esmail nooriala 01

ایران در انتظار رهبری کاریزماتیک یا انتخابی؟

این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

esmail nooriala 01

 

esmail nooriala 01اسماعیل نوری علا

رهبر کاریزماتیک از دل بحران زاده می شود، از وجود گستردهء بحران سود می جوید، درهء دهان گشوده بین رهبران سیاسی و مردم عادی را از این بحران پر می کند، و با همین بحران بر فراز دره پل می زند، دیگر رهبران اپوزیسیون را یا پشت سر می نهد و یا در رکاب خویش می کشد… و سالی نگذشته همهء مظاهر عقلانیت و تمدن را زیر پای استبداد تک ساحتی خویش له می کند.

این روزها، در بحث های مربوط به مبارزه با حکومت اسلامی، مسئوولیت اپوزیسیون انحلال طلب، ضرورت اتحاد نیروهای سکولار دموکرات، روند «آلترناتیو سازی» و ایجاد یک «رهبری» کار آمد، اغلب، و بویژه با اشاره به نقش آیت الله خمینی در متحد کردن نیروهای مخالف شاه و سرنگون ساختن رژیم سلطنتی، به نقش و اهمیت «کاریزماتیک» بودن یک رهبر اشاره می شود و کسانی معتقدند که مشکل اپوزیسیون انحلال طلب محروم بودن از داشتن یک «رهبر کاریزماتیک» است. فکر کردم بد نباشد که جمعه گردی این هفته را به چند و چون این نوع رهبری اختصاص دهم.

واژهء «کاریزما» تاریخی چند هزار ساله دارد و، در طی این دوران بلند، معناها و تعاریف مختلفی را بخود گرفته است که عنایت به آنها برای روشن بحث های کنونی خالی از فایده نیست.کاریزما (با تلفظ «خاریسما» χάρισμα  khárisma) واژه ای یونانی و بکار رفته در سده های پیش از میلاد مسیح است که ریشه در واژهء «خاریس» یونانی دارد که می توان آن را به «لطف» ترجمه کرد. فرهنگ های واژگان فارسی واژهء «لطف» را چنین تعریف می کنند: «نرمی، مدارا، رفق (از رفاقت)، کرم، بذل، بخشش، و حُسن» و آن را در برابر «عنف و عتاب و قهر و زشتی ظاهری و باطنی» می گذارند. ما در فارسی از این نام با دو فعل معین داشتن و کردن به افعالی ترکیبی می رسیم. ضمناً معتقدیم که این لطف می تواند از جانب هر کس و هر منشائی به دیگران اعطا شود.

اما سیصد سال قبل از میلاد مسیح، هنگامی که قرار شد «تورات»، کتاب مقدس یهودیان، به یونانی ترجمه شود، مترجمان با واژهء «هن یا حن hen» روبرو شدند که همان معنای «لطف» فارسی را دارد اما تنها از جانب خداوند به برخی از آدمیان اعطا می شود. مترجمین یونانی تورات، بدون توجه به عام بودن معنای «خاریس» و خاص بودن مفهوم «حن»، واژهء «خاریس» را در ترجمهء واژهء «حن» بکار برند و این کار بتدریج سرنوشت این واژه را کلاً از زمین بریده و به آسمان متصل کرد.

در این روال است که وقتی به اوان مسیحیت می رسیم می بینیم که واژه خاریس و خاریسما (یا کاریزما) کلاً معنائی الهی یافته و منشاء صدور آن تنها خداوند محسوب می شود. آنگاه کلیسا این واژه را به استخدم خود در می آورد و «کاریزما» را تبدیل به ودیعه ای می کند که از جانب خداوند به برخی از انسان های برگزیده اعطا می شود و در آنان سرمنشاء خیرات و کراماتی غیر عادی می شود که آنها را از آدمیان عادی متفاوت کرده و به مقام قدیسین می رساند.

توجه کنیم که در فارسی واژهء «لطف» به «معنای عام» واژهء یونانی نزدیک تر است تا معنای خاص «حن» در زبان عبری توراتی. حافظ گاه در اشاره به دوست می گوید: «دلا طمع مبـُر از لطف بی نهایت دوست» و گاه آن دوست را خدا می بیند و می خواند که «دام سخت است، مگر یار شود “لطف خدا”». و در تورات فقط همین «لطف خدا» است که واقعیت و اهمیت دارد.

البته در برخی از متون مربوط به تاریخ پیش از اسلام کوشش هائی بچشم می خورد که واژهء کهن «فره» (بیشتر در ترکیب «فره ایزدی») را برابر نهادی برای کاریزمای مسیحی بدانند و آن را پدیده ای تلقی کنند که در استوره های کهن ایرانی از جانب اهوراهائی همچون میترا و مزدا به شاهان راستین اعطا می شود و آنان را قادر به انجام کارهائی خارق العاده می کند. گاه نیز (همچون مورد مغرور شدن جمشید شاه) ضرورتی پیش می آید تا خدایان «فره ایزدی» را از شاه بازستانند و او را به سطح آدم عادی برگردانند. بر این اساس برخی از محققان بجای واژهء «لطف» پیشنهاد کرده اند که واژهء «فره ایزدی» را در ترجمهء «کاریزما» بکار بریم. بهر حال، با وجود همهء تشابهات، واژهء «فره» و واژهء «کاریزما» دو منشاء و دو تاریخ مختلف دارند و در این مختصر نظر تنها به معناها و تحولات واژهء کاریزما در فرهنگ غربی است.

می گویند مهمترین کتابی که در مورد واژهء کلیسائی «کاریزما» نوشته شده نوشتهء تاریخنویس مسیحیت، رودلف سـُوم [به سکون واو] است که کتاب خود را در سال 1892 و با نام آلمانی Kirchenrecht منتشر کرده است. نیز گفته می شود که جامعه شناس بزرگ آلمانی، ماکس وبر (1920-1864)، این واژه را در این کتاب یافته و به مدت بیست سال با نویسندهء آن مباحث و مکاتبات بسیاری داشته است. «وبر» خود این واژه را نخست در کتاب مشهور خویش «اخلاق پروتستانتی و روح سرمایه داری» بکار برده و سپس آن را در «جامعه شناسی دین» خویش توسع داده و از آن برای توضیح انواع «اقتدار» (authority)، که موضوع اصلی مورد علاقهء او بوده سود برده است. او معتقد است (یا معتقد بود!) که اقتداری که در جوامع کهن منجر به ظهور «رهبری مورد پذیرش مردمان» می شده (و به لحاظ این پذیرش با اقتدار ناشی از سلطه و زور فرق داشته) دارای دو سر منشاء بوده است: یا «سنت» های رایج در جوامع که تعیین «رهبر مقتدر» را آسان می ساخته اند و یا باور به نزول نامنتظر «کاریزما» از آسمان بر انسان هائی برگزیده که موجب رهبری آنان می شده است. از نظر او، تنها در دوران مدرن است که «رأی مردم» بعنوان منشاء اصلی گزینش و حقانیت رهبران و اعطای اقتدار به آنان مطرح شده و جانشین سنت و کاریزما گشته است. بعبارت دیگر، در نوشته های «وبر» همه جا «کاریزما» دارای منشاء آسمانی و الهی است.

البته باید توجه داشت که ماکس وبر، بعنوان یک عالم و دانشمند، اعتقادی به وجود ماوراء طبیعت و الاهیات نداشت بلکه معتقد بود که آدمیان به لحاظ ایمان و اعتقاد بوجود این عوالم به رهبری کسی که می پندارند لطف خداوند شامل حال اش شده است گردن می نهاده اند. یعنی، در همهء این احوال، منشاء اصلی اقتدار رهبری از آن مردم است و تا رضایت و موافقت آنها نباشد رهبران جامعه، جز با توسل به زور، نمی توانند اقتدار خود را اعمال کنند. اما این رضایت و پذیرش را تصور وجود کاریزما و نیز اثر فرهنگی سنت در ذهن آدمیان بوجود می آورده است. یعنی، همواره این مردم اند که کاریزماتیک بودن (مثل رهبری پیامبران) و یا برآمدن از دل سنت (مثل پادشاهی موروثی و خونی) را در رهبران خود تصدیق می کرده اند و تنها در دوران مدرن است که به نقش خود و اهمیت رأی خود در گزینش رهبر و اعطای اقتدار رهبری به او واقف گشته اند.(۱)

نوشته های پراکنده و نابسامان ماکس وبر طی سه دهه پس از مرگ او منظم شده و آنگاه متون سامان یافته به انگلیسی ترجمه شدند. انتشار این نوشته ها به زبان انگلیسی یکباره فضای بحث های جامعه شناسی سیاسی و دینی را تسخیر نمود و وضعیتی پیش آمد که در آن واژهء کاریزما نقل مجلس اهل نظر شد. در این مباحث در ابتدا نظر به معنای مذهبی «کاریزما» بود اما در اواخر دههء 1950 رفته رفته تمایل بر آن قرار گرفت که از معنای الهی واژهء کاریزما (لطف الهی) دور شده و کاربرد آن را به دوران یونان پیش از ترجمه تورات برگردانند. در این معنا، «کاریزما» خاصیتی مرموز و وصف ناشدنی است که بعضی از مردمان را جذاب و مورد توجه دیگران می کند و موجب می شود که آنها در جامعه بالا آمده و قلوب مردم بسیاری را تصاحب کنند. در این کاربرد می توان دید که چگونه واژهء کاریزما به واژهء مرموز و وصف نیافتنی «آن» در زبان فارسی و شعر حافظ نزدیک می شود: «بندهء طلعت آنیم که آنی دارد!»

باری، بدینسان در دههء 1960 واژهء کاریزما ورد زبان کسانی می شود که می خواهند دلایل محبوبیت سیاستمداران و هنرمندان را در یک کلمه توضیح دهند. از جیمز دین گرفته تا جان اف کندی، بیشمارانی لقب «کاریزماتیک» می گیرند. در این کاربرد جدید می توان واژهء مزبور را به «جذابیت مرموز و وصف ناشدنی» معنا کرد.

اصطلاح «کاریزما» نخستین بار بیست سال پس از رایج شدن اش در مغرب زمین، و همراه با پیدایش آیت الله خمینی در نقش رهبر انقلاب 1357، در ادبیات سیاسی ایران بکار رفت و از آن پس هم در موارد گوناگونی بکار می رود. یعنی هنوز هم برخی از اهل نظر آیت الله خمینی را یک «رهبر کاریزماتیک» می دانند و معتقدند که امروز نیز جای چنین رهبری در مبارزهء کنونی مردم با حکومت خالی است، رهبری که بتواند به کمک «کاریزما»ئی که دارد همگان را بهم نزدیک و با هم متحد کند و در ظل این اتحاد سرنگونی رژیم حاکم بر ایران را موجب شود.

اما حال که با سوابق و معنانی متحول واژهء «کاریزما» آشنا شدیم، فرصت آن است که به خاصیت اساسی آن در جامعه شناسی ماک وبری نیز اشاره کنیم. در واقع، در کنار معرفی مفهوم «کاریزما» بعنوان یک اصطلاح کلیدی جامعه شناسی، ماکس وبر یک بعد دیگر نیز برای مفهوم «رهبران کاریزماتیک» قائل بود که در کاربرد این واژه در جامعه شناسی سیاسی او واجد اهمیت خاص است اما کمتر مورد توجه قرار می گیرد. ماکس وبر معتقد بود که «رهبران کاریزماتیک» (که در ذهن آدمیان مشمول لطف الهی شده اند) اغلب در «مواقع بحرانی» ظهور می کنند و در واقع پاسخگوی نیازی اجتماعی اند که خود را بصورت «انتظار برای ظهور رهائی بخش» متجلی می سازد. به عبارت دیگر، در مواقع عادی مردمان کمتر انتظار ظهور رهبران کاریزماتیک را دارند و یا کمتر آماده اند که رهبران خود را «کاریزماتیک» یا «مشمول لطف الهی» بدانند.

این تعریض در مفهوم کاریزما بیش از خود واژهء مزبور ما را در درک وضعیت اجتماعی سیاسی جامعهء خودمان کمک می کند. یعنی، اگر از متصف کنندگان خمینی به صفت کاریزماتیک بپرسیم که «ویژگی های کاریزمای او چه بود؟» اغلب متوجه می شویم که این صفت به هر دو معنای آسمانی و زمینی آن در مورد او بکار برده می شود. می گویند: «خمینی کاریزماتیک بود چرا که، از یکسو، لباس “مردان خدا” را بر تن داشت و، از سوی دیگر، صورت و رفتار و گفتارش بگونه ای بود که دیگران را مجذوب و مقهور خود می ساخت».  در واقع، آنان که به خدا و پیامبر و ائمه اعتقاد داشتند در او لطف الهی را مشاهده می کردند و آنانکه به این عوالم اعتقادی نداشتند ظاهر و منش و کنش او را جذاب می یافتند.

اما مگر همین خمینی نبود که در سال 1342 علیه شاه سخنرانی کرد و جز چند متعصب مذهبی و اوباش میدان میوه کسی حرفش را تحویل نگرفت؟ و مگر او نبود که در آن سال فتنهء 15 خرداد را بپا کرد اما وقتی حکومت گوش او را گرفت و به خارج کشور تبعیدش کرد آب از آب تکان نخورد؟ مگر هنگامی که دکتر ابراهیم یزدی او را در هواپیما نشاند و به پاریس برد کسی هنوز از کاریزماتیک بودن او سخنی بر زبان می راند؟ پس این «کاریزما» چگونه در ویلای دهکده «نوفل لو شاتو» بر او نازل شد و خمینی را از مقام آیت الهی به درجهء امامت رساند؟

پاسخ «وبری» به این پرسش ها آن است که خمینی در لحظه ای بحرانی ظهور کرد و لباس و منش و کنش و چهره اش پاسخگوی انتظار مردمی شد که، بی هدف و مقصودی معین، اما بجان آمده از استبدادی تحقیر کننده، به خیابان ریخته بودند و کسی را می خواستند که بر خشم کور آنان سوار شود و تشنگی روحی شان را برای تخریب و ویرانی تشفی دهد. او پاسخگوی مردمی شده بود که فریاد می زدند: «خمینی عزیزم / بگو که خون بریزم» و او الحق که در تمام آن هفت هشت سالهء باقی مانده از عمرش اینگونه «گفت» و ایران را به جنونکده ای تبدیل کرد که هنوز مردمانش در گروه های صد نفره برای تفریح و سرگرمی به تماشای اعدام جوان و پیر می روند.

او البته که گستاخ و بی پروا بود و  سخنانی را که مردان اطرافش جرأت نمی کردند بر زبان آورند مجدانه بیان می کرد. اما گستاخ بودن و بی پروائی و حتی شجاع بودن هیچ کدام ربط مستقیمی با کاریزماتیک بودن ندارند. به گمان من، آنچه از او چهره ای کاریزماتیک ساخت در نوع رابطهء بین او و بحران سیاسی حاکم بر ایران قابل درک است. شاپور بختیار، آخرین نخست وزیر رژیم مشروطه، بحرانی را در هیکل توفان می دید و، خود را «مرغ طوفان» می خواند اما بزودی دریافت که توفان با خود «مرد بحران»ی را آورده است که او نمی تواند از پس اش برآید.

شاید بتوانیم آنچه را که گفته آمد در این فرمول خلاصه کنیم که «بحران از هر کس که بتواند سوارش شود در چشم منتظران ظهور نجات بخش یک شخصیت کاریزماتیک می سازد». یعنی، مهم توانائی سوار شدن بر بحران است و آن کس که چنین کند، هرآنکس که می خواهد باشد، یکشبه تبدیل به شخصیتی کاریزماتیک می شود؛ و چون چنین شد آنگاه رفتار و گفتار و افکارش هم جذابیتی خارق العاده می یابند.

حال اندکی نیز به مداقه در سود و زیان ظهور رهبران کاریزماتیک در مواقع بحرانی بپردازیم. تجربهء تاریخی نشان از آن دارد که این پدیده نمی تواند چندان در خدمت آفرینش جامعهء متمدن و امروزی باشد و به تکثرگرائی و سکولاریسم و دموکراسی کمک کند. در واقع بسیاری از اهل سیاست معتقدند که ظهور شخصیت های کاریزماتیک موجب می شود که قطار جامعه از ریل مصلحت اندیشی اجتماعی و نظم ناشی از آرامش خارج شود و، لذا، علاقمندند که با فکر ضروری شدگی ظهور رهبران کاریزماتیک در بین اپوزیسیون مبارزه کنند. اما، متأسفانه، اگر شرایطی پیش آید که این پدیده از دل بحران زاده شود دیگر نمی توان امید داشت که این مبارزات بجائی برسند. یعنی، اگر جامعه به نقطهء بحرانی خود رسیده باشد و بحران توانسته باشد انتظار برای ظهور رهائی بخش را در دل افراد جامعه نهادینه کرده و وضع موجود را تبدیل به وضعیتی غیرقابل تحمل نماید، ظهور رهبر کاریزماتیک دیگر معجزه ای نامنتظر نخواهد بود.

رهبر کاریزماتیک از دل بحران زاده می شود، از وجود گستردهء بحران سود می جوید، درهء دهان گشوده بین رهبران سیاسی و مردم عادی را از این بحران پر می کند، و با همین بحران بر فراز دره پل می زند، دیگر رهبران اپوزیسیون را پشت سر می نهد و یا در رکاب خویش می کشد، و گله ای از آنان را به همراه خود سوار هواپیمای ارفرانس می کند و در فرودگاه کشوری که مرغ توفان فرمانش را در دست دارد می نشاند، در بهشت زهرایش توی دهن دولت می زند و بر اساس اعتمادی که مردم به او کرده اند دولت تعیین می کند… و سالی نگذشته همهء مظاهر عقلانیت و تمدن را زیر پای استبداد تک ساحتی خویش له می کند.

آری، خمینی همان خمینی ۱۵ سال پیش از انقلاب بود. در لحظه ای که بحرانی در کار نبود، او را از خانه اش در قم بیرون کشیدند، به زندان انداختند، و به ترکیه و عراق تبعید کردند. و او پانزده سال تمام را در نجف، بین خانه و مرقد مطهر، به بطالت گذراند تا اینکه بحران از راه رسید و از او رهبری کاریزماتیک ساخت.

توجه کنیم که، بدینسان، کاریزما صفتی نهفته در آدمیان نیست. چه بسا شخصیت های جذاب و خوش سخن و شیرین کرداری که توجهی را بخود جلب نمی کنند و چه بسا آدمیانی ژولیده و جنون زده که می توانند جامعه ای را آلودهء جنون خویش کنند. نام آنچه چنین وضعیتی را ممکن می سازد «بحران» است و بحران زادهء وضعیتی است که آدمی در آن احساس عادی بودن اوضاع و آرامش زندگی را از دست می دهد، سیستم های اجتماعی در هم می ریزند و پاسخگوی نیاز مردمان نیستند، و انتظار نام شب و روز مردمان می شود. در این انتظار اصلاً مهم نیست که امام غایبی در کار باشد که بخواهد از عمق چاهی سر بیرون کشد. بحران و  انتظار  می تواند آخوندی پیر و فرسوده و خونریز را «امام» کند و، بجای کمک به صعودش از دل چاه، از آسمان فرودش آورد.

حال می توان پرسید که جامعهء ما ـ با وجود سه دهه کشتار و ایذاء و سخت گیری و سرکوب؛ وضعیتی که اکنون با بیکاری و فقر و گرسنگی و بیماری نیز همراه شده ـ آیا اکنون به لحظهء بحرانی تاریخ خود رسیده است؟ اگر رسیده باشد آنگاه باید منتظر ظهور یک رهبر کاریزماتیک بود؛ اما اگر نرسیده باشد، و تا وقت باقی است، اپوزیسیون حکومت اسلامی باید «آلترناتیو»ی را در برابر این حکومت مسلط بر ایران بنشاند که بتواند از شکل گرفتن یک رهبری تک نفره و فراگروهی جلوگیری کند، و در این کار هدفش را جلوگیری از بازتولید استبداد در فردای فروپاشی رژیم اسلامی بگذارد.

ضرورت ایجاد آلترناتیوی در برابر حکومت اسلامی تنها در این «وقت شناسی» است که معنا می گیرد.

________________________________________

۱. من سی و چهار سال پیش معنای «کاریزما» در فرهنگ جامعه شناسی وبری را، بخصوص در رابطه با فرهنگ دین اسلام و مذهب تشیع، در کتاب «جامعه شناسی سیاسی تشیع اثنی عشری» که در ماه های قبل از پیروزی انقلاب 57 منتشر شد، به تفصیل شرح داده ام. این کتاب را می توانید از پیوند زیر بصورت رایگان تهیه و قرائت کنید:

http://www.mediafire.com/?jc6x6xe8a6z2jve

 

 

مطالب مرتبط با این موضوع :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.