شهلا شفیق
… اگر جنایت ۶٧ را از منظر ساز و کار سرکوب و زندان در نظام جمهوری اسلامی باز شکافی کنیم این پرسش پاسخ روشنی مییابد: کشتار سراسری زندانیان سیاسی گواه قاطع شکست طرح توابسازی بود که حکومت اسلامی در پیش گرفته بود و زندان سیاسی محل اجرای کامل این پروژه بود…
سکوت همیشه حرفی برای گفتن دارد و گاه سکوت ها همانقدر می گویند که فریادها.
این کلام در باره کشتار زندانیان سیاسی ایران در تابستان سال ۶٧ بسیار صادق است.
در باره این کشتار سخن بسیار رفته و خواهد رفت. اینک به همت زندانی های سیاسی آن دوران و نیز مدافعان حقوق بشر و نویسندگانی چند، مجموعه ای از خاطرات، تحلیلها، تحقیقات حقوقی، فیلم و نمایشگاه در اختیار داریم که بر رویدادهای این تابستان پرتو می افکنند. هر سال، مرداد و شهریور، در خارج از کشور ده ها مراسم بر پا می شود و صدها گفتار شفاهی و مکتوب برگهای این پرونده را قطورتر می کنند.
بی گمان در ایران نیز یاد بودها در محافل خصوصی برقرار است. بساط این کشتار هولناک در سکوت چیده و برچیده شد. اما کبودی گلوی هزاران زندانی به دار آویخته، بر پیکر روزها و هفته ها باقی ماند تا آن تابستان را » سیاه» بنامند. تصویر تابستان همیشه الوان از گلها و میوه های رسیده ای ست که طعم آفتاب دارند. تابستان ۶٧ اما غرقه در سیاهی چرکمرد خون هایی است که پاک نمی شود.
جمهوری اسلامی بر این گمان است که با دلایل سیاسی-امنیتی می توان این اعدامهای سراسری را توجیه کرد. اما با گذشت زمان، پرونده کشتار ۶٧ هر چه به روز ترمی شود تا آنجا که اصلاح طلبانی که در آن دوره صاحب مقام بودند هر جا سخن از آزادی و حقوق مدنی می گویند خود را مقابل پرسش های نسل جوان در باره تابستان سیاه می بینند. پرسش هائی که هنوز پاسخی صریح و روشن نیافته اند. و در این میان سکوت ها به گویایی کلام هاست.
سکوت آن روزها
در حکومت پهلوی مقوله زندانی سیاسی از بزرگترین عوامل منفور شدن حاکمان شده بود. وقتی در ٣٧ روز حکومت بختیار درهای زندان اوین باز شد زندانیان سیاسی بر سر دست و شانههای مردم از زندان به خیابان آمدند.
ده سال بعد در جمهوری اسلامی قتل هزاران زندانی سیاسی در تابستان سیاه با کمترین واکنشی روبرو نشد. خانواده های قربانیان در نهان گریه کردند، در خفا عزا گرفتند و سالها به طول انجامید تا گورستان خاوران مکان یادبود کشتگانی شود بی هیچ نام و نشان.
در آن روزها، سکوت سنگینی که فضا را گرفته بود از رخوتی می گفت که به ترس و دلزدگی و ناامیدی آغشته بود. پیش از آن، کشور دورانی خونبار را زیسته بود. جنگ با عراق فرصتی طلایی به حکومت داده بود تا مخالفان سیاسی اش را از هر دسته و گروه بی هیچ اغماض قلع و قمع کند. در فضای تفرقه میان گروههای سیاسی که نتوانسته بودند بر سر آزادی و دمکراسی متحد شوند، حاکمیت جدید سازمان یافته در همه جا قدرتش را بر قرار کرده بود.
اعدامهای خودسرانه که برای متهمان هیچ حقی باقی نمی گذاشت از همان فردای انقلاب شروع شده بود: اول وابستگان سلطنت و پس از آن کردها و ترکمن ها و کمونیست ها و مجاهدها و لیبرال ها و…. اوضاع ایران کم کم شد ترجمان آن شعر معروف برتولت برشت که درماندگی کسی را وصف می کند که به سرکوب یهودی ها اعتراض نمی کند چرا که یهودی نیست و بعد که به سراغ لهستانی ها و لیبرال ها و کمونیستها می آیند، باز هم صدایی از او برنمیخیزد، چرا که نه لهستانی است و نه لیبرال یا کمونیست. دست آخر، وقتی سراغ خودش می آیند دیگر کسی برای اعتراض باقی نمانده است.
اما سکوت سنگینی که فضای کشتار ۶٧ را در بر گرفته بود فقط از فقدان اعتراض مردمی نبود. قتل ها هم در سکوت و بی سر و صدا انجام شد. این سکوت چه معنایی داشت؟
اگر جنایت ۶٧ را از منظر ساز و کار سرکوب و زندان در نظام جمهوری اسلامی باز شکافی کنیم این پرسش پاسخ روشنی مییابد: کشتار سراسری زندانیان سیاسی گواه قاطع شکست طرح توابسازی بود که حکومت اسلامی در پیش گرفته بود و زندان سیاسی محل اجرای کامل این پروژه بود.
جمهوری اسلامی با تبدیل اسلام به ایدئولوژی، رویای ساختن انسان اسلامی دلخواه خود را در سر میپروراند. در بیرون از زندان، انواع برنامههای نهی از منکر، حجاب اجباری و مجازات مفسدان فی الارض جلوههای این اوتوپیای تمام گرایانه بودند که در زندان آزمایشگاه مناسبی برای پیاده شدن می یافت.
شکنجه که نامش را تعزیر گذاشتند، فراتر از تخلیه اطلاعاتی، توبه و استحاله مرتدین و منافقین و محاربین را در نظر داشت. اما طرح مخوف توابسازی با وجود قدرت تام زندانبانان که زندانیان را در چنگ خود داشتند شکست خورد. اینان برای آزمایش واقعی بودن توبه، زندانی تواب را به مشارکت در اعمال زندانبانان سوق دادند اما باز هم شک به واقعی بودن توبه باقی می ماند. و با وجود شکنجه و فشار دائمی، بسیاری از زندانی ها به توابیت تن ندادند. بسیاری مرگ را ترجیح دادند و بسیاری به افسردگی و جنون رانده شدند.
کشتار شصت و هفت، نقطه اوج سیاست حذف مخالفان و روند اعدامها در دهه شصت بود. همانطور که در بیرون از زندان نیز طرحهای اسلامی سازی با شکست روبرو شد. در زمانی که شعارهای فتح کربلا در عمل با صدها هزار کشته و معلول به شکست انجامیده بود و گسترش فساد گفتارهای اسلام گرایان را درباره عدالت اجتماعی بی اعتبار می کرد، حکومت نمی توانست کشتار سراسری زندانیان را توجیه کند. پس طناب های دار و اعدام در خفا بر پا شدند.
سکوت این روزها
پس از تابستان ۶٧ اما اگر چه زندان سیاسی، شکنجه و اعتراف گیری از زندانیان همچنان ادامه یافت و قربانیانی دیگر یافت. اما با نخ نما شدن ایدئولوژی حکومت طرح توابسازی از رونق افتاد. اعترافات توابان سیاسی که در دهۀ ۶٠ تاثیری ویرانگر بر ذهن و روح جامعه داشت، حال به صورت نمایشی غم انگیز و در همان حال مسخره به صحنه می آید.
ساز و کار تمامگرای حکومت با گسترش نارضایتیها در جامعه و رشد اختلافات میان جناحها حول اصلاحات دستخوش بحرانی شد که هر بار که بالا گرفت با سرکوب حل شد و این چرخه تا امروز اصلاح طلبان حکومتی را به شکلی ادواری به بیرون از دایرۀ قدرت پرتاب کرده است. اما بسیاری از اینان با آنکه در صف قربانیان قرار دارند در باره کشتار ۶٧ همچنان سکوت می کنند و آنگاه که کلامی بر زبان می آورند یا از بی خبربودن خود می گویند یا به شرایطی اشاره می کنند که گویا زمینه این کشتار را فراهم کرده است؛ شرایطی نظیر عملیات مجاهدین در مرز عراق و یا احتمال شورش زندانیان.
این دلایل اما به لحاظ سیاسی و حقوقی قابل قبول نیست. چگونه می توان اعدام هزاران زندانی دست بسته را که بسیاری از آنان سالها در زندان بوده و هیچ مشارکتی در تصمیم گیری و اقدام مجاهدین نداشته اند با چنین استدلالهایی توجیه کرد؟ در این میان، اعدام زندانیان غیر مجاهد را چگونه میتوان توضیح داد؟ می دانیم که در میان اینان نه فقط اعضا و هواداران گروههای چپ و سوسیالیست آشتی ناپذیر با جمهوری اسلامی، بلکه هواداران حزب توده و فدائیان اکثریت هم بوده اند که خط مشی حمایت از جمهوری اسلامی را در پیش گرفته بودند. اگر مقامات رده بالای حکومتی در هنگام اجرای این کشتار تا هفته اول شهریور ۶٧ بیاطلاع بودهاند، بلافاصله پس از انتشار نامه اعتراضی آیتالله منتظری و پخش آن در بی بی سی فارسی در فروردین شصت و هشت دیگر عذر و بهانه بی خبری نمی تواند باور پذیر باشد.
شکستن سکوت و پذیرش مسئولیت وجدانی پس از دو دهه، آزمایشی تعیین کننده است برای اصلاح طلبانی که از دمکراسی و عدالت سخن می گویند.
اما جالب توجه است که علاوه بر سکوت حاکم بر ایران، جامعه جهانی نیز در برابر این فاجعه ساکت ماند. اخبار و گزارشهای نهادهای حقوق بشری نزد دولت های مدافع دمکراسی هم بازتاب چندانی نیافت. فراموش نکنیم که جنگ پایان گرفته بود، و رفسنجانی پس از مرگ خمینی، از اصلاحات برای سازندگی کشور سخن می گفت. دولتهای غربی هم در این روند منافع خود را جستجو می کردند و نمی خواستند با سخن گفتن از نقض حقوق بشر این منافع را به مخاطره بیاندازند.
در این دوران و پس از آن در بسیاری کتابهای تحقیقی ـ تحلیلی در باره چند و چون نظام جمهوری اسلامی حتی یک برگ در باره زندان و سرکوب دیده نمیشود. نویسندگان برخی از این آثار جابجا به تئوریهای میشل فوکو و دیگر منتقدان مدرنیته غربی ارجاع داده اند تا ثابت کنند که جمهوری اسلامی هم به نوبه خود مدرن است. اما به راحتی نظریه فوکو را در باره زندان به مثابه مکان تجلی نظام حاکم بر جامعه از یاد برده اند.
به نظر می رسد برای آنکه کشتار ۶٧ بدل به آگاهی تاریخی شود و بخشی از وجدان جمعی ما شود، امری که برای پایان بخشیدن به زندان و شکنجه در ایران حیاتی است، راهی جز پایان دادن به این سکوت ها وجود ندارد.
برگرفته از سایت بی بی سی فارسی