جلال ایجادی
برخورد اندیشه میان ناباوران وسکولارها از یکسو واز سوی دیگر نوگرایان دینی گسترش میابد. این امر ناگزیر بود زیرا پس از چهارده قرن اسلام در ایران و آسیب های آن بر جامعه وروان انسانها، واقعیت خشونتبار دوران حکومت اسلامی ونیز مجموعه تحولات جهانی، این مبحث اساسی با قدرت بیسابقه مطرح میگردد که اسلام بعنوان یک عامل منفی چه اثرات ناگواری پدید آورده است؟
دینداران نوگرا میگویند حساب دین ما از جمهوری اسلامی جداست ونقد وبرخورد آشکار به دین توهین به آن است. هرچند گاه اینان میگویند به اسلام میتوان برخی انتقادها مطرح نمود، ولی بلافاصله هر انتقاد را بعنوان توهین قلمداد نموده وناباوران را متهم به “فحاشی” کرده واز آنان می طلبند تا سکوت کنند. آقای سروش در فرصت های گوناگون وچندی پیش در رادیوفردا آقای علی افشاری، از مبارزه فکری ناباوران ابراز ناراحتی نموده و نقد ناباوران رابنادرست “توهین” وانمود کردند. آنچه که این نوگرایان “توهین” مینامند در واقع یک مبارزه فکری تاریخی، لازم و فزاینده ای میباشد که در نقد اسلام برای سلامتی جامعه ما و روشن شدن اختلافات بنیادی صورت میگیرد. بلحاظ تئوریک و فلسفی ناباوران وسکولارها حق خود میدانند که بر اسلام نقد بنویسند، هرچند برای معتقدین و اصلاحگران دین ناخوشایند باشد. آنچه که برای ما تعیین کننده است آزادی اندیشه و شفافیت در دیدگاهها و نیز پیشبرد امر خردگرائی علیه خرافات مذهبی است.
توهین در چهره های گوناگون
مقوله توهین در جامعه ما جایگاه ویژه ای درگفتار، رفتار و مبادلات اجتماعی پیدا کرده است واز آنجا که این پدیده از نگاه تاریخی، زبانشناسی، اجتماعی، فرهنگی و دینی قابل بررسی است، بناگزیر به یک پدیده انسان شناسانه تبدیل شده است. فرصتی نیست تا بحث در تمامی این زمینه ها بازشود؛ ولی در اینجانکاتی که درراستای بحث ما قرار میگیرد را مطرح میسازم.
توهین از نظر واژه شناسی در نزد دهخدا بمعنای سست کردن ، سست گردانیدن، خوار کردن، خوار شمردن، خوارداشتن آمده است. دهخدا پارسی این واژه را پَریهاب (سنسکریت: پَریبهَوَ)، آتیچار (سنسکریت: اَتیچَر)، آگَس، آکشیپ میداند. دکترمرتضی معلم واژه توهین را در زبان فرانسه برابر ناسزا و تهمت و افترا قرارمیدهد. این معنا در فرهنگ ها و جوامع و دوره های تاریخی گوناگون متغیر بوده ومتناسب با ارزش های موجود بار خود را متحول میکند. بهمین خاطر باید مورد استفاده واژه را همیشه مشخص نموده ودرک دقیق خود را توضیح داد. در دوران اخیر این واژه از جانب نوگرایان مذهبی با هدف تبلیغاتی علیه ناباوران و سکولارها بکار گرفته شده و بهیچوجه با وسواس علمی همراه نیست. بکار گیری این واژه اهداف سیاسی و ایدئولوژیکی حفظ دین را تعقیب میکند و میکوشد تا ذهنیت ایرانی در بند اسلامگرائی محکوم باقی بماند. هرنقد اصولی علیه دین اسلام با برچسب توهین معرفی میشود تا منقدان به سکوت مجبورشوند و باین ترتیب از انتقاد وکردار وفکر آزاد جلوگیری شود. در این نوشته در ابتدا از نظر جامعه شناسی مقوله توهین را توضیح میدهم، سپس تفاوت آنرا با نقد بیان می نمایم ودر آخر به انتقاد دیدگاه نوگرایان مذهبی می پردازم.
کنش رفتاری و نوشتاری: توهین و ناسزاگوئی بمثابه یک کنش رفتاری ویا گفتاری یک فرد در اجتماع بار منفی داشته و در پی خوار نمودن یک شهروند، بازیگراجتماعی ویا یک گروه طبقاتی و نژادی و جنسیتی میباشد. توهین وناسزاگوئی، آگاهانه ویا نیمه آگاهانه، باهدفی برنامه یافته ویا بطور خودانگیخته، باقصد بی ارزش نمودن و تحقیر یک سوژه اجتماعی ویا یک گروهبندی اجتماعی عمل کرده ودر روند رفتاری به تهمت زنی و گاه خشونت نسبت به فرد منجر میگردد. بعنوان نمونه نزاع حاد و ناسزا کوئی دو فرد که بیان مبادله منفی ومخرب بین افراد است و در رفتارو گفتار به تحقیر ارزش انسانی میانجامد و بکارگیری وسیله ای مانند چاقو واسلحه شکل حاد نفرت و انزار در مناسبات منفی بالاترین گرایش در حذف دیگری است. در زمینه اجتماعی اختلالات روانی، بحرانها وگرفتاری های روحی فردی وخانوادگی و سست بودن هنجارهای قانونمند و آرامش بخش دریک جامعه نابسامان، تعرض و ناسزاگوئی وتوهین را دامنه میبخشد. این توهین گاه با تعرض به شخصیت انسانی، گاه با خوار شمردن هویت دیگری، گاه با نفی فرهنگی و هوش فرد، گاه با بیان معیارهای تقلیل دهنده خود را بیان میکند. بعلاوه این توهین گاه با کینه و خشونت گفتاری و نوشتاری ابراز میشود وگاه با لطیفه ها و شوخی ها تجلی میکند، ولی در هر حال مضمون آن خوار کردن ارزش انسانی یک فرد است.
ایدئولوژی طرد: نمونه دیگری از توهین وانزار وخوار شماردن دیگران در تمایلات ایدئولوژیک نفی گرایانه نسبت به نوع بشریت خودنمائی میکند. نژاد گرائی و بیگانه ستیزی نفی ارزش انسانی گروههای اجتماعی، خواروپست شماردن آنها، تبلیغات دروغپردازانه توهین آمیز و دشمنانه و خشونت ورزی و چه بسا فاجعه انسانی منتهی میگردد. در این زاویه شرافت انسانی مورد تعرض قرار گرفته، حقوق انسانی برابر پایمال شده و تسلط یک گروه اجتماعی را با نفی حقوقی وسیاسی و چه بسا فیزیکی گروه دیگر میسر میداند. ایدئولوژی نازیسم بر برتری نژادی وتسلط ذاتی ژرمن ها و پست بودن نژادها و ملیتها و اقوام دیگر پافشاری نموده وجنگ ونفرت را علیه بخشی از بشریت توجیه یافته میدانست. سیاهان آمریکا که خود نتیجه نظام برده داری بودند، در این کشور یکی از تحقیرآمیزین وزشت ترین شرایط اجتماعی را متحمل شدند. استعمار فرانسه در دوران تسلط سد وپنجاه ساله اش در الجزایر جز خوار شمردن الجزایری ها و نفی حقوق مساوی آنان نتیجه دیگری نداشت. در تمامی این موارد تمایل به برتری طلبی بر دیگران مشخصه اصلی است و ستم بر دیگرانسانها با ایدئولوژی انزجارو نژادپرستی درهم آمیخته است. وجود گرایش های افراطی ضد خارجی در برخی کشورهای اروپائی جلوه دیگری از این بیگانه ستیزی ایدئولوژیک میباشد؛ این گرایش ها بحران و نابسامانی های جامعه را ناشی از حضور خارجی دانسته و “خودی ها” را منشا خوشبختی و “خارجی ها” را عامل بدبختی قلمداد نموده وباین ترتیب تمایلات ضد شهروند خارجی تبار رادرکارزار سیاسی خود تبلیغ میکنند.
نظام انهدام انسان: توهین گاه بشکل نظام یافته و نهادینه عمل میکند. نظام های هیتلری واستالینی ومائوئیستی متکی برخوار کردن بخش بزرگ جامعه عمل میکنند. دستگاه ایدئولوژیک و تبلیغاتی دولتی بطور مدام روان انسانها را علیه طبقات وگروه های دیگر، علیه مخالفان و نهادهای سیاسی و مدنی بسیج می نمایند تا هرگونه اعتراض سیاسی و اجتماعی را خفه نمایند وروح اطاعت را مستولی نمایند. این دستگاه با دروغ و نیرنگ و تهمت پراکنی و اتهام جاسوسی در پی بی اعتبار نمودن مخالفین میباشد. برای هیتلر یهودیان “میکروبهای” جامعه قلمداد میگردند وبسوی کوره آدم سوزی روانه میشوند، برای استالین بورژواها ومخالفان حزبی اش “جاسوس وننگ تاریخ” میشوند وبه زندان و گولاک های سیبری ارسال میشوند وبالاخره برای مائو و گاردهای سرخش هنرمندان و روشنفکران “عوامل بورژوازی و امپریالیسم” شده و با سر تراشیده در کوچه و خیابان به نمایش درمیایند. دستگاه دولتی با ایدئولوژی به جدا کردن پرداخته، با تکنولوژی خفقان به محاصره گروه ها دست زده، روان فردی وجمعی جامعه را با انگیزه های پست وافسانه ای تحریک نموده ونابودی فیزیکی افراد را در دستور قرارمیدهد.
جمهوری اسلامی یک توهین: ایدئولوژی توهین در جامعه ایران از ابعاد گسترده ای برخوردار است. اگر توهین را بمثابه خوار نشان دادن دیگران ارزیابی کنیم ونفی حقوق وارزش انسانی نتیجه آن باشد، جمهوری اسلامی یک نظام سیاسی ایدئولوژیک توهین آمیز است. در ایران البته توهین به شکل حکومتی آن خلاصه نمیشود، ولی این شکل بطرز ناهنجاری برکل جامعه حاکم است. در قانون اساسی این رژیم انسانها دارای حقوق برابر نیستند، بلکه شیعیان و نمایندگی سیاسی و دولتی آنان حق انحصار دارند واسلام شیعه تنها دین رسمی وحاکم است. در این نظام کسی دارای ارزش است که شیعه باشد وامتیازات اساسی از آن شیعیان است و دیگران برحق نیستند، خطا کارند. در این نظام سیاسی ارزش گذاری نه بر پایه معیارهای انسانی و حقوق بشر، نه بر پایه شایستگی های وخلاقیت ها، نه بر پایه همبستگی انسانی جدا ازایدئولوژی ها، بلکه مبتنی بر ملاک ایدئولوژیک شیعه بودن میباشد. کسانی که در این نظام اعتقادی مسلمانی قرارندارند، دست دوم هستند، فرعی هستند، گناهکار هستند، به بهشت نخواهند رفت، نخست وزیرورئیس جمهور نخواهند شد. برخورد این نظام و رسانه های ایدئولوژیک آن وآخوندهای رنگارنگ در قبال افراد سنی جز تحقیرو استهزاء و حمله به نمادهای دینی آنان نبوده است. بهائیان جز تحقیر و سرکوب واعدام، از این حکومت شیعه حاصل دیگری نداشته اند. تحقیر و توهین به زنان یکی از شاخص های اساسی اسلام و این حکومت دینی است. در واقع زنان از حقوق مشخص برابر برخوردار نیستند زیرا بنابر ایالات قرآنی و روح فرهنگ اسلامی زن همطراز مرد نمیتواند باشد. علی، امام اول شیعیان در نهج البلاغه خطبه 80 میگوید:”ای مردم زنها از ایمان وارث و عقل کم بهره اند، از زنهای بدبپرهیزید واز خوبانشان هم برحذر باشیدودر گفتار و رفتار پسندیده از آنها پیروی نکنید.” این گفتار فضای روانی و فکری شیعه نسبت به زن را به نمایش میگذارد و روحانیون وبخش مهمی از مردان مسلمان با رفتاری زندگی میکنند که بااین دیدگاه همسو میباشد.
باین ترتیب مقوله توهین یک کنش رفتاری و گفتاری میباشد که انسانهای دیگر را همسنگ همه قرار نمیدهد و به طبقه بندی گروه های برتر و پست در اجتماع دست میزند واین پدیده تا کینه مرگبار و کشتار انسانها دامنه میگستراند. مااگر بر پایه دفاع از حقوق بشر وبرابری همه انسانها حرکت کنیم، هر فرد حق دارد آزاد بوده واز حقوق مشخص وبرابر برخوردار باشد. سکولارها و ناباوران آزادیخواه که به منطق مجهزند، مخالف توهین بوده واز حقوق فردی هر انسان وارزشهای انسانی پیوسته پشتیبانی خواهند کرد.
نقد، توهین نیست
نقد، توهین نیست وبلکه انتقاد است. نقد یکی از سنت های مثبت وسازنده وخردمندانه بوده است که در زمینه های گوناگون جامعه انسانی وجودداشته است. نقد که خواهان روشنائی ودقت نظر است پیوسته به جامعه مدد رسانده وهمسو با آزادی روان عمل کرده است. از نظر واژه شناسان انتقاد از ماده «نقد» به معانی: عیب یابی، و جدا ساختن خوب و بد، و زشت و زیبا، بیان شده است. لغت نامه دهخدا، با توجه به تعاریف گوناگون نتیجه می گیرد: “انتقاد عبارت است از سره کردن، سره گرفتن، بیرون کردن درهم های ناسره از میان درهم ها، آشکار کردن، عیب شعر بر قایل آن، کاه از دانه جدا کردن.” حال در تمام جوامعی که با فرهنگ و خرد سروکار دارند، با نقد وروحیه نقادانه نیز همسوئی دارند. نقد در عرصه های گوناگون قابل توضیح است.
نقد ادبی: اینگونه نقد، مطالعه وارزیابی و تفسیر ادبیات است. این نقد یا بصورت گفتمان تئوریک درباره تئوری ادبیات بوده ویا گفتمان مشخص وبررسی یک اثر ادبی از دیدگاه ساختار زبانی ویا زیبائی شناسانه براساس تئوری های گوناگون ادبی صورت میگیرد. میکائیل باختین، آلن روب گرییه، رولاند بارت از جمله منقدانی بودند که ساختار زبانی و اسطوره ای ادبیات را مورد مقایسه ونقد قراردادند. نقد کردن بدور از اغراض وبا دقت علمی و وسواس روشنفکرانه در پی ارزیابی میباشد. نقد تلاشی برای درک، برای بررسی کاستی ها و سستی ها و ابهام ها وبرای ارائه ارزیابی کارشناسانه است.
نقد فلسفی: فلسفه خود نقد است. نقد مقوله ها و برداشت های فلاسفه و براین اساس، تدوین مقوله های تازه، کار نقد فلسفی است. فلسفه مبتکر ودارای کار آفرینش بوده و راه ساز مفاهیم تازه است. ژیل دولوز فیلسوف فرانسوی میگوید: فیلسوف عشق به حقیقت را مطرح میکند و این حقیقت جوئی به کسی زیان نمیرساند.(“درباره نیچه” چاپ فرانسه) نقد فلسفی گزند زدن نیست، بلکه رفتن بسوی کشف حقیقت است. پاسکال اندیشه دکارت را بانتقاد کشید. نیچه گفت باید فلسفه را متحول کرد و خدا را کشت تا ارزش ها دگرگون شود. هایدگر به تحلیل “نقد خردناب” کانت میپردازد تا کشف نوینی عرضه کند و میگفت “ما خود وجودهائی هستیم که باید تحلیل شویم”. “ژاک دریدا” در پی آن بود تا با فلسفه سنتی وکلاسیک تصفیه حساب کند. کارل پوپر میگفت روشنفکران چیز زیادی نمیدانند، قطع و یقین دست یافتنی نیست و علم کارش نقد وبررسی است. در اکثر نوشته های فلسفی آنچه که پرداخت شده بازگشت به مقوله های کلاسیک فلسفی مانند “خوشبختی” و “هستی” و “زمان” و”آزادی” میباشد و بهمین خاطر برخی فلاسفه امروزی مانند “ادگار مورن” و “میشل سر” و “فلیکس گاتاری” برآنند که فلسفه زمان کنونی به جنگ ها و تراژدی های بشریت وبحران اکولوژی باید بپردازد. سراسر تاریخ فلسفه تاریخ تفسیر و برداشت افکار فلسفی و متحول و دقیقتر ساختن مقولات بوده وبسترزایش مفاهیم فلسفی تازه است.
نقد سیاسی: در عرصه سیاسی، نقد متین وجدی سیاست، مبارزه جانبدارانه ویکسویه احزاب سیاسی نیست، بلکه آشکار نمودن مشخصات قانوگرائی، دمکراسی واستبداد، استراتژی کسب قدرت و چگونگی مدیریت جامعه است. کدام سیاست به پیشروی جامعه و شکوفائی آن مدد رسانده و آسیب های ناشی از هرسیاست در جامعه چگونه قابل ارزیابی میباشند. از سقراط که فلسفه سیاسی را آغاز میکند تاماکیاول که تدوین گر سیاست است و سپس تا توماس هابس و جان لوک که به قرارداد اجتماعی پرداخته و از آزادی تحلیل میکنند وبالاخره تا میشل فوکوکه به تحلیل قدرت و خرد ه قدرت میپردازد و کلود لوفور که به نقد وبررسی سیاست ماکیاول می نشیند، پیوسته ما شاهد سیر پرتحرک اندیشه سیاسی در بازخوانی و نقد اندیشه متفکران پیشین میباشیم. ازیاد نبریم اندیشه الکسی توکویل در باره دمکراسی تا دیدگاه انتقادی “جان راول” درباره عدالت که برپایه بازخوانی اش از ژان ژاک روسوو توماس هابس صورت گرفته است، نمونه سترگی از نقد سیاسی است. تئوری سیاسی با نگاه به بازی بازیگران اجتماعی، با تحلیل از موقعیت ها وبا اتکا به دریافت ونقدتازه ازتئوری های موجود پیوسته به کار خود دامنه بخشیده است. نقد سیاسی ضامن توسعه دمکراسی است.
نقد دین: در عرصه دین، نقد دین بمعنای بررسی زمینه های اجتماعی پیدایش آن، عملکرد و تاثیرگذاری در ذهنیت جامعه و نیز رازگشائی از اصول و اسطوره های دینی میباشد. نقدنظری مقوله دین، به بررسی اسطوره ها و احکام مقدس دینی پرداخته، تناقضات آنها را روشن ساخته، معنای تاریخی و اجتماعی آنها را بیان نموده و معنای زمینی و امروزی آنها را دربرابر ما قرارمیدهد. روشنفکران و فلاسفه بیشماری پیوسته به نقد دین پرداخته اند، بزرگان قرن 17 و 18 میلادی در اروپا نه تنها به کلیسا ودستگاه سانسور آن انتقاد کرده بلکه به نقد خرافات و مقوله دین پرداخته و عصر روشنگری را میافرینند.( به مقاله من تحت عنوان “فیلسوفان، نویسندگان و هنرمندان فرانسوی مخالف اسلام” رجوع کنید). بخش مهمی از تلاش بزرگانی مانند اسپینوزا، هولباخ، دیدرو، نیچه در نقد دین بود تا آنرا بمثابه مجموعه ای از اعتقادات و مراسم درباره “مقدسات و امور فرا طبیعی” به نقد بکشانند. برخلاف این روحیه روشنگرانه و متضاد با اصل انتقاد وخردگرائی علمی، دین دارای”احکام ثابت” میباشد، این احکام، مسلم و مقدس بشمار میایند. از نظر دین جهان برپایه اراده الهی تنظیم شده و تقدیر جهان تقدیر الهی است. روشن است که دین باعتبار دگم ها واحکام جزمی ساختاری خود هرگونه انتقاد را مردود دانسته و “سخن خدائی” راقابل دسترس نمیداند، زیرا آنها “احکام اولیه و ثابت” هستند. در واقع دین که محصول تاریخی اجتماعی معینی است با اسطوره گرائی و افسانه سازی، خودرا به پیام آسمانی ارتقا داده و نقدعلمی انسان زمینی را ناممکن میداند ودر واقع دین با دور نگهداشتن خوداز خرد انتقادی، شرایط بقای رازدارانه خود را تحکیم میکند.
دینداران دین خود را تنها مرجع قطعی وباارزش جلوه داده وانسان را به تبعیت از آن فرا میخوانند. حال آنکه بقول نیچه اخلاق و ارزش های انسان از اعتقادات دینی تاثیر پذیرفته اند وباید این ارزش ها را از نونقد کرده و ارزشیابی نمود وشرایط رهائی از آنها را فراهم نمود. زیگموندفروید در « آینده یک پندار» نوشت سرچشمه و منشأ مذاهب گونه ای عجز و ناتوانی و نقص و نیاز در آدمیان است . وقتی انسان در برابر نیروهای بیرونی ، عناصر طبیعی و مشکلات و دشواری هایی که در جهان عینی وجود دارند ، خود را حقیر و عاجز می بیند و نیز وقتی که در برابر نیروهای درون نیز احساس نیاز، نقص و عجز می کند ، ناگزیر باید به دست آویزهایی چنگ افکند تا آن ها بتوانند او را از این عجزها و ناله ها و نا توانایی ها نجات دهند. نیروهای غریزی درون و نیروهای طبیعی بیرون هر دو بر انسان غلبه می کنند و آدمی را تحت فشار قرار می دهند.
با توجه به این نگاه فروید، باید افزود دین در اعماق روح و تمایلات نهفته انسانی می نشیند وبانسان احساس امنیت میدهد و هر نقد را بعنوان خطروحمله علیه سیستم ایمنی فرد نشان میدهد. دین وانمود میکند که فرد را حمایت میکند و در امنیت قرارمیدهد. حال انکه این یک احساس کاذب است ودین دفع خطر نمی کند. زمانی که این اعتقاد بامنیت درونی شد و به دهلیزهای روانی فرد رخنه کرد، جدا کردن فرد از این مکانیسم دشوار است، چراکه جنبه هویتی بخود میگیرد. درچنین حالتی دین به “غیرت” فرد تبدیل شده ودفاع از آن “طبیعی” جلوه میکند. خرد عقب نشینی میکند، خودمختاری روانی و روشنفکری مضمحل میگردد، انسان ناتوان میشود وانسان از نظر روانی و احساسی تابع جزم مذهبی میگردد. در اینجاست که نقد مذهب نامطلوب ارزیابی شده و دین باوران در دفاع از مذهب بسیج میشوند و هر نقدی را “توهین” قلمداد میکنند. شما هرگونه اندیشه ای که میخواهید، انتخاب کنید وبحث در پذیرش اجباری نگاه ناباورانه نیست. در اینجافقط تاکید در اینستکه عقل و خرد با نقد همساز هستند و پرسش میکنند، حال آنکه دین می بندد و نقد را نابجا و ناصواب میداند. در برخورد اندیشه استفاده از واژه توهین مفهوی بی ربط وبی پایه است. اندیشه در فعالیت خود پیوسته در برخورد با دیگر افکارویا اعتقادات قراردارد وخیلی طبیعی است که به بررسی و رد و قبول دست بزند. چگونه میتوان دربستر تاریخ، دربرابر اعتقادات غیر عقلانی سکوت کرد؟ چگونه میتوان خرافات را به نقد نکشید و ذهن بشری را بطور کامل در اختیار سلطه گری مذهب و سنت های آن قرارداد؟ نقد دین یک ویژه گی تاریخ روشنفکری میباشد و ما ایرانیان باید به گسترش این نقد یاری رسانیم.
اسلام قابل نقد است
ایدئولوگ های دینی و آیت الله ها هرکدام تفاسیر گوناگون از اسلام عرضه کرده اند. در عین اختلاف در تفاسیر خود، آنها با یکدیگر متحد هستند تا بگویند نقد سکولارها و ناباوران غیرممکن است. آنها این امر رادر انحصار خود دانسته وهر انتقادی را بلافاصله “توهین” قلمداد کرده تا جلوی نقد اسلام را بگیرند. آنان خواستار جلوگیری ازیکی از خصوصیات روشنفکری ناباوران وسکولارهامیباشند، حال آنکه نقد دین حق ماست. تلاش برای نقدعلیرغم موانع متعدد انجام یافته، هرچند نیروهای سانسورگردر قدرت و بیرون قدرت، پرقدرت بوده اند. از زمان مشروطه تا امروز با دشواریهای بسیار، این امر صورت گرفته است و امروزنیرومند تر میگردد. در شرایط رشد خردگرائی و جهانی بیش از پیش باز، نقد پایان پذیر نیست، این ویژه گی روشنفکری وجود خودرا در رفتار نقادانه میداند و سرفنظر کردن از آن، نفی خودسرانه میباشد. نقد هیچ چیزرا مقدس نمیداند، جستجوی حقیقت، نیروی محرکه آنست. انتقاد توهین نمیکند بلکه ریشه یابی میکند. نقد درست تمایل به نژاد گرائی و توتالیتاریسم ذهنی ندارد واز تسلط هرایدئولوژی افسونگر(دینی و کمونیستی و فاشیستی) دوری جسته و راه را برای کشف حقیقت باز میکند، نقد متین و علمی به داده ها توجه کرده، آنها را نمی پوشاند وتلاش دارد تا ابعاد پنهان شده، برآمد کند، تا افراد با وضوح بیشتری دریابند وقضاوت کنند. از این زاویه آنچه که در نوشته های دینی آمده، مانند هر نوشته دیگری به نقد درمیاید و هیچ عامل محدود کننده ای در این بررسی نمیتواند توجیه شده باشد. سانسور وخود سانسوری میتواند بازدارنده نقد باشند، ولی هیچ امری قدسی و آسمانی ویا هیچ توجیه اجتماعی و سیاسی نمی تواند به جلوگیری اقدام کند. هرگونه معیار دیگری جز اصل اندیشه آزاد، منجر به محدود نمودن انتقاد آزاد میشود. باروخ اسپینوزا میگفت “خدا، یعنی این طبیعت”وسپس میافزود “دانا، یعنی انسان آزاد”. این گفته اسپینوزا در تضاد با سنت های موجود وقراردادهای سنگین حاکم بر جامعه آنزمانی است ودارای جنبه “مخرب وویرانگر” است، زیرا انسان دانا را برخلاف شرایط تاریخی وفرهنگی یهودی ومسیحی موجود، انسانی آزاد و متمایل، نه بمرگ، بلکه به زندگی میداند و انسان، آزاد است زیرا علیه نادانی و اعتقادات مذهبی و قدرت های رسمی مذهبی رایج در مبارزه است. اسپینوزا سپس می افزاید: “انسان آزاد هرگزنه بر پایه حیله، بلکه براساس رفتاری راستین عمل میکند.” (رجوع شود به “اتیک” از اسپینوزا و کتاب “درباره اسپینوزا” از فیلسوف فرانسوی روبرت میسرائی). نقد جدی روشنفکرانه ابژکتیوبوده وبا داده ها، اقدام کارشناسی کرده واز نگاه خود سره را از ناسره جدا میکند، خرد را از خرافه مجزا می نماید.
پیش از آنکه به بررسی انتقادی گفتار آقایان سروش و افشاری بپردازم یک نکته باید روشن شود. یکی از موارد اختلاف نظر و سردرگمی در بحث انتقادی به اسلام، خود “ابژه” ویامقوله موردنقد است. دینداران نوگرا از یکسوبرای پیش بردن نظر خودوبرای دفاع از اسلام تمامی مقولات و تاریخ و وقایع دیروزی و امروزی را آشفته و بهم ریخته کرده وآنها را بطور مخلوط بکار میگیرند تااثبات کنند که حق با اسلام است وبنابراین دقت علمی در بحث فراموش میشود وگاه معلوم نیست که چه کسی درباره چه مقوله ای سخن میگوید. پس در اینجا به روشن کردن یک مطلب مهم می پردازم که زمینه و مورد اختلاف نظر دقیقتر باشد. از نظر من هنگامیکه از اسلام حرف زده میشود به این مشخصات دسته بندی شده باید توجه شود. بطور مسلم کسانی خواهند بود که چه بسا این دسته بندی مقولات را پسندیده ندانند، ولی از نگاه من وبرای دقت دادن در گفتگو این شفافیت لازم است.
اسلام وقرآن تافته جدا بافته ای نیستند و انتقاد به آنها نه “گناه” بوده ونه توهین بشمار میاید. اسلام یک پدیده زمینی متعلق به شبه جزیره عربستان بوده واز رسوم و احوالات آن مردم و قبائلی که در جنگ ثروت و قدرت بودند مایه گرفته وقرآن مرامنامه یک رئیس نظامی سیاسی برای برتری طلبی قومی قبیله ای است. این دین در طول عمر خود باشمشیرونیرنگ جلورفت و بامالیات زوری و تقسیم غنایم بسیج کرد واز حمایت قدرتمداران ویا بسیاری ازحاکمان زورمند برخوردارگشت. اسلام یک مجموعه متضاد است.
منظور از اسلام چیست؟
این مقوله را در پنج زمینه میتوان مورد برخورد قرارداد: یکم قرآن، دوم حدیث پیامبر، سوم امامان شیعه و گفتارو سنت آنان، چهارم سیرتاریخ سیاسی واجتماعی وفرهنگی اسلام در دوره های تاریخی، پنجم جهان کنونی اسلام متشکل از همه کشورهای مسلمان ومناطق مسلمان نشین.
یکم: قرآن مجموعه ای از نیایش هاو افسانه های دینی، احکام و قواعد رفتار برای مسلمان در اجتماع و خانواده و بالاخره شرح جنگ ها ی پیامبر و طرفداران او و احکام سیاسی و جنگی نسبت به مخالفین دین محمد میباشد.
دوم: حدیث، بمعنای دیگرسنت ها وگفتار های محمد که بخش دیگری از اعتقادات پایه ای ورفتاری مسلمانان بشمار آمده ورجوع به آن در تنظیم مقررات و قواعد اجتماعی تعیین کننده است.
سوم: زندگی و عملکردها و احادیث مربوط به دوازده امام شیعیان پایه اعتقادی اساسی و رفتاری برای شیعیان محسوب میشود. تاریخ و رسوم و اخلاقیات اعتقادی شیعیان از ایدئولوژی شیعه و افسانه سازی ها و اساطیراین دستگاه بشدت متاثرمیباشند.
چهارم: تاریخ اسلام از پیدایش آن تا فتح مکه و سپس خلفای چهارگانه، از تهاجم به ایران ولشگرکشی تا اسپانیا ، ازبنی امیه و عباسیان تا استقرار جمهوری اسلامی، چه از دید سیاسی نظامی و چه از نظر تحولات فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی تا امروز، زاویه دید دیگری عرضه می نماید. تاریخ و جامعه شناسی تمامی این دوران طولانی روندهای پیچیده و متناقض این جغرافیای سیاسی تاریخی را به نمایش میگذارد.
پنجم: جغرافیای سیاسی کنونی جهان اسلام که در بر گیرنده تمام کشورهای مسلمان و مناطق مسلمان نشین در جهان بوده ، با تنوع عظیم سیاسی و فرهنگی و جامعه شناختی آن، زاویه دیگری را در تحلیل ارائه میکند. از جمله این جغرافیای سیاسی با رقابت سیاسی مذهبی 10درصد شیعه برهبری جمهوری اسلامی و 90 درصد سنی به رهبری عربستان سعودی مشخص میشود.
هر یک ازاین طبقه بندی پنجگانه درپیوند تنگاتنگ با یکدیگر میباشد، ولی در عین حال برای آسان نمودن و دقیقتر کردن بحث میتوان به تحلیل هریک بطور مستقل پرداخت. وقتی که صحبت از اسلام میشود باید مشخص نمود که منظور چیست. بخصوص آنکه در بحث ارائه شده از جانب نوگرایان مذهبی پیوسته درهم آشفتگی آگاهانه موجود است، که درمتدولوژی وشیوه گفتار ایجاد اخلال میکند. برای روشن کردن زمینه بحث، پیوسته موضوع بحث وبه عبارت روشنتر هریک از این موارد پنجگانه باید مشخص شود. حال عرصه نقد علمی و انتقاد هرپنج عرصه واز جمله سه زمینه نخست است و هیچ عامل بازدارنده ای در پیشبرد انتقاد نمی تواند وجود داشته باشد. مدافعان اسلام، آخوندها، کنشگران مذهبی، نوگرایان دینی، علیرغم اختلافات گوناگونشان در برداشت های از دین، در یک زمینه اشتراک نظر گسترده ای دارند وآن از یکسو ایجاد اغتشاش در بحث ودرهم ریختن مرزهای برشمرده فوق واز سوی دیگر مقدس دانستن دین اسلام و ناروا دانستن انتقاد نسبت به “آیات و احکام الهی” است. آنها در دفاع از مواضع خود وقتی درمورد آیات قرآنی وتناقضات در آن درمشکل و محدویت قرارمیگیرند، برای تقویت بحث ودفاع خود به توضیح اهمیت فلان فیلسوف ویا فلان معماری میپردازند. هنگامی که از توتالیتاریسم وتعبد انسان در آیات قرآنی صحبت میشود آنها از شکوفائی برخی دوره های تاریخی واز برخی بزرگان مانند ابوعلی سینا ومولوی ویا از نظر شخصی وتفسیر فلان دیندار نوگرا در حال حاضرحرف میزنند. این طرز برخورد غیر صادقانه بوده واغتشاش در بحث بوجود میاورد و هدفش دورنگه داشتن آیات از نقد مستقیم است.
نقد قرآن با دقت و جسارت باید به پیش رود واز آن تقدس زدائی گردد. ممکن است گفته شود که بحث ذات گرائی قابل انتقاد است وباید تفاسیر را در طول تاریخ اسلام ودر رابطه با اجتماع مورد بررسی قرارداد. من فکر میکنم این نگاه عرصه بحث را محدود میکند و بحث در عرصه نظری اندیشه و مقولات رامسدود میکند . متن کتاب قرآن مانند هرکتاب دینی، فلسفی، تاریخی، کهن و تازه، قابل برخورد میباشد. صرفنظر از تفاسیرمکتب ها و مفسران مسلمان وزمینه اجتماعی وتاریخی آنها، کار نقد ما درضمن شامل این کتاب نیز میباشد. جنگهای محمد، احکام قرآنی در قبال دیگراندیشان “کافر” و “منافق” و “گناهکار” ویا احکام قرآنی درباره ارث و ازدواج و طلاق و حقوق زن از جمله مسائلی هستند که در قرآن مطرح شده وباید مورد برخورد مستقیم قرار گیرند. درک قرآن درباره آزادی انسانی و یادرک از آفرینش، درآیات قرآنی وجوددارند و قابل برخورد فکری هستند. ذات یعنی چه؟ اگر ذات همان محتوای قرآن است، مسلم است که در میدان مبارزه فکری قرارمیگیرد. روشن است که این کتاب مانند هرکتاب دیگر دربطن یک جامعه تاریخی تولید شده وبار اجتماعی و فرهنگی خودرا دارد. محتوای احادیث پیامبر و امامان که پایه حقوقی برای مسلمانان و نیز کشورهای مسلمان میباشد باید مورد انتقاد قرار گیرد. احکام قرآنی و اصول شیعه وافسانه گوئی شیعه و تحمیق ناشی از آن باید مورد بررسی واقع شود. هیچ زمینه ای از تلاش انتقادی نباید دور باشد. تاریخ و جامعه ما و اذهان تاریخی و کنونی ما به نقدی همه جانبه نیازمند است تا بتوان نفوذ خردگرائی راهموارتر ساخت و به درام هستی شناسانه خود آگاهتر گشت، زیرا یکی از عوامل اساسی تیره بختی ما اسلام است.
ازثقه الاسلام کلینی، بزرگ شیعه نویسنده کتاب الکافی که بسال 258 قمری برابر 249 شمسی متولد شد تا نویسنده بحارالانوار ملامحمدباقرمجلسی ازبزرگان فقه شیعه که سال 1037 هجرى چشم به جهان گشود، میراث بجا مانده جز انبوهی از تفاسیر و احکام موهم وضد خرد چیزی دیگری نیست. از معتزله تا عرفا با مجموعه ای متضاد از عنصرعقل و اعتقاد آسمانی روبرو هستیم که جزبا نقد علمی وتاریخی نمیتوان عمل کرد. تولیدات متاخرانی چون طباطبائی نویسنده تفسیر المیزان، موسوی خمینی، مطهری و منتظری مجموعه ای ازرسالات حاوی اعتقادات دینی و افکاری کهنه وغیر مدرن وضد خرد میباشد و از کنار آنها نمیتوان گذشت واین تولیداتی است که در عقب نشاندن خرد ودمکراسی در دوران اخیر نقش اساسی بازی کردند. وبالاخره تفاسیر ودیدگاهای متفاوت و گاه ضد ونقیض جریان نوگرای مذهبی از مهدی بازرگان، علی شریعتی، محمد مجتهد شبستری، عبدالکریم سروش، محسن کدیور، حسن یوسفی اشکوری، گرچه به کنده شدن لایه های مذهبی جامعه از آخوندیسم حاکم مدد رسانیدند، ولی بازکننده راه بسوی دولت سکولارنبوده وبندگی به اسلام را با کلامی امروزی تر آبیاری نمودند. اینان، برخی از ابتدا وبرخی در دوره اخیر، تلاش نمودند تا تفسیر مدرنتری ازاسلام بدهند وسازگاری با زمان کنونی بوجود بیاورند؛ ولی این تلاش در درجه اول نسبت به تاریخ فلسفه و تحولات اندیشه بشری در جهان و در عصر دمکراسی، عقب افتاده و فاقد نوآوری بوده است؛ در درجه دوم این تلاش، بیان کوشش درونی جناح مذهبی جامعه بوده و مسئله روشنفکران لائیک وناباور وغیر مسلمان نیست. هرچند این تفاسیر و شکافها از نظر جامعه شناسی قابل تحلیل میباشند وبرخی ازروند های تغییر درجامعه ایران را بروز میدهند، ولی از نقطه نظر تئوریک ونظری وبا معیارهای جهانی، حرفهای کهنه میباشند وفاقد شیفتگی اند. پس از این توضیحات در اینجا موضع نوگرایان دینی ونقد خودرا درباره برخی نظرات اخیر آنان مطرح میکنیم.
شریعتی و سروش، تلاشی جدید برای بقای اسلام
انتقاد به معنای بیان نقایص و کاستی ها در بسترهای اجتماعی وفرهنگی وتاریخی می باشد و این اصل در کلیه حوزه ها و قلمرو فعالیت انسان ها، جریان داشته و دارد. برخورد به ادیان نیز در زمینه نقد تئوریک ونظری برای انسانها یک امر بدیهی بشمار آمده و در تمامی جوامع باز یک امر طبیعی قلمداد میگردد. برای نخبگان اسلامی این اصل پذیرفتنی نیست. آقای طباطبائی در “تفسیر المیزان” روش تفسیری عرفا وفلاسفه رارد میکند و روش “تفسیر قرآن با قرآن” را اصل میداند. او میگوید علم اصل نیست و روش های تفسیری میخواهند نتایج بررسی های علمی وفلسفی را بر قرآن تحمیل کنند و بنظر او تنها روش درست تفسیر قرآن با قرآن است. متفکران دینی دوران اخیر به اصل آقای طباطبائی وفانکرده و عنصر تاریخی ویا بهره گیری از افکار بیرون از اسلام را دردستور کار خودقراردادند.
دکتر علی شریعتی با انتقاد به اسلام فقاهتی، با استفاده از مقولاتی از مکاتب غربی، با اتکا به عرفان وبا الگوی شخصیتی “ابوذر زمان”، مطرح کرد که مسئله در تفسیر است وبا پرداخت احساسی عاطفی چهره تازه ای از مذهب شیعه ارائه نمود. علی شریعتی طرح نمود که انسان باید رهائی یابد واین رهائی جدا شدن از اومانیتسم متافیزیکی یعنی لیبرالیسم ومارکسیسم و اگزیستانسیالیسم میباشد. از نظر اواین رهائی راستین در اومانیسم راستین است که دارای چهار مفهوم محوری است: امانت، عبادت، عصیان وآزادی. شریعتی تاکیددارد که عرفان در هر چهار مفهوم حاضر است وعبادت میزبان وجودی انسان برای میهمانی قدسی خداوند است و”عبد” “مخاطب بودن” برای “انسان شدن” میباشد. از نظر او این خودآگاهی، در دین و عرفان معنا می یابد وعرفان هم غایت و هم راه. عرفان رهائی بخش در بعد وجودی و اجتماعی بشمار میاید. شریعتی مخالف فیلسوفان است، استدلالش عرفانگرا واخباری است، از ساختار عقلگرا دوراست، واپسگرا و اشراقی میباشد. او آرامانگرائی سوسیالیسم “ابوذری” دارد ودین بیان آگاهی برای حرکت است. برای شریعتی پیوستن به دین پویا باحضور قهرمانان و چهرههای فرهمند توام است ودر ادامه همین تفکر است که امام یا رهبر دینی را “انسانی مافوق و پیشوا و ابرمرد” ارزیابی نمود وبرآن بود که این پیشوا “جامعه را سرپرستی، زعامت و رهبری می کند.”. بی تردید شریعتی با استفاده از حسینه ارشاد که با توافق رژیم پهلوی مدیریت میشد افکار و احساسات جوانان را بسوی اسلام “مدرنتر و نزدیکتر” سوق داد و یکی از بازیگران اصلی آماده سازی انقلاب اسلامی گشت. بعلاوه او با تحریف در اومانیسم، بینشی عرفانگرا، با انقلابی گری شیعه گرارا درجامعه رواج میدهد و جوانان بسیاری را تحت تاثیر قرارمیدهد.
سلسله پهلوی واژگون شد واسلام قدرت را بدست گرفت وبا سلطه خود جامعه را در شرایط تازه ای قرارداد. همه روشنفکران مذهبی که با مسرت در این قدرت دینی شرکت نموده ویا پایکوبی کردند، دریافتند که روند آغاز شده با جنایات حکومتی، زمینه تضعیف شدیددین ویا حاشیه ای شدن اسلام فراهم میشود. آنها برآن شدند تا در نقادی به شیوه حکومت، از آن فاصله گرفته و اسلام را نجات بخشند. در شرایط اسلام حکومتی وکاهش نسبی نفوذ شریعتی ونیز نازائی و بن بست اسلام، دکتر سروش با بهره گیری از برخی از مفاهیم فلسفه در غرب و از جمله اندیشه کارل پوپر به تبلیغ اسلام عرفانی خود پرداخت. فیلسوف اسلامی، سروش، در شرایط انتقاد گسترده درجامعه نسبت به جمهوری اسلامی و نیز افزایش روحیه نقد نسبت به خود اسلام و هنگامیکه سستی وفروریزی اعتقادات مذهبی در جامعه رشد یافته، برای اینکه دین جان سالم بدر ببرد، نظریه دین فربه را مطرح نموده واعلام داشت که مخالف سکولاریسم فلسفی، ولی موافق سکولاریسم سیاسی ودمکراسی دینی است. در واقع او مانند همفکران دینی اش در بطن بحران اعتقادی به اسلام، به قدرت سیاسی موجود ایراد گرفتند که این دستگاه تفسیر و استفاده نابجا از اسلام نموده و این امر منجر به ضربه خوردن اسلام گشته است. تلاش اینان برای نجات اسلام برپایه انجام برخی اصلاحات دینی بود. آنها در توجیه ایدئولوژیکی خود در بن بست قرارگرفته و بناگزیروبناچاربا قدرت تمام زردادخانه تئوریک وسیاسی خود رابکارگرفتند. انقلاب فرهنگی این نوگرایان دینی از آغاز انقلاب اسلامی تا امروز، بارجوع به اسلام وارائه تفاسیری متفاوت وتازه تر وبالاخره باتعرض به روشنفکران لائیک و خردگرا وناباور تعریف میشود.
دکترسروش در سخنرانی خود تحت عنوان «درباره روشنفکری» در دانشگاه تهران در سال ۱۳۶۵، جریان روشنفکری ایران را متشکل از “نفاق پیشگان جبون و زبونی” میداند که بقول وی “سراپا جامه الحاد ونفاق برتن کرده بودند و به همه طعن میزدند، حال آنکه خود از همه مطعونتر بودند». سروش در ادامه میگوید: «روشنفکری، علی الاغلب، در دیار ما برخلاف آنچه در اروپا گذشت، با بیدینی و سست عقیدگی آغاز شد و با بیبند و باری درآمیخت و اغلب به مارکسیسم منتهی گردید. میرزا آقاخان [کرمانی] و احمد روحی و افضل الملک بیدین بودند و [محمد علی] فروغی سست عقیدهای عمله ظلم و [صادق] هدایت فرویدیستی بورژوامنش و [علی] دشتی هوسرانی فرومایه و بیاعتقاد».
آرامش دوستداربعدها در زمستان سال ۱۳۷۵ نقدی بر قبض و بسط تئوریک عبدالکریم سروش در چشم انداز شمارهی ۱۷ انتشار داد، که عنوانش «نوسازی نادانی برای نادانی نوخواه» بود. در آن مقاله نوشته است: “اگر سخنان وی را از عناصر مخدوششدهی غربی بزداییم، چیزی جز جنازهی چند فقیه، مفسر و متکلم باقی نمیماند.”، روال و بیان عبدالکریم سروش «موعظهی علمی» است.
شورش آقای سروش علیه ناباوران
از آخرین گفته های آقای سروش نسبت به لائیک ها وناباوران بگوئیم. ایشان در شرایط حساسی قراردارد وبرای بقای سیاسی وایدئولوژیک خود به دو سواعتراض دارد. از یکسو به خامنه ای و طرفداران او که اسلام را در انحصار خود میدانند وستمگری میکنند. درواقع آقای سروش بمثابه یک شخصیت فلسفی دینی برای خود رسالتی تاریخی قائل است و برای پرستیژ و نفوذ فکری خود تفسیری دیگری طرح ساخته تا بخصوص جوانانی که از تفسیر رسمی و حاکم کنده میشوند را بسوی خود جلب کنندو با گفتمان دیگری پیوند آنان را با دین نگهدارد. ازسوی دگر این کنشگران شیعه، مبارزه علیه افراد لائیک وسکولار و نیز ناباوران رادر نظر داشته وآنراسازماندهی میکنند. آقای سروش در گفته “که دل بدست کمان ابرویی است کافرکیش”، روشنفکران لائیک ناباور نقاد را با واژه افراد”لوس آنجلسی” معرفی کرده و تلاش دارد آنها را حقیر دانسته وبا فرهنگی کوته بینانه بیانگارد. این شیوه پلمیک و تعرضی در نزد سروش تازه نیست، اودر پی لوث کردن مطلب است. اینکه گروهی از ایرانیان مقیم لوس آنجلس هستند که شیوه ناسزاگوئی را درپیش گرفته اند مورد تائید ماهم نیست. امربرجسته امروز برآمد یک موج انتقادی بزرگ ومتین در خارج و ایران علیه اسلام است وکنشگران دینی بشدت از این بابت هم نگرانند و هم عصبانی میباشند. همه میدانند پس از انقلاب خوشبختانه تعداد بیشماری نوشته در نقد اسلام توسط روشنفکران و دانشگاهیان و مبارزان سکولار نگارش یافته و انتشار پیدا کرده است. دهها کتاب در نقد اسلام و ایدئولوژی دینی از جانب روشنفکران فیلسوف و تاریخدان و جامعه شناس و کنشگر سیاسی سکولارمنتشر شده است. تعداد بیشماری سخنرانی و سمینارو گفتارهای تصویری سازماندهی و پخش شده است و پیام های بیشماری روزمره در صفحات فیس بوک ردوبدل میشوند. تلفیق تکنولوژی جدید با اقدام های گوناگون نشر افکار بسرعت نقد دین را جهانی کرده است و موانع دوری جغرافیائی و سانسور را شکسته است. نادیده گرفتن این نوشته های بیشمار و عدم پاسخ به این انتقاد های اساسی علیه دین اسلام، بیان غرورناپسندیده دینداران نوگرا و نگرانی آنها در واردن شدن به یک روند نقد رودررو میباشد.
در این نوشته عبدالکریم سروش چنین میگوید:
“از یک سؤ فقیهان رسمی جمهوری «کافر»پرور ایران در صدور حکم ارتداد با یکدیکر مسابقه گذاشته اند واز سوی دیگر منکران در خوار داشت نام پاکان و پیامبران و ناسزا گفتن به آنان، گوی سبقت را از یکدیگر ربودهاند. صف آرایئ حیرت انگیزی است. فقیهان به عمد و اصرار میکوشند تا نشان دهند که اگر بیش از این قدرت یابند، سری را بر گردن مرتدی و جانی را در کالبد کافری به جا نخواهند نهاد. کافر کیشان نیز به صد زبان با هم میهنان خود میگویند که اگر از چنبر استبداد بجهند، بیتردید و بی دریغ، آزادی بدست آمده را صرف تمسخر و تخفیف آموزگاران دین و آموزههای آنان خواهند کرد و پیش از آن که به صنعت و اقتصاد و سیاست برسند، به حساب دینداران خواهند رسید و با آنان و عقایدشان تصفیه حساب خواهند کرد و ناظران به درستی در یافتهاند که آینده را نه به دست فقیهان کافرخوار میتوانند بسپارند و نه به دست کافران مسلمانخوار که رویههای زشت یک سکه منحوساند: اسلام کشی یا کفرکشی…
روی سخن با دین ستیزانی است که بنام نقد اهانت ونفرت میپراکنند ورقم مغلطه بر دفتر دانش میکشند وسر حق بر ورق شعبده ملحق میکنندو نفس کافری را عین روشنفکری و ترقی میانگارند وچهره ای کریه از آزادی مینگارند وپلیدیها و زشتیها را ببهانه حق و آزادی مجاز و مطاع میشمارند.”
“رفتار پاره یی از منکران غربت گزیده ایرانی، اما، نشان میدهد که نه تنها دماغ دیالوگ ندارند و شیوه نقد راستین را نیاموخته اند، بلکه در بی خبری و عقب ماندگی از قافله تاریخ وعقلانیت، فقط زبان طعن و تمسخرشان باز و دراز است و به جای آنکه از در دوستی وآشتی درآیندو دل اهل ایمان را به دست آورند و همدلانه، کجیهای اندیشه آنان را به غربال نقد و منطق بپالایند وبه دیالوگی متقارن روی خوش نشان دهند و خودرا آماده شنیدن نقد و نظر کنند، به شنعت زدن و خبث گفتن رو میآورند و از لذت موهوم آن بشاشت میاندوزند.”
در گفتار آقای سروش به چند نکته توجه کنید.
یکم آنکه عبدالکریم سروش به جمهوری اسلامی طعنه میزند که در کارش ناتوان است وبناگزیر “کافر پرور” است، از این دیدگاه کارنامه جمهوری اسلامی منفی است چون مخالفان اسلام را گسترش میدهد. شگفتا ازچنین انتقادی که در عصر کنونی، “کافرپروری” یک ملاک منفی قضاوت این حکومت است.
دوم آنکه ادبیات اسلامی آقای سروش مانند “کافران” هیچ فاصله ای با محکومیت های قرآنی نداشته وبناگزیر با بار منفی خود، “کافر” در این نظام مذهبی قابل طرد است. چگونه یک فیلسوف دیندار یک واژه حاد وجانبدار و محکوم کننده آزادی اندیشه را بکار می برد وبازادعا دارد که طرفدار فکر آزاد است؟ واژه کافر معنای مشخص مذهبی دارد، حال چرا ایشان همان را بکارمیگیرند؟ بطور منطقی زبان فلسفه، زبان دین نیست.
سوم آنکه اقای سروش میگوید کافرکیشان خواهان آنند تا بحساب دینداران برسند. یعنی همانگونه که آیت الله ها و بنیادگرایان خون ریختند سکولارهای کافر نیز خواهان به قتل رساندن و کشتار دینداران میباشند. آقای سروش خود میدانید که در طول این حکومت اسلامی هزاران شهروند ایرانی با تفکرات و ادیان و بینش های گوناگون کشتار شدند و اغلب آنان بجرم “جهاد” و “کفر” نابود شدند، حال شما با تهمت پراکنی و با قدرت تمام میگوئید “کافران” امروزی چنین خواهند کرد. این قضاوت شما جز اتهام بی پایه و جز یک قضاوت غیر عادلانه چیز دیگری نیست. خشونتی که در این کلام شماست، بیسابفه و هولناک است.
چهارم آنکه آقای سروش میگوید کافران بنام نقد “اهانت ونفرت” میپراکنند وبه “پلیدی وزشتی” عمل میکنند. آقای سروش کینه شما علیه روشنفکران لائیک وناباور بیکران است وبهمین خاطر قضاوت قهرآمیز شما هرگونه وسواس روشنفکری و دقت متین را مضمحل ساخته وبناگزیر شما را به یک قاضی سنگدل و غیر عادل تبدیل ساخته است. شما ناراحت هستید زیرا ما خواهان اندیشه آزاد هستیم و نقد آشکار دین شما را دردستور کار خود قرارداده ایم. شما خواهان سکوت ما هستید تا به دین و خرافات شما نقد صورت نگیرد و دستگاه اعتقادی شما موشکافانه مورد بررسی روشنفکری قرارنگیرد. به همین خاطر با کلمات سهمگین حمله میکنید و سخن منطقی وعلمی و پرجرات روشنفکران لائیک وناباور را “توهین” قلمداد میکنید. دوران خاموشی سپری شده وامروز روحیه انتقاد هرچه بیشتر توسعه می یابد. در ایران ودر خارج کشور علیرغم خفقان 1400 ساله، علیرغم اتحاد سانسور گسترشاه و شیخ، علیرغم تهدید وفشارهای بیشمار و همیشگی از جانب شما طرفداران اسلام محمدی و سنت شیعه و نیز علیرغم فشاروائتلاف سیاسیون مصلحت گرا و کرنشگر، نقد گسترش می یابد و روحیه شورشی برای آزادی اندیشه تقویت میگردد. این پدیده نقد، امری سالم و ضروری است زیرا تلاش دارد تا خودرااز زیر بار کمرشکن و روح آزار توتالیتاریسم دینی برهاند. بواسطه این دین، روح جامعه خسته است، نیروی جامعه فلج است و هستی ما بیهوش است. ما نیازمند نقد دین هستیم تا بتوانیم روی پای خود بیایستیم.
در مصاحبه دیگری آقای سروش میگوید: درخت دین “بر خلاف انتظار میوه تلخی داد و در عوض از استبداد سکولار به استبداد دینی افتادیم.” ، “روشنفکران دینی دین را یک نیروی عظیم سیاسی در جامعه می بینند و می گویند که اگر با این دین می شد انقلاب کرد، حالا هم می شود با آن دمکراسی برقرار کرد.”، “سروش دین را عاملی که “براندازی شونده نیست” می خواند و معتقد است نادیده گرفتن نیروی دین در یک جامعه دینی، نهایت غفلت و سست اندیشی است: “آنچه مهم است این است که بدانیم چنین نیرویی وجود دارد و بتوانیم از آن استفاده بهینه بکنیم نه این که آن را نادیده بگیریم.” اواشاره میکند که در مسیحیت اصلاحات شد، اما در اسلام چنین اتفاقی نیفتاده است و ما هنوز با”دینی مغرور” روبرو هستیم که می خواهد “همه عرصه های زندگی آدمی را فرا بگیرد و در همه زمینه ها از اقتصاد تا علوم انسانی، شعور و امورحیاتی، حرف دارد و حرف می زند.”، عبدالکریم سروش کار روشنفکر، چه دینی و چه غیردینی آن را “پل زدن میان سنت و تجدد ” می خواند: “روشنفکر دینی این کار را به گمان من شاید هم بهتر انجام می دهد. چرا که بهترین عنصر سنت در بین ما، همان دین است. برای ایجاد این پل ارتباطی میان سنت و مدرنیته شما باید سنت را بشناسید دین را خوب بشناسید و این گله ای است که من از روشنفکران لائیک و سکولار کرده ام.”
وبالاخره آقای سروش در جای دیگر میگوید:”دین گریزان غربت گزیده ایرانی گشاده دستانه شیپور آزادی را از دهانه گشادش مینوازند و تمرین آزادی را از آزادی پلشتیها و قرآن سوزیها آغاز کرده اند و نعمت زیستن در اقالیم آزاد را چنین کفران میکنند؟ من در عجبم که چرا از اردوگاه «سکولار» ندایی و صدایی بر نمیخیزد وچراازتاریخ مغرب زمین درس نمیگیرند و همزبان با مومنان، بر قبیله طاعنان نمیشورند و به نصح ناقدانه ایشان دهان نمیگشایند؟ سکولارهابه دادسکولاریزم برسید! این نفرت فروشیهای تندروانه، چهره دین ستیزانه به سکولاریزم خواهد بخشید و در فردای موعود کار بدست همه خواهد داد.” (بی بی سی سه شنبه 26 ژوئن 2012 – 06 تیر 1391 )
در انتقاد به گفته های بالا باختصار باید گفت:
یکم اینکه استبداد محمد رضاشاهی سکولار نبود و شاه خود مذهبی بود وبا تمام قوا از ساختن مسجد و حرم وحمایت از بخش مهمی از روحانیون کوتاهی نکرد. اوهمیشه وبرسمی ترین وجه شیعه بودن خودرا مطرح مینمود و در قانون اساسی سلطنت اش موهبتی الهی بود.
دوم اینکه بطور مسلم اسلام و خمینیسم در گردباد انقلاب نقش قاطع ایفا نمودند، ولی دلیلی نیست که این مذهب به برقراری دمکراسی بیانجامد. اسلام هرگز با دمکراسی خوانائی ندارد. اینکه افراد مسلمان در راه دمکراسی تلاش کرده و بعد نیز بکنند شکی نیست، ولی اینکه تصور شود دین اسلام با آیات و مفاهیم قرآنی و شیعه گری خود بتواند به آزادی انسان احترام بگذارد و دمکراسی بیاورد، چنین امری ناممکن است. قرآن دمکراسی نخواهد آورد وشما تفسیر خودرا جای قرآن نگذارید. من از قرآن و محتوای اسارتگر آن میگویم. این دین بر پایه واقعیت تاریخی و اصول خود “مغرور” است و همیشه در پی سلطه گری است. اینکه کسانی با دین جدید خود ساخته تفسیر جدید ارائه کنند ، این امر دیگری است.
سوم اینکه بهترین عنصر سنت مذهب نیست. اگر این سنت بتاریخ و فرهنگ ورسوم ماایرانیان ارتباط دارد، بهترین آن فرهنگ شعری و جشن های باستانی وفرهنگ عامیانه و اساطیر قهرمانی ورسوم زیست محیطی و گرایش های شادی آفرین تاریخ و جامعه ما میباشند. اسلام و شیعه گری پیوسته اغتشاش در ذهن را گسترش دادند و توان خردگرائی را ناتوان ویا از کار انداختند. وقتی این فیلسوف دینی دوباره مارا به ارابه مذهب می بندد وتلاشی برای استقلال شهروند نمیکند، بیان آنست که او راه فیلسوفان را نمی پیماید.
چهارم اینکه آقای سروش! روشنفکران سکولار و لائیک وناباور بطور مسلم در زمینه مبارزه ضد استبداد ولایت فقیه باشما دارای همسوئی میباشند. واژگونی استبداد کنونی نتیجه کارمشترک همگانی جامعه است، ولی در همین زمینه هرهمسوئی بر پایه پذیرش حکومت لائیک و مدیریت عقلانی جامعه باید باشد ونه با ابهامات همیشگی شما که پیوسته برای مدیریت جامعه بنحوی نقب بسوی اسلام خود میزنید.(رجوع شود به نوشته دیگرم ” پرسش از سیاستمداران و روشنفکران دینی درباره حکومت لائیک“) بعلاوه تاکید میکنم مسئله مرکزی تئوریک و روشنفکری برای روشنفکران ناباور و سکولار نقد اسلام و انتقاد سیستماتیک از خرافات مذهبی سنگین موجود در جامعه است. شما این را نمی پسندید، ولی شما، شمائید و ما، روشنفکر سکولار و ناباورهستیم. بطور مسلم بخشی از سیاستمداران و روشنفکران غیر مذهبی مصلحت گرا وسازشگر از شما حمایت خواهند کرد همانگونه که در زمان انقلاب از آیت الله خمینی پشتیبانی نمودند، ولی علیرغم کارزار تبلیغاتی شما وفشارهای گوناگون شما، موج اصلی سکولارگرائی وناباوری در ادامه خط روشنگری و نقد دین است. نکته آخرآقای سروش با تجربه چند ملاقات حضوری با شما، میدانم که شخص بسیار محترم و متینی هستید، ولی متن خود را دوباره بخوانید تا متوجه باشید که کلام شما سراپا توهین وناسزا به روشنفکران سکولار و ناباور است. ما آزادی را از “آزادی پلشتی و قرآن سوزی” نمی آغازیم، ما خواهان نقد مداوم علیه دین خرافه و انتقاد به روش توهین زننده شما میباشیم و از ناسزاها و تهدیدها نمی هراسیم. مانقادان متین، با منطق و با شجاعت هستیم و نمی خواهیم اهل تقیه باشیم زیرا شفافیت و صراحت به نفع جامعه است.
آقای علی افشاری یکی دیگر از کنشگران جناح مذهبی نوگرا مینویسد:
“اما در مقابل جمعی نیز هستند که به ضدیت با دین اسلام کمر بر بسته اند. بخشی از آنها پیش از انقلاب نیز چنین باور هایی داشتند اما برخی پس از انقلاب به حامیان حذف اسلام از ایران پیوسته اند.
در چنین فضایی است که برخی از روشنفکران لائیک غیرت دینی و حساسیت جمعی از نوگرایان و روشنفکران دینی و اساسا جامعه متدینین ایران نسبت به عدم توهین به مقدسات شیعه را بر نتافته و در اشکال گوناگون به آن تاخته اند. دفاع از آزادی توهین و ارزش بخشیدن به آن در قالب عملی رهایی بخش و اطلاق «یاوه گویی مقدس» به مخالفت با توهین به مقدسات، برخورد هایی بوده است که از سوی برخی از روشنفکران ابراز شده است.
هیچ دینی بدون قداست موضوعیت ندارد. بر آمدن ادیان در گرو ارائه و حفظ باور های قدسی است. بنابراین نسبت به اصل وجود مقدسات در حوزه دین ورزی نمی توان ایراد گرفت. بلکه می توان بر سر مصادیق مقدسات به بحث نشست.
بنابراین روشنفکران و متفکران خدا ناباور و لائیک شایسته است تا این الگو را وجهه همت خود قرار دهند و از رهرو انتقاد و برخورد چالشی مستند و محکم فرایند اصلاح دینی در شیعه را شتاب بخشند وبا پرسش های بنیادی خود زمینه دگرگونی آن در مسیر اصیل خود و شاهراه ترقی انسانی را مساعد نمایند.
خدا ناباوران با شکاکیت طرح پرسش های جدی و نقد بیرونی و نو گرایان دینی با ارائه پاسخ های تازه، برخورد تاریخی و نقد داخلی می توانند شالوده الهیات رهایی بخش در شیعه را پی افکنند. “(“خداناباوران ایرانی و «اهمیت» توجه به الهیات روشناندیش در غرب”،رادیو فردا،1/5/1391)
آقای افشاری از قداست دین صحبت میکند وحفظ قداست را لازم میداند. ایشان گویا درپی تحمیل نظر خود به کل جامعه روشنفکری میباشد. دینداران به قدسی بودن دین اعتقاد دارند حال آنکه چنین معیاری مورد پذیرش ناباوران نیست واینان از دین درک اجتماعی دارند و برآنند مانند هر پدیده دیگری می توان دین را موشکافانه مورد بررسی قرارداد و انتقاد کرد. ایشان میگوید به مقدس بودن دین ورزی نمی توان ایراد گرفت. این حکم از کجا و برپایه کدام معیار آزاد منشانه تهیه شده است؟ ما ارزیابی داریم که یکی از عوامل آسیب رسانی به جامعه ایران، اسلام است و بنابراین باید به نقد این دین در عرصه نظری و عملی ادامه داد. حال ایشان میخواهند که به مقدسات شیعه “توهین” نشود وبمعنای دیگر انتقاد نگردد. ما دربالا توضیح دادیم که برابر گرفتن نقد با توهین در زمینه فکری یک مغلطه آشکارغیرصادقانه است؛ بعلاوه کتاب قرآن و سنت های شیعه سرشار از اعتقادات غیر خردمندانه بوده و خرد انسان ایرانی را کورکرده و خلاقیت های آنرا بسوی جامعه متحول و فکر مدرن مسدود کرده است.
درجای دیگرایشان از ناباوران دینی میخواهند تا با طرح پرسش زمینه “مسیر اصیل” و “شالوده الهیات رهائی بخش در شیعه” پی افکنده شود. ایشان گویا متوجه حرف ناباوران نشده واز آنان کمک می طلبد. شیعه مجموعه ای از نکات غلوشده تاریخ خاندان علی، کینه توزی ها و جدال برای کسب قدرت است. داستان امام علی داماد پیامبر سراسر افسانه سرائی و تحریفات و غلوگوئی است، امام حسین سمبل به بند کشیدن روح ایرانی است، امام جواد معلوم نیست که بوده وبه چه کسی خدمت فرموده است وامام مهدی نشانگر پشت کردن کامل به خرد است. حال ما چطوردر این مسیربرای شما گام برداریم؟ مذهب شیعه نوگران دینی هرگز برای جامعه ما رهائیبخش نبوده و برعکس رمق و توان جامعه را گرفته و نگذاشته تا جامعه بسوی منش عقلانی و روحیه علمی و اخلاق سالم انسانی حرکت کند. شیعه گری ترمز جامعه بسمت جامعه پیشرفته بوده و پیوسته در مقابل آزادی روحی و فکری قرارداشته است. نتیجه افسانه سازی کربلا که هیچ ربطی به تاریخ سرزمین ایران نداشته، جز خرافه و اسارت روحی میلیونها انسان نتیجه دیگری نداشته است. این شیعه محصولی مانند فدائیان اسلام و قتل کسروی، وجود هزاران امامزاده موهوم، تولیدهزاران آخوند و آیت الله ودغلکاری و حیله گری، پروردن آیت الله خمینی و استبداد ولایت مطلقه فقیه، صدها رساله دینی گمراه کننده و ماه محرم خودآزاری ها واین همه کشتار دوران جمهوری اسلامی، ببار آورده است.
بطور مسلم بخشی از دینداران نوگرا خواهند گفت که تفسیر ما از قرآن و شیعه گری ما چیز دیگری است. روشن است که تفاسیر گوناگون از قرآن و مذهب شیعه وجود دارد، زیرا در مناسبات اجتماعی انسانها افکار و عقاید رامطابق بینش و منافع و موقعیت خود تنظیم میکنند. ولی بهرحال مدرنترین تفسیر هم که باشد از نظر نقد ما ناباوران، در اصل قضیه تغییری نمی کند و پرداخت نوگرایان دینی همراه با خطر ودربرابر توسعه خردگرائی است. پدیده دین اسلام در اشکال گوناگون خود روندهای روشنفکری خردگرا را یا کند کرده ویا کاملن نابود نموده است. نوگرائی مسلمانان درایران علیرغم اینکه در پنجاه ساله اخیر جابجائی هائی بوجود آورده است و طرفداران فناتیسم شیعه را از وابستگی سنتی تر به برداشت های جدیدی کشانده است، ولی جامعه مارا از مدار وابستگی سنگین روحی به این دین دور نکرده و برعکس پیوندهای وابستگی جدیدی تولید کرده است. جامعه ما درجا میزند. باین لحاظ باید نقد دین اسلام و مذهب شیعه پیوسته در دستورکار نقد نظری قرارداشته باشد. دلیری، پشتکار، دانش و سرسختی در کاررا باید داشت تا خردگرائی در جامعه ما تقویت شود. در شرایطی که در جامعه باوردینی سخت ریشه دار است ومیدان اجتماعی را در انحصار خوددارد، نقد خردگرا درعرصه دینی یک امر حیاتی است تا فضائی برای نفس کشیدن باز شود.
قرآن وتوهین بدیگران
آیا دین اسلام به دیگر اندیشان و عقاید افراد احترام گذاشت؟ آنچه که در آیات قرآنی مطرح گشته بطور گسترده طرد و محکوم نمودن دیگران است. حاکمان مذهبی و نیزنوگرایان دینی پیوسته به سکولاران و ناباوران تهمت “توهین” میزنند، حال آنکه باید توجه داشت بسیاری از آیات قرآنی و سخنان پیامبر تا امامان وتا آیت الله ها و دینداران نوگرای امروزی با توهین بدیگران بشدت آغشته است. روشنفکران نقد علمی و منطقی نموده ، به حقوق شخصی دین باوران گوناگون احترام گذاشته و برآنند که انتقاد به آئین مذهبی جزو آزادی در زمینه آزادی اندیشه و حقوق بشر میباشد. ولی هنگامیکه به محتوای کتاب پیامبر اسلام نظر می اندازید، خشونت لفظی بیداد میکند. به همین اعتبار تمامی مذاهب از یهودیت تا مسیحیت و بویژه اسلام با توتالیتاریسم خود همیشه در پی سرکوب و خشونت بوده اند تا حقیقت خود را به زور و جبر بدیگران تحمیل کنند. اسلام شمشیر و اجبار در دینداری را دردستور اجرائی کار خود قرارداد وآنجائی که بندرت گفت در دین اجباری نیست بلافاصله نگرویدن وعدول از آنرا به دوزخ حواله داد و تمام بار عظیم کلمات بیشمار خود را روی جبر وفشار توهین آمیز قرارداد. این پیامهای قرآنی را بیاد داشته باشید: سوره بقره – آیه 171: و مثل الّذین کفروا کمثل الّذی ینعق بما لا یسمع إلاّ دعاء و نداء صمّ بکم عمی فهم لا یعقلون، “مثل کافران، مثل حیوانی است که کسی در گوش او آواز کند و او جز بانگی و آوازی نشنود اینان کرانند ، لالانند ، کورانند و هیچ در نمی یابند.” ویا سوره محمد – آیه 12: و الّذین کفروا یتمتّعون و یأکلون کما تأکل الأنعام و النّار مثوى لهم، “در حالی که کافران از متاع زودگذر دنیا بهره می گیرند و همچون چهارپایان می خورند و سرانجام آتش دوزخ جایگاه آنهاست.”.
با بررسی تاریخ ادیان هر زمان که مذهبی ها در راس قدرت قرار گرفتند، هرگونه چالش کشیدن مذهب و اعتقادات مذهبی را بشدت سرکوب کردند. ادیان که در پاسخگویی به سوالات خردمندان همیشه عاجز بودند، مجازات را بعنوان ساده ترین راه برای دفاع از اعتقادات جزمگرایانه مذهبی انتخاب کردند. رابرت گرین «باب» اینگرسول (1899 – 1833) سخنور دوران طلایی آمریکا و مدافع شک گرایی در همین زمینه گفته است: “کفرگویی اتهامی است که روحانیون برای دفاع از اعتقادات مذهبی که توانایی مراقبت از خود را ندارند، ابداع کردند.” او میگوید مذهبیون زمانی که از پاسخ در برابر پرسش خردورزان عاجز می باشند یا به زور متوسل شده و آنها را مجازات می کنند و در جایگاهی که قدرت در اختیار ندارند به روشی بزدلانه فریاد سر می دهند که به “ایمان و اعتقادات” آنها توهین می شود تا شاید با این روش، روشنفکران منتقد را به سکوت بازدارند.
در مقابل هیاهوی دینداران سکوت نمیتوان کردو برعکس با تمامی توان با استفاده از علم و منطق عقلی که تنها ابزار راهگشای ما انسان هاست، میتوان پرده از خرافات و هجویات مذهبی برداشت. توان ونیروی تاریخی ما به لحاظ مذهب اسلام ویران گردید، ایران با اسلام باخت زیرا این دین و با مذهب شیعه اش انسانها را فرسوده نمود و ذهن آنان را از خرافات ویرانگر انباشت، جوانان مارا از دانش آموزی همه جانبه و گسترده باز داشت، دختران وزنان ایرانی را از کسب حقوق همه جانبه جلوگیری نمود، و با اتحاد با استبداد تاریخی و با فرهنگ مردسالاری سنگین در جامعه و در بسترهجوم های مکرر تاریخی، توان فکری را محدود نمود ویا نابود ساخت.
جلال ایجادی
جامعه شناس، استاد دانشگاه – پاریس
اوت 2012