gharagozloo 01

مبارزه‌ی طبقاتی برای افزایش دستمزد

این مطلب را با دوستانتان به اشتراک بگذارید :

gharagozloo 01

gharagozloo 01محمد قراگوزلو

…آموزه­های منتج از جنبش چارتیستی نگاه ژرف­نگر مارکس و انگلس را به زمینه‌های بروز بحران 48 – 1846 و انقلاب 1848 دوخت. در همین دوران رهنمود غلط مارکس و انگلس به طبقه­ی کارگر آلمان صادر شد. رهنمودی که مدتی بعد از سوی آنان به توصیه‌های بد تلقی شد. این آموزه در مبارزات جاری طبقه­ی کارگر کشورهای فرعی سرمایه­داری (ایران) از اهمیتی ویژه برخوردار است. آموزه­هایی که در جریان انقلاب اکتبر از سوی منشویک­ها به رهبری پلخانف هدایت می­شد و نیروی طبقه­ی کارگر را ذخیره ی این یا آن جناح بورژوازی و مشخصاً بورژوازی لیبرال می ساخت…

3. دوران گروندریسه و کاپیتال

QhQ.mm22@Gmail.Com

در آمد

1. سلسله مقالات “مبارزه‌ی طبقاتی برای افزایش دستمزد” برآیند تأمل نویسنده در اولویت‌های جنبش کارگری ایران است و تبعاً قصد ورود به مباحث پایه‌یی و تئوریک سوسیالیسم علمی را ندارد. واضح است که اشاره به مواضع مارکس و انگلس درخصوص مساله‌ی دستمزد در پروسه‌ی مبارزه‌ی طبقاتی به اعتبار اهمیت مزد در تاریخ مبارزات همیشه جاری طبقه‌ی کارگر شکل بسته. کما این که بزرگان سوسیال دموکراسی، جناح چپ بورژوازی (کینزین­ها)، راه سومی‌ها (گیدنز) و صد البته هارترین ایده‌ئولوژی بورژوازی (نئولیبرالیسم هایک ـ فریدمن) نیز هر کدام به شیوه‌ی خود موضع کار و مزد را بحث و ارزیابی کرده‌اند. طرح این مباحث در این مجموعه مقالات صرفاً به منظور تعریض و غنی‌سازی موضوع صورت گرفته و از دقت نقد تئوریک بهره‌ی عمیقی ندارد. نگارنده در کتاب امکان فروپاشی سرمایه‌داری و دلایل شکست سوسیالیسم اردوگاهی تبیین نسبتاً جامع و دقیقی از موضوعات مورد نظر به دست داده است.

2. اسطوره‌ی بورژوازی ملی، مترقی – با وجود ارزش و اهمیت بی تردید در نقد پوپولیسم و چپ رادیکال و مستقل از جنبه‌های منفی آن در هجو سنت‌های چپ انقلابی  و نگاه تحقیرگرا به گذشته ی چپ ایران- نقطه‌ی آغازی در متن جنبش کارگری و سوسیالیسم چپ محسوب نمی‌شود. چنین نقدهایی در میان سوسیالیست‌های انقلابی و رادیکال پر پیشینه است و از تئوریسین‌ها و پیشروان حزب کمونیست ایران (جناح سلطان‌زاده) تا مسعود احمدزاده سابقه‌مند است.

در افزوده: اهمیت طرح این موضوع از آن جا ریشه می‌گیرد که کم و بیش صد سال پس از ورود سرمایه‌داری به عصر امپریالیسم و متعاقب جهانی‌سازی‌های نئولیبرالی، هنوز هم در مدح ائتلاف پرولتاریا با بورژوازی (از سبز اصلاح طلب تا زرد جمهوری خواه و سیاه سلطنت طلب و البته خاکستری منشویک و چپ بریده ی پروغرب) نسخه‌ها پیچیده‌ می‌شود، که مپرس!

باری در سال 1908 فراکسیون واسو خاچاطوریان – آرشاویر چلنگریان (سوسیال دموکرات‌های تبریز) طی نامه‌یی خطاب، به کائوتسکی و پلخانف از جمله چنین نوشتند:

«در ایران در کنار صنعت‌گران کوچک، طبقه‌ی پرولتاریایی وجود دارد و این وضعیت پایه‌ی فعالیت سوسیالیستی را پدید می‌آورد.» هم‌چنین آواتیس سلطان‌زاده، ضمن تجزیه و تحلیل توازن طبقاتی در ایران حمایت از جنبش بورژوا ـ  دموکراتیک را به مثابه‌ی غلتیدن به آغوش ضد انقلاب ارزیابی کرد: «در مقام مقایسه با جنبش‌های بورژوا ـ دموکراتیک مساله عبارت است از انجام و حفاظت از انقلاب دقیقاً کمونیستی. هر ارزیابی دیگری از این واقعیت می‌تواند نتایج تاسف انگیزی به بار آورد.» (محمدحسین خسرو پناه، 99 :1382)

نیز: مجموعه مجلدات اسناد تاریخی جنبش کارگری، سوسیال دموکراسی و کمونیستی ایران، مقالات سلطان‌زاده: ص53.

 تاکید و پافشاری بر استقلال طبقاتی پرولتاریا در متن هر جنبش اجتماعی میراث تروتسکیسم نبود. این تئوری‌های علمی و عملی برآیند دست‌آورد مبارزه‌ی طبقه‌ی کارگر اروپا و کاوش‌های مارکس و انگلس بود. بلشویک‌ها نیز با وجود عدم انکشاف مناسبات تولیدی بورژوایی و بدتر از آن فقدان توازن میان شهر و روستا آن آموزه‌ها را به درست از بنیان‌گذاران سوسیالیسم علمی فرا گرفتند و زنجیر‌های برده‌گی پرولتاریای روسیه را – به پشتوانه ی مبارزه ی مستقیم خود پرولتاریا -در ضعیف‌ترین حلقه‌ی سرمایه‌داری شکستند.

 توصیه‌ی بد و اشتباه محاسباتی مارکس و انگلس

آموزه­های منتج از جنبش چارتیستی نگاه ژرف­نگر مارکس و انگلس را به زمینه‌های بروز بحران 48 – 1846 و انقلاب 1848 دوخت. در همین دوران رهنمود غلط مارکس و انگلس به طبقه­ی کارگر آلمان صادر شد. رهنمودی که مدتی بعد از سوی آنان به توصیه‌های بد تلقی شد. این آموزه در مبارزات جاری طبقه­ی کارگر کشورهای فرعی سرمایه­داری (ایران) از اهمیتی ویژه برخوردار است. آموزه­هایی که در جریان انقلاب اکتبر از سوی منشویک­ها به رهبری پلخانف هدایت می­شد و نیروی طبقه­ی کارگر را ذخیره ی این یا آن جناح بورژوازی و مشخصاً بورژوازی لیبرال می ساخت. آموزه‌هایی که بر محور مرحله‌ی انقلاب تا انترناسیونال چهارم نیز استمرار یافت و به اعوجاج مواضع سیاسی احزاب کمونیست درخصوص متحدان طبقه‌ی کارگر در عصر امپریالیسم دامن زد. باری مارکس و انگلس با تاکید بر ضرورت انکار ناپذیر مبارزه­ی طبقه­ی کارگر در راستای خلع ید سیاسی از طبقه‌ی حاکم نقد سوسیالیست­های اتوپیایی و خرده بورژوایی را در دستور کار خود قرار دادند. اما از آن جا که خیزش آینده‌ی آلمان را انقلابی بورژوایی می­دانستند، طی یک نشانی مطلقاً اشتباه طبقه­ی کارگر آلمان را فراخواندند تا برای ساقط کردن حکومت استبدادی از طبقه­ی بورژوازی حمایت کند!

در سال­های 49 – 1848 و هم‌زمان با شعله­ور شدن زبانه­های آتش انقلاب فوریه (فرانسه) مارس (آلمان) و قیام­های دیگر در ایتالیا و اتریش مارکس و انگلس به مبارزه­ی طبقاتی کارگران در سطوح جهانی پیوستند. آنان در بازگشت به پاریس کمیته­ی مرکزی اتحادیه‌ی کمونیستی را شکل دادند و در سفر به کلن (آلمان) برای پیشبرد امور تبلیغاتی اتحادیه­ نشریه­ی “Neue rheinische zeitung” را منتشر کردند.

آموزه­های بسیار مهمِ این دوران از هر نظر باید مورد توجه و بررسی دقیق تحلیل­گران قرار بگیرد. در این مدت یک ساله که مارکس و انگلس کمیته‌ی مرکزی اتحادیه­ را منحل و نشریه­ی پیش گفته را به محلی برای نشر تحلیل­ها و تبلیغات سازمانی تبدیل کرده بودند و می­کوشیدند بر جهت‌گیری­های مبارزه­ی طبقه‌ی کارگر اروپا تاثیر بگذارند یک اتفاق یا بهتر است بگوییم خطای محاسباتی از سوی آنان رخ داد. مارکس و انگلس به تبعیت از اصول اولیه و خام مانیفست، طبقه­ی کارگر را به دنباله­روی از خیزش بورژوازی علیه قدرت­های استبدادی دعوت کردند. اما در اواخر پاییز 1848 آنان به فراست خطای فاحش خود را دریافتند. شواهد و مدارک فراوانی به مارکس و انگلس نشان داد که بورژوازی در این مبارزه، سخت­ ناپی­گیر و بی­کفایت است و قادر به اعمال هژمونی خود برای تغییر دموکراتیک اوضاع استبدادی نیست. متاسفانه تقریباً تمام سال­ 1848 نشریه­ی پیش گفته به تقلیل مبارزه­ی طبقاتی پرولتاریا ـ بورژوازی پرداخته و نقش استبداد ستیز­ی بورژوازی آلمان را برجسته ساخته بود. مارکس و انگلس به محض فهم اشتباه بزرگ خود به جبران برخاستند. مارکس در ماه دسامبر طی مقاله­یی به نام “بورژوازی و ضد انقلاب” چیستی انصراف بورژوازی پروس از ایفای نقش موقت خود را توضیح داد و برای بازگشت اصولی به میدان نبرد اصلی کار ـ سرمایه یک سلسله سخن­رانی تحت همین عنوان ایراد کرد که در نشریه­ی مورد نظر منتشر شد.

شکست انقلاب 1848 مارکس و انگلس را به ترک کلن واداشت. مارکس به پاریس رفت و اندک زمانی­ پس از اخراج به لندن مهاجرت کرد. اما انگلس که به شورشیان بادن ملحق شده و به ارتش خلقی آن دیار مشاوره­ی نظامی می­داد، پس از شکست قیام (ژوئیه) به سوئیس گریخت و از آن جا به لندن رفت.

در لندن مارکس و انگلس با این تصور که متعاقب شکست انقلاب، دور جدیدی از انقلاب در قاره­ عروج خواهد کرد به بازسازی اتحادیه­ی کمونیستی پرداختند. آنان ظهور انقلابی جدید، این بار در انگلستان را انتظار می­کشیدند. انقلابی که به زعم مارکس و انگلس قرار بود – یا می­توانست – از یک طرف به دوران شکوفایی بورژوازی انگلستان پایان دهد و از طرف دیگر بحرانی جدید در کل قاره­ی اروپا و به ویژه کانال مانش به وجود آورد:

«از آن جا که این بحران لاجرم با درگیری­های شدید در قاره مصادف خواهد شد نتیجه­یی متفاوت از تمام بحران­های پیشین به بار خواهد آورد. در شرایطی که هر بحران تاکنونی ضرب آهنگ پیشرفت و پیروزی جدید بورژوازی صنعتی بر زمین‌داران و بورژوازی مالی را فزونی بخشیده است، اما این بحران نقطه­ی آغاز انقلاب مدرن انگلستان را شکل خواهد داد.» (Marx, 1974: 274-275)

مارکس بحران زاینده­ی انقلاب در انگلستان را نزدیک و تا حدودی پیش­بینی پذیر و در همان حال اجتناب ناپذیر تصور می‌کرد:

«نتایج بحران اقتصادی نزدیک جدی­تر از همیشه خواهد بود. انگلستان برای نخستین بار یک بحران صنعتی و کشاورزی را به طور هم­زمان تجربه می­کند. این بحران دوگانه در انگلستان و هم­زمان در قاره- که نزدیک به بروز عینی است – تشدید خواهد شد. میدان‌اش گسترش خواهد یافت و حتا سطح آن انفجاری­تر خواهد گشت. تاثیر عواقب و عوارض بحران انگلستان بر بازار جهانی، ناگزیر یک خصلت سوسیالیستی بی­سابقه خواهد یافت.»

(Ibid, PP.282-283)

این تحلیل خوش‌بینانه­ی مارکس در بهار سال 1850 نوشته شد. این خوش‌بینی چندان دوام نیاورد. در تابستان 1850 ضد انقلاب بورژوایی بر تمام قاره­ی اروپا مسلط شده بود. بدین‌سان مارکس به بازبینی دقیق­تر تبیین بحران سرمایه­داری با تاکید بر تناقض­های ذاتی آن و تعلیل امکان فروپاشی سرمایه­داری پرداخت.

در این تبیین­ها مارکس و انگلس اگرچه تفسیر جدیدی از ساختارهای اصلی ظهور بحران ارائه ندادند، اما ظهور بحران انگلستان و گسترش آن در قاره­ی اروپا را محصول توسعه­ی صنعتی و تجاری سال­های 45 – 1843 دانستند. با وجودی که درهای متعددی از بازارهای خاور دور (هند) به روی اقتصاد انگلستان باز شده بود و با وجودی که جهان نوین روزنه‌های تازه‌یی برای کالاهای انگلیسی گشوده بود،[1] اما با این حال مارکس و انگلس بار دیگر بر اضافه تولید به عنوان منشا بروز بحران‌های اقتصادی سیاسی تاکید کردند.

توجه مارکس و انگلس به انتقال بحران اقتصادی از انگلستان به فرانسه و آلمان و سایر کشورهای اروپایی و بازگشت رونق به اقتصاد انگستان حائز اهمیت است. در واقع هنگامی که انقلاب­های فوریه­ و مارس 1848 در فرانسه و آلمان شکل گرفتند، بحران انگلستان رو به بهبودی بود. مارکس و انگلس به تبیین این رابطه پرداختند و از اضطراب و وحشت حاکم بر پاریس پس از انقلاب فوریه و تسری آن به سراسر اروپا سخن گفتند. گرچه به علل مشخص و معینی در این ارتباط دست نیافتند:

«تا آن جا که ورشکسته­ گی­های بانکی و تجاری در بخش­های دیگر تازه مد نظر است، تعیین این که این­ها تا چه حدی محصول تداوم و گسترش تدریجی تجاری بودند امکان پذیر نیست. و این که این­ها تا چه حدی واقعاً محصول زیان­های معلول فضای وحشت و اضطراب بودند. به هر حال این قطعی­ است که بحران تجاری در انقلاب 1848 خیلی بیش­تر نقش داشت تا انقلاب در بحران اقتصادی تجاری.» (Ibid, P:292)

چنین استدلالی به مارکس و انگلس کومک کرد تا تحلیل واقعی خود را در ارتباط با بازگشت رونق اقتصادی به انگلستان و به تبع آن کاهش تضادهای طبقاتی تدوین کنند. 

در این مبحث آنان نسبت به تاثیرات مفید قیام‌های متعدد اروپا بر اقتصاد انگلستان و آمریکا توضیح دادند. بخش عمده­یی از رونق نوین اقتصادی بر پایه­ی سرمایه­یی بنا شده بود که در جریان قیام­های اروپایی به حرکت درآمده و مجراهای سوداگری را حذف کرده و سرمایه را به سمت بهبودی و سودآورسازی مراکز تولید مادی سوق داده بود. بزرگ­ترین ضربه­ی این دگرگشت اقتصادی تضعیف و نابودی تدریجی جنبش کارگری چارتیستی بود. (Engels, 1892:365) از سوی دیگر مارکس و انگلس به روشنی نشان دادند که نتیجه­ی بازگشت بهبودی و رونق به اقتصاد انگلستان شکست انقلاب­ها و قیام­ها و تسری رونق به اروپا بود. آنان در تابستان 1859 به این نتیجه رسید که به دنبال فرایند پیش گفته، بازگشت سریعِ وضع انقلابی منتفی شده است.

«مادامی که این رونق عمومی دوام دارد و نیروهای مولد جامعه­ی بورژوایی را قادر می‌سازد که با حداکثر وسعت ممکن در چارچوب شیوه­ی تولید سرمایه­داری توسعه یابند، هیچ امکانی برای یک انقلاب واقعی وجود ندارد. چنین انقلابی، فقط زمانی­ ممکن است که دو نیرو در تضاد با یکدیگر قرار بگیرند: نیروی مولد مدرن و اشکال بورژوایی تولید. وقوع انقلاب جدید فقط به مثابه­ی نتیجه­ی یک بحران ممکن خواهد شد. با این وصف فرا رسیدن انقلاب حتمی و قطعی است. درست با همان قاطعیت و قطعیت که بحران فرا می‌رسد.» (Marx, 1973: 131)

مارکس و انگلس در نتیجه­ی این بررسی پیش­بینی­های پسینی و پوزیتیویستی خود از انقلاب را تا حدودی تعدیل کردند و به این درک واقعی رسیدند که بازگشت شرایط انقلابی به زمان بیش­تر نیاز دارد. زمانی که این گردش نظری تا تغییر فکری آشکار شد که آنان به مخالفت با کسانی برخاستند که به تصور بازگشت سریع انقلاب در صدد سازمان‌دهی فوری اتحادیه­ی کمونیستی بودند. چنین تعارضی به انشعاب انجامید. ارتجاع در سراسر اروپا نهادینه شد و در سال 1851 پلیس پروس سازمان اتحادیه را از هم گسست و بدین ترتیب مارکس و انگلس یک سال بعد ناگزیر اتحادیه را منحل کردند.

در این برهه به تدریج مارکس و انگلس ضمن تصحیح مواضع نادرست خود به فراست دریافتند که بحران اواخر دهه­ی 1840 برخلاف تصور آنان نه فقط مقدمه­ی یک تحول عظیم منجر به فروپاشی سرمایه و ظهور انقلاب سوسیالیستی نبود، بل­که اساساً زمینه‌یی برای گسترش یک دوران طولانی سرمایه­داری بود. به قول انگلس بهبود تجارت بعد از بحران 1847 طلوع یک دوره­ی نوین صنعتی بود. بدین ترتیب دفتر یک دوره­ی پر تلاطم در زنده­گی مبارزات سیاسی و نظری مارکس و انگلس بسته شد. از این پس مارکس و انگلس برای یک دهه شکل مبارزه­ی خود را تغییر دادند. به تبع اوضاع حاکم بر اروپا این دوره اگرچه کم و بیش توام با انزوا بود، اما نتایج تئوریک درخشانی برای انسجام ساختارهای نظری مبارزه­ی طبقاتی جنبش کارگری به ارمغان آورد. فعالیت آنان در این دوره اگرچه فقط نظری نبود، اما واقعیت این است که انسداد مبارزه­ی طبقاتی در سراسر قاره به همراه شکست جنبش چارتیستی مارکس و انگلس را به این جمع­بندی رساند که عروج یک جنبش اجتماعی سوسیالیستی با اهداف مشخص سیاسی، فقط در پرتو ظهور یک بحران بزرگ اقتصادی ایجاد خواهد شد. حتا این جمع‌بندی جدید نیز صورت دیگری از معادله‌ی جبری بحران اقتصادی مساوی انقلاب اجتماعی است را فرموله کرد.

دوران گروندریسه و کاپیتال

طبقه­ی کارگر اروپا – که نماد و نماینده­ی واقعی خود را در افکار و وجود مارکس و انگلس می­دید – برای یک دوره­ی معین از میدان مبارزه­ی طبقاتی عقب نشست، ابتکار عمل را به بورژوازی سپرد و در مقابل به ترمیم آن بخش از ضعف­های تئوریک خود پرداخت که قرار بود در آینده به شیوه­ی عینی و عملی دشواری­­های مسیر مبارزه را ساده کند. در این برهه مارکس به بسط خلاق چارچوب و پایه­های تئوری نقد اقتصاد سیاسی خود پرداخت و منطق طرح اجمالی انگلس را به نقد خود تلفیق و تطبیق داد و با انسجام کامل به تبیین چیستی ارزش مبتنی بر کار – در شیوه­ی تولید سرمایه­داری – دست زد.

گروندریسه به یک مفهوم نخستین اثر آب‌بندی شده و پخته‌ی مارکس در حوزه‌ی نقد اقتصاد سیاسی سرمایه‌داری است. مبنای حرکت مارکس به سوی تدوین کاپیتال و تنظیم ساختار اصلی نظریه­ی ارزش اضافه از گروندریسه شکل بسته است. این اثر در برگیرنده­ی کامل­ترین ارزیابی مارکس در خصوص بسط سیستماتیک وارگانیک تئوری بحران سرمایه­داری است. در سال 1859 سهمی در نقد اقتصاد سیاسی در چارچوب بازنویسی بخش اول گروندریسه بر زمینه­ی ارزیابی مارکس از ارزش و پول منتشر شد. این تلاش‌های تئوریک دو سال بعد با تکمیل گروندریسه ادامه یافت. با تدوین نخستین مجلد کتاب سرمایه (1867) مارکس و انگلس بار دیگر وارد میدان مبارزه­ی سیاسی شدند. درباره­ی انگیزه­ی بازگشت آنان به این عرصه چند عامل مهم قابل تامل است:

  • گسترش سریع پرولتاریای صنعتی به موازات انبساط سرمایه در کل قاره.
  • آغاز خیزش­های کارگری به طور مشخص در دهه­ی 1862- 1852.
  • شکل­بندی انترناسیونال اول در سال 1869.

جامعه­ی انترناسیونال کارگران با هدف پشتیبانی از اعتصاب کارگری و کومک به ایجاد هم‌آهنگی میان فعالیت­های حمایتی و مبارزه با اعتصاب شکن­ها تشکیل شد. جامعه در یکی از همان فراخوان­های اولیه از مارکس و انگلس برای مشارکت فعال در برنامه­های خود دعوت کرد. آنان با حضور قاطع خود در انترناسیونال چند اقدام برجسته را در دستور کار قرار دادند و با استادی تمام عملیاتی کردند:

  • تهیه­ی قطع­نامه­ی افتتاحیه.
  • تنظیم اساس­نامه­ی موقت.
  • میانجی­گری موثر و مفید میان نحله­های فکری حاکم بر جنبش کارگری.

در این دوران پرودونیست­های فرانسوی در کنار چارتیست­های انگلیسی و مازینی‌های ایتالیایی در صدد اعمال هژمونی نظری و برنامه­یی خود بر جنبش کارگری بودند. مارکس و انگلس با استفاده از تجربیات عملی خود در اتحادیه­ی کمونیست­ها و بهره­گیری از دست­آوردهای جدید مطالعات برهه­ی پیش گفته گرایش­های باکونیستی و پرودنیستی را نقد و ضعیف کردند. سخن­رانی­های مارکس در ژوئن 1865 – که بعدها تحت عنوان “دستمزد، قیمت و سود” منتشر شد – گامی موثر در راستای پیشبرد برنامه­های تبلیغاتی و آموزشی به منظور تنزیه جنبش کارگری از انواع و اقسام جریان‌ها و گرایش‌های انحرافی بود. مارکس در متن سخن‌رانی‌هایی که بر محور دستمزد استوار بود، دقیقاً با شناخت از اوضاع حاکم وارد مبارزه شد. در این برهه اعتصاب­های گسترده­ی کارگری همه گیر شده و غوغایی شگفت بر محور افزایش دستمزدها راه افتاده بود. مارکس در این سخن‌رانی‌های مستند و موثر به وضوح توانست مواضع مخرب اوئنیست­ها (جان وستون) را نقش بر آب کند. وستون با سختی از این نظر دفاع می‌کرد که کارگران باید از مبارزه­ برای افزایش دستمزد دست بکشند چرا که مبارزات دستمزدی می­توانست به رکود و افزایش تورم دامن بزند و تبعاً نتایج مبارزه­ را به صفر برساند. در برابر این مواضع نادرستِ اوئنیست­ها مارکس با تکیه بر شناختی که از بحران سرمایه­داری به دست آورده بود، به تحلیل­های جان وستون حمله کرد و نتایج دست کشیدن از مبارزه برای افزایش دستمزد را همچون فاجعه­یی به زیان طبقه­ی کارگر دانست. به نظر مارکس درست است که بحران سرمایه­داری منافع کارگران را همیشه تهدید و تحدید می­کند، اما این نیز درست­تر است که طبقه­ی کارگر بدون این مبارزه وضع‌اش رو به وخامت بیش­تر می­گذارد. مارکس بر این موضوع واضح که دستمزد مثل کالاهای دیگر در چرخه­ی متلاطم تجارت به سطوحی بالا و یا پایین­تر از ارزش متوسط خود نوسان می­یابد، تاکید کرد و در عین حال نشان داد که به دلیل همین پاندولیسم است که در فرایند بحران­ سرمایه­داری، دستمزد – و به تبع آن نرخ  سود – گرایش نزولی پیدا می­کند. در نتیجه مبارزه­ی طبقه­ی کارگر سبب می­شود حداقل دستمزدها در دوران بهبود و رونق سرمایه‌داری افزایش یابد.

«اگر در جریان دوران رونق – یعنی زمانی­که سرمایه سودآور می­شود – طبقه­ی کارگر برای افزایش دستمزد خود مبارزه نکند، با مد نظر قراردادن چرخه­ی صنعتی نمی­تواند حتا دستمزد متوسط نیز دریافت کند. این دیگر اوج حماقت است که در شرایطی که دستمزدها متاثر از برهه­ی متغیر چرخه [بحران، بهبودی، رونق] هستند، از کارگران خواسته شود، نسبت به جبران خسارات متحمل شده در دوره­ی بحران و رکود مبارزه نکنند و در برهه­ی رونق خاموشی پیشه سازند.» (Marx, 1980:69)

مارکس در پروژه­ی دفاع از دستمزد در واقع روند تشکل­یابی و اتحاد طبقاتی و پیشبرد مبارزه­ی متشکل کارگران را نیز پی گرفت. علاوه بر این دست­آوردهای تبعی، به نظر مارکس مبارزات دستمزدی می­توانست در مسیر تکامل مبارزه­ی طبقاتی پرولتاریا گامی موثر در راستای نابودی سیستم مبتنی بر کارمزدی باشد و به فروپاشی سرمایه­داری کومک کند.

ادامه دارد….

بعد از تحریر

1.طبقه‌ی کارگر ایران و جنبش کارگری چنان خود را بر سپهر سیاسی کشور تحمیل کرده است که جناب دکتر محسن رضایی (دبیر محترم مجمع تشخیص مصلحت نظام) عنایت فرموده و با سخاوتمندی تمام؛ پیش‌نهاد داده‌اند که: “در روز جهانی کارگر وزارت کشور به کارگران مجوز راهپیمایی بدهد.»

پس از آن که حضرت باراک اوباما از سوی مخالفان نئوکنسرواتیست آمریکایی خود “سوسیالیست” خوانده شد و همان عبارت از سوی یک  روزنامه نگار باند بورژوایی امنیتی آقای عطریانفر (موسوم به محمد قوچانی سردبیر کنونی مهرنامه) ایضاً تکرار شد، دور نیست که در آینده‌یی نزدیک – یحتمل در آستانه‌ی انتخابات ریاست جمهوری یازدهم – یک کمپین انتخاباتی با استناد به این جمله‌ی مشعشع دکتر رضایی، کلیه‌ی حریفان را ضربه فنی کند و برای درو کردن رای طبقه‌ی کارگر و کم کردن روی زیاد قالی‌بافان و خواباندن مچ “خانه‌ی کارگران” این جمله را سند منگوله‌دار بزند! با این توصیه‌ی دکتر رضایی خداوند یک مه این سال (1391-2012) را به خیر کناد. آمین!

2. محمود صالحی پس از سفری کوتاه به فرانسه و ملاقات با رهبران جنبش کارگری آن کشور و طرح جسورانه ی مشکلات طبقه ی کارگر ایران به کشور بازگشت.واضح است که طبقه ی کارگر میهن ندارد اما چنان که بارها ناکید کرده ایم درجه یی بی بدیل از انکشاف مبارزه ی طبقاتی و آگاهی و سازمان یابی عینی و مادی و واقعی مستلزم حضور مستقیم فعالان پیشرو جنبش کارگری در متن طبقه است.محمود عزیز از این حیث در میان طبقه از اعتبار و جایگاه ویژه یی برخوردار است و خود به اهمیت مسئولیت خویش واقف است. به او خسته نباشید و خیر مقدم می گویم و امید به شادی و سلامتی اش دارم.

3. در همین حال اپوزیسیون بورژوایی و پرو غرب وطنی تحت حمایت و مدیریت داهیانه ی نهادهای سرمایه داری و در ادامه ی کنفرانس ارتجاعی اولاف پالمه در گوشه یی از “آمریکای گرامی و دموکرات” گردآیشی را ترتیب داد که قرار بود لباسی را که امپریالیسم برای عراق و افغانستان و لیبی و تونس و مصر و البته سوریه پروو کرده و دوخته است برای مردم ایران اندازه بگیرد.می توان تصور کرد آن آقایان و بانوان – از شهریار آهی سلطنت طلب تا فاطمه ی حقیقت جوی اصلاح طلب- نشست “گذار به دموکراسی” را با یک دقیقه سکوت و ادای احترام به روح و روان هانتینگتون و تئوری دموکراسی روال کار شروع کرده و با فاتحه به روان شاد میلتون فریدمن خاتمه داده اند.گیرم که جای آقای رضا پهلوی در جمع این شخصیت های شاخص و شخیص خالی بوده است تا از همان تریبون مشخص به متحدان اسراییلی اپوزیسیون محترم ارائه ی طریق نمایند که به جای خالی کردن بمب های ناقابلش بر سر و کله ی مردم ایران به اپوزیسیون کومک کنند. به عبارت روشن تر به جای بمب معادل آن یعنی دلار مرحمت فرمایند.

پی‌نوشت:

[1]. توجه رزا لوکزامبورگ به این وجه شیوه‌ی بازتولید سرمایه‌داری می‌تواند در افزوده‌یی بر تئوری بحران اضافه تولید مارکس تلقی شود.

منابع:

خسرو پناه. محمدحسین (1382) نقش ارامنه در سوسیال دموکراسی ایران [1911-1905]، تهران: نشر پژوهش شیرازه.

سلطان‌زاده. اوتیس (بی‌تا) اسناد تاریخی جنبش کارگری، سوسیال دموکراسی و کمونیستی ایران، مقالات سلطان‌زاده، تهران: علم.

–  Cleaver. Harry M (1979) Reading Capital Politically. Austin: university of texas Press. Now (2000) Published by Anti / Theses throught Ak Press.

– Engels. F (1892) “Introduction” to English editition of conditition of the working class in England, Stanford university Press.

– Marx. K (1973) Political writings, Volume Two, surveys from Exile. New York: vintage

– ———-  (1974) Political writings, volume one The Revolutions of 1848. New York: vintage.

– ———— (1980) wages, Price and Profit. Peking: Foreign Languages Press



 

مطالب مرتبط با این موضوع :

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

Layer-17-copy

تمامی حقوق این وبسایت در اختیار مجموعه رنگین کمان بوده و استفاده از محتوای آن تنها با درج منبع امکان پذیر می باشد.