محمد علی مهرآسا
این نوشتار در پاسخ به هیچ کس نیست و جواب هیچ نوشته و مقاله ای نمی تواند باشد؛ گرچه می توان آن را پرسش از کسانی که روی فدرالیسم قومی پای می فشارند و می خواهند سیستم یکپارچه ایران را تکه پاره کنند، به حساب آورد. البته آن عده هم که در راه – به زعم خودشان – «حق تعیین سرنوشت» بسیار گرد و خاک می کنند، می توانند پاسخ برخی از خواسته های خود را در متن این نوشتار پیدا کنند.
نزدیک به هفت دهه از پایان جنگ جهانی دوم می گذرد. فاجعه ای که مصائب و مضراتش جهانگیر بود و به ایران نیز لطماتی بزرگ وارد آورد؛ و سبب اِشغال کشور ما از سوی متفقین شد؛ تا بخشی از پیروزی خود را در ویرانی و فقر میهن ما به دست آورند. این حادثه زیان بار در برابر آن همه مصائب و فلاکتی که نصیب ما کرد، دستاورد نیک و مثبتی نیز داشت، و آن سقوط دیکتاتوری رضا شاه و طرد استبداد حاکم از ساختار زندگی مردم و هممیهنان و جامعه بود. سقوط رضا شاه سبب برآمدن آزادی هائی نسبی شد؛ و دهان و قلم برای گفتار و نوشتن، فضائی نسبتاً باز و آزاد را یافتند. مردم اندکی از شهد حریّتی را که در انقلاب مشروطه به دنبالش بودند، چشیدند و آزادی را آزمودند. بدبختانه در همین زمینه ی ایجاد آزادی، فرصت طلبانی از میان سیاستبازان و نخبگان محلی و برخی سران عشیره سر از لاک درآوردند و با پشتیبانی همان بیگانگان غاصب و اشغالگر برای ارضای جاهطلبی و رسیدن به مقامهائی که در ذهن پروریده بودند، دعوی جدید سردادند؛ و دم از جدائی قومی زدند. به این مناسبت در آذربایجان و بخشی اندک از خاک کردستان که آن زمان و اکنون هم جزئی از آذربایجان بود و هست، زیر نام استقلال قومی اعلام خود مختاری کردند. البته همچنان که تاریخ به همراه مجموعه ی ملت ایران– که در آن زمان شاهد ماجرا بوده است – گواهی می دهد، اعلام خودمختاری و قدرت نمائی ها به پشتوانه ی قدرت ارتش سرخ شوروی و به پشتیبانی دولت اتحاد جماهیر شوروی کمونیستی صورت گرفت که آن زمان سراسر شمال ایران را از غرب تا شرق، اشغال کرده بود و ملت ایران و دولت مرکزی تنها نظاره گران ناتوانی بودند.
روشن است در چنین برهه ای که خاک وطن در اشغال بیگانگان است، هرجمعیّت اندک توانی به کمک چنین قدرتی می تواند سر از اطاعت دولت مرکزی بپیچد و اعلام موجودیّت و خودمختاری(بخوانید استقلال) کند؛ و چنین اتفاقی نیز افتاد. هر دو حکومت خود مختار، که یکی نسبتاً وسیع، و دومی زائده ای از نخستین بود و در واقع از آن جداشده بود، برخلاف ادعایشان جز جداسری و تجزیه کشور نیّت و هدفی نداشتند؛ و اقدامشان جز استقلال و جدائی، نامی دیگر نداشت. زیرا ارتش مجزا درست کرده بودند و مرتب از این ارتش سان و رژه می گرفتند؛ در کابینه وزیر جنگ و وزیر امور خارجه داشتند؛ به کشور شوروی سفیر فرستاده بودند؛ و در مراسم و رژه ها تنها پرچم حکومت خود را بر می افراشتند و از پرچم سه رنگ دولت و ملت ایران خبری نبود؛ و دیگر اموری که همه نشان استقلال کامل و جدائی از مام میهن داشت. از سوی دیگر ایران در آن زمان یک کشور پادشاهی بود و در یک کشور پادشاهی اعلام جمهوری در دو نقطه از کشور، بازهم نشانی از استقلال و جدائی کامل است و نام دیگری ندارد.
این حکومتها چون به کمک و پشتیبانی شوروی و ارتش سرخ اعلام وجود کرده بودند، بیش از مدت یک سال نپائیدند و به محض خروج نیروهای حامی و نگهدارنده، به آسانی مغلوب حکومت مرکزی شده و ساقط شدند. اما بدبختانه تفکر تجزیه طلبی و جداسری از آن تاریخ در ذهن عده ای از افراد جوامع آن ناحیه باقی ماند و ادامه یافت؛ به گونه ای که هر زمان که ملت ایران فرصتی به دست آورد تا عدم رضایت خود علیه استبداد حاکم را نشان دهد و فریادی برآورد، این فرصتطلبان به جای همراهی با مبارزان و کمک در طرد استبداد حاکم، زمان و مکان را برای ابراز وجود و اظهار همان خواسته های جدائی طلبانه آماده یافته از جمع مردم بریدند و بر طبل خویش کوبیدند. انقلاب سال ۱۳۵۷ خورشیدی نیز چنین فرصتی را برای صاحبان این گونه افکار فراهم ساخت.
یک هفته پس از ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ و به اصطلاح پیروزی انقلاب، افراد حزب دموکرات مهاباد به سرکردگی مرحوم عبدالرحمان قاسملو به پادگان شهر مهاباد که یک هفته پیش تسلیم دولت موقت شده و فرماندهی اش به یک افسر کرد رسیده بود، حمله کردند و با حمایت افسران کرد محلی تمام اسلحه های سبک و سنگین پادگان از تفنگ تا توپ و زره پوش و تانکها را غارت کردند و با خود به خارج شهر بردند. اما پس ازچند روز که سوخت تانکها و زره پوشها تمام شد، این اسلحه ها بر روی دستشان ماند و مزاحم تحرک شد؛ و ناچار آنها را در میان کوه و دره و هرجا که سوخت تمام شده بود رها کرده و با سلاحهای سبک خود را به مکانهای امن رساندند؛ و سران حزب نیز به درون شهرهای و خانه های خویش بازگشتند. زیرا از یک سو تأمین سوخت تانک و زره پوش میسر و ممکن نبود، از سوی دیگر عبور آنها از کوه و دره امکان نداشت. لذا چنان که اشاره شد، این اسلحه ها را در میان راه ها رها کردند و دولت چندی بعد آنها را به پادگان برگرداند.
کمونیستهای کومله نیز در سنندج دو روز پیش از نوروز ۱۳۵۸ به فرماندهی مرحوم صدیق کمانگر مسلحانه به ستاد لشکر کردستان رفتند و سرهنگ ماشاالله سفری فرمانده لشکر را با اسلحه تهدید و وادار کردند که به فرمانده پادگان دستور دهد پادگان را به حزب کومله تحویل و تسلیم کند. سرهنگ سفری تلفنی دستور تحویل پادگان را داد، اما فرمانده پادگان دستور را اطاعت نکرد. لذا کومله به فرماندهی صدیق کمانگر همراه با تعدادی از جوانان شهر و به معیّت روستائیان به امید غارت پادگان و غنیمت اسلحه، مسلحانه با کلاشنیکف و «آر-پی-جی۷» که از قبل یا از ژاندارمهای شهر خریده بودند و یا از جانب صدام به دستشان رسیده بود، به پادگان سنندج حمله کردند و جنگهای کردستان را از همان زمان بنانهادند؛ که حدود یک سال و نیم دوام داشت؛ و در آخر فروردین ماه ۱۳۵۹ با پیروزی دولت و شکست کامل گروه ها جنگ پایان یافت و سران احزاب کمونیست همراه تفنگچی ها راه فرار به عراق را پیش گرفتند؛ تا بعدها به کشورهای اروپا و امریکا پناهنده شوند. بنابراین، همچنان که پیشتر نیز به این موضوع اشاره کرده ام، من رسماً اعلام می کنم که جنگ کردستان را گروه ها و احزاب کُرد آغازیدند و دولت موقت را مجبور به واکنش و دفاع کردند.
به این ترتیب بیش از ۳۳ سال است هرجا و در هر مقطع زمانی که بحث از آزادی ملت ایران و رهائی ی کشور از یوغ ستم و فساد و استبداد آخوندی می شود، عده ای ازهموطنان عزیزی که افکار شوونیستی قومی- و بعضی نیز حرص قدرت و مقام – سخت گریبانشان را گرفته است، بحث را به بیراهه می برند و سخن را به رژیم فدرالی برای آینده ایران می کشانند؛ و از ایجاد سیستم فدرالی در ایران آینده سخن می گویند. البته نه بر اساس تقسیمات استانی کشور، بل آن گونه رژیم فدرالی که بر مبنای قومیّت و گویش رایج میان قوم و قبیله بنا شده باشد … اشاره به قبیله کردم؛ زیرا هریک از این اقوام از قبیله های گوناگون تشکیل شده است که اغلب این قبایل علی رغم هم اقلیم بودن، سخن یکدیگر را نمی فهمند.
در پهنای جغرافی ایران بیش از بیست نوع زبان و لهجه رایج است. فدرالیسم زبانی به هرگونه بویژه بر مبنای گویش محلی، نه تنها مضر برای مُلک و ملت است، بل به علت پراکندگی زبانی، بی تردید امری غیر ممکن و محال و غیر قابل اجرا است. فزون برآنکه به تجزیه کشور منجر می شود.
کسانی که با بیان بدعتی به نام«حق تعیین سرنوشت» وارد میدان مبارزه شده و با نیّت جداسری و استقلالِ بخشهائی از خاک میهن، آدرس غلط می دهند؛ و تصورشان این است که می توانند میهن پرستان را اغفال کنند، یا تاریخ را نخوانده اند و یا اگر خوانده اند چشم برحقایق می بندند. پرسش تاریخی – اجتماعی این است:
۱- حق تعیین سرنوشت یعنی چه؟ در این وادی، چه گونه سرنوشتی باید تعیین شود؟ شما جدائی خواهان که ادعا دارید ما در اشتباهیم و شما جدائی خواه نیستید، این سه واژه«حق تعین سرنوشت» را باید به درستی و روشنی توصیف و تشریح کنید تا ما مخالفان و همچنین فارسهای غاصب بدانند که چه نوع سرنوشتی را باید برای شما رقم بزنند.
مثالی ساده در این مورد می زنم: پسری به سن رشد رسیده و ازدواج کرده است؛ و لی هنوز زیر دست پدر و در مغازه و کارگاهش مشغول کار است و در خانه نیز اتاقی و راهروی را در اختیار خود و زنش قرار داده اند؛ همسرش در گوش او می خواند که ما باید جدا زندگی کنیم و سرنوشتمان معلوم شود. پسر نزد پدر می رود و تقاضا می کند: پدر سرنوشت ما را معلوم کن. پدر می پرسد چه می خواهی؟ پسر پاسخ می دهد یا خانه ای جدید برایم بخر، یا وسط این حیاط دیواری بکش و خانه را به دو قسمت کن. بخشی شما با خانواده؛ و بخشی نیز من و همسرم! این را می گویند تعیین سرنوشت!
در عالم سیاست و کشورداری، حق تعیین سرنوشت تنها مختص کشورهائی است که در زیر قدرت استعمار قرار دارند و به نوعی مستعمره شده اند و باید از زیر بار استعمار بیرون آیند و مستقل شوند؛ مانند تمام کشورهای مستعمره که مستقل شدند. و در همین دهه های نزدیک، کشور الجزایر از استعمار فرانسه بیرون آمد و تعیین سرنوشت شد. آیا کردها، ترکمنها، بلوچها، آذربایجانی ها و لرها و دیگر اقوام در چنین وضع استعماری قرار گرفته اند که می خواهند تعیین سرنوشت شوند و یا همانند تمام ملت ایران در زیر سیطره حکومت آخوندی سرنوشتی یکسان دارند؟ می دانیم و شما نیز می دانید که انجام «حق تعیین سرنوشت» یعنی مستقل شدن و جدا شدن از دیگران و از بقیه پیکره کشور.
۲- تجزیه کشور برمبنای گویش های محلی، چه دردی از امراض سدگانه این مردم را تسکین می دهد و کدام نقطه ضعف اقتصادی و اجتماعی این مردمان را به نقطه قوّت تبدیل می کند؟ کردستان ایران برخلاف کردستان عراق از نظر ذخائر زیرزمینی فقیر است و نفت ندارد. لذا برای تأمین هزینه ها یا باید مردم را در گرسنه مرگی نگه دارد؛ و یا باز هم باید چشمش به دست حکومتیان ایران باشد. و این شق آخر با حق تعیین سرنوشت همخوان نیست زیرا چنین توقعی برابر است با مستعمره شدن کشور کردستان!
۳- پرسش سوم من از این مدعیان فدارالیسم قومی این است:
محدوده جفرافیائی کردستانی که شما می خواهید خود مختار اعلامش کنید، کدام است؟ این محدوده باید به درستی معلوم شود و تنها شامل کردها باشد و اقوام دیگر را در بر نگیرد. وگرنه دوباره همان بساط است؛ و مدتی بعد اگر جنگ داخلی در آن اقلیمها شروع نشود، دستکم آن اقوام شما را کردهای غاصب می نامند و از شما تعیین سرنوشت خود را خواستار خواهند شد. به همان گونه که اکنون شما دیگر ایرانیان را فارسهای غاصب خطاب می کنید! آیا شما عزیزان از تعداد کردهای مقیم خراسان باخبرید؟ آیا نقشه ایران را که برحسب گویش و زبان مردمانش ترسیم شده است دیده اید؟ آیا آگاهید که در چندین نقطه دیگر غیر از نقاطی که شما کردستانش می نامید کردها می زیند؟ آیا می دانید در آذربایجان غربی آذری و کرد با چه نوع پراکندگی ی سرسام آوری اقامت دارند؟ اگر پاسخ مثبت است چه گونه خطی می توانید به دور این مردم بکشید که فقط تمام کردها در محدوده و اقلیم جفرافیای کردستان خودمختار شما قرار بگیرند و زیر پوشش حکومت شما باشند؟
عزیزان! واقعیّت چیزی ملموس و قابل دیدن است؛ ولی آرزو، خیالی است اغلب ناروا و غیر قابل انجام.
۴- شما تا مرز جغرافیای کردستان را به روشنی ترسیم نکنید و نگوئید سرنوشت کدام بخش را تعیین و مستقل می کنید، نه می توانید از فدرالیسم سخن بگوئید، و نه با طرز تفکر آن گونه فدرالیسم حق دارید برای کردستان تعیین تکلیف کنید. کردهای جهان از ایرانیان اصل و خالصند؛ و ما کردها ایرانی هستیم و برای تغییر رژیم و برقراری آزادی و مردمسالاری و دموکراسی همانند دیگر مردم ایران حق داریم اظهار نظر و اعلام وجود کنیم. و نه ابراز جداسری و تجزیه طلبی!
۵- همگان براین باورند و شما اعضا و هواداران احزاب چپ کردی نیز پذیرفته اید و بارها به آن گواهی داده اید که ایران ملک مشاع تمام ایرانیان است. این سخن به این معناست که مردم اصفهان و کرمان و سمنان و خراسان و یزد و… نیز خود را مالک سرزمین کردستان می دانند؛ همچنان که ما کردها نیز در مالکیّت آن اقالیم و استانها شریکیم. پس اگر در نقطه ای از این ملک مشاع باید وضعی جدا از قاعده مألوف ایجاد شود، این کل ملت ایران است که باید براین امر رضایت دهد و بر آن صحه بگذارد. یعنی اگر برای هر اتفاق و موضوعی باید به آراء مردم رجوع شود، این آراء شامل کل ملت ایران است و نه تنها اهالی آن محل. به عبارتی دیگر این تمام مردم کشور است که باید برای گوشه ای از این ملک تعیین تکلیف کند و رفراندم در سطح کشور باید انجام شود. وگرنه با رجوع به آراء هر ده و روستا نیز، می توان جدائی و استقلال آن ده و قریه را تعیین و تأمین کرد.
مبارزه با حکومت فقیهان و ستیز با این استبداد را نباید با طرح مسائل انحرافی به بیراهه کشاند؛ و نابودی چنین رژیم فاسدی را از راه عناد با تمامیّت ارضی کشور و جدائی از هموطنان دنبال کرد. یکپارچگی کشور و حفظ و نگهداشت حریم و مرزهای آن باید مورد توجه همگان باشد؛ و آحاد ملت ایران باید به حفظ تمامیّت ارضی میهن وفادارباشند.
۶- در کدام برهه از زمان و کدام صفحه از تاریخهای مکتوب، شما کشوری به نام کردستان و یا مملکتی به نام آذربایجان دیده و خوانده اید که فارسها آنجا را تسخیر کرده باشند؛ و شما در صدد نجاتش برآمده اید؛ و امروز می خواهید چنان کشوری را از نو احیا کرده و به وجود آورید؟ چرا در انقلاب مشروطیّت علیرغم ضعف کامل حکومت و قوای دولتی، کردها چنین خواسته ای را مطرح نکردند و اصولاً از آن خبر نداشتند. برعکس، آنچه تاریخ مشروطه اشاره دارد و مرحوم شیخ محمد مردوخ آیت الله کردستان نیز در کتابش به نام«تاریخ مردوخ» نوشته است، کردها در این انقلاب تفنگچی و پول در اختیار مخالفان مشروطه گذاشتند. از آنجمله سالارالدوله برادر محمد علی شاه از عراق به میان کردها آمد و از خوانین کرد تقاضای کمک برای فتح تهران کرد. خوانین کرد نیز با دست و دلبازی تفنگچیهای خود را در اختیارش گذاشتند تا با قوای آزادیخواهان مشروطه بجنگد. خوشبختانه در مصاف با قوای آزادیخواهان- در نزدیکی سنقر کلیائی- به سختی شکست خوردند و قوای کرد حامی سالارالدوله منهزم شد.
می دانید چرا این اتفاق آن زمان نیفتاد؟ برای این که کشوری به نام اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی به زعامت استالین وجود نداشت که بخواهد مرتب به از همسایگان ببرد و به وسعت خاک خود بیفزاید. و همچنین استالین معمائی به نام حق سرنوشت خلقها را مطرح سازد.
کردها سابقه زندگی چندهزار ساله در پهنه ایران زمین دارند و همواره قومی بوده اند دردرون ایران بزرگ. به این موضوع و مطلب، هم فردوسی در شاهنامه اشاره دارد؛ و هم رودکی در مرثیّه قصیده گونه اش که در مرگ «مرادی» دوست شاعرش سروده، از کردها یاد می کند.
۷- کرد، عرب، بلوچ، گیلک، ترکمن و آذربایجانی در پهنای ایران چند هزار سال باهم زیسته اند؛ و از بدو تولد به زبان مادری و محلی سخن می گویند و زبان رایج بین آنها را هیچ قدرت و دولت و قوم و طایفه ای از آنان دریغ نکرده است. اگر غیر از این بود می بایست امروز از این گویشها و لهجه ها خبری و اثری نباشد. بچه های این اقوام در دامن مادر خویش بزرگ شده و به زبان مادری با خانواده ی خود سخن می گویند؛ و هنگامی که به سن شش سالگی رسیدند زبان فارسی دری را نیز از راه معلم و مدرسه یاد می گیرند و دو زبانه می شوند. آیا این اتفاق جز سود دو زبانه شدن چه مشکلی دارد و چه نقصی ایجاد کرده است؟
حتا اگر درست در بافت جوامع ایران دقت شود، بین همانهائی که از نظر شما هواخواهان حق تعیین سرنوشت به فارسهای غاصب مشهورند، لهجه های متفاوت و لغات نا آشنائی رواج دارد که اغلب فهمش برای دیگر فارسی زبانها مشکل است (مانند سمنان و دامغان و دهکده و روستاهای کویری).
هیچ نیرو و هیچ زورمندی نمی تواند مانع یادگیری زبان مادری در میان قوم و قبیله باشد؛ و هیچ گاه در طول تاریخ نیز چنین چیزی اتفاق نیفتاده است. و این مختص ایران نیست و در تمام جهان چنین روندی جاری است و زبان مادری قابل حذف نیست. در همین زمینه دیدیم که اعراب در مدت بیش از شش قرن استعمار و تسلط بر ایران نتوانستند نه زبان فارسی را تغییر دهند، و نه لهجه های کردی و بلوچی و گیلکی و لری و حتا لهجه های محلی مانند اصفهانی و یزدی و …. را عوض کنند.
زبان مادری همچنان که از نامش مفهوم است، از سوی مادر به نوزاد منتقل شده و در او جان می گیرد و رشد می یابد و طفل در تمام مراحل زندگی با آن همواره سخن خواهد گفت. اما تحصیل با گویشهای محلی جز در سطح ابتدائی آن هم همراه زبان فارسی به منظور هماهنگی با جامعه ی ایران جایز نیست و حتا زیانبار است. زیرا هر ایرانی باید دروس و دانشهای جدید را برای ورود به دانشگاه های ایرانی با فارسی بیاموزد. در واقع فارسی زبانِ ورود به دانشگاه و جامعه ی پهناور ایران است. اگر تحصیل دانشهای فیزیک و شیمی و ریاضی و طبیعی و… به گویش محلی باشد، دانش آموز کرد و لر چه گونه خواهد توانست در دانشگاه های دیگر نواحی ایران که به زبان فارسی تدریس می کنند، شرکت کند؟ زبان فارسی با آن همه بزرگان فرهنگ و ادبش که شهره اند، و با آنکه در سه تا چهار کشور مورد استفاده است، هنوز در سطح جهان مهجور و مفلوک است و به زحمت جواب مطالب علمی را می دهد. شما تازه می خواهید علوم طبیعی و انسانی و فلسفه را با لهجه های محلی یاد بدهید؟! مگر این که همچنان که نوشتم و باور من است، شما جدائی کامل و استقلال را منظور و هدف داشته باشید.
بی شک فراگیری زبان فارسی این توانائی را به همگان می دهد که با رسم الخط فارسی، مطالب گویش خود را نیز بنویسند؛ و نوشتن به گویش مادری مشکلی نیست که نیاز به آموزش جداگانه داشته باشد. همچنان که استاد شهریار به ترکی شعر گفته و با رسم الخط فارسی آن را به ما رسانده است.
در کشور ایالات متحده امریکا که راقم این سطور نیز در آن مقیم است، چند سد قوم و زبان مشغول زندگی و به کار مشغولند و اغلب در میان خانواده، با زبان کشور و قوم خود سخن می گویند؛ اما تمام این مردم مجبورند انگلیسی را یاد بگیرند و با آن درس بخوانند؛ و با کارفرما و کارگر به گویش انگلیسی سخن بگویند.
من با نگاه و دقت در کارکرد حزبها و دسته های سیاسی ئی که از بعد از جنگ جهانی در کردستان تأسیس شده و با استفاده از فضای پس از انقلاب قدرت گرفته اند، به این نتیجه رسیده ام که هدف اصلی و غائی شان تشکیل حکومت مستقل و کشوری جدا به نام کردستان و رسیدن به حکومت همان کشوری است که آنها ایجاد و وجودش را خواستارند. غیر از این هرچه بگویند فلاش راهنمای مخالف زده اند و می خواهند مخاطب را به بیراهه بکشانند. زیرا مرحوم قاضی محمد نیز در سال ۱۳۲۴ ادعا داشت که منظورش استقلال نبوده است؛ و در دادگاه نظامی نیز بارها آن را تکرار کرد. اما مرحوم قاضی محمد گرچه راست می گفت، اما چون دارای حسن نیّت بود، نمی دانست روسها چه غذای مسمومی برایش پخته اند. شکل و فورم حکومتش را می دید که هیچ تفاوتی با استقلال ندارد؛ می دید که در گوشه ای از حکومت پادشاهی اعلام جمهوری کرده است؛ مرحوم سیف قاضی برادرزاده اش را با یونیفورم افسران روسی ملبس و وزیر جنگ حکومت کرده بود؛ بر روی سکوی بلندی می ایستاد و رژه ارتش خود را با سلام نظامی پاسخ می داد، اما با این همه مدرک چون تجربه سیاسی نداشت، همان گمان را درخود تقویّت کرده بود و ادعا داشت که منظورش جدائی نیست. در حالی که همچنان که در پیش اشاره کردم، تمام آنچه درآن یک سال حکومت انجام گرفته بود، به صورت عملی و کامل، تأسیس کشوری مستقل با جمعیتی چند ده هزار نفره مهاباد و حومه بود. حکومتی مستقل با پرچم و سرود جدا و کابینه ای کامل که تنها حقوق کارمندانش را از پولی که از تهران می رسید پرداخت می کرد!
۸- اما پرسش از کسانی که به صورت دبیران حزب و وکیلان مدافع قوم کرد خودنمائی می کنند و به قدرتهای خارجی التماس دعا دارند که آنها را در راه رسیدن به مقصود یاری رسانند این است: آیا شما جامعه ی خود را به درستی می شناسید؟ آیا از جامعه شناسی قوم خود آگاهید؟ من می گویم نه! زیرا اعضای حزب دموکرات کردستان، تصورشان این است که تمام کردستان و مجموعه کردها یعنی مهاباد و بوکان! و حزب کومله نیز تنها در پی پیاده کردن حکومت مائوئیستی است و از بافت جوامع استان کردستان نا آگاه است؛ و کردستان را به عنوان مرکز اهرم برگزیده است. در غیر این صورت باید می دانستند که مردم منطقه گروس و قروه در استان کردستان، گویش مهابادی را نه درک می کنند و نه می فهمند. مردم دهات اطراف قروه ترکی حرف می زنند. همچنین کردهای کرمانشاه، گویش کردی خود را دارند و کردی مهابادی را مطلقاً نمی فهمند. در ضمن کردهای گروس و قروه شیعه اند؛ و کردهای کرمانشاه که بزرگترین جمعیّت کرد ایرانی را می سازند، یا شیعی مذهبند و یا پیرو آئین اهل حق که شما مهابادی ها آنها را شیطان پرست می نامید. بنابراین اینها هیچ گونه سنخیّتی با شما ندارند؛ و نمی توانند با لهجه شما درس بخوانند و بنویسند؛ و درواقع زبان مهابادی برایشان زبان خارجه است!
من به عنوان کرد ایرانی از آن تیتر درشتی که در رسانه های عمومی با این متن«ما از سازمان ملل می خواهیم که حریم هوائی کردستان ایران را نیز ممنوعه اعلام کند…» دیدم، بسیار شرمنده شدم. زیرا باور نمی کردم کردهای ایران از قدرتهای جهان بخواهند مانند کشور لیبی، به کردستان حمله کنند تا آرزوهای حضرات برآورده شده و آنها رئیس جمهوری و وزیر و وکیل شوند.
از نظر من به عنوان عضو جبهه ملی ایران، مبارزه با استبداد حاکم در ایران چیزی است، و نگه داشت تمامیّت ارضی و یکپارچگی کشور چیزی دیگر. این دو نه قابل معامله اند و نه توانا به مخلوط شدن باهم. همچنان که در مقابل وضع جزائر تنب و ابوموسی با حکومت همآوا و همسو و همنظریم، در مورد دیگر مسائلی که به جداسری و یا تجزیه منجر شود همین تکلیف و مسئولیّت را داریم و احساس می کنیم.
دوای درد ایران و ملت ایران، پیاده کردن اندیشه های جدائی خواهانه نیست. برعکس، این چنین برخورد با مسائل، تنها به سود قدرتهائی است که بزرگی و عظمت ایران را برنمی تابند و دورنمای نفع خود را در تکه- پاره شدن این سرزمین جستجو می کنند.
چاره تمام این مصیبتها، فقط و فقط در پیاده شدن نظام مردمسالار و رژیم دموکراسی و بسط آزادی است… آری، دموکراسی و دموکراسی…
موضوع و بحث فدرالیسم که نتیجه اش تجزیه یک کشور یکپارچه به قطعات کوچک است، نمی تواند مورد موافقت ایرانیان اصیل از هر نژاد و قوم باشد. زیرا فدرالیسم باید جمع آوری و پیوند دادن قطعات کوچک جغرافیائی برای ساختن سرزمینی پهناور و زورمندتر باشد؛ و نه پاره کردن اقلیمی بزرگ با تاریخی دراز مدت به تکه های کم بها و لرزان.
به جای توسل به فدرالیسم قومی که نه سودمند است و نه ممکن، باید به خوگردانی استانها و عدم تمرکز امور اداری و اجتماعی؛ و واگذاری امور محلی به نهادهای انتخابی از سطح روستا تا استان اندیشید. چنین تفکری که استانهای کشور بر مبنای تقسیمات کنونی – و نه برحسب قوم و لهجه – باید خودگردان باشند و امور داخلی خود را تحت نظر و مدیریّت مدیران و کارگزاران محلی سر و سامان دهند، حاصل و ثمره یک رژیم مردمسالار و دموکرات است و آرزوی تمام میهن پرستان.
کالیفرنیا دکتر محمد علی مهرآسا ۲۸/۵/۲۰۱۲