محمد قراگوزلو
درآمد (گزارشی کوتاه از گذشته)
دوازده سال پیش استاد و رفیق دُردانهی ما احمد شاملو، هیچ کارهی مُلک وجود خود شد. مراسم بیمانند تشییع و خاک سپاری پیکر شاعر آزادی به اعتبار حضور پر شور هزاران آزاده بدون آزار مرسوم برگزار شد. به یک اعتبار خط ممتد سوگواران از خیابان قلهک (بیمارستان ایران مهر) تا کرج (امامزاده طاهر) نقطه به نقطه خود را به دولت تحمیل کردند.
از آن به بعد و با وجود درخواستهای مکرر نه فقط هیچ مکانی برای پاسداشت شاملو به دوستان او اختصاص نیافته است بلکه مراسم سادهی شعرخوانی چند جوان در سال یاد غروب شاعر همیشه با مزاحمت پلیس و تعرض نیروهای امنیتی مواجه شده است. (برای نمونه در این زمینه بنگرید به یادداشتی از این قلم تحت عنوان: آخ! اگر آزادی سرودی میخواند. گزارشی از مراسم سال یاد ۱۳۹۰) این که شعرخوانی چند جوان و گردآیش جمعیتی حداکثر صد تا دویست نفره، آن هم در گوشهی گورستانی دور افتاده از شهر کرج چه “ضربهیی” به “امنیت ملی” میزند بر نگارنده دانسته نیست. علی الخصوص که گاه تعداد افراد پلیس مسلح و مجهز (از همه نوع) از حاضران پراکنده در همان یکی دو ساعت متعددتر و پرشمارتر است. شکی نیست که شعر شاملو – حتا غالب شعرهای عاشقانهی او نیز – اجتماعی و سیاسی است. مانند شعر حافظ. در عین حال سمبلیسم این شعر سبب میشود که در غالب موارد جریان سیاسی خاصی به طور مشخص و مستقیم و بیپرده نقد نشود. به این مفهوم شعر شاملو – برخلاف برداشت محمود دولتآبادی – نه فقط سنتی و مناسبتی نیست؛ بل که شعریست مدرن که در شکل غیر مناسبتیاش به شعر حافظ مانسته است.
عقاب جور گشودهست بال بر همه شهر
کمان گوشه نشینی و تیرآهی نیست.
میتوان این بیت حافظ را در کلیات برنامهی “جنگ مسلحانه هم استراتژی هم تاکتیک” گنجاند و درهای حافظیه را میخ کوبید! مضاف به این که سیاسیتری شعرهای شاملو، حتا شبه مناسبتیهای “هوای تازه” و “باغ آینه” و “ابراهیم در آتش” و “دشنه در دیس” و “مدایح بیصله” جز چند مورد – به مراتب از ایهام و گاه تعقید بیشتری نسبت به شعرهای ضد استبدادی حافظ برخوردارند. از سوی دیگر نویسنده که در تمام این سالها یک پای ثابت و البته “گوشهگیر” مراسم سال یاد و پاس داشت بوده ، هرگز یک حرکت سیاسی هدفمند مشاهده نکرده است. فقط در اوج “خیزش سبز” (مرداد ۸۸) چند جوان با علایم سبز ترانهی “یار دبستانی” را – که نمیدانم چه ربطی به شاملو دارد – زمزمه کردند. مانند پخش نامربوط سرود آفتابکاران فدائیان در ستادهای موسوی. که هیچ یک با دیگری نسبت و تناسبی نداشت….
خوشبینی مفرط است. میدانم. اما امید دارم که امسال (دوم مرداد ۹۱) اگر طبق معمول شاهد محاصرهی آرامگاه توسط پلیس هستیم، باری بتوانیم در یک فضای آرام بدون تهدید باتوم و اسلحه و خشونت پلیسی در کنار مزار استاد و رفیقمان احمد شاملو با شعرخوانی فرزندان نازنیناش به آرامش برسیم.
درآمد ۲ (در بارهی این مقاله)
در این مقاله از دو مزغل و یک منظر به شعر و اندیشهی شاملو خواهم نگریست. به اجمال و از دو مرجع. یکی داستان روایی “پرستو در باد” که برای خوانندهگان و هموطنان داخل کشور آشنا نیست (به دلیل انتشار در خارج از کشور) و دیگری کتاب بلاتکلیف مانده و پژوهشی “جویندهگان شادی”. کتابی که از ۱۳۸۷ به وزارت ارشاد رفته و پیه ممیزی تمام هستیاش را مالیده. ماسیده است کتاب از قرار! شکل بحث من به قول شاملو “یک مایه در دو مقام” است.
چپ رادیکال و گلایه از شاملو
به گمان من شاملو تنها شاعر آزادیخواه، چپ و سوسیالیستی است که به نحو خلاقانهیی توانسته میان تعهد اجتماعی (تعهد به آرمان رهایی فرودستان) و هنر ناب (زیبایی شناسی) تعادلی آوانگارد ایجاد کند. واضح است که کفهی سوسیالیستی و کارگری و انقلابی شعر لاهوتی و فرخی یزدی بر شعر شاملو میچربد، اما در تلفیق تعهد اجتماعی و هنر ناب شعر شاملو از همه – حتا نیما و فروغ و اخوان و کسرایی و رحمانی – پیشروتر است. شعری رزمنده که از انتزاع و یأس و طبیعت گرایی روستایی شعر آوانگارد نیما به سوی اجتماع و امید و زد و خورد شهر مدرن فاصله گرفته است. برخلاف کسرایی از سکتاریسم حزبی و وارد کردن شعر به تمکین قدرت حاکم در یک برهه ی خاص دور است. برخلاف شعر اخوان از ناسیونالیسم “چپ” حزب توده به شوونیسم مزدشتی نیفتاده است. و تنها دو شاعر را همسایه خود دارد. نصرت رحمانی و فروغ!
از ستایش تقی ارانی و همجواری موقت با حزب توده تا سخن گویی سیاهکل (شعر ضیافت) و پاس داشت جان سپردهگان جنبش فدایی و اندوه سرایی و مرثیه در سوگ سعید سلطانپور و کاک فواد و رهبران خلق ترکمن (توماج، واحدی…) همه و همه شاملو را در منتهاالیه شعر چپ و سوسیالیست عصر خود می نشانًد.
با این حال چپ رادیکال در برهههای دور و نزدیک شاملو را با عبارتی همچون “چپ سنتی”، “ملی. مذهبی”، “شرقی”، “منفعل”، “غیر حزبی”، “شعر نگفتن برای لغو مالکیت خصوصی و الغای کارمزدی” و “مردسالار” و “عاشقانه” و غیر نکوهیده است.
صاحب این قلم در همان کتاب منتشر نشدهی “جویندهگان شادی” با وسواس و وسوسه به تمام این ابهامات پاسخ گفته است. فی الجمله چند سطر از آن مجموعه در ادامه ی این مجال نقل میشود.
آیا شعر شاملو مردسالار است؟
از شروع جنبش مسلحانهی ضد سلطنت، شاملو همیشه در کنار چپ رزمنده ایستاده است. بعد از مرتضا کیوان، چهرهی انقلابی محبوب او احمد زیبرم است. حماسهی سیاهکل نیز در شعر بلند و به غایت زیبای “ضیافت” بازتابی عمیق و ماندهگار یافته است. در جنبش مسلحانهی ضد سلطنت زنان شاخصی جان سپردهاند که – بدون آن که قصد قیاسی در کار باشد – از بسیاری از ممدوحان شاملو برتر بودهاند. از همه نظر. برای مثال مرضیهی احمدی اسکویی. حال سوال این است که چرا این زنان مبارز راهی به شعر شاملو باز نکردهاند؟ گفت و گوی پی نوشته تا حدودی پاسخ گوی همین پرسش است:
پرستو: میدونی سهراب! من فکر میکنم اخلاق شاملو، شعرش، زندهگیاش یه جورایی خیلی مردسالاره. نظامیه. مثه باباش…
سهراب: پس عاشقانههای “آیدا در آینه” رو چی میگی؟
پ. خب اونها رو که واسهی زنش گفته.
س: از تو بعیده پری جان. تو هم که حرف محمد خلیلی رو میزنی. نمیدونم شنیدی یا نه؟ گویا سال ۴۷ یا ۴۸ مراسم بزرگداشتی برای نیما گرفته بودن و آل احمد در پایان صحبتش به جمعیت میگه بعد از من شاملو شعر میخونه. یکی از چپهای دو آتیشه اعتراض میکنه که “شاملو بره واسهی زنش شعر بگه…” بعد شاملو میآد و چند تا شعر میخونه و در جواب اعتراضها میگه “هر کسی به اندازهی خودش خونهیی میسازه و توان من همینه.” یه جای دیگه هم شنیدم که به شعرهای عاشقانهی لویی آراگون استناد کرده و گفته چپهای تند و تیز فرانسوی به آراگون هم ایراد میگرفتن چرا برای معشوقه اش شعر سروده. میدونی که آراگون دفتر شعری داره به نام “چشمان لیزا”. گویا این لیزا معشوقهی آراگون بوده…
پ: اینها رو که گفتی میفهمم. منظورم اینها نبود. من حتا شعرهای عاشقانهیی رو که شاملو برای آیدا گفته خیلی دوست دارم.
س: پس چی؟
پ: میدونی سهراب. در طول جنگهای چریکی چند سال گذشته خیلیها شهید شدن. من نمیفهمم چرا شاملو مثلاً دو تا شعر برای احمد زیبرم میگه اما هیچ اشارهیی به چه میدونم مرضیهی احمدی اسکویی نمیکنه. من شک ندارم که شاملو اسم مرضیه رو مثه احمد و بیژن و دیگران شنیده بود. مرضیه مبارز کوچیکی نبود. از مهدی رضایی که کمتر نبود.
س: نمیدونم. شاید. من اصلاً آدمها رو این جور مقایسه نمیکنم. شاید لازم باشه خود شاملو جواب بده.
………
پ. فقط این نیست که چرا شاملو برای مرضیه شعر نگفته. میدونی چیه سهراب؟ ایراد بزرگ شاملو اینه که زن مبارز رو پشت سنگر مردان جنگی قایم میکنه. چه میدونم. مثلاً به شخصیت “گل کو” نگاه کن. تو شعر بیابان. مردها از جنگ چریکی برگشتن و گل کو ناگهان همسرش رو؛ معشوقش رو بر درگاه خونه میبینه. اگه ذهنم خوب یاری کنه شاملو یه جای دیگه گفته:
شما که زیبائید تا مردان
زیبائی را بستایند
و هر مرد که به راهی میشتابد
جادوی نوشخندی از شماست
و هر مرد در آزادهگی خویش
به زنجیر زرین عشقی پای بست…
بقیهاش رو یادم نمیاد. به نظرم شاملو خیلی مردسالارانه حرف میزنه. معلوم نیست که اگه آیدا پیداش نمیشد، شاملو شعرهای درخشان عاشقانه میگفت. کسی که عاشق زن اول و دومش نبوده. کسی که معشوقه نداشته. کسی که مبارزهی زنان رو به رسمیت نمیشناسه. این رفتارهای شاملو راستش منو عصبی میکنه… (قراگوزلو. محمد: ۲۷۵-۲۷۴ :۲۰۱۱)
………………………………………………
از این گفت و گو در رمان (عاشقانه ـ سیاسی) “پرستو در باد” میگذریم و به طرح ابعاد واقعی تر ماجرا میپردازیم. آیا شاملو حق داشته در بدترین شرایط حاکمیت استبداد سلطنتی برای زنش شعر بگوید و دست کم دو دفتر شعری خود (آیدا در آینه – آیدا، درخت و خنجر و خاطره)را به نام همسرش ثبت کند؟
تو برای زنت شعر بگو!
سال های۱۳۴۱ و ۱۳۴۲ اگرچه برای مردم ایران بد یُمن است و سرمایه-داری وابسته برای استمرار سیر تطور رشد خود به فرمان “انقلاب شاهانه” دست به کشتار مردم زده است اما این سال ها برای احمد شاملو – به قول ملای روم – هم راه با “چیزی دیگر”ی است. در این سال هاست که سروکله ی عشق در زنده گی شاعر پیدا شده و جان و جهان او را به آتش کشیده است. پس از آشنایی با آیدا (۱۴ فروردین ۱۳۴۱) – دو سال بعد – ازدواج با زنی که خورشید صبحانه اَش را در دامان او پهن کرده است، شکل بسته و عزیمت جاودانه ی شاملو با حضور این زن “فسخ” شده است. حاصل این شور و شیدایی و نتیجه ی عشق به زنی که تا آخر عمر شاملو پاییده سه دفتر شعر “آیدا در آینه”، ” لحظه ها و همیشه” و “آیدا: درخت و خنجر و خاطره” است. واقعیت این است که به رغم ادعای شاملو – که بر آن بود در هر شعری اندیشه یی اجتماعی را به میان نهاده است – در غالب این شعرها، همه ی جوانب شعر اعم از زبان، بیان و مضمون به شکلی تمام و کمال در اختیار و خدمت زنی است که به گمان شاملو”جان دار غارنشین می تواند به واسطه ی بوسه یی از لبان به ظرافتِ شعرِ او، به هیات انسان در آید.” این ویژه گی یعنی شیفته گی و غرقه گی در زیبایی به عنوان خصلت هنری هر اثری در شعرهای شاملو – به خصوص آن جا که پای آیدا در میان است – به افراط می گراید. به واقع آیدا برای مدتی شاملو را از متن و عمق اجتماع به درون خانه و عشقی فردی فرو می کشد و برای آن که شاملو از این حالت خلسه و نشئه گی عاشقانه بیرون بیاید دست کم چهار سال زمان لازم است. ناگفته پیداست در خونین ترین سال های ابتدای دهه ی چهل؛ شاملو به دامان عشق زنی زیبا پناه برده، از گزارش حوادث سیاسی اجتماعی عصر خود غافل مانده و برای رفع خسته گی یا …؟ سر بر بالین عشق آیدا نهاده است. حتماً آیدا چنان که شاعر سال های بعد از این شیفته گی در دوره ی بیداریِ پس از رخوتِ عشقی مطلق، شهادت داده است، از آن همه جذابیت برخوردار بوده است که آدمی مثل شاملو را برای سه چهار سال به صورت کامل از جریان تحولات اجتماعی بیرون بکشد و در آغوش داغ خود ذوب کند. این سال ها (از۱۳۴۱ تا ۱۳۴۵) اگر برای شعر اجتماعی سیاسی ایران نان نداشته است، باری برای شعر عاشقانه ی ما آب داشته است. تا آن جا که معشوقی دیگرسان، و یک سره متفاوت با عذرا، لیلی و شیرین و … وارد شعر غنایی فارسی شده است که در جای خود قابل تامل است. به نظر من آیدا به اعتبار خدمت، محافظت و حراست مادرانه یی که تا آخر عمر از تن و جان بیمار شاملو به عمل آورده و در مدت قریب به ۲۷ سال همچون معشوقی وفادار، دوستی پایدار و زنی مانده گار و هم کاری بی مزد و منت در تمام عرصه های کار و زنده گی کمر به خدمت شاملو بسته و به شاعر که در سال های پایانی دهه ی کودتا از زندهگی فاصله گرفته بود، تولدی دیگر بخشیده؛ شعر فارسی را مدیون خود کرده است. چنان که از این ره آورد جاودانه گی اَش را نیز مدیون شعر فارسی است. بی تردید اگر آیدا نبود فاتحه ی شاملو – حداکثر – در سال های منتهی به ۶۰ خوانده شده بود. کما این که بسیاری از دست آوردهای ارزش مند شاملو – به ویژه کتاب کوچه – مرهون پشت کار صمیمانه و خسته گی ناپذیر آیدا است. زنی که علاوه بر معشوق و دوست، نقش پرستارِ شاعری بهانه گیر، مبارزی لجوج؛ پیرمردی کودک ماب و همیشه بیمار را ایفا کرده است و انصافاً در انجام وظیفه ی خود سربلند بیرون آمده است. دور شدن موقت شاملو از شعر اجتماعی اگرچه چندان نپاییده و شاعر با دفترهای “ققنوس در باران” (۱۳۴۵) “مرثیه های خاک” (۱۳۴۷) و “شکفتن در مه” (۱۳۴۹) به متن جامعه بازگشته است، اما ظاهراً همین غیبت کوتاه سه چهار ساله، اعتراض جوانان چپ رادیکال را برانگیخته است. از یک منظر حق با این طیف مبارز بوده که از شاملو انتظار داشته است همیشه در وسط معرکه ی دعواهای اجتماعی حاضر و ناظر باشد. انتظاری که از امثال توللی، نادرپور، مشیری، شاهرودی، رحمانی و حتا نیما و اخوان نمی رفته است. در واقع شاملو خود پس از دفتر “قطع نامه” این انتظار به حق را در جامعه ی مبارز و چپ ایران ایجاد کرده و با “هوای تازه” و “باغ آینه” به آن دامن زده است.
این که در دهه ی موردنظر و در دفترهای ” آیدا در آینه” و … شعرهایی از قبیل “از مرگ” (هرگز از مرگ نهراسیده ام …) خفته-گان (شعری به مناسبت بیستمین سال قیام دلیرانه ی گتتوی شهر ورشو)؛ و (عصر عظمت های غول آسای عمارت ها/ و دروغ) نیز آمده است، از چشم جامعه ی استبداد ستیز – لابد – مجاب کننده و کافی نبوده است. از یک لحاظ نیز درست است. چرا که غالب شعرهای این دوره را مضامین صرفاً عاشقانه شکل داده است. شعرهای “شبانه” (میان خورشیدهای همیشه/ زیبایی تو/ لنگری ست)؛ “من و تو، درخت و بارون”، “من و تو” (من و تو یکی دهان ایم…)؛ “چهار سرود برای آیدا” و “آیدا در آینه” :”( لبان اَت به ظرافت شعر…) جوانان معترض به گسترش سرکوب پلیس شاهنشاهی را به این نتیجه ی قانع-کننده رسانده که شاملو مصداق همان شاعر مبارزی است که از کوچه به خانه عقب نشسته:
« … خانه یی آرام و
اشتیاق پُر صداقت تو
تا نخستین خواننده ی هر سرود تازه باشی
چنان چون پدری که چشم به راه میلاد نخستین فرزند خویش است؛
چرا که هر ترانه
فرزندی ست که از نوازش دست های گرم تو
نطفه بسته است …
میزی و چراغی
کاغذهای سپید و مدادهای تراشیده و از پیش آماده
و بوسه یی
صله ی هر سروده ی تو .» (صص، ۴۶۸–۴۶۷)
شاعری که زمانی تنها مخاطب اَش – در شعرهای خطابی “قطع نامه” و “هوای تازه” – مردم بدبخت و بی چاره بوده اند؛ ناگهان همه را رها می کند و به آغوش زنی واقعی پناه می برد و تمام جیک و ویک زنده-گی اَش را فقط با او در میان مینهد:
« کیستی که من
این گونه
به اعتماد
نام خود را
با تو می گویم
کلید خانه اَم را
در دست اَت می گذارم
نانِ شادی های اَم را
با تو قسمت می کنم
به کنارت می نشینم و
بر زانوی تو
این چنین آرام
به خواب می روم؟» (ص۴۷۳)
در واقع مبارزان چپ نه تنها از شاملو انتظار نداشته اند که آن-چنان “آرام” سر بر زانوی زنی بگذارد و به “خواب” رود، بل که سخت حق به جانب از شاعر خود توقع داشته اند اگر قرار است نام خود را با کسی بگوید و کلید خانه اَش را در دستی بگذارد، این انسان جانشین مبارزانی هم تراز مرتضا کیوان و وارتان سالاخانیان باشد، نه زنی غیرسیاسی و صرفاً زیبا و بلند بالا به نام آیدا که به اعتبار بوسه های اَش « که گنجشککان پرگوی باغ اند و تن اَش که رازی ست جاودانه/ که در خلوتی عظیم» (ص ۴۷۵) با شاملو در میان نهاده است، پرچم دار نبرد شاعرانه علیه شاه را از خیل مبارزه ی ضد سرمایه داری بیرون کند. اگرچه مضامین عاشقانه های “آیدا در آینه” و … با تغزل های امثال حمیدی شیرازی و توللی و نادرپور از یک جنس نیست، اما به هر حال غالب شعرهای این مجموعه پیرامون لب و دست و چشم معشوق در گردش است:
« آن لبان
از آن پیش تر که بگوید
شنیدنی ست
آن دست ها
بیش از آن که گیرنده باشد
می بخشد.
آن چشم ها
پیش از آن که نگاهی باشد
تماشایی ست.» (ص، ۴۷۷- ۴۷۶)
و بدین سان جامعه نمی پذیرد. برنمی تابد. و بدتر از همه جوش می-آورد و بر شاعر می خروشد که چرا؟ از این خروش و اعتراض جوانان چپ علیه شاملو گزارش های مختلفی ضبط شده است. شمس لنگرودی گفته:
«شاملو در سال ۱۳۴۸ [سپانلو طی روایتی از “سرگذشت کانون نویسنده گان ایران” این تاریخ را به زمستان ۱۳۴۷ اصلاح کرده و مناسبت آن را نشست ستایش از نیما دانسته است] که دوره ی شکل گیری جنبش چریکی در ایران بود یک شعرخوانی در دانشکده ی هنرهای زیبای دانشگاه تهران داشت. وقتی شاملو خواست شعر بخواند همین رفقای روشن فکر بلند شدند و گفتند: “مرد! برو برای زن اَت شعر بگو! تو اصلاً شاعر نیستی و شعرهایی که برای زن اَت می گویی چه ربطی به خلق و ملت دارد؟” آل احمد دخالت کرد و گفت که شاملو بچه ی بدی نیست بگذارید شعر بخواند. شاملو جوابی عالی به آن ها داد. او گفت: “من دارم به اندازه ی وسع و توانایی خودم خانه یی می سازم. قدرت من همین قدر است.” به روایت سپانلو در آن شب شعر آل احمد در پاسخ انتقاد جوانان چپ [گویا محمد خلیلی] به اشعار غنایی و عاشقانه ی شاملو گفته است “شما زیاده روی می کنید دوست عزیر! خوش-بختانه آقای شاملو خودشان آمدند و می توانید از ایشان بپرسید.”» (محمدعلی سپانلو، ۲۰۰۲/ نیز بخارا، ش۴)
به روایت جامع تری از این ماجرا گوش بسپارید. پیش تر گفته باشم که پاسخ دهنده جلال آل احمد است:
«- س: … آقای شاملو شعرهای قبلی شان خیلی غنی تر و اجتماعی تر و متحرک تر بود. ولی شعرهای الان شان خیلی منجمد است و مخصوص خواص نوشته شده. و این نشون می ده که شاعران ما وظیفه ی خودشون رو ، وظیفه ی هنرمندرو در جامعه ی ما انجام نمی دهند.
– پ: … شما یک جماعتی را به من نشون بدید که حاضر باشد شعر گوش کند. آن وقت خواهید دید که شاملو هم از نو تحرک خواهد گرفت….
– س: … مگر هنگامی که نیما لب به سخن باز کرد جماعتی بود؟ … چه گونه نیما توانست یک تنه در مقابل معاندین وابسته به سبک کلاسیک که با قداره در مقابل اَش ایستاده بودند مشعل دار باشه و در یک شب تاریک رخنه به صبح و یا رخنه به ستاره گان باز کنه. [شاملو] بعد از این گذشته ی روشن …. و بعد از این که “شبانه”رو ساخته و یا “پریا” و “دخترانه ای ننه دریا” رو ساخته حالا بپردازه فقط به فرم و قالب ….
– پ: … بسیار خوب! درباره ی این مطلب آقای شاملو خودشون تشریف می آورند و جواب خودشون رو خواهند داد. این است که من فوری رفع زحمت می کنم … من نظری در این باره نمی تونم بدم چرا که شخص شخیص شاعر زنده است و مجلس هم تازه گرم شده و یقه ی شاعر رو می-تونه بگیره [انگار آل احمد نیز از این یقه گیری چندان بدش نمی-آمده است. به هرحال او می خواست یگانه آونگارد ادبیات معترض ایران باقی بماند و شاملو را آلترناتیو می دید]. مسوولیت؛ خانم-ها و آقایان محترم یعنی همین. یعنی یک مجلس، نه به عنوان شنونده صرف بنشینه این جا، آیه های بنده رو گوش کنه. یعنی که از وسط مجلس ناله یی دربیاد، یقه ی بنده و امثال بنده رو بتونند بگیرند. البته در این مورد که شمامی فرمایید دوست عزیز، تندروی نسبت به شاملو می کنید. کاش این جا نمی بود و من در غیاب اَش این حرف رو می زدم. ولی فعلاً چیزی نمی گم چون خودش این جا هست و …»
و شاهرخ جنابیان پس از روایت این پرسش و پاسخ می نویسد:
«بله. این صداهایی بود ازجمع روشن فکران، در شب یاد بود نیما یوشیج سال ۱۳۴۷ در تالار دانشکده ی هنرهای زیبای کشور. صداهای رسا، محکم، اعتراض آلود، پرخاش گر، که از قلب هایی حساس، روح هایی متلاطم و مغزهایی اندیش مند برخاسته بود. این ها کینه توزانه، بدخواهانه و مزورانه به شاملو نتاخته بودند. که بل از روی صداقت و صمیمیت و توقعی که از شاملو دارند به شاملو ایراد گرفته بودند که چرا شعر اجتماعی نمی گوید… اما توضیح شاملو: “هر کس به اندازه ی همت خود خانه می سازد همین” »
اعتراضات به شاملو و شعر او با آن شب تمام نشد. دنباله پیدا کرد. شکل گرفت و سپس رخ نمود. به زنده گی خصوصاَش ایراد گرفتند. به کار و شغل او ایراد گرفتند که مثلاً چه طور شد شاملو در فرهنگستان ایران کار می کند؟۱ آیا کاسه یی زیر نیم کاسه نیست؟ چرا در رادیو و در بخش برنامه ی کودک برای بچه ها قصه می گوید؟۲ آیا این به آن معنی نیست که شاملو خودش را تا سطح “وسیله” تنزل داده است؟ به رفتار اجتماعی او ایراد گرفتند که مثلاً چرا در انجمن فرهنگی ایران و آمریکا شعر خوانده؟۳ چرا از اشعاراَش صفحه به بازار فرستاده؟۴ چرا از آن شومن تله ویزیونی [فریدون فرخ زاد] جایزه دریافت کرده؟۵ چرا شعراَش را فلان تصنیف خوان خوانده؟۶…. لاکن این موارد بدون این که اسباب و چه گونه گی آن ها منصفانه تجزیه و تحلیل شده باشد و سپس قضاوت، شلاقی شده برگرده ی شاعر. یا که حتا پتکی بر فرق او …» (فردوسی، ش، ۱۱۲۰؛ ۲۶/۱۲/۱۳۵۲)
البته انتظار حق به جانب منتقدان رادیکال شاملو، بیش از توانایی شاعر بوده است. اعتراف صادقانه ی شاملو با تاکید بر این نکته ی مهم که: “هر کس به اندازه ی وسعت خودش خانه یی می سازد” در ذهن معترضان چندان مجاب کننده نیفتاده است. در روزگاری که رهبران به اصطلاح چپ و اعضای مرکزیت حزب توده – مانند کیانوری، طبری، اسکندری و …. – فرار را بر قرار ترجیج داده و در ناز و نعمتی که “اردوگاه سوسیالیسم” [کمونیسم بورژوایی] برای شان فراهم کرده بود، حال می کردند و بی اعتنا به خون اعضای لورفته ی “سازمان نظامی” و سایر مبارزان، برای خود دکان باز کرده بودند، شاملو در ایران مانده بود و “شب های شعر خوشه” برگزار می کرد. چنان که مجله ی هنری ـ ادبیِ مترقی و پیش تاز ی در می آورد که پس از سه شماره با اولتیماتوم وزیر اطلاعات وقت (سال۱۳۴۵) تعطیل می شد؛ چنان که مجله ی دیگرش (خوشه) نیز در سال ۱۳۴۸ با اخطار رسمی ساواک به محاق خاموشی رفت. و جالب این جاست که در همین سال شاملو در معرض بیش ترین انتقاد قرار گرفته است! او شعر می نوشت، ترجمه می کرد، دست به کشف استعدادهای شاعران نوپرداز می زد، ولی با این همه رادیکالیسم جامعه وی را به سبب اشعار عاشقانه یی که برای همسرش سروده بود، پس می زد.۷ روایت منصور اوجی از این ماجرا نیز در جای خودش جالب است.
«…. دانشگاه پهلوی شیراز در دهه ی چهل راه افتاده بود …. یکی از کارهای جالب این دانشگاه ….. دعوت از بزرگان فرهنگ و ادب مملکت بود برای سخن رانی در تالار دانشکده ی پزشکی شیراز … یکی از مدعووین شاملو بود که آمد و ساواک که برنامه اَش را به هم زد … یکی از دوستان شیرازی از شاملو پرسید: “همه ی ما شما را شاعری مسوول و متعهد می شناسیم ولی سوالی برای ما مطرح است، در چنین شرایطی که جوان ها روبه روی حکومت می ایستند و به زندان میافتند و کشته می شوند شما می آیید و اسم کتاب های شعرتان را ” آیدا در آینه” و ” آیدا: درخت و خنجر خاطره” میگذارید، چرا؟ شاملو مدتی سکوت کرد و بعد خیلی راحت و خودمانی توضیح داد: « من سه بار ازدواج کرده ام. زن اول اَم را که بچه های اَم از اوست پدرم برایم گرفت (اشرف اسلامیه را می گفت) هیچ توافقی نداشتیم، جدا شدیم. زن دوم اَم را خودم دوست داشتم و گرفتم (توسی حائری را می گفت) از او هم جدا شدم. کاری به سرم آورد که مجبور شدم کل کتاب هایم را در خانه ی او بگذارم و بارانی و کیف دستی اَم را بردارم و برای همیشه بیرون بیایم. بیرون آمدم و در غلتیدم. آیدا بود که در چنین شرایطی به نجات ام برخاست. زیر بغل ام را گرفت و بلندم کرد. درست در اوج گرفتاری های من به دادم رسید. من به جبران این همه ایثار و محبت، چه دارم به او بدهم جز شعر؟ باغ دارم، ملک دارم، خانه دارم یا پالتو پوست؟ اجازه بدهید از تنها چیزی که دارم پاره یی هم نثار او کنم» و اضافه کرد: « از طرفی این مسخره بازی ها مخصوص این خراب شده است. شما شاعری متعهدتر از لویی آراگون – شاعر کمونیست فرانسوی – می شناسید؟ ایشان کتابی دارد به اسم “چشمان الیزا”. می دانید ” الیزا” کیست؟ “الیزا تریوله” زن اَش است. اسم کتاب شعراَش را، چشمان زن اَش گذاشته است. چرا آراگون حق داشته باشد چنین کند ولی من حق نداشته باشم؟» در جواب شاملو چیزی برای گفتن نداشتیم.»
(منصور اوجی، شیراز، ۲۰/۲/۱۳۷۶ به نقل از دفتر هنر ویژه ی احمد شاملو، ش، ۸/۷/۱۳۷۶، ص۹۵۵)
شهرآشوب امیرشاهی نیز از همین منظر شعرهای عاشقانه ی “آیدا در آینه” را بازنموده و برخلاف شاملو که معتقد بود “آراگون” در فرانسه حق داشت و بی منتقد بود به سرنوشت مشابه دو شاعر چپ گرا – یکی ایرانی (شاملو) و دیگری فرانسوی (آراگون) – پرداخته و از این که چه گونه در معرض تازیانه ی رادیکالیسم قرار گرفته اند سخن گفته است:
«زبان فارسی را مثل هر زبان دیگر اگر در چارچوب خشک قواعد زندانی کنیم باید فاتحه اَش را بخوانیم. «دوست تراَش می دارم» معنایی جز بیش تر دوست اَش می دارم ندارد. مشکل آقای دستغیب۸ این است که حتماً نمی دانند می شود هر لحظه از لحظه ی پیش بیش تر عاشق بود. و اگر شاملو معشوق اَش را در تاریکی دوست می دارد، فقط به این معناست که هر لحظه عاشق تر است و مرجع صفت تفصیلی پنهان در فعل “دوست ترش می دارم” نفس دوست داشتن است. دوست داشتنی که شاملو همیشه به دنبال اَش بود و مثل این که با آیدا به آن رسیده است. اگر حرف آیدا را پیش می کشم برای این است که بگویم نه تنها زبان که عواطف هم درحال خشکیدن اَند و به همین دلیل است که عشق شاملو به آیدا را هر کس می خواهد به نوعی تعبیر کند: آیدا “پناه گاه” است. مظهر “پاکی و تقدیس” است. “بهانه یی لطیف” است. شاعر در وانفسا به “عشق فردی” رو کرده است و … عشق، احساسی ذهنی ست که آدمی” لابد” در آدمی دیگر پیاده می کند. همین بلا را مدت ها سر لویی آراگون آوردند. او می گفت “الزا”. دوست داران اَش برای تبریه ی او می گفتند: “فرانسه، حزب، سوسیالیسم، انسانیت”. تا به امان آمد و جواب همه را داد که “الزا” فقط” الزا” است. زنی است که من دوست اَش میدارم. نه فرانسه است، نه حزب، نه سوسیالیسم، نه انسانیت. سنت کهن اخلاقی ما، ما را از احساس و عاطفه ی راستین جد اکرده است. “پرهیزکاری” سوسیالیستی نیز زهدریایی را به آن جدایی یا “پنهان کاری” افزوده است. و حالا کارمان به جایی رسیده است که عشق را مفهومی تجریدی و ذهنی می-دانیم و اگر کسی از معشوق سخن گفت خیال می کنیم دارد کلک می زند. شاملو از تاریکی هم گفته است و از نامردمی هم، و باز هم نقل عشق اوست. نمی خواهیم باور کنیم که در تاریکی هم واقعیتی است. و اگر “پریا” و “دخترا ی ننه دریا” با هم تفاوت دارند، بیش از آن-که به خاطر منبع الهام آن ها باشد، این تفاوت از زمان آن ها ناشی می شود.» (آینده گان، ش،۱۷۶۰، ۳/۸/۱۳۵۲)
مساله همین است. سنت کهن اخلاقی ما، هیچ گاه حتا در پاک ترین شرایط عشق فردی و زمینی را نپذیرفته است. در چنین سنت کهنی یا معشوق مذکر است۹، که در این صورت یا شاعر به نظربازی و عشق های آلوده متهم می شود – که البته مصادیق بارز آن را می توان در شعر عصر غزنوی و در تغزل های امثال منوچهری و فرخی به وضوح یافت – یا در تحلیل مواضع عاشقانه نقدهای دولا پهنا و یکی به نعل و یکی به میخ طراحی می شود – چنان که درباره ی سعدی گفته شده است – و یا معشوق در چنان مرتبه ی دست نیافتنی و ذروه یی نادیدنی نشسته است که بالا گرفتن سر به منظور مشاهده ی او همان و افتادن کلاه همان. تازه اگر چنین مشاهده یی به وصال دست دهد. که نمونه اَش بیرون از معشوق های سه گانه ی ملای روم (زرکوب، چلبی، شمس)، فراوان است. عشقی الاهی و معشوقی چندان منزه و پاک که بدون وضو نمی توان به سراغ اَش رفت. به واقع همین سنت های اخلاقی کهن ایرانی – که در غرب نیز یک چند حاکم بوده است – سبب شده که شاملو به “جرم” سرودن اشعار “آیدا در آینه” چنان که شرح اَش به اجمال رفت پشت میز محاکمه قرار گیرد. محمد قائد به درستی نوشته است که:
«هیچ شاعری در دوره یی و جایی دیگر از جهان تا این حد از سوی خواننده گان اَش برای بیان احساسات سیاسی آن ها زیر فشار بوده است؟ آدن؟ مایاکوفسکی؟ لورکا؟ نرودا؟ معیاری برای ثبت و سنجش فشار شعرخوانان بر شاعرها در دست نیست. در هر حال، شاملو از شاعرانِ کم یابی بود که برای زوجه ی قانونیِ خویش شعر عاشقانه گفته اند: قلندری عیال دوست که نیمه شبان در راه بازگشت از میکده، خریدن نان سنگک و دسته یی ریحانِ آب زده را فراموش نمی کند. زمانی در مقاله یی با عنوان “سایه ی کدام عمر؟” امثال کتاب شعرِِ سایه ی عمر رهی معیّری را دست انداخت و نوشت شعر این آدم ها رقیق، احساسات-شان عاریتی و غزل های عاشقانه شان باسمه یی است. درست می گفت. در ادبیات قدماییِ ایران، محبوبِ غالبِ شعرهای عاشقانه موجودی است سرد مزاج اما کلیشه یی، که گاه حتا نمی توان تشخیص داد مذکّر است یا مونث. چه بسیار آدم هایی که تا آخر عمر داغ نهانِ حسرتی به دل دارند، اما قصه هایی از قبیل آن چه شهریار و حمیدی درباره ی عشق ناکام خویش سر هم کرده اند بیش تر به ترفندهایی تبلیغاتی برای سرزبان افتادن و مشتری جمع کردن می ماند. شعر عاشقانه ی شاملو نه گله والتماس از موضع ضعف، بل که وصف تجربیاتی عاطفی از معاشرت با انسانی دارای هویت در روزگاری مشخص و از موضع قدرت بود.» (پیشین، ص۳۵)
نهادینه شدن سنت های کهن اخلاقی – که در جا و مکان خود ارج مند است – حتا چپ های رادیکال را به موضع گیری سیاسی علیه شعرهای عاشقانه ی شاملو می کشد. در تحلیل عشق صوری و تجلی عاطفی آن در انسان آنان حتا از عرفای جمال دوستی همچون روزبهان بقلی نیز عقب تراَند. نمی خواهم بگویم ارتجاعی تر. چرا که تخیل عاشقانه ی بایزید و شبلی و سنایی و روزبهان نه تنها ارتجاعی نبود، بل که سخت انسانی و زیبا بود. زمانی ملای روم در بخش اول مثنوی و ضمن نتیجه گیری اخلاقی از داستان شاه و کنیزک به عشق های صوری تاخته و گفته بود:
عشق هایی کز پی رنگی بود عشق نبود عاقبت ننگی بود….
عشق آن بگزین که جمله انبیا یافتنــد از عشق او کار و کیا
(بلخی، ۱۳۵۹،ص،۱۱، بیت ۲۲۰/۲۰۵)
جلال الدین محمد بارها “رنگ” را به معنای صورت مطلق ناپای دار و فرّار گرفته و در این دعوا به دفاع از بی رنگی برخاسته بود. “این هم در جای خود نظری است”! چنان که هایدگر در اظهارنظری رندانه پیرامون نظری از مارکس گفته بود!۱۰ اما در روزگار ما رنگ اگر به دنبال خود – الزاماً – عشق نمی آورد، باری زیبایی و علقه که می-آورد. چندان که ما سیاهی و سپیدی و البته خاکستری را نیز بی توجه به نمادهای تداعی کننده ی هر یک رنگی می دانیم که ای بسا روحیه ی زیبایی دوستی را ممکن است تحریک کند و البته احساس و عاطفه را نیز. و عشق را. شکی نیست که عاشقانه های دو دفتر “آیدا در آینه” و “آیدا: درخت و خنجر و خاطره”، به بازتاب عشق فردی شاملو اختصاص یافته است. البته شاملو هیچ گاه وارد شدن به جریان “عشق فردی” را نپذیرفت – و چنان که قبلاً نیز گفتم – نه فقط هم واره با ابرام تاکید می کرد که در عاشقانه ترین شعرهای اَش نیز همیشه ردی از مضامین اجتماعی پیداست بل که با اشاره به این شعار تغییر ناپذیراَش که «بنده هنر بی تعهد را دو پول ارزش نمی گذارم برای این که …» (محمد قراگوزلو، ۱۳۸۲ ص۷۴) اصولاً هیچ برهه و حتا لحظه یی از زنده گی خود را بدون مسوولیت و التزام اجتماعی نمی-دانست و به کلی بر عشق فردی خط بطلان می کشید. به نظر من این موضع گیری نیز از جنس همان اصرارهای بی جا؛ لجاجت های کودکانه و کوتاه نیامدن های “شاملو واری” بود که بی هوده می کوشید نه فقط از کاهی طبیعی کوهی مصنوعی درست کند، بل که با قاطعیتی شبیه جرزدن می خواست از امری که به خودی خود نکوهیده نبود (شعر عاشقانه) بگریزد. یک جا می گفت من در مقابل انسانیت آیدا نه ملک و خانه دارم که به او بدهم و نه پالتو پوست. و تنها دارایی اَم همین شعر است و در جای دیگر سخت مصر بود که اندک ته مایه های اجتماعی شعرهای عاشقانه خود را چنان هاشوری از تعهد بزند که باورش کمی دشوار بود. به این گارد بسته ی شاملو در برابر “من فردی” یا “عشق فردی” تامل کنید تا به عرض اَم برسید:
« من معتقدم که شاعری اگر خودش را حتا در آینه هم ببیند لطمه یی به خودش زده است ….. خط اصلی شعر امروز ما در جهت اجتماعی کردن “من فردی” شاعر حرکت می کند و دست کم چهل سالی هست که جامعه از این زاویه به شعر نگاه کرده و “من” شاعر را در این ترازو کشیده است. البته این جا کسی نمی تواند برای کسی تکلیف معین کند. اما از لحاظ تاریخی حمیدی شیرازی ها و شهریار ها و گروه شاعران “مجله ی سخن” در خط اصلی این شعر به بازی گرفته نمی شوند و صاحب هویتی جدی نیستند و نوعی شعر فاقد درون مایه و بی عار و درد و حتا گاه کاسه لیسانه را ارائه میکنند که نه فقط بود و نبوداَش یکی است بل که گاه وجودش از عدم اَش مضحک تر است …. موضوعی که این جا مطرح می شود این است که آیا اساساً عشقی که به حرکت در می-آید تا تعمیم پیدا کند و عشق عمومی شود می تواند از نخست یک عشق فردی باشد؟ به عقیده ی من چنین عشقی اگر یک وجه عرفانی۱۱ نداشته باشد دست کم یک نقطه ی حرکت تمثیلی یا القایی است که از شگردی شاعرانه مایه می گیرد. روزنه یی است به سوی جهان بسیار گسترده یی که واقعاً از فردها و شخص ها و “کلیت “های فکری عبور می کند تا جهان شمول بشود یا انسان شمول بشود و در نتیجه امکان فردی بودن اَش را از همان قدم اول در جهت عمومی شدن از دست می دهد. آیا چنین عشقی را یک خواننده ی غربی می تواند درک کند؟ شاید یک ژاپنی به علت شرقی بودن اَش دریافتی از آن داشته باشد ولی گمان نمی کنم یک غربی با آن فرهنگ پیچیده ی مادی اَش بتواند به شهود این عشق دست بیابد. اِلوار که روزگاری بت شعرخوانان فرانسوی بود و شعراَش در کوره ی سوزان مبارزه ی با فاشیسم شکل می گرفت گفته است: “فرانسویان این سخن شاعرانه را با همه ی وجودشان حس می کنند زیرا آشکارا می بینیم که در آن عشق اجتماعی برای تفهیم شدن به عشق های فردی تجزیه شده است”. یعنی درست در جهت معکوس راهی که شعر ما می پیماید: از فردی اَت به اجتماعی اَت. ما به هر حال گرفتار برداشت های فرهنگی جغرافیایی تاریخی قومی خودمان هستیم۱۲…»
(دنیای سخن، از گفت وگوی مجابی و نصیری پور با احمد شاملو، ۳ آذر ۱۳۶۷)
استدلال شاملو را می پذیریم. پیش تر نیز گفتیم که آیدا – در منظر شاملو – نه یک همسر، بل که دوست، هم کار، هم فکر و هم راهی استوار بوده است. حتا فراتر به نقل از شاملو گفتیم – و با حُسن نیت پذیرفتیم – که « آیدا یک انسان بی نظیر» است. قبول. دیگر چه؟ آیا باید بپذیریم که آیدا نماد انسانیت هم بوده است؟ شاید پاسخ این مساله از چشم شاملو “بعله” باشد. باز هم حرفی نیست. گیرم که تمامی موارد پیش گفته را دربست پذیرفتیم، اما در نهایت باید به این نکته ی قطعی نیز مجاب شویم که “آینه ی آیدا” بازتابنده ی عشقی فردی از تن و جان درخشان شاملوست. هر یک از ما ممکن است کم و بیش و منطبق با ظرفیت های بالا و پایین انسانی برای دیگری آیدایی باشیم، اما چنین عشقی، چنان که آراگون هم گفته بود نه نماد سوسیالیسم است و نه نماینده ی حزب! عشقی که به همان میزان که تقدیس می شود و به حوزه ی الوهیت می رود، غیر انسانی تر می شود. منظورم از غیر انسانی، ضد انسانی نیست. به همین سبب نیز معتقدم که تقدیس معشوق را فقط باید در غزل های دوره ی دوم زنده گی سنایی و غزل های عطار و بلخی سراغ گرفت و چنان موجودی را در حیطه ی مباحث عرفان عاشقانه – که موضوعی است صرفاً و مطلقاً نظری و انتزاعی– تجزیه و تحلیل کرد. قصد من تقبیح تمام عیار سنت های اخلاقی شعر و ادبیات و عرفان نیست. از عشق روزبهان به اشارت یاد کردم و بدین گونه از عشق زمینی شیخ اکبر محی الدین ابن عربی به نظام دختر سیه چشم و زیبا روی مکین الازهر اصفهانی و سبب شکل-بندی کتاب “ترجمان الاشواق” نیز بدون شرح، نقبی می زنم و خواننده را به تفسیر ماجرای شیخ صنعان در کتاب “چنین گفت شیخ نیشابور”۱۳ ارجاع می دهم و می گذرم تا در عشق های فردی تاملی کرده باشم.
پی نوشت ها:
. شاملو در سال ۱۳۵۰ به دعوت “فرهنگستان زبان ایران” به منظور تحقیق و تدوین کتاب کوچه به مدت ۳ سال با آن مرکز هم کاری کرده است.
۲. شاملو در سال۱۳۵۱ برنامه یی را در رادیو برای کودکان و جوانان اجرا کرده است. او خود در این زمینه گفته:
« اگر توی رادیو ده دقیقه به من فرصت بدهند یقین داشته باشید که من در این ده دقیقه راجع به چیزی سخن نمی گویم که سرم را از شرم به زیر بیندازم» (اطلاعات ۹/۲/۱۳۵۲)
۳. شاملو در اول آبان ماه ۱۳۵۱در شب شعر انجمن ایران و آمریکا به شعرخوانی پرداخته است.
۴. در سال پیش گفته چند صفحه و نوار کاست با صدای شاملو و شعرهای حافظ، مولوی، نیما، خیام، [و خودش] توسط کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان ضبط و به بازار عرضه شد.
۵. آیدا به عمد یا سهو – نمی دانم – دریافت جایزه ی فروغ را در “سال شمار احمد شاملو” نیاورده است. در حالی که به مسائل و رخ نمودهایی بسیار جزیی تر از آن اشاره کرده است!!
۶. شاملو نسبت به این مساله اعتراض کرده و یکی از این خواننده گان را “انکر الاصوات کاباره یی” خوانده بود، اما به یاد ندارم او در جایی به فرهاد مهراد توپیده باشد که چرا شعرهای اَش را خوانده است. فرهاد از خواننده گان مترقی و چپ ملی ایران بود که پیش از انقلاب ترانه ی “والا پیام دار” – سروده ی سیاوش کسرایی- را با آهنگی از اسفندیار منفردزاده اجرا کرده بود.
۷. شاملو خود مدعی بود: «من هیچ وقت شعر عاشقانه به معنی مطلق نداشته ام. اگر منظورتان از آن دوره، دوره ی اشعاری است که به نام ” آیدا” منتشر شد، باید بگویم که “آیدا” انسان بی نظیری است …» (اطلاعات ۹/۲/۱۳۵۲)
۸. این مطلبی است در پاسخ به کتاب “نقد آثار احمد شاملو” تالیف عبدالعلی دستغیب.
۹. درباره ی “معشوق مذکر” بنگرید به کتاب “حالات عشق پاک” از همین قلم.
۱۰. کارل مارکس گفته – و عین این جمله نیز روی سنگ قبراَش آمده – که: “فیلسوفان تاکنون جهان را تفسیر کرده اند و از این پس می باید جهان را تغییر داد”. وقتی نظر هایدگر را پیرامون این نقد عمیق مارکس بر فوئرباخ جویا شدند، او پس از تامل بسیار پاسخی سخت سطحی داد و گفت: “این هم برای خود نظری است.”!!
۱۱. چند سطر بعد به یک مشابهت مضمونی و شبه عرفانی در حکم عاشقانه ی جلال الدین محمد و شعر عاشقانه ی شاملو خواهیم رسید.
۱۲. منظور شاملو همان سنت های اخلاقی کهن است که از آن سخن گفتیم. کما این که به این نکته نیز اشاره کردیم که شاعر کمونیستی همچون آراگون نیز در فرانسه از همین دست گرفتاری ها رنج می برده است.
۱۳. به همین قلم؛ ۱۳۸۶، تهران: نگاه.
منابع:
قراگوزلو. محمد (۲۰۱۱) پرستو در باد، استکهلم: انتشارات آلفابت ماکسیما