رضا طالبی
در سال ۱۹۱۳ و در سن ۳۸ سالگی یونگ تجربه وحشتناک “رو به رویی با ناخودآگاه” را داشت. او تصاویری می دید و صداهایی میشنید. او نگران بود که دجار روان پریشی یا اسکیزوفرنی باشد. او باور داشت که این یک تجربه ارزشمند است و بنابراین در خلوت به خود القای توهم و یا به زبان خودش خیال پردازی میکرد. او سپس این وقایع را در یک دفتر چرم قرمز ثبت کرد و به مدت شانزده سال گاه و بی گاه بر روی آن کار میکرد.
کارل گوستاو یونگ کتاب قرمز خود را نتوانست به علت کهولت سن به اتمام برساند ایده نوشتن و نقاشی کردن کتاب قرمز از طرف یونگ، در سال ۱۹۱۳ شکل گرفت. در این سال بود که یکروز کارل یونگ که با ترن از شهری به شهر دیگر می رفت، در طول راه و از پشت پنجره ترن با تصویر خوفناکی روبرو شد. در این ” واقعه و بازبینی ژرف، یونگ رود پرخونی را جاری دید که سراسر اروپا را در برگرفته بود. در راه بازگشت با همان قطار، او دوباره این وضعیت را مشاهده کرد: رودی از خون به همه جای اروپا روانه بود…٬
یونگ در بخشی از کتاب خود که به نوعی تنزیه و ریاضت فکری و روحی خود و کلنجار و مبارزه با بیماری خود توسط خیال و قدرت آن است به نکته زیبایی اشاره میکند٬ یونگ سه شبانه روز از پا آویزان بود. خودش می نویسد: ” بیزار و کسل و خسته ام از اینهمه ناگواری”. مدتی بعد یک کلاغ سیاه به پیش او می آید و به یونگ می گوید که تو خیلی آرمانی و ایدئٞو لوژیست هستی. همان موقع شیطان همنیشخند زنان سر و کله اش پیدا می شود به یونگ می گوید: ” ببین عاقبت کار آشتی دادن تضادها چیست؟ حالا به خطای خود اعتراف کن. توبه کن و به یک چشم بهم زدن می گذارمت در یک دشت خرم و سبز.
یونگ آرزو می کند که ایکاش آن پرنده سفید ( آنیما ) بسوی او باز گردد اما شیطان کماکان در حال دست انداختن و مسخره کردن اوست: ” ها ها ها .. آشتی دادن تضادها… تساوی حقوق برای همگی!” اینجاست که یونگ از خلال حرفها و تمسخرهای شیطان می فهمد که آشتی پذیری حقیقی میان ” بالاتر” و ” پایین تر” (تئوری تیپ شناسی یونگ -مایزر) باید به جهش و دفعتا از میان اعماق روان برخیزد و این کار که شیطان دارد اینهمه او را بر حذر می کند، باعث متعالی شدن و فراسو رفتن می شود…
تضادهای ذهنی یونگ و اینکه باید به نوعی بالاتر و پایین تر ا متساوی کنی و آنها را آشتی دهی٬ البته نوشته های یونگ نیز متضاد هست و به نوعی سعی در آشتی و صلح بین همه متناقض های خود ساخته فکر یدهد. چرا یونگ و کتاب قرمزش و چرا بخشی که آویزان هست و سخن شیطان که عاقبت آشتی دادن تضادها چیست٬ چرا چرایی شد برای یک نوشته دیگر٬ نوشته ای که خود نیز متناقض است و پارادوکس.
شخصیت یونگ و کتاب قرمزش من را بسیار تحت تاثیر قرارداد بویژه نوع نگاه به زندگی و تحلیلهای تساهلی و تسامحی وی٬ سبب شد تا تعممی نظریه وی را بر شرایط اجتماعی جامعه هدف بررسی کنم٬ شاید من یک روانشناس و یا یک جامعه شناس نباشم و حتی در حد مایزر نیز نباشم که هیچ یک نبود ولی تست تیپ شناسی را بر مینای نظریات یونگ پایه گذاری کرد.
سیستم فکری مرکب حاکم بر جامعه ی ایران نامیده به نوعی همان شرایط آویزانی یونگ در ماورالطبیعه است خود یونگ نیز میگوید که روحش در خدمت پارادوکسهاست. یونگ گری و کنارآمدن با پارادوکسهای جامعه ایران را از لحاظ سیاسی میتوان از زمان صفویه بررسی کرد٬ نشر سیستم شعوبی گری با اتکا بر تشییع صفوی و التقاط نژاد با سیستم مساوات طلبی اسلامی نوع آشکار یاز این نوع سیستم میباشد. روند این سیستم ناشی از تزلزل جامعوی حاکم بر منظقه حکومتی بوده است٬ زیرا برای بهم دوزی پارادوکس ها نیاز به کاتالیزور سوزنی در مرحله اول وجود دارد. تکاثر مللی در حیطه کنونی فلات ایران سبب شد تا با ابن مقفع گری و تضریب آریاگری و اسلام٬ سعی کنند این بار به نام مذهب و تساوی خواهی خود بر علیه سایر خلقها حکم کنند. کسانی همانند ابو عبیده معمر بن مثنی که حتی با جعل حدیث از امام باقر زبان عربی را به پارسی نسبت میدهند. به مرور این سیستم که تولدش بعد از ساسانی و نموش در دوران صفویان بود ٬ سیستم شعوبی گری یونانی نیز به این منوال ولیکن بوجود ساختاری بنام لوگوس و خرد در ساختار به مرور تفکر مسیحی با تفکر فلسفی یونانی که یک قدم تا وحدانیت فاصله داشت آمیخته شد و پارادوکس فزآینده ای را در خود ایجاد نکرد.ولی در تفکر آریایی به علت عدم مبتنی بودن زوراتیسم با منطق و خرد همواره اسلام با مفهوم تظلمی از سوی فلاسفه و روشنفکران و لیکن عدالتمحور از سوی طبقه مردم معرفی شد. نقطه اشتراک وجه یونانی و آریایی وجود نژادپرستی شدید و برتر بینی بالاست که به مرور و بر اثر تقابلات نظامی و سیاسی گسترش یافته و به علت برتری علمی و فلسفی یونانی و هلنی قبل از اسلام به مراتب خود را پس از اسلام در آریاگری نشان داد و سبب ایجاد ارتدوکس رادیکال و تشییع فاناتیزمی در یونان و ایران شد. همانطور که خود افلاطون میگوید:آنانکه از این نژادند(یونانی) چون در گذرند درجرگه خدایان در میآیند و روی زمین میگردند٬ آدمیان را یاری میکنند و بلاها از آنان دور میسازند. به مرور شاهد هستیم که دو تمدنی که باصطلاح متقابل بودند به مرور به روبروشدن با دو دین جهانشمول مسیحیت و اسلام که مبناییشان طبق ادیان ابراهیمی جدای از بحث تحلیلی صحیح یا غلط بودن دین در تساوی هست خواه عملی باشد یا نباشد٬ تضعیف شده و پس از اسلام هست که به علت ایجاد توازن علمی و فکری و عدم برخورد تبعیض آمیز نژادی و طبقاتی با علم شاهد رشد این مقوله بویژه در بین اقشار غیر آریایی ساکن در منطقه هستیم که اکثریت از ترکان ماورالنهر و آذربایجان بوده اند وکماکان به پیروی از سیستم شعوبی گری همانند بشار و ابومعاذ به صله گری و مدیحه سرایی روی آورند که هنوز که هنوز است این نوع ادبیات تا کنون در شعر فارسی به رشد و زندگی خود ادامه داده است. البته هردوی این فرهنگها بر روی ادیان مورد نظر خود سوای از جذب عدالت محوری تاثیر گذاشته اند اما اختلاف از اینجا ناشی میشود که مسیحیت از یونان به علل برتری تفکری فلسفی یونان الهام گرفت ول یبه علت قدرت بالاتر ایدئولوژیکی اسلام بر فرهنگ آریاییسم ٬ شعوبیون اسلام را به طریق خود تغییر دادند و چیزی شد که امروز شیعه نامیده میشود. چیزی که شاه اسماعیل با نسب سازی شعوبیه به حسین بن علی آنهم با واسطه ایرانی نژاد –شاهنشاهی بنام شهربانو میرسد٬ شاه اسماعیلی که اصالتا ترک است و هیچ سنخیتی با آرییایئسم ندارد مبلغ اسلامی میشود که ابزاری جهت رشد نژادپرستی مغیست. همین پارادوکسی که بصورت مثبت یونگ آنرا در جهت عدالت استفاده میکند حال خیاب باشد یا کلام ولیکن مکتب شعوبی گری در جهت تراز منفی سازی به نفع نژادی آنرا بکار میگیرد. پارادوکس شعوبی گری تا جایی ادامه یافت که خود را وارث اقوام هندو اروپایی نامیدند که بحث بر روی این مساله نیز مثنوی هفت من میخواهد٬ زیرا اولا به جز قوم پارس که باصطلاح هخامنشها از انها بودند سایر اقوام موجود درمنطقه هیچ سنخیتی با مکتب آریاگری ندارند و مادها و پارتها هیچ نصبتی با پارسها ندارند و مجهول بودن هویت پارسها برای تحریف و مخفی نگهداشتن با اتصال به هندو اروپایی گری که بسیاری از دانشمندان همانند گوستاو کوسینا و هرمان هیرت و بسیاری از شرق شناسان معتقدند که ماخذ انها اروپای شرقی و مرکزی بوده است. لئون پالیاکوف از قول “ایساک تایلر” مستشرق ا نگلیسی در صفحه (۲۶۶ ) کتاب خویش ” افسانهء آریایی” از منازعات جالب و آموزندهء دانشمندان آلمانی و فرانسوی یعنی که، که را آریایی ساخته اند،یاد می کند که فشردهء ترجمهء آن ازین قرار است: دانشمندان آلمانی ادعا میکردند که آریایی ها اولیه آلمانی ها هستند که از نژاد دراز سر بوده و دارای قامت بلند،چشمان آبی میباشند. همین آلمان ها است که فرانسوی ها و دیگران را آریایی ساخته اند. بر عکس، دانشمندان فرانسوی مدعی بودند که آریایی ها پهن سر بوده و ” گال ها” نماینده اواقعی آریایی های اصیل می باشند و فرانسوی ها، دیگران را به شمول آلمان ها ،آریایی ساخته اند. هر دو طرف ادعا میکردند که نیاکان خود شان از نژاد پاک و خالص آریایی های فاتح بوده اند. منازعات دانشمندان فرانسوی و آلمانی بزرگترین درسی است برای کسانیکه هنوزدر دنیای رویا به سر می برند.
تمامی این مسائل نشان میدهد که سیستم ایرانی گری و آریاییسم کاملا مبتنی بر پارادوکسهای منفی بوده در جهت ایجاد موازنه منفی تر به نفع یک نژاد خاص. در یونان ابتدا بر اساس تاثیر مسیحیت خنثی و سپس با اوفل اقتصادی یونان به مرور خود را در سرکوب وحشیانه مهاجران نشان داد.همانطور که در مساله پرچم دار هویت طلبی سید جعفر پیشه وری و پرچمدار آریایی گری همچون محمدرضا پهلوی و قوام دیدیم که چه بر سر اذربایجان امد. سیاستی که در زمان هیتلر توسط روزنبرگ اعمال شد دقیقا در سیستم پهلوی کپیه برداری شد و بر مناطقی چون سکنی گاه اعراب و ترکان قشقایی و کردها و آزربایجان اعمال شد. روزنبرگ یکی از معماران اصلی نازی ها در گرایشات ایدئولوژیک بود وی می توانیم به طور قطع یکی از معماران سبک نازیسم بنامیم . روزنبرگ با الهام از نظریات هرمان هیرت طرح ” مذهب از خون” را مطرح ساخت. بر این اساس این طرح نژاد آریایی جنوب آلمان باید به دفاع از آمیخته شدن بیش از پیش با نژاد نودریک در شمال آلمان می پرداخت. این طرح توسط روزنبرگ در جمع اعضای اصلی حزب تازه تاسیس ملی کارگران سوسیالیست آلمان ( نازی ) مطرح شد و توسط تایید و به نزد آدولف هیتلر برده شد،
هیتلر مخالف ضعیف شدن نژاد آریایی بود و افتخار المان را در پخش کردن سایر نژادها همانند کوچهای استالینی و برتری دادن زبان ونژاد آلمانی بود. همین مساله سبب ایجاد پارادوکسی در فرانوسیها شد که ماندند که خودرا از نزاد گل ها و یا همنزاد با فرانکها(جرمنها)بدانند.
روند کج ودار مریض نژادگری در فلاتی بنام ایران که همواره اسکیزوفرنیک و پارادوکس منفی گونه بوده است ٬ نظریه آذری و کرد ایرانی و بلوچ فردوسی و عرب ایرانی همه و همه مبتنی بر این میباشدو رفتار توتالیتر آسمیلاسیون فرهنگی و اینکه همه برابریم و بعضی برابرتر ٬ سیستم شعوبی –ایرانی را در جایگاه مستحکم تری قرارداد. با وابسته کردن ترکان آذربایجان به حکومت از لحاظ سیاسی و مالی٬ پخش و آمایش ترکان قشقایی در مناطق مرکزی و جنوبی جهت حل و هضم٬ محرومیت گرایی مناطق عربی و بلوچی جهت کوچ احباری به مرکز٬ همراه با سرکوب قیامهایی که حتی مبتنی بر مساله نژادی نبوده و مبتنی بر آزادیخواهی بوده همانند٬ قیام های کلنل محمدتقی پسیان٬پیشه وری٬ ستارخان٬ زینب پاشا٬ شریعتمداری٬ خسروخان قشقایی٬ترکان٬قاضی محمد کردها٬ شیخ خزعل و مبارزات پراکنده بلوچی خود ملیتها را نیز دچار پارادوکس کرد٬پارادوکسی که اگر ایرانی هستیم پس این تبعیض چیست و اگر نیستیم چرا ایرانی می انگارند و با استقلال هویتی و فکری مخالفند ٬این روند سبب شد که به مرور مفهوم ملت مدرن که با تکامل ملی این ملل همگام نوبده جایگاه خود را دربین انها بیابد و به مرور هویت خواهی و مبارزه با تو انچه من میگویم هستی قدرتمند تر شود. زیرا مبارزات تاریخی ملل حاکم که فقط مبتنی بر برابری و عدالت و دموکراسی بود همیشه توسط نژاد پایه گذار خورده و برده شد.لذا به مرور این پارادوکس منفی که در زمان شعوبییان تاکنون به نفع نژاد اریایی بود وزنه اش به سمت نژادهای غیر آریایی چرخید و به نوعی خستگی فکری و عقیدتی ملل را از بحثهای گیج آور نژادی آریایی و کوروش و…….. نمایانتر کرد و سبب شد به این منظق دست یافته شود که مساله ملل فقط با اصلاح و تغییر نرم سیستم حل نخواهد شد که این خانه از پایبست ویران است و به مرور این جنبشها که از مرحله عدالت محوری به هویت خواهی سپس هویت-عدالت خواهی رسیده بودند اکنون به تعیین سرنوشت خود برسند نه بر اساس رفراندمی که باز هم بر اساس موازنه منفیست بلکه بر اساس موازنه و محدوده ای خود در ان اشاعه پارادوکس منفی خود را دارند.دورانی که به نوعی دوران رمانتیک آریایی گریست که در مقابل خردگرایی به مرور در سطح عوام و بازماندگان پارک ژوراسیک تاریخی ترویج و در بین طبقه روشنفکر تضعیف میشود. این تنها منوط به این حکومت نیست٬ به نظر “موسولینی”، فاشیسم یک مفهوم مذهبی است که انسان در آن وابسته به قانونی اعلی و ارادهای واقعی است که از فرد تجاوز میکند و به عضویت یک جامعهٔ روحانی ارتقا مییابد. به نظر میرسد کسانی که در سیاستهای مذهبی فاشیسم، چیزی جز فرصتطلبی ندیدهاند، این معنی را نفهمیدهاند که فاشیسم علاوه بر آنکه یک سیستم حکومتی است، بالاتر از همه، یک سیستم فکری نیز هست
فاشیسم در ایتالیا ی موسولینی همه نوع افراد ناراضی را به خود جلب کرد: سربازان سابق که بیکار مانده بودند، طبقات متوسط دلسرد و مأیوس، جوانان وطنپرست و روستاییان گرسنه. فاشیستها پیراهن سیاه بر تن کرده و چکمه میپوشیدند و درباره یک آرمان بزرگ ملی فریاد میزدند که همه چیز به همه کس عرضه میکرد: شغل، سعادت و افتخار ملی٬ حال این فاشیسم دو سویه از یک سوی توسط حکومت شعوبی و از سوی توسط آریایی گری اپوزیسوینی فریاد زده میشود ولیکن دیگر این جوانان چکمه پوش از آذربایجان نیستند٬ و شاید هیچ جوانا چکمه پوشی نباشد که نامش در کتاب سیاه جیووانی اکتوالیست ایتالیایی باشد ولیکن بسایر هستند که نامشان بر چرم قرمز یونگ نوشته میشود..