مازیار سعیدی
سایه هایی گسترده، خانه هایی فراخ
اتاق هایی بلند، دیوارهایی درهم تنیده
و فرزندانی که همه در خوابند
همه خرناسه می کشند
همه از مرز بلندگوهای فرودگاه
می پرند و می پروازند… فرار می کنند
***
چه سایه هایی فراخ، چه تاریکی گسترده
چه خواب هایی طلایی
چه گل بته هایی از زندگی آدمی، روی یک پرده
پدران با مهربانی تنگشان
پدران با حقوق بازنشستگی کم رنگ لبخندشان
در این سرزمین گل، در این سرزمین بلبل، در این سرزمین باتوم
چه مرحمتند در بند…
و جوان فرزندان…شیشه ای چشم، سر به پایین نگاه…
بغض شکسته در گلو، حرفی ندارند… زحمتی نمی کشند
فقط می نشینند
و مادران را نفرین می کنند
که چه بر ما کردید با قلاده عشقتان
که چه بر ما سپردید
بر ما ، سایه هایی گسترده، تاریکی هایی فراخ
خوابهایی رویایی
با سنگ قبر هایی طلایی
چه بر ما کردید
قلبهایتان را چگونه می توانیم شکست؟
ای مادران نگاه شیشه ای ما
ای مادران سوز سوز قلب مهر ما
ای قله های خوش منظر
ای مادران
ای مادران نگاه شیشه ای ما
ای مامان های سوز سوز قلب مهر ما…
قلبهایتان را چگونه می توانیم شکست؟
… چقدر مرحمتید در زنجیر… وای؟