابرین می خواهند در چنین سرانجامی تلخ و یقینی موجودیت ایران را با خود بدست ویرانگران جهانی و دزدان سرگردنه گیر با احتمالن زمینه چینی جنگ علیه کفار، آینده را بتاراج(خارجی)ها بسپارند. آیا نمونه های (یوگسلاوی، افغانستان، عراق، لیبی و سوریه) برای هوشیاری مردم ما کافی نیست؟ نباید ناچیزترین فرصت روشنگری توده های امان بریده زیر تورم، گرانی و نبود روزافزون اغلب کالاهای درمانی و اساسی که (مسئولین و غربی) ها به آنها تحمیل کرده اند دست کم گرفت و از افشاگری دقیق و همه جانبه ی حذف شان کرد. باید دسیسه های نظام ولائی در این روزگار حساس را که در سایه مانده و عمدن پوشیده شده اند را از دست نداد.
هشدار به مردم ایران و مردمان بیدادزده خاورمیانه ی مسلمان و شاخ آفریقا و بخش گرسنگی زده ی آن و همه جهان، بدانند: ما بمراتب بیشتر از آنها دچار انحطاط، استبداد و اختناق و تبعیض و محرومیت توسط فرومایگان دین مداریم و هرگز گول سکان داران سیاسی ایران را نخورند، اینان از ریز و درشت، چه آنها که کلید خزانه مردم را مستقیمن خود در دست دارند مثل (رهبر و رئیس دولت) و چه پاسداران نظام که جیره بگیرند همه و همه جنایتکارند، دزدند، فاسدند، بی رحم وعاطفه اند و هیچکدام شأن اخلاق و انسانیت را پاس نداشته و همگی در دل و چشم ایرانیان یکبار برای همیشه بی آبرو و به لجن کشیده شده اند، تلخ است اما و اقعی که«در دیار و افکار اینان، دیریست که نمک هم گند می زند» فساد و ظلم و تعدی و غارت و کشتار به هزارها بهانه باز تولید شده و پیگیر بیداد می کند.
اینان از رهبر تا هرکدام، اگر می توانستند مأمنی مطمئن برای جان خود و ثروت غارت کرده ی(ما) در گوشه ای بی دردسروخطر بیابند لحظه ای درنگ نمی کردند. آنها با این همه جنایت و فساد و چپاول کمترین امکان های سازش و بردباری مردمی را در داخل کشور برجای ننهاده و سوزانده اند و در سطح جهان هم که امروزه به قصبه ای بدل شده منزوی تر هستند، در نتیجه به تنها چیزی که دیگر فکر نمی کنند، مثل شاه (فرار از ایران) است و می دانن که مردمان ساکن این زمین بلازده بدنبال رهائی هستند و خامنه ای آنرا در 25 خزاداد88 دریافت. 33 سال است که آتش بنیادگرائی شیعه برجان و مال و خانه ایرانی شعله زده وهرکدام از مسئولین نظام و دردا بخشی از مردم ساده لوح هیزم بیار معرکه ی مرگ خویش و نابودی همگان و تباهی کشور شده اند. لیکن همان فریب خوردگان هم امروز می بنند که اینان نه به اهداف و امال دین شان پایبند بودند و نه به حرمت شریف خدا و صالحان شان باورمند و آنان برایشان معتبر و نه لااقل آزاده ای (ادری)که به مرام انسانی وفادار باشند و بمانند! دروغ گفتند و (هیچکدام) آن نبودند، آنچه را که(مدام با جار و جنجال الهی) می گفتند.
و حالا ضد امپریالیست های ما در همین مورد هم دروغ می گفتند و خواهیم دید چگونه در مقابل دعاوی امپریالیسم غرب و در راس آن آمریکا سرفرو نخواهند آورد؟ آنها همیشه یاران با وفای غرب و آمریکا بوده و مواضع آنها را در سطح جهان تقویت کرده اند و حتا مواضع ضد اسرائیلی شان هم محصول مانوری بود برای ایجاد حمایت عرب ها از خود! بهر حال دوره ی استفاده ی آنها در راستای منافع گردنکشان جهان فرو ریخته است، فرسایش و شکستی که تنها به نابودی این نظام ختم نمی شود بلکه به نوعی خیانت به بشریت مظلوم مسلمان و حتا غیر مسلمان بخش متوهم و ساده لوح هم هست، زیرا برای دعاوی مکارانه ی این زذالت پیشگان (میلیون ها انسان فقیر و ندار و خوشباور در ایران و جهان اسلام) بی هوده تمامیت هستی خود را نثار راه فریب عدالت اسلامی کرده و جان خود را باخته اند.
و تازه این تنها یک بخش کوچکی از این خیانت ها به حقوق بشریت است، چه نیاز به زیاده گوئی … در دوره ی حاکمیت اسلام پناهی، آنها بی شک تمام دست آویزهای سرکوب، کشتار و تضییقات ملی و مذهبی و جنسیتی و بهانه های دیگر خود را، بنام خدا و رسول خدا و سیدالشهدا و… همچون باران مرگ برسر سد ها هزار انسان بی گناه ریخته اند ، چه در دوره جنگ 8 ساله و چه در قتلعام و کشتار فله ای زندانیان سیاسی 60 ـ 67. چماق در دهان مخالف کوبیدن، ستیز و ایجاد دشمنی و تفرقه در مرام تمامیت خواه شیعه مرزی نداشته است، همه ی مان دیده ایم که این ساختار تنها و تنها نقش عزرائیل ترس و مرگ را داشته است، چهره ای واقعی و آشکار که حتا مورد اختلاف نظر تعدادی از علمای شیعه(طالقانی، شریعتمداری، منتظری، صانعی و…)از همان ابتداء و بعد بوده است. اما بیرون از این باند ها و دین کاسبی ها، آبروی دیگران عقیده مند به شیعه که مخالف (دخالت دین در دولت)بودند نیز توسط دستگاه خدشه دار و مخالفان به بند شده اند، آقای بروجردی یکی ار آنهاست. شدت تباهی اخلاقی دینمداران مایه ی نفرت عمیقی ست که امروز مردم نسبت به معمم و مکلا ی مذهبی و شیعوی یافته اند، در صورتی که این اصل باید مسلم باشد که در کشور ما (آزادی وجدان و عقیده و بی عقیدگی) باید مبتی بر قانون و همه شمول و تضمین شده باشد و این اصل نباید در فردای سرنگونی نظام ولائی برای معممین و مکلا نگران کننده باشد زیرا ما محصول جنان تنگ نظری ها هستیم و نباید به تداوم چنین حقارتی تن زنیم.
از یاد نبریم که بسیاری از نیرو های مردمی از تیغ این (جهلِ نرمش ناپذیر) شهید و زخم های جانکاهی خورده اند، جو اختناق و حاکمیت تکفردی و عدم وجود تعدد احزاب آزاد و مخالف، نبود حتا اندکی( دمکراسی بورژوائی) در جامعه ی سرمایه داری اسلامی و سرکوب کوچکترین مطالبات حقوقی زنان یعنی نیمی از شهروندان، خود گواه این بی عدالتی و خشونت خوئی تاکنونی ست که به(اِهن و تُلوپ) پایانی درافتاده است.اما لطفن هرگز فراموش نکنید: چه تعداد باورمند شیعه ای که که به فرمان اداره سیاسی (کشور شیعه)توسط همین (رهبران شیعه) ولایات (خمینی و خامنه ای) کشته، نابود و سر به نیست شده اند. آیا جریانی (غیر شیعه) جسارت چنین نسل کشی ای را می داشت؟ نه قطعن نداشته است و باز لطفن بخاطرتان بسپارید که چپ در ایران و در همیشه ی تاریخ معاصر گوشت قربانی سفره های مجلل (شاه و شیخ) بوده است، اینان بهر بهانه ای همانطور که در سطح جهان معمول است با کمونیست کشی برای خود اعتبار کسب کرده و هنوز می کنند.
کشور ما با چنین ساختارهای تمامیت خواه و ایدئولوژیک ثبات نخواهد داشت و هر راه حل حکومت متمرکزی ایران را بویرانه بدل خواهد کرد. شاه و شیخ ارتش های شاهنشاهی یا اسلامی برای بقای خود در برابر مخالفان بوجود آوردند و با تکیه به رانتخواری از درآمد نفت، تا دلتان بخواهد قادر به اجیر نیروی های مزدور، گرسنه و بیکار بوده اند و هرد کردند…! چاره ی راهبردی ما ایجاد توانی ست که توسط همگان بوجود بیاید و مستقیمن توسط مردم و مزدبگیران هدایت و در صورت عدم همخوانی با منویات همگان بسرعت تعویض شود. تقسیم قدرت منشأ اطمینان اراده ی جمعی ست. هیچ کس نباید بخاطر عقیده تعقیب شود چه رسد به کشتن اش! کشوری همچون ایران که دارای ملیت ها و اقوام، مذاهب و زبان ها و سلیقه های بلند تاریخی و وابستگی های جغرافیائی ست ضرورت دارد که ساکنان آن برای ایجاد و اعِمال و حفظ ویژگی های ملی، زبانی و فرهنگی و مذهبی آزاد باشند تا آنگونه زندگی کنند که می خواهند.
برای اینکار خود آنها نیاز به ساختار منطقه ای دارند تا مستقلن بنا به میل و اراده ی خود در همان منطقه بر سرنوشت خویش تاثیر گذارند وهمزمان بعنوان ایرانی در محل خود احساس تملک به میحط پیرامونی زندگی خود داشته باشد تا آنها در حفظ امنیت کشور در منطقه ی خویش احساس مسئولیت و علاقه به سرزمین خود کنند. این چنین راه حل و ساختاری ضرورتن می تواند تنها در توان یک حکومت لائیک، سکولار و فدرالیستی متصور باشد که همه را نخواهد بمیل خود و زیر مهمیز چارچوب مذهبی، ابر شخصیتی و یا ایدئولوژیکی، مثل ساختارهای (استبداد شاه و فوق استبداد مذهبی) کنونی درآورد. آخر کدام جریان ملی بتنهائی قادر به حل پاسخگوئی عام به نیاز های گسترده ی اجتماعی ست که از طریق فدرالیسم این فرصت را بیابد؟ مهد فرهنگ جهان (اروپا) معطوف به پلورالیزم اروپائی ست و دلیل آن رقابت جهانی ست که آنها را از موضع ضعف به این اتحاد آگاهانه کشانده است. نفس نگاه فرا ملی آنها بسیار امروزی و درست، حال چه موفق شوند و یا نه!
در اینگونه ساختار های غیرمحوری طبعن مطالبات بورژوا دمکراتیک بهتر تضمین شده و مناطق خود مختار محلی بشکل سوپاپ های اطمینان در هر بخشی از کشور می باشند که از اراده ی مستقیم و مستقل منطقه ای خط و ربط گرفته و زیر نظر ساکنان محلی خود بوده و دستور عمل برای پیشبرد کار می گیرند. زیرا مردم و مسئولین میحط و نیاز و مشکلات خود را بهتر شناخته و حل می کنند، نه مثلن همچون احمدی نژاد که در دو دوره، استاندار مناطق غیر بومی در اردبیل و کردستان (اگر اشتباه نکنم) بوده است که براستی بسیار مضحک است والا آخر! اینکه سمت و سوی چنین ساختارهائی متوجه کدام بخش از جامعه باید باشد، چارچوب اقتصادی و چگونگی تضمین و تامین رفاه عمومی و بویژه برای مزدبگیران نکات بسیار مهم و قابل تعمق و بحثی هستند که سوا باید در موردشان بحث کرد و یا اینکه تضمین برابری حقوق زن و مرد، آزادی های وجدان و سلیقه های خصوصی زندگی، تعدد احزاب و تشکل، جدائی دین از دولت و حتا (لغو دین رسمی)! نقش دولت مرکزی و منطقه ای در این میان چیست و چه نمودارهائی را دارند و سیاست های ائتلافی ما بین چگونه باید باشند و بسیاری دیگر مسائلی هستند که می توان در مورد آنها نوشت و بحث کرد، مهم این است که بدانیم «زمان تنگ است و شرایط دشوار و داریم به آینده ی بدون استبداد دینی نزدیک می شویم». ما و آینده ی هر کداممان بستگی دارد به اینکه برای ساختن آینده در کنارهم و برای هم کجای منافع بزرگ و همیشگی و انسانی قرار گیریم؟! آیا می توانیم نگاهایمان را به رنگینی آدم های همنوع مزین کنیم؟
بهنام چنگائی ۲۶ مهر ۱۳۹۲