اکبر گنجی
به این گزارهٔ توصیفی بنگرید: «جنبش سبز تمام شد و به بایگانی تاریخ پیوست». در مورد این مدعا، تأمل عقلانی باید جایگزین واکنش احساسی شود. اکثریت بالای مخالفان جمهوری اسلامی، جنبش سبز را همچون فرزند خود دوست داشتند و دارند. این دلبستگی برحق، رابطهٔ افراد با جنبش را به مقولهای «ناموسی» تبدیل کرده بود. هر نوع نقدی، واکنشی خصمانه را به دنبال میآورد. گویی ناقد، یکی از دشمنان است که باید «دشمن» بودنش را – از طریق دشنام، تهمت، دروغ – افشا کرد.
اما اینک فرصت نیکویی برای تأملات نظری پیرامون رویدادی که رخ داد، فراهم آمدهاست:
یکم– آیا «اعتراضهای سیاسی» پس از انتخابات ریاست جمهوری ۲۲ خرداد ۸۸ – به تعبیر دقیق جامعهشناختی- یک «جنبش اجتماعی» بود یا باید آن را یک «حرکت» و «پویش» به شمار آورد؟ تا حدی که من میفهمم، آن رویداد را نمیتوان «جنبش اجتماعی» به شمار آورد، بلکه بهتر است آن را «حرکت» محسوب کنیم[۱].
دوم– «نارضایتی فراگیری» از زمامداران و جمهوری اسلامی در جامعه وجود دارد. این «نارضایتی» معلول علل و دلایل پرشمار اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، امنیتی، ایدئولوژیک و سیاسی است. نمیتوان همهٔ علل و دلایل را به علل و دلایل سیاسی تقلیل داد یا فروکاست. به عنوان نمونه، طرفداران دو تیم استقلال و پیروزی از نتیجهٔ بازی شهرآورد «ناراضی»اند. در زمان بازگشت به خانهها، اعتراض خود را- مثلاً نسبت به داوری بد- به شکل تخریب اموال عمومی بروز میدهند. ممکن است کنش جمعی آنان به یک «شورش» آنی چند ساعته منتهی شود. فردی را با دوست دخترش بازداشت کردهاند، او هم به دلیل نبود آزادیهای اجتماعی ناراضی است.
سوم– مخالفان باید بتوانند «نارضایتی» مردم را به «اعتراض سیاسی» تبدیل کنند تا جنبش اجتماعی پدید آید. «اعتراض سیاسی» یکی از ارکان جنبشهای اجتماعی است، اما این جنبشهای دارای ارکان دیگری هم هستند که بدون آنها جنبشی در کار نخواهد بود. یکی از خطاهای مخالفان جمهوری اسلامی این است که میان «نارضایتی» و «اعتراض سیاسی» تفکیک قائل نمیشوند و اولی را به جای دومی میگیرند. ادعای آنان این است که همهٔ مردم مخالف رژیم جمهوری اسلامی هستند. سپس با ارائهٔ شواهد و قرائن فراوان دربارهٔ انواع و اقسام نارضایتیها- به عنوان مثال نارضایتی عمومی از گرانیها- مدعای خود را موجه میسازند.
چهارم– در دوران «حرکت سبز» صدها هزار نفر به خیابانها ریختند و به طور مسالمتآمیز «اعتراض سیاسی» خود را به نمایش گذاردند. آیت الله خامنهای فرمان سرکوب را در نمازجمعهٔ تهران صادر کرد. به دنبال این حکم: صدها تن مجروج، دهها تن کشته، چند هزار تن بازداشت و شکنجه شدند، چند تن زیر شکنجه جان باختند و دهها شیرزن و آزادمرد بی گناه به حبسهای بلندمدت در دادگاههای فرمایشی (مطابق میل سلطان) محکوم شدند. بسیاری از زندانیان بیمارند، برخی سالخوردهاند، بسیاری از تلفن محرومند، برخی حتی یک بار هم به مرخصی نیامدهاند. آنان با ایستادگی و مقاومت خود، «مشعل آزادیخواهی» را همچنان روشن نگاه داشتهاند. «شجاعت» و «ایستادگی» در قلمرو سیاسی، متغیری مهم است که نباید نادیده گرفته شود. شجاعت موسوی و کروبی و رهنورد و دیگر زندانیان، «سرمایهٔ اجتماعی»ای را پدید آوردهاست که در بزنگاه تاریخی میتواند به عنوان نیرویی موثر و عقلانی جهتبخش باشد.
پنجم– به شکست «جنبش سبز» از منظرهای متفاوتی میتوان نگریست. یک منظر، «منظر سرکوب» است. بدون تردید آیتالله خامنهای با استفادهٔ از «سازمان سرکوب» آموزشدیدهٔ خود، «خواست» و «اراده» خود را محقق کرد. به تعبیر دقیق، اگر همهٔ متغیرهای «وضعیت انقلابی» موجود باشند، اما «شرط لازم» فروپاشی «توانایی» و «اراده» سرکوب موجود نباشد، انقلابی به وقوع نخواهد پیوست. برای فروپاشی رژیم، میبایست یکی از دو متغیر «خواست سرکوب» و «توان سرکوب» – یا هر دوی آنها- متزلزل گردد، وگرنه رژیم استبدادی به بقای خود ادامه خواهد داد.
جمهوری اسلامی نه تنها دارای ارادهٔ سرکوب است، بلکه برای سرکوب «پایگاه اجتماعی» ایجاد کردهاست. رژیم شاه فقط دارای «سرکوب عمودی» بود، اما جمهوری اسلامی «سرکوب افقی» را هم بدان افزود[۲]. در عین حال، نبود «جنبش اجتماعی» یا شکست «جنبش سبز» را نمیتوان فقط و فقط با متغیر سرکوب تبیین کرد. اگر این گونه بود، در هیچ نظام سرکوبگری نباید شاهد وجود جنبش اجتماعی باشیم. اما واقعیت تاریخی خلاف این مدعا را نشان میدهد.
ششم– تغییر شعار «رأی من کجاست» به شعارهای ساختارشکن- به خصوص شعار سرنگونی جمهوری اسلامی- موجب کاهش شدید عاملان و حاملان جنبش سبز شد. معنای این مدعا این نیست که ترککنندگان جنبش سبز طرفدار جمهوری اسلامی بودند، بلکه اکثریت معترضان برای سرنگونی رژیم به خیابانها نیامده بودند، یا سرنگونی رژیم در آن شرایط را ناممکن میدانستند، یا حاضر به پرداخت «هزینه»های سنگین نبودند و غیره. آیت الله خامنهای از «فرصت» پدید آمده بخوبی استفاده کرد و اکثریت روزنههای فعالیت مخالفان را مسدود ساخت.
هفتم– قرار دادن زمامداران خودکامه در دو راهی مرگ و زندگی، چارهای جز سرکوب شدید برای آنان باقی نمیگذارد. نمیتوان به سرکوبگران گفت، شما به فرایندهای دموکراتیک تن دهید، پس از گذار به دموکراسی، ما همهٔ شما را زندانی و اعدام خواهیم کرد. آیت الله خامنهای به سرنوشت صدام حسین، سرهنگ قذافی و حسنی مبارک مینگرد. ظاهراً این آخری وضعیت بهتری دارد، اما حقیقت این است که تحقیر او شدیدتر بودهاست، چرا که او را در قفس حیوانات درنده محاکمه کردهاند. روشن است که هیچ دیکتاتوری بدون مبارزهٔ مردم و فلج کردن کارها، عقبنشینی نخواهد کرد، اما دموکراسیخواهان، برای گذار مسالمتآمیز به دموکراسی، با دیکتاتورانی چون پینوشه، دکلرک، یاروزلسکی، و…؛ گفتوگو و سازش کردهاند. «برگزاری انتخابات آزاد منتهی به انتقال قدرت» در برابر «ببخش و فراموش نکن».
هشتم– هیچ چیز «تمام» نشدهاست، برای این که هیچ مسألهای حل و هیچ مشکلی رفع نشدهاست. جمهوری اسلامی گرفتار بحران اقتصادی، بحران مشروعیت، بحران ایدئولوژیک، بحران کارآمدی، بحران بینالمللی و غیرهاست. رژیم قادر به بازسازی ایدئولوژیک خود نیست. این بحرانها، مخالفسازند.
شاه در دههٔ ۱۳۵۰ گمان میکرد که کار مخالفان را یکسره کردهاست. سازمان سیا و دیگر مقامات آمریکایی- بین سالهای ۱۹۷۷- ۱۹۷۵- شاه را کاملاً تثبیت شده و مخالفانش را هیچ به شمار میآوردند. یک سال پیش از انقلاب، جیمی کارتر- رئیس جمهور آمریکا- در کاخ نیاوران، ایران را «جزیرهٔ ثبات» معرفی کرد. گویی همهٔ آنها به کورچشمی دچار شده و آن چه در بطن جامعه میگذشت را نمیدیدند.
اینک نیز کسانی گرفتار کورچشمی شدهاند. زمینهها و علل پیدایش نارضایتی و اعتراض سیاسی به وفور در جامعهٔ ایران موجود است. باید «امید» آفرید و «فرصت» پدید آورد. به جای «فرصتسوزی»، باید «فرصتسازی» کرد. به عنوان مثال، جنگ همهٔ فرصتهای گذار به دموکراسی را نابود خواهد کرد. ولی انتخابات ریاست جمهوری یک «فرصت» است که میتوان از آن برای ایجاد «شبکههای اجتماعی بالفعل» و «بسیج اجتماعی» استفاده کرد[۳]. اگر «پایین» قوی نباشد، «بالا» همه چیز را خواهد بلعید. اختلافات «بالاییها» نیز «فرصتی» است که «پایینیها» باید از آن استفاده کنند. اختلاف میان احمدی نژاد و اصولگرایان روز به روز شدیدتر میشود. تا جایی که به مسئلهٔ بسیار حساس هستهای کشیده شدهاست: «هیأت مذاکره کنندهٔ غربی که اخیراً به ایران سفر کرد، نشانههای مثبتی برای بازدید از منطقه نظامی پارچین، دریافت کرده بود اما دخالت رئیس جمهور، مانع از این بازدید شد»[۴].
«فرصت»های زیادی برای فعالیت وجود دارد. «فرصت»هایی که هرگز مخالفان به طور جدی وارد آن حوزهها نشدهاند. کارگران و معلمان دو نمونهٔ خوب این مدعا هستند. باید فرصت آفرید و از فرصتهای موجود استفاده کرد. هدف فوری سرنگونی رژیم، یأسآور است، اما راههای قدرتمند ساختن مردم از طریق سازمانیابی آنان و ایجاد توازن قوا میان دولت و جامعهٔ مدنی به طور مطلق بسته نیست و بسته شدنی هم نخواهد بود. باید از طریق قدرتمند کردن مردم، اعتراض سیاسی را دوباره زنده کرد. بدون «اعتماد»، «صرف وقت» و «کنش جمعی» هیچ سنگری را نمیتوان فتح کرد. به دنبال زنده کردن باشیم، تا مرگ.
پانویس
۱- در مقالهٔ «سبزهها گویند ما سبز از خودیم، تآملاتی پیرامون جنبش/ناجنبش بودن حرکت سبز»- آبان ۱۳۸۹- این مدعا موجه شدهاست. رجوع شود به: اکبرگنجی، تنهایی و تکافتادگی، تاکتیکها و استراتژیهای گذار ایران به دموکراسی، نشر گردون، صص ۳۰۸- ۲۸۹.
۲- دربارهٔ تفاوت این دو نوع سرکوب در مقالههای گوناگونی سخن گفتهایم. از جمله در «رفتن بن علی ماندن سید علی»، رجوع شود به پیوند:
http://www.roozonline.com/persian/news/newsitem/article/2-7.html
۳- رجوع شود به مقالهٔ «دستور کار سیاسی: عبدالله نوری»، در پیوند:
http://www.radiofarda.com/content/f3_nouri_protest_iran/24521940.html
۴- علی اکبر جوانفکر، «گذشته، حال، آینده»، سرمقالهٔ روزنامهٔ ایران، ۱۶/۱/۹۱.