ابوالحسن بنی صدر
…اما ولایت مطلقه بمعنای قدرت مطلق بر جان و مال و ناموس مردم، خود ناقض خویش است. چراکه تحقق آن، مرگ همگان و ویرانی همه جا را ببار می آورد. به این دلیل روشن که قدرت مطلق از راه مرگ و ویرانی مطلق می باید پدید آید. چون چنین مرگ و ویرانی هر چه هست، ممکن نیست. از این رو، ولایت مطلقه فقیه نیز تحقق نایافتنی است. رفع این تناقض نیز، به زدودن ولایت فقیه میسر می شود…
پرسش اول از خانم ویدا، و پرسشهای بعدی، یکچند از پرسشهای آقای محمد هستند:
• سئوال از آقای بنی صدر
این روزها اخبار متعددی از بیماری خامنه ای و شایعاتی پیرامون مرگ قریب الوقوع وی شنیده می شود. نشریه انقلاب اسلامی نیز به طور مرتب به انعکاس مسموعات در این زمینه می پردازد. حال به فرض صحت این موضوع و مرگ زودرس خامنه ای، این مرگ تا چه اندازه می تواند بر جنبش ایرانیان تاثیرگذار باشد. آیا باید مرگ او را به فال نیک گرفت و سست شدن پایه های حکومت را به انتظار نشست؟
❊ پاسخ به پرسش:
1 – مرگ هیچ کس، حتی جبار، آرزو کردنی نیست. بر انسانهای آزاده نیست که به انتظار مرگ کسی، حتی یک جبار نشینند و گردش حال و احوال خود را نه از خود که از مرگ جبار، بخواهند. زیرا هر ملتی که بخواهد تغییر کند، یعنی رابطه با قدرت را با رابطه با استقلال و آزادی خود جانشین کند، دوکار را باهم باید انجام دهد: رها کردن خویش از ضد فرهنگ زور و مبارزه با جبار و جباریت و استبداد بنام دین.
2 – باوجود این، بیماری آقای خامنه ای از این نظر اهمیت دارد که به شناسائی وضعیت آن سان که هست، کمک می کند. چنانکه بیماری شاه سابق، می توانست شناخت وضعیت را در ماههای پایانی رژیم او، دقیق تر کند. وقتی قدرت در یک شخص متمرکز می شود، بیماری او نمی تواند اختلال پدید نیاورد. بخصوص که از انتخابات فرمایشی 22 خرداد 1388، بدین سو، رژیم فلج و وضعیت سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی کشور، همچنان به وخامت می گراید. هرگاه آقای خامنه ای بیمار نباشد و رژیم فلج شده باشد، فلج آن گویای این واقعیت است که ولایت مطلقه فقیه بمثابه دولتی برمحور یک مرکز قدرت، فرسوده گشته است. چرا که میان عنصری که نقش محور فعال و آمر را دارد و دیگر عناصر سامانه که باید نقش فعل پذیر و مأمور را بازی کنند، سازگاری نزدیک به ناممکن گشته است. از عوامل عدم سازگاری، یکی وجود واحدهای مافیائی در سامانه و خودکامگی نسبی آنها است. هرگاه آقای خامنه ای بیمار باشد، نقش تعیین کننده او را دیگری و یا دیگرانی باید انجام دهند که اندازه فرمانبری از آنها کمتر است. در نتیجه، ناسازگاری در سامانه شدید تر و فلج دولت قطعی تر شده است.
3 – تا وقتی که مردمی تغییر نکنند و رابطه با قدرت را با رابطه با استقلال و آزادی خود جانشین نسازند، نه فلج رژیم و نه مرگ آقای خامنه ای، سبب تغییر نمی شود. زیرا دولت فلج می تواند برجا بماند و ویرانی بر ویرانی بیفزاید. با این وجود، اگر دستگاه تبلیغاتی رژیم نسبت به انتشار مسموع ها در باره بیماری آقای خامنه ای، واکنش نشان می دهند و هدف از انتشار مسموع ها را متزلزل کردن «نظام» می شمارند، بدین خاطر است که وقتی محور فعال یک سامانه از کار می افتد، تا زمانی که سامانه محور دیگری را جانشین او کند، ثبات نمی پذیرد. از توانائیش در مهار جامعه بسیار کاسته می شود. بدین خاطر بود که ایران گیتی ها، جنازه آقای خمینی را به خاک نسپرده، یکی از جمع خود را «رهبر» کردند و، قول جعل کردند و به آقای خمینی نسبت دادند. از قول او نامه جعل کردند و برخلاف وصیت او، قول و نامه جعلی را دست آویز «رهبر» گرداندن آقای خامنه ای، برخلاف قانون اساسی کردند.
4 – پایه های رژیم را مرگ آقای خامنه ای سست نمی کند. ناتوانی های سامانه و تضادهای درونی آن و تضادهایش با رشد جامعه و ویرانگری رو به افزایش نیروهای محرکه و از دست رفتن مشروعیتها، در نتیجه، خالی شدن مرام راهنما از حقوق و پرشدنش از زور است که سست و بسا ویران می کنند. علائم مرگ رژیم را ماهی پیش از انتخابات فرمایشی 22 خرداد 88،در دانشگاه هامبورگ در جمع ایرانیان تشریح کرده ام. از آن پس، رژیم نه تنها نتوانسته است آن علامتها را از بین ببرد، بلکه آنها نمایان تر نیز شده اند. با این وجود، تا مردمی چشم انداز دیگری را نجویند و از رهگذر تغییر، برآن نشوند دولت مافیاهای نظامی – مالی را با دولت حقوقمدار جانشین گردانند، رژیم برجا می ماند.
5 – بنابر مسموع، آقای منتظری گفته است عمر ولایت فقیه با عمر آقای خامنه ای به پایان می رسد. راستی اینست که عمر ولایت فقیه به پایان رسیده است. چراکه این مرام، مرام مرگ و ویرانگری است. چنانکه در جنگ 8 ساله، یک نسل ایرانی نفله شد و بنا بر قول همین رژیم، 1000 میلیارد دلار به ایران زیان وارد شد. البته سوزاندن 8 سال فرصت رشد را به حساب نگذاشته اند. زیان 10 سال بحران اتمی را نیز 750 میلیارد دلار محاسبه کرده اند. باز، سیل استعدادها که از ایران می روند و صندوق بین المللی پول 150 هزار نفر درسال برآورد می کند و معادل فرار 50 میلیارددلار سرمایه از ایران ارزیابیش می کند (500 میلیارد دلار در 10 سال) و فرصت رشدی که سوزانده می شود، به حساب گذاشته نشده است. اما چرا مرام و کار این رژیم مرگ و ویرانی است؟ زیرا مرامش از همان فقه تکلیف مدار نیز خالی و از زور پر بود و پرتر شده است و زور از مرگ و ویرانی پدید می آید.
بدین قرار، ملتی که بخواهد راه و روش زندگی را برگزیند، دقیقه ها را نیز مغتنم می شمارد، تغییر می کند و برای تغییر رژیم مافیاهای نظامی – مالی به دولت حقوقمدار بر می خیزد.
• نظر و پرسش در باره رویه باری بهر جهت «مردم»:
معضل جامعه ما براستی «باری به هرجهت» رویه کردن است. این «باری به هر جهت» کارها کرده (یعنی خرابیها به بار آورده) و نسلها با این فکر زندگی کرده و می کنند. آنگاه شما آنها را به تحول فرامی خوانید؟اهل ناامیدی نیستم چون خودم تغییریافته ام. ولی گرفتاریهای روزگار(که حتما پشتش سیاستی است) ودلمشغولی های بیکرانی که برای مردم درست شده و درست می کنند.«باری به هرجهت» پیروزاست و من متاسفم که باید این را بگویم چون غرق این اجتماعم وکاملا درگیر.
❊ نقد نظر و پاسخ به پرسش:
1 – پرسش کننده گرامی می گوید اهل ناامیدی نیست چون تغییر کرده است. پس بر او است که بداند چون تغییر کرده است، تغییر می دهد. برای این که به تغییر دادن توانا شود، باید سرشار از شادی و امید بگردد و امواج شادی و امید را در محیط زندگی خویش بهرسو روان گرداند. می دانم که در بعد سیاسی، نماد امید و شادی شدن آسان نیست. دیوار سانسور میان کسی که تغییر کرده است و آنها که باید تغییر کنند، حایل است. خودسانسوری بسیاری را از تأثیر پذیرفتن باز می دارد. اما واقعیت اجتماعی سه بعد دیگر، بعدهای اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی نیز دارد. الگوی تغییر شدن در این بعدها، دیگران را به تغییر کردن برمی انگیزد و تغییر در هریک از سه بعد، تغییر در بعدهای دیگر را ببار می آورد. چنانکه توفیق در قلمرو دانش و الگوی موفقیت گشتن، دیگران را به آموختن دانش و فن برمی انگیزد و رشد در دانش و فن، رشد یافته را صاحب نقش در قلمروهای دیگر می کند. و یا معرفت به حقوق ذاتی خویش و زندگی را عمل به این حقوق کردن و در همان حال، دفاع از حقوق دیگران را دفاع از حقوق خود دانستن، تغییر کردنی است که نخست سبب تغییر خانواده (رابطه با همسر و فرزندان را رابطه حقوق با حقوق و فضلها و استعدادها با فضلها و استعدادها کردن) می گردد و سپس خانواده را الگو می کند برای خانواده های دیگر. زور که در خانه ها بی محل شد، قلمرو اجتماعی وسیعی را پدید می آورد هم رها از سلطه دولت استبدادیان و هم رها از سنگینی امید شکن جو زور و خشونت.
2 – اما اگر «مردم» «باری بهرجهت کردن» را رویه کرده باشند – تحریم وسیع انتخابات نشان می دهد که چنین نیست – بدین معنی است که یکسره از آینده، حتی آینده نزدیک، مأیوس هستند. یعنی جامعه رشد نمی کند، در عوض، جو زور و خشونت سنگین می شود و مردم مفری نمی جویند. یعنی چون زور حاکم است و فردا نامعلوم، هرکس زندگی روزانه را هرطور پیش آمد میگذراند. یعنی انسانها از حقوق ذاتی و نیز حقوق جمعی و ملی خویش یا غفلند و یا در خود یارای عمل کردن به آنها را نمی بینند. یعنی مردم اهل عمل نیستند، اهل عکس العمل هستند. بنا بر این، از حقوق معنوی خویش، شادی و امید و دوستی و همیاری و کرامت و… و نیز از حق شهروندی خود یا غافلند و یا چنان بی حوصله اند که حاضر نیستند این حقوق را به یاد خود بیاورند. یعنی مردم برای مشکل جمعی، راه حل های فردی می جویند و نمی یابند و سر تسلیم در برابر جبار و مأموران او فرود می آورند. یعنی مردم در بند تعین ها یا هفت بند و بسا هفتاد بند نامرعی خود را اسیر می بینند و به جای اینکه خود برخیزند، چشم به انتظار نجات دهنده اند دوخته اند و او را نمی یابند. خود را شکل می انگارند و در خود را یارای برداشتن این بندها از دست و پا نمی بینند. یعنی توانائی خود را یکسره از یاد برده اند و با صدور حکمی بی فرجام، خود را محکوم به ناتوانی کرده اند.
اگر ارزیابی پرسش کننده گرامی صحیح باشد، پس ایران امروز، به ایران مغلول زده ای می ماند که مردمش وطن و حق زندگی خویش را از یاد برده و دل به مرگ سپرده اند. اگر چنین باشد، ایران امروز، به حماسه سرایانی نیاز دارد که، به اندیشه و عمل، حماسه انسان و حماسه وطن و حماسه زندگی ملی در رشد و سرفرازی بسرایند.
برپرسش کننده گرامی است که تغییر خویشتن را کامل کند. علامت کامل شدن تغییر اینست که فراخواندن مردم را به جنبش، فراخواندن آنها را به بخاطر آوردن توانائی ها و حقوق و میل به زندگی در رشد و سرافرازی، کاری ضرور خواهد یافت. خود چنین خواهد کرد و از همگان نیز خواهد خواست چنین کنند. و دیگر تردید نکند که وقتی ملتی برآن شد که حماسه زندگی خویش را، به اندیشه و عمل خود، بر صفحه باز تاریخ رقم زند، به یمن توانائی خویش، معجزه گر خواهد شد.
• پرسش در باره تاریخ:
آیاتاریخ دروغ است؟ از نظر علمی چگونه میتوان وقایعی که چندین سال از وجودشان گذشته، نسبت به صحتشان اطمینان کامل داشته باشیم؟ از کجا معلوم احادیث و روایات الکی نباشند در عین حال که اکثرشان حرفهای بسیار خوبی هستند؟ چطور در عصر ائمه ما که کتابتی وجود نداشته و بعدها توسط عمر عبدالعزیز رایج شد این همه حدیث داریم؟
❊ پاسخ به پرسش در باره تاریخ:
1 – دروغ محض نمی توان ساخت. دروغ پوششی است که دروغ زن می سازد تا راست را از چشمان عقول بپوشاند. از این رو، دروغ همواره پرتناقض می شود و با رفع تناقض ها، راست به دست می آید. برای مثال، ولایت مطلقه فقیه بمعنای بسط ید او بر جان و مال و ناموس یکایک مردم، دروغ بسیار بزرگی است زیرا فراوان تناقض در بردارد:
1.1 – بسط ید مطلق، قدرت مطلق بر جان و مال و ناموس معنی می دهد. پس نه فقه و نه فقیه که قدرت (= زور) مطلق است که ولایت می یابد. چنانکه اگر این زور را برداریم، فقیه و مردم سرجای خود می مانند و فقیه در حد دانش خود، ولایت پیدا می کند. به این ترتیب که طالب معلوم او، از او پرسش می کند و او به پرسش پاسخ می دهد. انتقال دانسته فقیه به طالب آن، ولایتی است که به زور، هیچ فرصت پدید آمدن و بکار رفتن را نمی دهد.
1/2- این ولایت ناقض دین است. چراکه بنا بر دین، هرکس خود خویشتن را هدایت می کند و مسئول پندار و گفتار و کردار خویش است اما بنابر ولایت مطلقه فقیه، کسی که آلت فعل او می شود، از حق هدایت خود و از شخصیت مسئولیت پذیرخویش، محروم می شود. از این رو،
1/3- این ولایت ناقض انسان در استقلال و آزادی و کرامت خویش است. چراکه حقوقمندی و مسئولیت شناسی او ناقض ولایت مطلقه بر او است. هرگاه بخواهیم تناقض را رفع کنیم، یا باید انسان را موجودی فاقد حقوق ذاتی و مکلف به اطاعت گمان بریم و یا ولایت فقیه را جعل بدانیم و حذف کنیم. اگر این ولایت را حذف کنیم، انسان ها (فقیه مدعی ولایت و جمهور مردم ) برخوردار از حقوق ذاتی خویش برجا می مانند. اما اگر بخواهیم حقوق ذاتی را حذف کنیم، انسانها، از جمله فقیه مدعی، برجا نمی مانند. نتیجه این که ولایت فقیه جعل است و باید زدود.
1/ 4- اما ولایت مطلقه بمعنای قدرت مطلق بر جان و مال و ناموس مردم، خود ناقض خویش است. چراکه تحقق آن، مرگ همگان و ویرانی همه جا را ببار می آورد. به این دلیل روشن که قدرت مطلق از راه مرگ و ویرانی مطلق می باید پدید آید. چون چنین مرگ و ویرانی هر چه هست، ممکن نیست. از این رو، ولایت مطلقه فقیه نیز تحقق نایافتنی است. رفع این تناقض نیز، به زدودن ولایت فقیه میسر می شود.
1/5- ناقض خداوند – بیشتر از شرک بنابر نظر آقای منتظری – است. چرا که باید نخست گفت خدا نیست، تا خلاء مطلقی پدید آید و این خلاء را قدرت (= زور) پر کند. هرکس به خود زحمت تجربه کردن را بدهد، در می یابد، که وقتی می گوید خدا نیست، درجا می پذیرد که تعین یا حد و حدود هست. حال اگر از خود بپرسد محدود کننده خود او در اندیشیدن و در گفتن و عمل کردن چیست؟ در جا، پی می برد که محدود کننده ای جز قدرت (= زور) وجود ندارد. پس خلاء را همواره قدرت (= زور) پر می کند. آن رابطه ای که بدان، انسان استقلال و آزادی و دیگر حقوق خویش را به عمل در می آورد، رابطه با نامتعین، نا متعین دانائی و توانائی و استقلال و آزادی و… و حق محض است. پس رفع تناقض به حذف ولایت مطلقه و غیر مطلقه فقیه و هرگونه ولایتی است که زور در برداشته باشد.
1/6- ولایت فقیه، خالی از هستی و، از این جهت، ضد حق است. بیان استبداد فراگیری است ساخته بر اصل ثنویت تک محوری و ناقض اصل توحید است. این نظر بدون وجود و اصالت بخشیدن به قدرت (= زور) که به خودی خود، وجود ندارد، ساخته شدنی نبود و نیست. اما، در طبیعت، نیرو وجود دارد و زور وجود ندارد. هر زمان نیرو را در ویرانگری بکار می بریم، به نیروئی که ما خود در ویرانگری بکار می بریم، زور می گوئیم. در عوض، قوه رهبری و حق رهبری در هر موجودی وجود دارد. در واقع، وقتی کسی بخواهد دیگری را از عمل به این استعداد و حق بازدارد، جز این نمی تواند کرد که زور در کار آورد. این زور که فرآورده سلطه جوئی کسی بر دیگری است، بمحض انصراف او از سلطه جوئی و یا تن ندادن دیگری به سلطه پذیری، از میان برمی خیزد. به سخن دقیق تر، طبیعت خود را که نیرو است، باز می یابد. بدین قرار، ولایت کسی بر دیگری بمعنای اعمال قدرت بر او، خالی از هستی و محصول سلطه جوئی کسی و یا گروهی بر جمهور مردم است. رفع این تناقض نیز، به زدودن ولایت فقیه بمعنای قدرت فقیه بر جمهور مردم است.
تناقضهای دیگر نیز در این ادعا وجود دارند که در کارهای دیگر برشمرده ام. این چند تناقض در یک ادعای دروغ، برای اینکه پرسش کننده و خوانندگان دریابند چرا دروغ بدون تناقض نمی توان ساخت و گفت، کفایت می کند.
بدین قرار، دو رابطه بیشتر نمی توان برقرار کرد: رابطه با خدا که مستقیم است و رابطه با قدرت. ولایت فقیه تنظیم رابطه با قدرت است. اعضای جامعه ای که با قدرت رابطه برقرار می کنند، از خداوند غافل می شوند. از حقوق ذاتی خود غافل می شوند. اگر به آنها بگوئی حیات آدمی مجموعه ای از حقوق دربر دارد و حیات عمل به این حقوق است و چون انسان از این حقوق غافل می شود، خود را به ویرانگریهای قدرت می سپارد، سخت در شگفت می شوند. تاریخ چنین مردمی، تاریخ رابطه آنها با قدرت است:
از این رو، تاریخ بخصوص، وقتی مورخان در خدمت قدرت آنرا می نگارند، فراوان دروغ در بردارد. پرسش کننده و خوانندگان دیگر هرگاه در دروغهائی که روزمره ساخته می شوند و انتشار می یابند، تأمل کنند، تصور روشنی از تاریخی که ساخته و در اختیار نسل امروز و نسلهای آینده گذاشته می شود، بدست می آورند. آنها می توانند داوری واقع بینانه تری در باره تاریخهائی پیدا کنند که در گذشته، نگاشته شده اند و چون رابطه انسان ها را با قدرت گزارش می کنند، انبان های دروغ هستند.
با این وجود، هم امرهای واقع بر دو گونه اند و هم دو نوع تاریخ وجود دارند:
• امرهای واقع یا دیرپا و یا زودپا هستند. چنانکه تنظیم رابطه با قدرت، بمثابه یک امر واقع، دیرپا است. تنظیم رابطه با حق نیز دیرپا است اما هر رابطه قدرتی میان دو کس و یا میان دو گروه و یا میان دو کشور، زمان به زمان تغییر می کند. رابطه انسان با حق نیز، بمحض غافل شدن از آن، جای خود را به رابطه او با قدرت می دهد. باز، نسلها تداوم دارند اما عمر انسان، امر واقع دیرپا نیست. هر دروغ یک امر واقع است وقتی دروغ بودنش آشکار می شود، می میرد. اما دروغ سازی و دروغگوئی یک امر واقع دیرپا است. در نتیجه، دو نوع تاریخ داریم:
1 – تاریخ زودپا، تاریخی است که پیرامون شکلی از اشکال رابطه انسانها با قدرت، در یک دوره، «نگاشته» می شود اما نه آن شکل و نه آن دوره استمرار نمی یابد. هرگاه این تاریخ پر دروغ باشد، بسا در همان دوره، دروغ بودنش آشکار می شود و می میرد. چون تاریخهائی که در دوره هر جباری می نگارند، با از میان برخاستن آن جبار، به بایگانی ساخته های دروغ سپرده می شوند.
2 – تاریخهائی که مجموع امرهای مستمر، در رابطه با یکدیگر، می نگارند. این تاریخ واقعیت را همان سان که روی داده است و یا بسیار نزدیک به آن گزارش می کند.
دقیق ترین این تاریخ ها، هریک از ما هستیم. چرا که ساخته تاریخیم. پس اگر در آینه خود بنگریم، تاریخ حیات جامعه خویش را خوانده ایم. الا این که باید روش خواندن این تاریخ را بدانیم: برای این که از تأثیر ذهن خود در شناختن تاریخ بکاهیم، اصل راهنما را می باید، موازنه عدمی کنیم. به سخن دیگر، عقل خویشتن را مستقل و آزاد بگردانیم. آنگاه، فرهنگی که در آن بارآمده ایم، اصل، و باور راهنمائی که با آموختن و بکاربردنش کودکی را به جوانی رسانده و همچنان به زندگی خود ادامه داده ایم، عرف و عادت و رسم و سنتی که در بطن آنها پرورش یافته ایم و امرهای مستمری که خود در استمرارشان شرکت داشته ایم، بنا بر این، رابطه های درون و برون گروهی که در آنها زاده شده و بارآمده ایم را شناسائی کنیم. بدین شناختن، تاریخ دراز جامعه خویش را شناسائی کرده ایم.
حال اگر این تاریخ شناس به نقد تاریخ و در واقع خود، نشیند، نیک در می یابد چگونه باید تغییر کند تا بتواند تغییر دهد. درمی یابد چرا ایرانیان، با آنکه از ویژگی های ایرانیت جبر ستیزی است، همواره در استبداد زیسته اند. چرا بیان استقلال و آزادی که راهنمای انقلاب ایران بود، جای به بیان قدرت، بیان استبداد فراگیری سپرد که ولایت فقیه نام گرفته است؟ چرا ایرانیان اغلب حق را به شخص می سنجند و نه شخص را به حق؟ چرا زود به اطاعت از قدرت معتاد می شوند؟ چرا مصلحت را مقدم و حاکم بر حق و حقیقت می گردانند؟ چرا آسان خود را گرفتار مخوف ترین زندان ها که زندان بد و بدتر است می کنند. چرا همگان منطق صوری را روش می کنند؟ چرا…؟
برای این که کار را بر آنهائی آسان کنم که می خواهند تاریخ را نیک بشناسند، مورد سنجش حق به شخص را مثال می زنم: در جامعه های استبداد زده، از امرهای واقع دیرپا، یکی اینست که حق به شخص سنجیده می شود. برای این که یک شخصیت محک شود و حق بدان سنجیده شود، می باید در مناسبات و تناسبات قدرت، حضور و نقش مستمر داشته باشد. از پرسش های دیگر، پرسش کننده گرامی یکی اینست:
«نظرتان نسبت به نهج البلاغه چیست؟اصلا میتواند ازعلی علیه السلام باشد؟ یا برگردان یکی از کتابهای زرتشتیان است که درآن پندهای بسیارجالب ذکرشده؟»
این پرسش را دستمایه توضیح می کنم: در نهج البلاغه، از قول علی (ع) آمده است که زنان را سه نقص است. در روزهای اول انقلاب، در اجتماع بزرگ دانشجویان، دانشجوئی از من پرسید: نظر شما در باره این قول علی (ع) چیست؟ پاسخ دادم هرگاه بخواهیم گفته را بدون توجه به گوینده به حق بسنجیم، آن را متناقض، بنا بر این، دروغ می یابیم. علی (ع) دروغ نمی گوید. پس این قول از علی (ع) نیست. حال اگر بخواهیم شخص را به حق بسنجیم، ناگزیر بایدمان گفت که اگر هم علی (ع) این نظر را اظهار کرده باشد، نباید آن را پذیرفت. چنانکه من آن را نمی پذیرم. بدیهی است زورباورانی که به علی (ع) در رابطه قوا برقرار کردن با دیگران، نقش می دهند، جنجال بپا کردند و کار را به تهدید به قتل رساندند. طرفه این که آقای خمینی به من گفت: این چه حرفی بوده است که زده اید؟ پرسیدم خطا گفته ام؟ گفت: نه اما هر حرف غیر خطائی را هم نباید گفت. این جا کشور علی (ع) است. نباید گفت: علی گفته است من قبول ندارم…
اما همین علی (ع) دو تاریخ دارد: یکی تاریخی که دستگاه معاویه و جانشینانش در باره او نوشته است و امروز نیز زورباوران، آن را بکار می برند. نظیر این تاریخ است تاریخ دیگری که از خود بیگانه کنندگان دین در بیان قدرت ساخته اند و در سنجیدن حق به شخص، بکار می برند. اینان کار را وارونه کرده اند: به جای آنکه نهج البلاغه را به قرآن بسنجند، قرآن را به نهج البلاغه می سنجند. حال اگر پرسش کننده کاری را بکند که باید کرد و آن سنجیدن نهج البلاغه با قرآن و اصول راهنمای آنست، هرآنچه را با این اصول می خواند سخن علی و هرآنچه را ترجمان ثنویت و بازگو (مثل ناقص بودن زن) کننده فلسفه یونانی است، سخن علی نخواهد یافت.
تاریخ دوم علی (ع)، تاریخ رابطه انسان با حق است. این تاریخ نیز مستمر است: نسلها از پی یکدیگر، وقتی برای حقوق خویش برخاسته اند، از او آموخته اند ایستادن برحق را. عارفان که راه و روش مستقل و آزاد شدن از تعین ها را در پیش گرفته اند «از علی آموخته اند اخلاص عمل» را. اهل فتوت او را الگوی خویش شناخته اند. اخلاق شناسان او را نماد اخلاق یافته اند. و پرسش کننده می پرسد آیا نهج البلاغه رونوشت پندنامه های زردشتیان نیست؟ بر او است که بداند اصول پنج گانه نیز نخست اصول راهنمای دین زردشت بوده اند و هر بیان استقلال و آزادی، راه و روش رها شدن از بند قدرت (= زور) را می آموزد و این نیز یک امر واقع مستمر است.
باری، آنها که انسان را اصیل شناخته اند، او را آموزگار خویش شمرده اند. اهل دانش از زبان ابن سینا او را به دانشمندی ستوده اند. آنها که پیرامون تاریخ آزادی تحقیق کرده اند، دوران او را دوران برخورداری از بیشترین آزادی ها دانسته اند. با این وجود، هریک از ما، یک تاریخ هستیم. پس اگر برآن شویم که شخص را به حق بسنجیم، باید از خود بپرسیم: علی (ع) را چه وقت بکار گرفته ایم؟ وقتی خواستیم حق بجوئیم و یا حتی دلخواه خود را حق جلوه دهیم و یا وقتی که خواسته ایم، زور بگوئیم؟ پاسخ این پرسش، تاریخ زندگی علی از دید پرسش کننده است. چنانکه هرگاه نسل امروز بخواهد، آقایان خمینی و بنی صدر و خامنه ای و… را شناسائی کند و بنایش بر سنجیدن شخص به حق باشد و از خود بپرسد کدام یک از اینان در حق گفتن و کدام یک در زورگفتن بکار می آیند، به دقت می تواند هویت هریک را شناسائی کند. تاریخ دروغ ساخته ملاتاریا را این تاریخ به بایگانی ساخته های دروغ می تواند بسپرد و می سپرد.
• پرسش در باره نماز:
با سلام.نظرتان نسبت به نمازچیست؟ آیا این حرکات دولاّ و راست شدن و سیستماتیک و اداری برای خدا و خودمان مضحکه نیست؟ یا باید آن را بخوانیم و متحولش کنیم؟ خیلی سعی کردم دیگر نماز نخوانم ولی نشد. در اعماق وجودم گرچه ژرف نگری وجود دارد ولی نتوانسته ام از نماز دوری کنم. با اینحال با خواندنش بیشتر وقتها هیچ حس و حال و تغییری در من ایجاد نمی شود.
❊پاسخ به پرسش در باره نماز:
نخست یادآور می شوم که پرسش کننده پرسشهای دینی دیگر نیز کرده است که پیش از او نیز پرسیده شده و پاسخ دریافت کرده اند.
نیاش ها، فرآورده های دین ها نیستند. از آغاز، بیانگر کوشش انسان برای بازیافتن حالت فطری، حالت رها از قیدها، بوده اند و هستند. چنانکه در جنگ جهانی دوم، بهنگام حمله آلمان به روسیه، در آن روزهای سخت، استالین دستور داد دربهای معابد را بگشایند و بگذارند مردم روسیه نیایش کنند. این مردم می باید حالت رها از قیدها را باز می یافتند تا رویه تسلیم شدن فوج فوج به قوای مهاجم را با رویه استقامت در برابر آنها، جانشین می کردند و کردند. دین ها، در اصل، روش نیایشی چنین و برقرار کردن رابطه مستقیم انسان با خداوند، بنا بر این، بازیافتن استقلال و آزادی و حقوق و کرامتمندی بوده اند:
از اذان و اقامه تا السلام علیکم و رحمهالله و برکاته هر نماز، اکراه وجود ندارد. برانگیختن به خشونت وجود ندارد. خشونت زدائی وجود دارد. نماز تعلیم و تمرین خشونت زدائی و رها شدن از اعتیاد به قدرت (= زور)، به یمن رابطه با خداوند است. نماز تمرین رابطه مستقیم با خداوند و انبساط در پهنای بی کران هستی است. تمرین همان اصول راهنمائی است که، بدانها، انسان ها بر صراط مستقیم – تنها حق است خط آن، خط مستقیم = عدل است- به سوی او صیر می کنند:
1 – انسان تمرین توحید یا ارتباط مستقیم با خداوند را، با «بنام خداوند بخشنده و مهربان» آغاز می کند. صفت ها، در عین حال، حقوق معنوی انسان نیز هستند. حمد می گوید خداوند، رب دو جهان را و بدان، نفی می کند هر رب را که به ضرورت نماد قدرت (= زور) است. سراسر قرآن شرح این توحید، این یگانگی جستن در پهنای بی کران معنویت با خدا است.
2 – او مالک یوم دین است. بدین سان، آدمیان از هم اکنون تمرین می کنند زیستن در استقلال از ولایت یکدیگر را که در معاد، تحقق می یابد: هیچ کس در دیگری مالک به چیزی نیست. و او رب دو عالم است. پس زندگی استمرار دارد و این زندگی به انسان می آموزد اندیشیدن و عمل کردن در زمان و مکان بی نهایت را. چون زمان و مکان اندیشیدن و عمل کردن را بی نهایت می کند، انسان استقلال و آزادی کامل خویش را باز می یابد. خود را انسان، انسان حقوق و کرامتمند، باز می یابد.
3 – یک راه راست بیشتر وجود ندارد که راه عمل به حق است، بنا بر این، آدمی عدل را که میزان سنجش به حق است، در 5 نماز، خاطر نشان خویش می کند. خاطر نشان خویش می کند تا از یاد نبرد، که عدل میزان است و باید در لحظه به لحظه زندگی بکارش برد. این هوشیاری را می جوید که عدل هدفی نیست که در آینده می باید به آن رسید. شدن در راست راه عمل به حق و دفاع از حق، عدل همین است. کسی بر میزان عدل نمی اندیشد و عمل نمی کند، در شمار یکی از دو قماش آدمهای زیر است:
4 – سه نمونه نوعی رهبری وجود دارند: آنها که راست راه حق را در پیش می گیرند. اینان از هدایت خداوند برخوردار می شوند که به همگان داده شده است. و آنها که از خداوند و هدایت او غافل و در بیراهه زورمداری می شوند، بنابر این، مغضوب خداوند می گردند. و آنها که در حصار قدرت ساخته، سردرگمند. در اجتماعات بشری، همچنان، این سه نمونه نوعی رهبری وجود دارند. «ضالین» اکثریت بزرگی را تشکیل می دهند و کسانی هستند که اختیار خود را به «مغضوب علیهم» می سپارند و وسیله زورگوئی آنها و نیز قربانی زورگوئی آنها می گردند.
5 – هریک از سه رهبری، اندیشه راهنمای خود را دارند. آنها که بر راست راه حق می شوند، اندیشه راهنمایشان حقوق و روش عمل به حقوق می شود. بنا بر سوره حمد، رابطه اینان با خداوند مستقیم است. هیچ واسطه نیست. اینان قائم هستند به عبادت خداوند و استعانت جستن از او. اما عبادت، استقلال و آزادی جستن از رهگذر رابطه مستقیم با او است. عبادت خداوند که قرآن روش آن را می آموزد (پیامبری ابلاغ روش عباده است. از جمله قرآن، سوره نحل آیه 36)، انسان را از افتادن در درکات زورباوری و زورمداری باز می دارد. در حقیقت، غفلت از خداوند، درجا، به بندگی قدرت (= زور ) درآمدن است. چرا که، همواره، خلاء را زور پر می کند: غفلت از هستی محض، پذیرفتن هستی متعین، بنابر این، جبر باوری و جبر باوری اندیشه راهنمائی را ناگزیر می کند که این یا آن بیان قدرت است.
افزون بر این، عبادت، مستقل و آزاد شدن از غیر خدا است. این استقلال و آزادی از غیر خدا، این بازیافتن خویشتن مستقل و آزاد، فرآورده عبادت به معنای «گفتن و عمل کردن به آنچه خداوند دوست دارد و او راضی بدان است و ترجمان دوستی ناب با او است» (المفهرس) است، بیان استقلال و آزادی دربرگیرنده روشهای عمل به حقوق را می طلبد. چرا که خداوند، حق علی الاطلاق، جز حق خلق نمی کند و جز آن را دوست نمی دارد، پس عمل به حق است که خداوند دوست دارد و با عمل به حق است که انسان حق دوستی با خداوند را به جا می آورد. هرگاه به قرآن بازگردیم، تفصیل این 5 اصل و فهرست کاملی از پندار و گفتار و کردارهائی را که عبادت هستند، باز می یابیم: عمل به حقوق معنوی و عمل به حقوق مادی – معنوی که ذاتی حیات انسانند و رعایت حقوق دیگران و طبیعت و جانداران، بنا بر این، تقوی بمعنای عمل به این حقوق و پرهیز از هرآنچه زور در بردارد و، بدین دوکار، قرار گرفتن در راست راه عمل به حق و افزودن بر کرامت خویش به یمن این همانی جستن روزافزون با هستی خلاق و هوشمند و دانا و توانا و… نماز همین است.
پیش از این، عرصه علم، «شئی» یا ماده متعین بود. اینک عرصه علم «لاشئی» گشته است. به سخن دیگر، علم صفت متعین را از شئی ستانده است. علم فیزیک را به فیزیک دانان بازگذاریم و در نگرش درخود، روشی را بکار بریم که همگان می توانند بکار برند: هرکس می داند که در فضائی بی انتها زندگی می کند. اما بسا بسیاری غافلند از این واقعیت که هر یاخته بدن او نیز همین فضا را دارد. به سخن دیگر، ماده بدن را که از فضا خالی کنیم، هیکل آدمی، ذره ای ناچیز می شود. بدین سان، درون و بیرون هر انسان یک فضا است و هرگاه عقل انسان در حالت فطری خود باشد، در مقام اندیشیدن، با هستی بی کران است که اینهمانی می جوید. پس غفلت از خداوند، غفلت از توانائی عظیم انبساط تا بی نهایت و گرفتار تعین ها گشتن است. هرکس به ذهن خود رجوع کند، تعین هائی را می تواند شماره کند که بدانها گرفتار است. جباری که انسان را بدین تعین ها گرفتار می کند، قدرت (= زور) است. رها شدن از این تعین ها (در کتاب کیش شخصیت فهرست کامل آنها آمده است) و بازیافتن استقلال و آزادی و دیگر حقوق، بنا بر این توانائی خویش، تعلیم و تمرین می طلبد و نماز این تعلیم و تمرین است.
چون بیان استقلال و آزادی و حقوق و کرامتمندی را، بیان قدرت گردانده اند، نماز را نیز تمرین خواری و استسلام گردانده اند. پنداری خداوند جباری است که آفریده های خود را مجبور کرده است، 5 نوبت در روز، به خواری، بخوانند که تسلیم او هستند. غافل از این که، نماز، از آغاز تا پایان، نقض این ادعای زورباوران است: تعلیم و تمرین در راست راه حق شدن، استقلال و آزادی و بر توانائی افزودن است. بازیافتن مقام خلیفهاللهی است. کلمه ای که گویای خواری و استسلام باشد، در نماز نیست. رکوع و سجود نیز تمرین رها کردن خویش از تعین ها و رها کردن مرغ وجود نسبی خویش در وجود مطلق است. این زمان که جو خشونت بس سنگین و زورباوری بس همگانی و بیکران معنویت از یادها و مادیت نیز به جبر بی شفقت زور سپرده شده است، بیش از هر زمان دیگر، انسانها به نماز، بمثابه تعلیم و تمرین استقلال و آزادی، بنا بر این، پرورش توانائی های خود نیاز دارند.