m sahar 03

این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

m sahar 03

m sahar 03م.سحر

کشتی در لجن

کشتی به لجن نشست و ما در لجنیم
از سینه و سر تا بُن ِ پا در لجنیم
غرق لجنیم و شادمانیم از آنک
در ظّل ِ «حکومت خدا» در لجنیم

لطف ریش

ما دوزخیان ِ شهر خویشیم  ای دوست

خودباخته و روانپریشیم  ای دوست

از انبر ِ دین ،  داغ به پیشانی ی ماست

محبوب ِ خدا  به لطف ِ ریشیم  ای دوست!

ابزار حکومت

گُرگیم و تنی به جلدِ  میشی داریم
با دین ِ خدا ، قِر و قَمیشی  داریم 
از جملهء ابزار ِ حکومت بر مُلک
در کَلّـه،  گچی ، به چهره ، ریشی داریم

ناخدا

اندیشهء کافی و کُلینی داریم

صلحِ حسنی ، شورِ  حسینی داریم 
کشتی به لجن نشست و با لطف خدا
شادیم که «ناخدا خمینی»  داریم

الغریق

دیریست  به  بام ِ آرزو در خوابیم

در حسرتِ  نایافته ای ، بی تابیم

چون غرقه به جستجوی آزادی خویش

چنگال به هر خار وخسی می سابیم

فاصله

دیریست زمان،  بسی زما  پیشتر است

زین واماندن ، به کام ِ ما  نیشتر است

از فاصله ها  هرچه فزونتر  کاهیم

با فاصله ها ،  فاصله مان بیشتر است

حقیقت باز ها

دین دامِ  رَه است  و راه را  سدسازان :

تفسیرگرانند  و نظرپردازان  !

گر رهروِ عاشقی  ، به بازی ، مطَلَب

جز باطل ازین خیل ِ «حقیقت»  بازان !

محال اندیشی

نادیده ، نشان ز  بی نشانی جُستن

یا در پیری ، دور ِ جوانی جُستن

آسان تر از آن است که از دفتر ِ دین

آزادی ِ  آدمی ، توانی جُستن !

درختِ فردا

آنان که سر ِ زُهد،  به کار تو کنند

از دین و خدا  خشت ِ حصار تو کنند

امروز  اگر  نهالشان  بنشانی

فردا ز درخت ، چوبِ  دار تو  کنند

درآتش

گر خستهء  غربتیم یا در وطنیم

ما سوختگان ِ کورهء  خویشتنیم

دی وعدهء آزادی و دین مان دادند

امروز میانِ  آتشی در لجنیم !

وعدهء آزادی

دی وعدهء اهل ِ دین به آزادی  بود

بشکوه رهی به شهر و  آبادی بود

امروز  چنانست  که ویرانی ی  ما

درسایهء دین بود و به استادی بود

واردات چین و  روس

از غار  حرا ،   شهر نشین  آوردند !

بی دین شده بودیم که : دین آوردند

تا پایهء  انقلاب  مُحکم  گردد

اسلامِ مُبین ز روس و چین آوردند

کالای ارزان

تا معنویت،  متاع ِ دُکّان  گردید

معنای خدا  مُرادف ِ نان  گردید

زینگونه چو دین ، گران و کمیاب آمد

اسلام زچین رسید و  ارزان  گردید !

شمشیر علی

پالان   بُردند  و  صندلی آوردند

بر مسندِ  پادشا ،  ولی آوردند

تا فتح عُمَر شود در ایران کامل

از روسیه شمشیرِ علی آوردند

****

شعر چیست؟

اندیشه و  ذوق  و  رنج ، هم خانه شوند
تا رمز گشای دل ِ دیوانه  شوند
جان زخمه زند به ساز، تا نغمه و شور 
پیوند ِ وجودِ  خویش و  بیگانه  شوند

رباعی سحر

آنانکه رباعی ی سحر می خوانند
با رؤیت مبتدا ،  خبر می خوانند
از پوست به مغز می رسانند  نظر
چون  با نظرِ « اهل نظر» می خوانند

………………………………………………..

م.سحر / پاریس

۱۲ / ۴ / ۲۰۱۲

مطالب مرتبط با این موضوع :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.