دنیز ایشچی
آیا جنبش چپ ایران در گذشته سیر میکند، یا برای آینده ایران آلترناتیو برنامه ای و ساختاری جایگزین ارائه میدهد؟ آیا در شرایطی که بحران عظیم اقتصادی سیاسی سی ساله اخیر، افکار ما را به پاسحگوئی تاریخی به ضرورتهای سیاسی روز وا دار کرده است، چرا ما فقط با قناعت کردن به برگزاری مراسم مشترک سالگردها و صدور اطلاعیه های مختلف که ارتباط خیلی ضعیفی با پاسخگوئی به ضرورتهای روز دارند به وظایف خود اکتفا کرده ایم؟
آیا درسهای لازم را از جنبش سرتاسری سه سال اخیر آموخته ایم؟ آیا با درس آموزی لازم از وقایع جنبش بعد از انتخابات سال سی و هشت، خود را برای تحولاتی که در راه است، یا بحرانهای مشابه با آن آماده کرده ایم؟
شاید در مورد درس آموزی از جنبش عظیم مردمی بعد از انتخابات سی و هشت، بشود به چندین مورد جمع بندی شده زیر اشاره کرد. درس اول اینکه عوض اینکه با اتکا به رسوبات تئوری راه رشد غیر سرمایه داری، استراتژی مرحله ای خود را بر محور اصلاحات دموکراتیک مسالمت آمیز با اتکا به دنباله روی از اپوزیسیون درون حکومتی بنمائیم، پتانسیل های غیر واقع بینانه ای را به اپوزیسیون درون حکومتی نسبت بدهیم، الترناتیو سیاسی، برنامه ای و ساختاری واقعی مستقل، مردمی خارج حکومتی جایگزین را تدوین کرده و ارائه بدهیم.
درس دوم اینکه بصورتی خستگی ناپذیر در راه تشکیل دو ساختار سیاسی تشکیلاتی به موازت هم زیر دو چطر مختلف در جهت شکل دهی و تحکیم مناسبات شبکه ای این ساختارها حرکت کنیم. یکی از این ساختارهای شبکه ای، گسترش مناسبات میان سازمانهای سیاسی جنبش چپ و جریانهایی که خواستگاه تاریخی آنها از درون جنبش چپ و خصوصا جنبش فدائی میباشد. شبکه ساختاری دوم، شبکه اپوزیسیون سکولار دموکراتیک مترقی بر پایه های اندیشه های مدرن و بالنده دموکراتیک متکی بر حقوق بشر میباشد. سازمان دهی به دو ساختار گفته شده، در بطن خویش آلترناتیو اتکا به استراتژی دنباله روی از اپوزیسیون درون حکومتی را نفی می کند و با آن هیچ قرابتی ندارد. این نگرش، استراتژی خویش را بر پایه های تشکیل آلترناتیو بالنده و جایگزین آینده تحول در ایران از کانال عبور از نظام ولایت فقیه را مد نظر دارد.
درس سومی که از این پروسه می شود آموخت این میباشد که جنبش دموکراتیک مردمی در ایران به بنیه های تعمیق و تحقق حقوق بشر و حقوق انسانی مردم ایران متکی میباشد که هیچ قرابتی با ارزشهای نمایندگی شده از طرف نظام جمهوری اسلامی ایران را ندارد. این ارزشها شامل حقوق زنان، جوانان، کودکان، ملیتهای مختلف، کارگران، روشنفکران و متخصصین، روزنامه نگاران، پیروان ادیان و مذاهب مختلف، هنرمندان و نویسندگان، سرمایه گذاران و آنهایی که خواهان تلاش اقتصادی تولیدی خدماتی در جامعه ای مبتنی بر حکومت قانون و مساوی برای همه میباشند. یکی از حلقه های حساس، قدرتمند و تعیین کننده این مجموعه باورمندی به حقوق پایمال شده ملیتهای غیر فارس در ایران میباشد. عدم اشتراک فعال جنبش ملیتهاتی غیر فارس در جنبش عظیم سال سی و هشت نشان داد که این جنبش تا چه اندازه نقشی کلیدی در تحول بنیادین سیاسی جامعه ایفا می کنند. آرمانهای خواسته های ملی ملیتهای مختلف را در سالهای دهه پنجاه، عمدتا جنبش فدائیان نمایندگی و رهبری می کردند. چرا جنبش فدائیان در راه پیوستن جنبش ملیتهای غیر فارس به جنبش مدنی سرتاسری و تحقق یافتن آماج انسانی دموکراتیک بنیادین این جنبشها، چگونه اینقدر نقش پسیو و عقب افتاده ای را ایفا میکند؟
درس چهارم این میباشد که عده ای با طرح این مساله که تحولات دموکراتیک در ایران از طریق برگزاری انتخابات آزاد در چهارچوبه جمهوری اسلامی ایران عبور میکند، جنبش مردمی را به بیراهه برده و به دنبال یک سراب سردرگمی رهنمون می باشند. متاسفانه کسانی که چنین باورهای امتحان شده و چندین بار شکست خوده را با اصرار تمام تبلیغ و ترویج میکنند و حتی تا آنجا پیش می روند تا آن را به استراتژی مرحله ای گذر تبدیل میکنند، هنوز آماج خویش را در لفافه نظرات به ظاهر تحول گرا به پیش میبرند.
درس پنجم را شاید بشود به این صورت مطرح کرد که از نظر تشکیل جامعه ای مدرن ، دموکراتیک و مترقی در ایران، نزدیکی جنبش فدائی به جنبش لیبرال دموکراسی بیشتر معقول و قابل توجیه می باشد، تا نزدیکی استراتژیک آنها به کنده شدگان از نظام قرون وسطائی ولایت فقیه. ما نه فقط شاهد هیچگونه نزدیکی استراتزیک سوسیال دموکراسی و لیبرال دموکراسی در ایران نیستیم، بلکه با توجیه “جمهوریخواهی” به شدت از لیبرال دموکراسی در گریز بوده و دو دستی از جناح های مختلف حکومتی حمایت کرده ایم. بخشی از کنده شدگان از حکومت جمهوری اسلامی ایران را شاید بشود لیبرالهای اسلامی، بخش دیگر را دموکراتهای اسلامی نامید. تمامی این کنده شدگان از حکومت، رشته های وحدتشان با نظام ولایت فقیه بر اختلافششان می چربد و بصورت عموم و کلی آن بصورت ستون پنجم نظام ولایت فقیه در درون جنبش اپوزیسیون عمل میکند. رسالت عمومی این جناحها، حفظ کلیت نظام است تا بتواند از طریق انتخابات کنترل شده درون آنها بصورتهای دوره ای حکومت را بین خودشان بچرخانند.
امروز بعد از گذشت سه ونیم سال از جنبشش فراگیر بعد از انتخابات اخیر ریاست جمهوری، جنبش چپ ایران غیر از برگذاری مراسم مشترک سالگردهای شهیدان، صدور اطلاعیه های مختلف و مراسم مشابه چه قدم های مستحکم و اساسی در زمینه تحول برنامه ای استراتژیک، ارائه آلترناتیو تحول، متشکل کردن ساختارهای رهبری سیاسی جامعه صورت داده است؟ آیا جنبش چپ قادر گردیده است کنگره واحد خود را برگزار کند؟ آیا حتی این جنبش قادر گردیده است گامهای بنیادین در زمینه های اعتماد سازی، گفتگو و همکاریهای عملی و استحکام شبکه های ارتباطی بردارد؟ چرا عرض سه سال گذشته جنبش چپ و سوسیال دموکراسی قادر به برگزاری کنگره ای واحد از سازمانهای مختلف چپ نشده است؟
هنوز نسلی بر قله های رهبری جنبش چپ ایران حاکمند که از یکطرف میخواهند شکستهای خود را در زمینه عدم موفقیت خویش در توسل به اصلاحات درون حکومتی با پشتیبانی جناحی در مقابل جناح دیگر را با پششتکار هر چه بیششتر در استمرار همان استراتژی دنبال میکنند. هنوز آنهایی که به امکانات برگزاری انتخاباتی آزاد در درون جمهوری اسلامی چشم دوخته و یا بر این امیدند که بین بد و بدتر، بازی قمار خود را روی الترناتیو” بد” شرط بندی میکنند، بر سرکارند. هنوز آنهایی که در حساسترین شرایط تحول اجتماعی در کشور، قسمت اعظمی از توان خویش را صرف پاسخگوئی به حسابهای کهنه سی چهل ساله ای میکنند که منتقدین آنها نه میتوانند ببخشند و نه فراموش میکنند، و نه میتوانند خود را از کلاف سردرگم آن رهایی بخششند. آیا این است وضعیت کسانی که خود را پرچمداران راه میرزا فتحعلی آخوندزاده ها ، بیژن جزنی ها و صمد بهرنگی ها که با اندیشه های خویش انقلابهایی در اندیشه های نسل آینده زمان خویش آفریدند، می دانند؟ چگونه میتوان از مخمصه تاهای عنکبوتی این وضعیت خلاصی یافت؟ چگونه چپ ایران میتواند آلترناتیو برنامه ای ساختاری تحول آینده را در اذهان و اجتماع بیافریند. شعارهای مرحله ای استراتژیک سیاسی ما چه می باشند؟
جنیش چپ و سوسیال دموکراتیک ایران نمیتواند مانند کلوپی از افراد با اندیشه های متناوب هم عمل بکند که حتی اعضای آن قادر نیستند مثل اعضای یک خانواده به همزیستی در کنار همدیگر بپردازند، تا چه برسد به اینکه زیر یک چطر واحد سیاسی ساختاری گرد بیایند. اعضای این خانواده را بیشتر میشود به کلوپ مفسرین سیاسی، یا مشاورین سیاسی جناحهای حکومتی و یا در بهترین حالت منتقدین سیاستهای جناحهای حکومتی همگام با آرزوی اینکه “کاش مسئولین مرتکب چنین اشتباهاتی نمی شدند” دانست. جنبش سوسیال دموکراسی یا رهروان راه بنیانگزاران جنبش فدائی طبیعی است با وجود چنین بیماریهیا دهشتناکی نتوانند آلترناتیو برنامه ای، ساختاری و استراتژیک بحران مرحله ای را برای آینده ایران ارائه بدهند.
این در شرایطی میباشد که رفقائی هم که در راستای درست تحول گرایانه ای قدم بر میدارند، در حالی که از یکطرف اقرار میکنند که خود نظام ولایت فقیه به روند قربانی کردن مهره هایی از درون خویش همگام با بزک کردن مهره هایی دیگر با نیت معتبر بعضی مهره های خودی میباشد تا با فریب افکار عمومی و تعویض مهره ها دوباره بر بحران سیاسی اقتصادی غالب بیاید، راهکار ارائه شده از طرف آنها از شفافیت ، انسجام و قدرت برندگی لازم برخوردار نمی باشد.
از آن جمله مقاله اخیر “صادق کار” با وجود تصویر درست کشاکشهای درون حکومتی که نیت نظام ولایت فقیه را با هدف قربانی کردن مهره هایی سوخته مثل احمدی نژاد به فیمت حفظ نظام ولایت فقیه و جایگزینی احمدی نژاد ها با مهره هایی که روز به روز با چهره های منتقدین سیاستهای وی وارد صحنه می گردند، تصویر واقع بینانه ای از تئاتر درونی حکومتی را به نمایش در می آورد. در کنار آن توصیه های ایشان برای اپوزیسیون سوسیال دموکراسی ایران از حد “تحول دمکراتیک و مسالمت آمیز در ایران از طریق سازماندهی وسیعترین گروە های اجتماعی و عامل فشار اجتماعی است کە ممکن می گردد” فراتر نمی رود. سازمان سیاسی پیشگام جنبش مردمی، در بحرانی ترین شرایط سیاسی اقتصادی کشور، باید با بنیادی ترین شعارهای سیاسی تحولگرانه جایگزین خویش مستقلا به میدان بیاید، نه اینکه فقط به تاکتیکهای سازماندهی حرکتهای خود جوش مردمی اکتفا بکند. مبارزات سازماندهی شده حرکتهای صنفی مردمی اگر توسط چراغ راهنمایی کننده شعارهای بنیادین مرحله ای سیاسی تحول همگام نباشند، باز هم نه تنها از حد جنبش خود بخودی بلاتکلیف سردرگم فراتر نخواهند رفت، بلکه همچنان ما را در حد یک حرکت پسیو نگه خواهد داشت. شعارهای سیاسی مرحله بحرانی گذر ما از نظام ولایت فقیه چه می باشند؟
دنیز ایشچی
۱۰/۱۰/۲۰۱۲