مصاحبه گر : بهمن خدادادی
مصاحبه کنونی فارغ از تحلیل های خبری قصد دارد به بغرنج ها و مسائل پیش روی چپ در فرانسه و به معنای دیگر بغرنج های چپ جهانی بپردازد و از این زاویه نگاهی هم به چپ ایران و فراشد و تبلور آن در سپهر اجتماعی اینده ایران خواهیم داشت .بخش اول این مصاحبه به فرانسه و انتخابات پر از بیم و امید آن میپردازد.
در فرانسه نماینده حزب سوسیالیست در ائتلافی با جبهه متحد چپ و گروههای دیگری توانسته پست ریاست جمهوری را تصاحب کند. فارغ از تحلیل های خبری، قدرت گیری چپ در فرانسه چه معنایی دارد؟ اساساً این چپ قادر به تغییر وضع موجود خواهد بود؟
در انتخابات ریاست جمهوری فرانسه ائتلافی بین حزب سوسیالیست، جبههی چپ و گروههای دیگر چپ به وجود نیامد و نمیتوانست بهوجود آید. گروههای چپ و حتا سبزها (اکولوژیستها) که توافق نامهای با حزب سوسیالیست امضا کردند، جداگانه با نامزدهای خود در کارزار انتخاباتی شرکت میکنند. تنها جبهه چپ است که از ائتلاف سه سازمان حزب کمونیست، حزب چپ و یک گروه کوچک چپ دیگر تشکیل میشود. نامزد این جبهه، ژانلوک مِلانشون، در دور اول کمی بیش از ۱۱% رأی میآورد که نسبت به آرای پیشین حزب کمونیست فرانسه در انتخابات (بین ۵ تا ۷%)، توفیق خوبی است. به واقع در طول تاریخ معاصر فرانسه تنها دو بار جبههای ائتلافی از احزاب سوسیالیست، کمونیست و رادیکال در این کشور به وجود میآید. یک بار در سال ۱۹۳۶ به هنگام شکلگیری جبههی خلقی و بار دوم در سال ۱۹۸۱ با پیروزی فرانسوا میتران از حزب سوسیالیست در انتخابات ریاست جمهوری.
در انتخابات اخیر، مردم چپ فرانسه و آنان که مخالف تمدید ریاست جمهوری سارکوزی بودند، در اکثریت ۵۱،۶% به کاندیدای حزب سوسیالیست، فرانسوا هولاند، رای میدهند. چنین آرایی البته به معنای تشکیل جبههی واحد حکومتی چپ، همچنان که در سالهای ۱۹۳۶ و ۱۹۸۱ به وجود آمد، نیست چون مذاکراتی بدین خاطر صورت نگرفت و چون بین برنامههای حزب سوسیالیست، جبهه چپ و اکولوژیستها اختلافات بسیاری وجود دارد و سرانجام چون کاندیدای حزب سوسیالیست همواره از ابتدای کارزار بر اساس برنامهی پیشنهادی خود و سازمانش مبارزهی انتخاباتیاش را تا به آخر و تا پیروزی بر رقیب راست به پیش میبرد.
سیستم انتخاباتی دو دورهای در فرانسه (دو نامزدی که بیش از دیگران در دور اول رای میآورند به دور دوم راه مییابند) به گونه ای است که بدون ایجاد ائتلاف یا جبههای، این امکان وجود دارد که کاندیدایی با کسب رای کسانی که در دور اول به نامزد دیگری رای دادهاند، بتواند اکثریت آرا را به دست آورد. به عنوان نمونه در انتخابات اخیر، اکثریت بزرگی از مردمی که به جبهه چپ و سبزها رای داده بودند، در دور دوم، بی آن که با برنامه معتدل سوسیالیستها توافق داشته باشند، اما بنا بر همبستگی تاریخی و دیرینه چپها در انتخابات در فرانسه و اینک در مخالفت با سارکوزی، به کاندیدای حزب چپی که بالاترین رای را میآورد (یعنی فرانسوا هولاند) رای میدهند و او را به پیروزی میرسانند. حتا بخشی از نیروهای میانهرو و راست جمهوریخواه در مخالفت با جریان افراطی راست، پوپولیستی و خارجی ستیز لوپن (با ۱۸% رأی در دور اول یعنی ۶ میلیون نفر که بسیار زیاد است) و در مخالفت با دنبالهروی سارکوزی از این جریان، به هولاند رای میدهند.
همهی آرای ۵۱% به نفع هولاند، البته به معنای حمایت از برنامهی حزب سوسیالیست و نامزدش نیست. در عین حال نیز بدین معنا نیست که چپ در جامعهی فرانسه تبدیل به اکثریتی اجتماعی و فرهنگی شده است. مجموعهی آرای چپ در فرانسه، از سوسیالیست تا چپ رادیکال، همچنان رقمی نزدیک به ۴۴%، گاه کمی بیشتر و گاه کمتر است.
برامهی فرانسوا هولاند و حزب سوسیالیست فرانسه برای خروج از وضعیت اسفباری که ۵ سال حکومت سارکوزی به جای گذاشته است، برنامهای سوسیال دموکراتیک در حفظ نظام بازار و سرمایه و بنیادهای اساسی آن اما در شکلی معقول تر و کمتر خشن، ضدمردمی و افسار گسیخته است. تغییر سیستم در دستور کار هیچ یک از جریانهای چپ (حتا تا حدودی جبهه چپ) به جز شاید یکی دو گروه سابقاً تروتسکیستی که نزدیک به ۲% و گاه تا ۴% در انتخابات رای میآورند، نیست. در این باره نه خودِ سوسیالیستها و هولاند ادعای بیشتری میکنند و نه جریانهای چپ رادیکال فرانسه و جهان باید دچار توهم و تخیل شوند.
مهمترین تفاوت اساسی دورهی سیاسی جدیدی که با حکومت چپ در فرانسه آغاز می شود با حکومت سابق راست، به باور من، در این خواهد بود که ننگی به نام «سیستم سارکوزی» برداشته میشود. ننگی به نام مماشاتطلبی با «ارزش»های ارتجاعی، پوپولیستی و ضد خارجی لوپنیسم. ننگی برای جمهوری و دموکراسی در فرانسه که مجلس و نهادهای دموکراتیک را به نفع رئیس جمهور و یکه تازیهای بی حد و حصر او کنار میزد. ننگی که کمترین ارزشی برای مذاکره با سندیکاها، جامعهی مدنی و انجمنهای اجتماعی قائل نبود؛ ننگی که در همه ی امور سیاسی، قضایی، رسانهای و… بی شرمانه و آمرانه دخالت میکرد؛ ننگی که توی سر بیکاران با تنبل خواندن آنها میزد؛ ننگی که با انگشت نما کردن مردمان مقیم فرانسه از ملیتهای دیگر، هم صدا با لوپن و لوپنیسم میشد.
اما این که دولت جدید تا چه حد میتواند فرانسه را از بحران کنونیاش، از بحران سرمایهداری که در حقیقت معضل و بغرنجی اروپایی و جهانی است، برهاند؟ تا چه حد میتواند مشکل بیکاری و بی ثباتی ۵ میلیونی در فرانسه را کاهش دهد؟ تا چه حد میتواند مشکل کمدرآمدی و دستمزدهای پایین میلیونها نفر را حل کند؟ تا چه حد میتواند به مشکل رکود اقتصادی و عدم رشد پایان دهد؟ بی عدالتیهای بیشمار دیگر را حل کند؟… همهی این ها تنها در صورتی میتواند پاسخهایی بیابند که شرایط و عوامل مختلفی دست به دست هم دهند.
یکم اینکه جنبشهای اجتماعی برای تغییرات بنیادین ضد سیستمی در فرانسه شکل گیرند. تداوم، رشد و گسترش پیدا کنند. در عین حال نیز قادر به ارایه راهحلهایی آلترناتیوی و جایگزینی شوند که این خود البته کار سادهای نیست بلکه یکی از بغرنجهای دوران کنونی ما میباشد. دوم این که چون بحران اروپایی و جهانی است، در دیگر کشورهای سرمایهداری نیز همین گونه جنبشهای اجتماعی در جهت نفی سیستم اقتصادی حاکم بر جهان کنونی شکل گیرند، گسترش یابند و در همبستگی، همسویی و همکاری با هم قرار گیرند. تغییرات بنیادین سیستمی، بیش از پیش از تواناییهای کشوری و ملی خارج و در چهارچوبی منطقهای و جهانی قابل تصور می شوند.
در پی انتخابات اخیر فرانسه و پیامدهای غیر قابل پیشبینی آن، تنها پرسشی که امروز می توان کرد چنین است: آیا این انتخابات میتواند دینامیسمی در دیگر کشورها به ویژه در اتحادیه اروپا، حتا در بعدی محدود، به وجود آورد؟
آن چه که مسلم است این است که هر چه بیشتر چنبشهای سیاسی- اجتماعی در جهت تغییر ساختاری مناسبات سرمایهداری رشد و گسترش پیدا کنند، هم در مقیاسی اروپایی و هم در گسترهای جهانی، زمینهها و شرایط تغییرات سیستمی بیشتر فراهم خواهند شد.
ادامه دارد
منبع : سایت خاک