mehrasa 01

نوستالژی جدید سلطنت در خاندان پهلوی زنده شده است

این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

mehrasa 01

mehrasa 01محمد علی مهرآسا

من از حدود سه سال پیش تصمیم گرفته بودم که در مورد خانواده پهلوی، رژیم گذشته و سلطنت محمد رضا شاه و همسر مکرمه اش که این روزها خیلی گرد و خاک می کند و حق به جانبانه از مردم ایران طلبکار حق شوهر و پسرش آقای رضا پهلوی است، و همچنین ولیعهد مادام العمر یعنی خود آقای رضا پهلوی، قلم نزنم و چیزی ننویسم. تصورم این بود که در این زمینه به قدر کافی در این همه سال سخن گفته و نوشته شده است؛ زمان نیز در حد تاریخ مسیر خود را رفته و وقایع چنان دور شده اند که سلطنت خاندان پهلوی را محکم به ستون تاریخ گره زده و میخکوب کرده است.

از سوی دیگر بوی کهنگی سلطنت پهلوی و تمام رژیمهای سلطنتی موجود به مشام همگان رسیده و تار و پود آن کهنه ردا بیشتر از آن نمایان است که با رفو و تعمیر شهبانوی سابق مورد قبول مردم قرار گیرد. زیرا تاریخ مهر خاتمت بر بساط سلطنت به طور کلی و بر پادشاهی پهلوی به صورت اخص کوبیده است. سلطنت شیوخ عرب نیز با جان کندنی مذبوحانه به سراشیبی افتاده است.

فزون برکوشش مادر و فرزند برای جلوس بر اریکه ی سلطنت، هواداران این خاندان نیز مدام از تلاش برای خودنمائی و جلوه گری و نمایش«شاه و وزیر» لحظه ای کوتاه نمی آیند و مرتب با ای- میل ضمن تخلیّه دق دلی و ناسزاگوئی، ما را به محسنات و فوائد رژیم پادشاهی آشناتر می کنند. بدبختانه با همان ادبیات زشت و گاه فحاشانه، با مخالفین خود روبه رو شده و با توهین و ناسزا ما را نوازش می کنند. مخالفانی که اگر شاهپرستان مهلت دهند، مدتهاست سلطنت و پادشاهی را فراموش کرده و آن را به تاریخ سپرده اند.

در همین رابطه، ای – میلی به آدرس الکتریکی من رسیده است از سوی سازمانی به نام:«پیروان نظام مشروطه به پادشاهی رضا شاه دوم» با شماره ردیف۱۲۰ و تاریخ ۲۵/۵/۷۱۲۵ که نمی دانم ۷۱۲۵سال پیش چه اتفاقی افتاده است. نوشتاری است در حدود و یک و نیم صفحه با موضوع:

«از خیانت ۲۵ مرداد، تا فاجعه و جنایت ۲۸ مرداد» که ۲۵ مردادش مربوط به عدم قبول نخست وزیری سرلشکر زاهدی از سوی زنده یاد مصدق است؛ و فاجعه ۲۸ مردادش مربوط به آتش سوزی سینما رکس آبادان در ۲۸ مرداد ۱۳۵۷؛ و ربطی به کودتای شاهانه در سال ۱۳۳۲ندارد.

و چنین آغاز می شود:«در اینکه خودفروختگان و خائنین قسم خورده سعی در تحقق توطئه های از قبل برنامه ریزی شده خود را با پشتیبانی اربابانشان در ۲۵ مرداد ۱۳۳۲ نمودند، شکی نیست»

نخست بگویم نود درسد هواداران دو آتشه خاندان پهلوی از نوشتن یک جمله درست فارسی قاصرند. نمونه اش همین جمله!

بعد یادآور شوم که این جماعت چگونه برای رد گم کردن به تناقض گوئی روی آورده و جایگاه ها را با هم عوض می کنند؛ و مکان خائن و خادم را جا به جا می فرمایند. زیرا به رغم انجام رفراندم ۱۳۳۲و رأی بالای ملت به خواسته ی رهبر ملت ایران در انحلال مجلس شورای ملی، روز ۲۵ مرداد هنوز مجلس شورای ملی به صورت رسمی منحل نشده بود و این کار دو روز بعد به وقوع پیوست. بنابراین اعلیحضرت همایونی چگونه به تاریخ پیش از ۲۵مرداد نخست وزیر جدید تعیین کرده است؟ ایشان اگر در غیاب مجلس هم حق تعیین رئیس الوزرا را داشته باشد، در تاریخ امضای حکم سرلشکر زاهدی از چنین حقی برخوردار نبوده است زیرا هنوز مجلس رسماً منحل اعلام نشده بود. پس اگر خیانتی به وقوع پیوسته، از جانب اعلیحضرت محمد رضا شاه پهلوی بوده است نسبت به قانون اساسی، مانند تمام دوران سلطنتش.

بی سوادی نویسنده نوشتار تنها از نظر ادبی نیست؛ بل این حضرات از تاریخ و عبور وقایع نیز بی خبرند و در یک کلام خودستائی شان تنه به بلاهت می زند. دقت فرمائید در این جمله و ادعا؛ و در نتیجه از روی مفهوم نوشته، پی بردن به میزان نادانی حضرات مشکل نیست.

فرموده اند:

«همین مثلث شوم و مکتب ناخلفِ دینی – کمونیستی – مصدقی، در کشتار وحشیانه ی چندین هزار نفره ی زندانیان در تابستان ۱۳۶۷ و سپس در جنایت سال ۱۳۸۸ در سیاهچال کهریزک و دیگر سیاهچالهایشان دوباره با کشتار و تجاوز سرشت خود را به نمایش گذاشتند»

این ادعا را جز به بیان اندازه ی بی حد و حصر نادانی و نا آگاهی نویسنده، به چه چیز دیگری می توان تعبیر و تفسیر کرد. بی تردید همگان آگاهند که قربانیان جنایات تابستان ۱۳۶۷ زندانهای ایران و خرداد ۱۳۸۸ کهریزک، همه آزدیخواهان، مصدقیها و کمونیستها بودند که به دست جلادان دین اسلام قتل عام شدند. اما نویسنده نادان و بی سواد شاهپرست و شیفتۀ خاندان پهلوی، آنان را قاتل خودشان و همدست و همیار بیدادگران مسلمان ردیف بندی کرده و چنین اظهار حُمقی فرموده است. فراموش نشود نویسنده این نوع ادبیات و اظهار لحیه که خاص هواداران بساط پادشاهی است، سد البته دربین بهترینها و باسوادترین این جماعت که بار معلوماتشان بر دیگران چربیده است برگزیده شده اند.

اما با وجود اعلام این همه نا آگاهی و دروغگوئی، مشکل ما با چنین بی خبرانی نیست. مشکل با خود ولیعهد دائمی و والده ی مکرمه ی ایشان است که با نوار دو ساعت ذکر مصیبت خواسته است از چشم ایرانیان اشک بگیرد.

خانم فرح پهلوی از مصیبتهائی که بر روشنفکران و دگراندیشان در ۲۵ سال حکومت مطلقه محمد رضا شاه رفته است، سخنی به میان نمی آورد؛ و از زندانها، شکنجه ها و دادگاههای نظامی آن زمان یادی نمی کند. از پایمال شدن قانون اساسی مشروطیّت توسط شوهر تاجدارشان حرفی نمی زند. به یاد نمی آورد که محمد رضا شاه در روز پنجشنبه ۱/۹/۱۳۵۲ در وصیّت سیاسی اش که در حضور تمام سران کشور از سویل و نظامی و با حضور خود شهبانو بیان کرده است، می گوید:«…ارتش … باید حافظ کلمه به کلمه ی قانون اساسی باشد. البته آن قانون اساسی که امروز من آن را اعمال می کنم…»(خاطرات علم مجلد ۳ صفحه ۲۵۰)

آری شهبانوی سابق خود را با این گونه مسائل و معاضل درگیر نمی کند و تنها ادعای شاه را تکرار می کند که اگر سه سال دیگر وقت به من می دادند، ایران به تمدن بزرگ می رسید. کسی هم از خانم فرح نمی پرسد که شوهرشان در هنگام گفتن این سخن، منظورشان چه کسان و چه قدرتهائی بود که به او بیشتر مهلت ندادند؟

امروز آگاهان علم الاجتماع براین باورند که انقلاب سال ۱۳۵۷ تنها جا به جائی سلسله را سبب شده و چیز مهمی اتفاق نیفتاده است. سلسله ای ساقط شده و رشته ای دیگر جانشین اش شده است. استبدادی جایش را با استبدادی تازه عوض کرده است. به همانگونه که قاجار به پهلوی تبدیل شد. لذا خامنه ای اعلیحضرت است و احمدی نژاد هویدا!

پس گمان نمی رود در میان مردمان آگاه و هوشمند کسی به دنبال سلطنت ساقط شده برود و در اندیشه ی برگرداندن استبداد کهنه به جای استبداد نوین باشد! ممکن است ملت ایران به دنبال واقعه ای جدید و یا یک حادثه ی تازه و بِکر بروند، اما امکان ندارد آزموده ای را از نو بیازمایند.

گذشت زمان و عبور حدود ۳۴ سال تاریخ نیز، آن اندازه فهم و درایت در مغز افراد خانواده پهلوی باید ریخته باشد که تصور برگشت سلطنت ساقط شده را از ذهن دور کنند و آن را امری ناممکن انگارند؛ و بپذیرند دستکم در این دور و زمان سخن از سلطنت و پادشاهی اتلاف وقت است؛ و نوعی شوخی با نوجوئی و پیشرفت.

سرکار علیه بانو فرح دیبا شهبانوی سابق و کهنه، در فیلم دو ساعت تفسیر و تبیینِ زمان حکمرانی شوهر تاجدارش زیر نام «از تهران تا قاهره»، به همه چیز اشاره می کند جز آن چیزی که ملت ایران خواهانش بود و برایش انقلاب کرد. از سد سازی و راهکشی و تأسیس دانشگاه و دلار ارزان و… که آن خدا بیامرز با تحکم و قدرت دستور اجرایش را داد، تا نزدیک شدن به لمس و احساس و زیارت «تمدن بزرگ»… سخن می گوید بدون آنکه به باعث و دلیل ماجرا بپردازد و به فقدان آزادی و نادیده گرفتن حقوق مردم اشاره ای داشته باشد.

«تمدن بزرگ» که همچنان لقلقه زبان خاندان پهلوی و عاشقان این خاندان است، دو کلمه کاملاً ناجور و نا هماهنگ و بی معنی است. زیرا نخست اینکه تمدن کوچک و بزرگ ندارد؛ و تمدن، تنها تجدد نیست. دوم- تمدن چیزی نیست که به دست حاکم و فرمانروا و با زور و دستور به وجود آید. تمدن نتیجه ی تربیّت و تدریس دانش و فرهنگ و تهذیب اخلاق و رفتار در کل جامعه است. تمدن را با تعداد سدها، طول راه های شوسه و اسفالته و شمار پالایشگاه ها اندازه نمی گیرند. این همان خطای شعور اعلیحضرت بود که با هزینه کردن پول نفت و بسط تجدد، می خواست تمدن بزرگ تولید کند. این در حالی است که حکومت فقیهان ۱۰۰ برابر او سد ساخته و راه کشیده و برجهای سر به فلک کشیده درست کرده است. او چهار ستونی به نام «شهیاد» وسط میدانی وسیع بناکرد؛ و اینها برجی ساخته اند که نُک به ستاره می ساید. در هر بخش و قصبه، شعبه ای از دانشگاه آزاد تأسیس کرده و هر سال هزاران لیسانس بیکار تحویل اجتماع می دهند… اما از تمدن و تعمیر و ترمیم بن مایه جامعه هیچ خبر و اثری نیست. برعکس، تمدن را به عقب برده اند زیرا می خواهند با ایدئولوژی دین اعراب۱۴۰۰ سال پیش زندگی کنند. البته بدیهی است که تمدن با سینه زنی و قمه کوبی بر فرق سر و عزاداری برای اعراب ۱۴ قرن پیش تولید و تأمین نمی شود.

سرکار خانم فرح در همین دو ساعت بررسی ی وقایع زمان یک سال و نیم پایان عمر شوهرش(زمان آوارگی) اشاره می کند و می گوید:«… اعلیحضرت مرتب می گفت اگر سه سال دیگر به من وقت می دادند، من به مقصودم – که همان تمدن بزرگ بوده است – می رسیدم»

این سخن را محمد رضا شاه در کتابش به نام پاسخ به تاریخ نیز آورده و به این مهلت سه ساله اشاره کرده است.

با تأسف لازم به یاد آوری است که محمد رضا شاه حتا پس از آن آواری که خویشتن بر سر خود و تاج و تختش ریخت؛ و با وجود آن در به دری و خانه به دوشی، هنوز به نادرست بودن اعمال و کردارش در حکومت؛ و میزان اشتباهش در نوع پادشاهی پی نبرده بود و با همان باورهای نادرست از دنیا رفت. از من دور باد محمد رضا شاه را احمق خطاب کنم. اما این گونه سخن گفتن و آن گونه نوشتن خاطرات درکتاب «پاسخ به تاریخ» و آن رفتار فرعونانه در طول سلطنت، بی تردید از عوارض مگالومنی است.

محمد رضا شاه با نوشتن «پاسخ به تاریخ» به زبان فرانسه و با کمک و همکاری زنده یاد شجاع الدین شفا، خواست در مقابل تاریخ، اتهام ناکامی در کارکرد حکومت و سلطنت توامان را از دامن خود پاک کند که به هیچ وجه موفق نبود؛ و کسی سخنان تکراری او را جدی نگرفت. اتهامها همچنان بر گرده او درون گور نیز سنگینی می کند. به همین علت و دلیل است که پسر و همسرش مرتب می کوشند او را تطهیر کنند. اما نمی توانند زیرا جهان نیز او را پادشاه کشوری با قانون اساسی مشروطه می شناخت و به استبدادش واقف بود.

دو ساعت سخنان رؤیا گونه همراه با موزیک حزن انگیز و گاه به گاه بغضی که گلوی شهبانو را به راست یا به بازی می فشارد، هیچ نکته ی مثبتی در دفاع از آن گونه فرمانروائی در یک کشور با قانون اساسی مشروطه بروز نمی دهد.

شهبانوئی که پس از به دنیا آوردن ولیعهد کشور و سه فرزند؛ شامل دو دختر و یک پسر، مطابق و قایع اتفاقیه در بخش سکسولوژی دربار، وظیفه ی همسری و امور جنسی اش به پایان رسید. او ازاین تاریخ بدون ابراز ناخوشنودی و ایراد در ظاهر، ناظر و شاهد وجود معشوقه های گوناگون و رنگارنگ شوهرش در اقلیم حکومت جنسی خود بود. که با بزرگواری و سعه ی صدر پذیرای این خفت می شد و چشم می پوشید. او ، با زن بازیها و عیاشیهای شاه کاملاً آگاه و آشنا بود؛ اما به شهادت خاطرات اسدالله علم، وظیفه زناشوئی اش خاتمه یافته و عنوان سیاسی اش بر انجام وظائف جنسی غلبه کرده و در واقع تنها مادر بچه ها و شهبانو بود. وگرنه اوقات فراغت شاه و زحمات سکسی و تحمل وسائل و مشکلات عیاشی اعلیحضرت در بیرون از کاخ نیاوران و در خانه های امنی صورت می گرفت که جز علم و خدمه های مطمئن کسی بدان آگاه نبود.
خانم فرح می فرماید:«…به اعلیحضرت فشار آوردند که استعفا بدهد تا بلکه گروگانها آزاد شوند. و من به شدت ممانعت و ایستادگی کردم؛ و گفتم به فرض اینکه اعلیحضرت استعفا دهد، او پسر بزرگی دارد که جانشینش شود و اگر او هم نباشد پسر دومش و اگر او هم نباشد بالاخره یکی هست این سلطنت را تداوم بخشد…»(نقل به مضمون)

عین سخن در کتاب پاسخ به تاریخ به گونه ای دیگر از زبان خود محمد رضا شاه نقل شده است. او می نویسد:«… به من فشار می آوردند که استعفا دهم. من پاسخ دادم، خیلی اتهامات و سخنهای ناروا در مورد من گفته اند؛ ولی هیچ کس تا کنون مرا احمق خطاب نکرده است تا چنین کاری را انجام دهم»(نقل به مضمون)

بنا براین محمد رضا شاه به رغم سرطان پیشرفته در بدنش که از سال ۱۳۵۲پزشکان وجودش را در خون او تشخیص و او را به آن آگاه کرده بودند؛ و آن وصیتنامه که در آذر ماه همان سال بیان کرد، به دلیل آگاهی اش از وجود این ناخوشی بود، همچنین با وجود آن انقلاب عظیم و رفراندمی که سقوط سلطنتش را مُهر زده بود، هنوز امید داشت امریکا به مانند سال ۱۳۳۲ کودتائی راه بیندازد و او و یا ولیعهد او را با قدرتی به مراتب بیشتر بر اریکه ی سلطنت بنشاند.

این حس و خیال گویا ارثی باشد و جناب ولیعهد نیز به همین امید روزگار را به سر می برد. غافل از این که امریکا همین چند پادشاه مستبد عرب کنونی را به زور تحمل می کند و درواقع روی دستش مانده است و درمانده از این است که با این فسیلها چه برخوردی داشته باشد!

آقای رضا پهلوی باید بداند، به همان طریقی که پدر بزرگ او سلسله ی قاجار را از سلطنت خلع و پادشاهی را برای خاندان خود به چنگ آورد، مردم ایران در سال ۱۳۵۷ به پادشاهی پهلوی مهر انقراض زدند. اما بدبختانه گونه ای از فرمانروائی برقرار شد که مورد اقبال و تأیید مردم نیست؛ و قطعاً دیر یازود این بساط هم تغییر می کند و به نوعی جمهوری دموکرات و آزاد تبدیل خواهد شد؛ و رؤیای سلطنت، همچنان رؤیا و نوستالژی باقی خواهد ماند!.

آقای رضا پهلوی اگر عشق وطن پرستی دارد و برای ایران و ایرانی نگران است و مایل به ادامه مبارزه علیه حکومت آخوندی است، باید و باید تنها به عنوان رهبر اپوزیسیون در میدان و گود مبارزات وارد شود و خود را بنمایاند. پس لازم است دست از خاطرات پادشاهی بکشد و این عنوان ولایتعهدی را از روی خود بردارد.

کالیفرنیا دکتر محمد علی مهرآسا ۱۹/۸/۲۰۱۲

مطالب مرتبط با این موضوع :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.