گفتگوی سایت توانا با مهرداد درویش پور
جامعه ایران از یک تضاد اساسی بین یک حکومت شبه طالبانی و مردمی که تب مدرنیته، سکولاریسم و دمکراسی آنها را فرا گرفته است رنج می برد. این تضاد جز با تغییر نظام میسر نیست. اگر امروز سرکوب سیاسی خشن مانع از آن شده است که مردم بتوانند اراده همگانی شان را در خیابانها به نمایش گذارند ، اما سر سوزنی در این واقعیت تغییر ایجاد نکرده است که انزجار اکثریت خرده کننده ای از ملت نسبت به حکومت پاشنه آشیل این حکومت به شمار می رود و دیر یا زود شاهد خیزش همگانی دوباره ای خواهیم شد.
به چه انگیزهای رو به فعالیتهای سیاسی و اجتماعی آوردید؟
مشاهده شکاف های طبقاتی و دیکتاتوری و پرورش در محیط های فرهنگی مرا سخت به سیاست علاقه مند کرد. از نوجوانی و هنوز ۱۴ سالم نشده بود که به سیاست جذب شدم. زمانی که محاکمه گلسرخی را در تلویزیون نشان میدادند، با یکی از دوستانم که اکنون در دورتمند آلمان بسر می برد مشغول تکثیر مانیفست بودیم. زنده یاد مادرم نخست از وحشت دچار شدن به سرنوشت گلسرخی با فعالیت هایم سخت مخالف کرد، اما سپس خود به یار جاودانه ام در این فعالیت ها بدل شد و زندگی اش الهام بخش من در رویکرد به مسئله زنان شد. گذشته از وجود معلمی در مدرسه که مشوق ما در مطالعه بود با عضویت در کتابخانه های کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان یکی از بهترین حوزههای رشد و فعالیتم و آشنایی با دانش وفرهنگ در نوجوانی ام فراهم شد. وجود کتابداران سکولار، لیبرال و متمایل به چپ نیز در رشد نوجوانانی چو من بسیار موثر بود. علاوه بر آن کانون، یکی از محیطهای مناسب برای تشکیل محافل مطالعاتی و رد و بدل کتاب های “ضاله” بود که به گونه ای طنز آلود در مهمترین مراکز کتاب در دسترس نبودند! در کانون بود که برای نخستین بار با روشن فکرانی همچون محمود دولت آبادی، بیژن مفید، نورالدین فرهیخته، فریدون شایان و بسیاری دیگر آشنا شدم. شرکت در گروه های روزنامه نگاری و کتاب خوانی در یکی از مراکز رفاه خانواده تهران نیزاز دیگر حوزه های رشد و فعالیت های من و دوستانم بود. اغراق نیست اگر بگویم 90 درصد نوجوانان و جوانان فعال در این دو محیط که با یکدیگر در ارتباط بودیم در آستانه انقلاب یکسره به فعالیت سیاسی و گروه های چپ روی آوردند. در دوران دبیرستان نیز بخشی از فعالیتهای من تشکیل محفلهای مطالعاتی دانش آموزی در دبیرستان های تهران بود. در سال ۵۶ که فضای سیاسی بازتر شد، به همراه دوستان معلم، دانشجو و دانش اموزم به برگزاری نمایشگاههای کتاب در تعداد زیادی از مدارس تهران و کرج پرداختیم که برخی از آن ها با مداخله ساواک برهم خورد و ما از ترس مجازات به جرم تشکیل نمایشگاه کتاب فرار را بر قرار ترجیح دادیم! ممنوعیت ها و تهدیدهای ساواک البته ما را هرچه بیشتر به فعالیت زیر زمینی سوق داد.
کشیده شدن به فعالیت کوهنوردی در سیاسی تر شدن و رادیکالیزه شدن من عمیقا تاثیر گذاشت. این یکی از مهمترین شبکههای ارتباطی برای سیاسی تر شدن خودمان و سیاسی کردن دیگر نوجوانان و جوانان و سازمان دهی آن ها بود. در دستجات کوچک و بزرگ به کوه میرفتیم. در آنجا با بحث و گفتگوی آزادنه، خواندن اعلامیه های سیاسی،.آموزش روحیه کار جمعی، خواندن سرودها و ترانه های “مترقی” و بخشا ممنوع، تمرین های سخت و… “خودسازی” می کردیم. به عبارت روشن تر کوهنوردی بهترین زمینه ایجاد نوعی از شبکه روابط جمعی با یکدیگر را فراهم آورد که پوشش ورزشی داشت. ارتباط با زندانیان سیاسی نیز بیشتر به الگوسازی از آن ها منجر شد. شنیدن نقل و حدیث های آنان در باره شکنجه و آزار شان و زندگی شان در زندان نه تنها به رمیده شدن از سیاست نیانجامید، بلکه احترام مان را به آنها و آرمان هایشان افزایش داد. در سال 1356 با در تماس قرار گرفتن با یکی از گروه های زیر زمینی چپ گرا و پخش اعلامیه جلوی کارخانه ها و در محلات گوناگون و تشیکل هسته های سیاسی به فعالیت های “ممنوعه” روی آوردم. می توان گفت من نیز از نسل انقلابیونی بودم که تحت تاثیر فضای رادیکال بین المللی و نابرابری و استبداد در داخل ایران خود موتور انقلاب شدیم. انقلاب مرا از خانه مادری به خانه تیمی پرتاب کرد و از یک دانش آموز پرشور مبارز یک انقلابی حرفه ای ساخت. با این همه از آن جا که از سنت “مارکسیسم علنی” بر خواسته بودم، همواره نگاهی اجتماعی و انعطاف پذیر به جنبش های اجتماعی داشته و با خشک مغزی سیاسی بیگانه بودم. در جریان انقلاب در سازمان دهی تظاهراتهای دانش آموزی در مدارس گوناگون تهران نقشی فعال داشتم. با این که خود دانشجو نبودم اما در ارتباط فعال با شبکههای دانشجویی بودم و درمیحط های دانشجویی حضوری فعال داشتم. بلافاصله بعد از شب های گوته ، شب شعر و سخنرانی دیگری در دانشگاه صعنتی برپا شد که به درگیری گارد با دانشجویان و تظاهرات منجر شد که نطفه انقلاب در آنجا بسته شد و ما با دست های خالی اما سری پر شور به مصاف گارد رفتیم!. در دوره قبل از قیام هم حرکت همبستگی دانشجویان با کارگران شکل گرفت که در آن نیز حضور فعالی داشتم. ما در گروه های صد نفره و یا بیشتر متشکل از دانشجویان و روشنفکران به کارخانهها میرفتیم و برای کارگران تبلیغ تریدیونیستی و سوسیالیستی میکردیم. حرکت منحصر به فردی در”پیوند با طبقه کارگر”که نمیدانم آیا اصلا در هیچ جای دیگری صورت گرفته است یا نه! با این حرکت ها قیام نیز ما را غافل گیر کرد. به گونه ای که در ساعات اولیه قیام همراه با کارگران در یکی از کارخانه های بزرگ تهران مشغول تحصن بودیم! من اما تاب نیاورده و به همراه تعدادی از رفقایم به سرعت به سوی پادگان ها روانه شدیم!
بدین ترتیب به اعتبار فعالیتهای سیاسی و اجتماعی در سنّ نوجوانی ام در انقلاب حضوری موثر داشتم. بعد از انقلاب هم به فعالیتهای سیاسی خود به شکل سازمان یافته تر و به گونهای حرفهای تر ادامه دادم. هرچند فعالیت در محیط های علنی را ترک نکردم. برای نمونه در خانه کارگر که یکی از کانون فعالیت های چپ گرایان بود بیش از یک سال دائما حضور داشتم که مهمترین حرکت آن را باید شرکت در سازماندهی تظاهرات نیم میلیونی روز جهانی کارگر در 1358 خواند. در تظاهرات 8 مارس 1357 و یا در تحصن کارگران بیکار در دادگستری در آغاز سال 1358 و یا در جریان تجمع جلوی وزارت کار نیز حضور داشتم. چند ماهی نیز همراه با محفل پیشین دانش آموزی خود (که چند تن از آنان در سال 1360 اعدام شدند) به قصد فعالیت در طبقه کارگر به یکی از کارخانجات نساجی تهران “هجوم” آوردیم که در همان ماه های اولیه به دلیل شتابمان در سازماندهی اعتصاب اخراج شدیم! با این همه بعد از انقلاب بیشتر به عنوان یک کادر سیاسی حرفهای در یکی از سازمانهای سیاسی چپ – پیکار- فعالیت کردم و در بیست سالگی به عضویت هئیت تحریریه نشریه آن درآمدم و در آن قلم زدم. هرچند که بدلیل تجربیاتم، همچنان در سازمان دهی اعتراضات اجتماعی نظیر مقاومت دانشجویی در دانشگاه تهران در رویارویی با انقلاب فرهنگی 1359، تظاهرات اول اردیبهشت 1360 درجلوی دانشگاه تهران، تظاهرات 11 اردیبهشت 1360 و …شرکت فعال داشتم. با این وجود من همیشه با نمایش ضعف مخالف بودم. از اینرو هر چه فضای سیاسی جامعه خشن تر میشد، مخالفت من با برگزاری تظاهراتی که حاصلی جز شکست در بر نداشت افزایش می یافت. من برخلاف نظرات خیال بافانه بسیاری از همرزمانم به شعارهای تند نظیر “تبدیل جنگ ارتجاعی به جنگ داخلی”، ” علیه لیبرالها، علیه حزب جمهوری اسلامی” و “اعتلای انقلابی و تاکتیک تعرض” معتقد نبودم، بلکه بر موقعیت تدافعی جنبش در سال 1360 تاکید داشتم، از حدف بنی صدر و لیبرالها وهمسویی آنان با جنبش مردم سخن میگفتم و جنبش اعتراضی را از شعارهای تند و ماجراجویانه برحذر میداشتم (سرمقالات پیکار 110 و 114 گواه این نظر است). می توان گفت در تمام این دوران، هم به فعالیت نظری و هم فعالیت عملی مشغول بودم. بعد از سرکوب خونین سال ۶۰ ، یک سال و نیم در کردستان بودم و بالاخره در سال 1384 به سوئد آمدم.
در سوئد نیز در کنار فعالیت آکادمیک، نظری و سیاسی ام، در زمینه حقوق بشر، پناهنده گی، جنبش های ضدنژادپرسیتی، دانشجویی، صلح و زنان فعال بودم. با این همه طی دو دهه اخیر با توجه به این که پژوهش در جنسیت و قومیت و بررسی مسائل زنان و دختران مهاجر تخصص شغلی من است، تمرکزم بیشتر در مسئله زنان بوده است.
یک کنشگر تاثیرگذار چه ویژگیهایی دارد؟
تجربیات امروز من در خارج هم ردپایی از گذشته دارد و هم با تجربیات داخل کشور متفاوت است. سالها فعالیت در جنبش ضدّ نژاد پرستی و جنبش صلح در سوئد به من شکل دیگر ی از کنش گری فراگروهی را آموخته است که کوشیده ام آنرا به ویژه از جنبش دانشجویی ۱۸ تیر به این سو در جامعه ایرانی نیز به کار برم. تجربه به من نشان داد که از فعالیت های حقوق بشری نبایست پروفیل گروهی و سیاسی ساخت و بسیار مهم است خصلت فراگیر جنبشهای حقوق بشری حفظ شوند تا شانس همگانی شدن بیابند. برا ی نمونه نمیتوان برای آزادی زندانیان سیاسی مبارزه کرد و در پی خط کشی بین هواداران چپ، سلطنت طلبان، جمهوری خواهان و اصلاح طلبان بود. تلاش برای ایدئولوژیزه کردن جنبشهای حقوق بشری فقط به شکست آنها منجر میشود. این خود یکی از دلایلی است که بسیاری از گروههای سیاسی پایگاه اجتماعی خود را در میان مردم از دست داده اند. از آنرو که سعی کرده اند در این گونه فعالیت ها هژمونی طلبی کنند و عقیده سیاسی و ایدئولوژیک خود را بر یک جنبش همگانی تحمیل کنند. از این منظر، فرا گروهی اندیشیدن و عمل کردن در حوزه حقوق بشر بسیار اهمیت دارد.
در توضیح چرایی این روحیات فرقه گرایانه چند دلیل را میتوان برشمرد. نخست این که بسیاری از این گروهها از جامعه ای استبدادی آمده اند و هنوز فرهنگ استبدادی در آنها نیرومند است و تجربه کار دمکراتیک در آن وجود ندارد. در فرهنگ استبدادی، انحصار طلبی نرم است. مدارا و تحمل دیگری بسیار کم است و هر نوع توافق سازشکاری، تسلیم طلبی و کجروی از اصول تلقی می شود. یعنی به دلیل آن پیشینه فرهنگ استبدادی، هر کسی خو گرفته است تک صدائی را رواج دهد. در حالی که جنبشهای اجتماعی و حقوق بشری، چند صدائی و فراگیر هستند. بسیاری تلاش میکنند یکدیگر را حذف کنند و هر کسی سعی میکند حرکت های فراگیر را به زیر هژمونی خود درآورد.
گروه های هژمونی طلب که قدرت اعمال آن را ندارند نیز رفتار استبدادی خود را با سکتاریسم و تبدیل رقابت سیاسی به دشمنی و تلاش برای حذف یکدیگر به نمایش میگذارند. نتیجه چنین روندی تضعیف یکدیگر و فاصله گرفتن هر چه بیشتر مردم از گروه های سیاسی است. این گروهها به نوبه خود با از دست دادن پایههای اجتماعی شان منزوی تر و فرقه گراتر میشوند. به این ترتیب میراث فرهنگ استبدادی یکی از دلایل ناکامی این گروه ها در مدارا و همکاری با یکدیگر و منزوی شدنشان در نزد مردم است. دلیل دیگر، زیستن در محیط بسته در تبعید و پیله بستن در آن است. مبارزات تبعیدیان در همه جا عموما از چنین پراکنده گی ها و چند دسته گی ها برخوردار بوده است. جریان گسترده ای که زمینه فعالیت اجتماعی دارد به یک گونه رفتار میکند و نیرویی که قدرت اثر گزاری آن محدود است و یا در محیط بسته بسر میبرد نوع دیگری عمل می کند. مثلا یک اتحادیه کارگری با چند میلیون عضو ناگزیر است در هر تصمیم گیری سیاسی و کنش اجتماعی، کلان بیاندیشد، مدارا گر باشد و قواعد بازی را به رسمیت بشناسد. اما در یک گروه ۱۰، ۲۰ نفری فرد هر چه دل تنگش بخواهد میتواند بگوید. شعارهای رادیکال بدهد و رفتاری افراطی در پیش بگیرید بی آن که به جایی بر بخورد. ادر چنین شرایطی نه تنها سکتاریسم به اعضای گروه ضربه نمیزند بلکه وسیلهای برای حفظ هویت میشود. یعنی برای این که این گروه کوچک از هم نپاشد، می بایست آنقدر از جامعه فاصله بگیرد تا بتواند پیوند درونی خود را تقویت کند. بنابراین محیط محدود و بسته به خودی خود زمینه ساز رواج سکتاریسم نیز هست و به نقش این عامل نباید کم توجه بود. عامل سومی که در این زمینه نقش دارد و مهم است موقعیّت حاشیه نشینی دو گانه بسیاری از گروههای ایرانی در خارج از کشور است. این البته در مورد همه صادق نیست و بسیاری از این حاشیه نشینی خارج شده اند ولی در نظر بگیرید که بسیاری از متن جامعه به حاشیه پرتاب شده اند. بنابراین قدرت اثرگذاری شان بر حوادث سرزمین مادری شان کم است. در جامعه جدید نیز اگر این افراد جذب نشوند، قدرت اثرگذاری شان محدود خواهد بود. این حاشیه نشینی دو گانه فرهنگ سازنده ای نمی آفریند، بلکه پرخاشگری و ویرانگری را به سنت کار سیاسی بدل می سازد و عمده کار هر فرد و گروه جلوگیری از مطرح شدن دیگری می شود. همچون افراد قد کوتاهی که دست شان را روی سر دیگری میگذارند که آن دیگری قد نکشد تا کوتاهی خودشان هویدا نشود. به نظر من بیش تر کسانی در خارج از کشور موفق بوده اند که توا نسته اند کلان، فراگیر و فرا ایدئولوژیک بیندیشند و در پی همکاری با دیگری بوده اند. افراد و کسانی که توانسته اند فرهنگ دمکراتیک در جوامع غربی را درونی کرده و از حاشیه نشینی دو گانه بیرون آمده و با نوعی نگاه انتقادی به گذشته و با تربیت جدید روبرو شوند.
در نسسل جوان این نگاه نوین پر رنگ تر است. برای نمونه مدارا جویی در نسل جوان چه در داخل کشور و چه در خارج از کشور بیشتر است. شکاف و تضاد نسلی ایجاد شده نیز ازدلایل چرایی این وضعیت است. نسل قبلی بیشتر سرو کله میزند که این انقلاب بالاخره درست یا غلط بود، چپ چه گفت و راست چه کرد، این گروه چه ایرادی و آن دیگری چه مزایایی دارد. نسل جوان اما به جای آن که خود را در درگیریهای نسل پیشین محبوس کرده باشد، با نگاهی به مراتب زمینی تر و مدارا جویانه تر و دموکراتیک تر برخورد میکند. تجربیات نسل جوان بخصوص در این چند سال اخیر یکی از بهترین الگوهای سازماندهی جنبش های اجتماعی چه در داخل و چه در خارج از کشور را به نمایش گذاشته است. من به نوبه خود در این سال ها که در سازماندهی اعتراضات و جنبش های فراگیر اجتماعی کوشیده ام نقش موثری ایفا کنم، از این روش بهره جسته ام. این که ما در استکهلم توانسته ایم بزرگترین تظاهرات را در این سال ها سازمان دهیم (چه در جنبش دانشجویی ۱۸ تیر، چه در زمانی که ناصر زرافشان و اکبر گنجی در زندان بودند، چه در اعتراض به قتل های زنجیره ای و به ویژه در دوران برآمد جنبش سبز)، شاید از آنرو بوده است که در تمام موارد نقطه عزیمت فعالیتهای حقوق بشری امان تلاش برای فرا گروهی و فرا ایدئولوژیک اندیشیدن بوده است. تک موردی اندیشیدن نیز به نظرم نکته بسیار مهمی است. به دلیل ذهنیت سیاسی خاصی که نسل من دارد ما معمولا فکر میکنیم که در هر کنش سیاسی باید تکلیفمان را با نظام مشخص کنیم یا باید در مورد همه مسائل موضع گیری کنیم. در حالی که بخش زیادی از جنبشهای مدنی امروزین تک موضوعی هستند. مثلا آن جا که برای آزادی زندانیان سیاسی تلاش میشود، پرداختن به موقعیّت طبقه کارگر و یا گروههای اتنیک و یا سخن گفتن از نوع نظام آینده کشور خارج از موضوع است. هر کدام از این موضوعات حرکتهای خاص خود را میطلبد. طرح همه این مطالبات در یک حرکت به کل آن لطمه میزند. اگر قرار باشد همه اینها یک کاسه شوند و در هر اعتراضی به جای تک موردی برخورد کردن، تنها رویارویی سیاسی با کلّ نظام را انگیزه بسیج مردم قرار دهیم با این خطر روبرو خواهیم شد که از توان اجتماعی این جنبشها کاسته شود.
ما در سازماندهی تظاهرات های گسترده ایرانیان خارج از کشور در سوئد به دو نکته خیلی توجه داشتیم. یکی ارتباط فعال با جامعه ای که در آن به سر میبریم. یعنی هیچ کنش حقوق بشری را به یک کنش در خود و برای خود بدل نکردیم. برای ما همواره مهم بوده است که رسانههای کشور و محافل حقوق بشری این سرزمین و احزاب پارلمانی ونمایندگان آنها را به حمایت از مبارزات حقوق بشری در ایران جلب کنیم. برای مثال در جریان تظاهرات گسترده پی در پی خود در دوران برآمد جنبش سبز در ایران، تنها به جلب هر چه بیشتر هموطنان ایرانی در آن بسنده نکردیم. بلکه کوشیدیم با وزارت امور خارجه سوئد نیز ملاقات کنیم و رهبر حزب سوسیال دموکرات کشور و یا وزیر اتحادیه اروپا در سوئد و یا رهبران دیگر احزاب پارلمانی را نیز به سخنرانی دعوت کنیم و کوشیدیم اعتراضات هم در مطبوعات سوئد و هم در مطبوعات فارسی زبان بین المللی بازتاب درخوری داشته باشد. این نوع کارها هم اثرگذاری بیشتری دارد و هم وقتی از این شیوههای کار استفاده میشود، آدمی به ناگزیر یاد میگیرید که کلان و اجتماعی بیاندیشد. به یاد دارم زمانی که حوادث ۱۸ تیر اتفاق افتاد، علاوه بر تظاهرات و جلب پشتیبانی اساتید دانشگاه های سوئد، عکس های ۳ فعال جنبش دانشجویی (منوچهر محمدی، غلام رضا مهاجری نژاد و مریم شانسی) را که در زندان بسر می بردند و به اعدام تهدید شده بودند در روزنامه های سوئد به چاپ رسانیدم و با تماس فعال، وزارت امور خارجه سوئد را به صدور بیانیه و محکوم کردن رسمی سرکوب دانشجویان در ایران ترغیب کردیم. یا زمانی که ناصر زرافشان در زندان بود، علاوه بر سازماندهی تظاهرات بزرگ در دفاع از او که در آن خانم «ماریتا اولسکوگ»، وزیر فرهنگ وقت سوئد نیز سخنران بود، وکلای بدون مرز و انجمن قلم سوئد و وزارت امور خارجه کشور را نیز به کمپین حمایت از ایشان جلب کردیم. یا با مسئولین دانمارکی اتحادیه اروپا، که ریاست دوره ای این اتحادیه را نیز عهده دار بودند، برای اعمال فشار به جمهوری اسلامی ایران گفتگو کردیم . این گونه اقدامات در کاهش فشار و در تقویت روحیه مبارزان داخل کشور تاثیر بسزایی برجا گذاشت.
علاوه بر آن، حرکت از خواست های جنبش های واقعی در ایران همچون زنان، روشنفکران، جنبش دانشجویی و…که حوزههای اصلی کار ما بوده است ، یاری رساند که در میان مردم اعتماد و اعتباری درخور بدست آوریم. البته حضور رادیوهای محلی در استکهلم نیز نقش موثری در ارتباط گیری با مردم و الهام گرفتن از نظرات و خواست های آنها داشته است. با این همه مایلم بر نقش کنش فراگروهی تاکید ویژه ای کنم. تا آن جا که به من بر می گردد با آن که یک فعال سیاسی جمهوری خواه هستم و در جهت همکاری نیروهای جمهوری خواه فعالیت میکنم اما هرگز در مسائل حقوق بشری، اندیشههای جمهوری خواهانه خود را طرح نمی کنم. حوزه فعالیت های حقوق بشری در مورد زندانیان سیاسی، مسائل زنان، قومیت ها، دانشجویان، اعتراضات خیابانی و… که جنبه همگانی دارد یک گونه کار است و حوزه کار سیاسی برای تقویت آلترناتیو جمهوری خواهی کار دیگری است. این دو را نباید با یکدیگر در هم آمیخت. ممکن است بسیاری از مردمی که در تظاهراتهای خیابانی در استکهلم حضور پیدا میکنند، بدانند و یا ندانند که من نوعی جمهوری خواه هستم اما مهم این است که به عنوان یک فعال حقوق بشر اعتماد کنند و نگران بهره جویی سیاسی و یا گروهی نباشند.
اهداف کوتاه مدت و بلند مدت شما کدام ها بودند؟
بخشی از اهداف کوتاه مدت موردی بوده است. مثلاً زمانی که حوادث ۱۸ تیر به راه افتاد ما فعالانه از جنبش دانشجویی به گونهای گسترده حمایت کردیم که منجر به آن شد که دولت سوئد فورا جمهوری اسلامی را بخاطر سرکوب ۱۸ تیر رسماً محکوم کند. بنابراین وقتی ما از مبارزات داخل حمایت میکردیم و موفق میشدیم صدای اعتراضی مردم ایران، زنان، کارگران، دانشجویان و زندانیان سیاسی را به صورت درخوری بازتاب دهیم، به اهداف کوتاه مدت خود دست می یافتیم. بسیج قدرتمند ایرانیان، جلب حمایت احزاب سوئدی و بازتاب گسترده رسانه ای، هر سه از اهداف ما بوده است. ما در زمینه حمایت از حقوق بشر در داخل کشور و به ویژه در جنبش سبز، یکی از موفقترین نمونهها در خارج از کشور بوده ایم و به این معنی به اهداف کوتاه مدت خود دست یافته ایم. اما در مورد اهداف بلند مدت درست منظور شمارا نمیفهم. اهداف بلند مدت فعالیت های حقوق بشری همان گسترش حمایت از حقوق بشر در ایران است. اما اگر منظورتان اهداف بلند مدت شخص من است، به عنوان فردی سکولار خواستار جدایی دین از دولت و استقرار یک جمهوری پارلمانی در کشور از طریق انتخابات آزاد و تغییر نظام جمهوری اسلامی ایران هستم. گر چه من بر روش مسالمت آمیز تاکید میکنم اما جزو کسانی هستم که باید باعنوان “ساختار شکن” از آن ها یاد کرد. یعنی بر این باور نیستم که نظام جمهوری اسلامی ایران از طریق پروژه اصلاح طلبان دینی قابل تغییر هست. هر چند نقش آنان در تحول را نیز نادیده نمی گیرم. بنابراین تلاشهایی که در این زمینه میکنم (صرف نظر از فعالیتهای حقوق بشری)، تلاش برای نزدیکی گروه بندیهای جمهوری خواه سکولار و لائیک که خواستار جایگزینی یک نظام جمهوری عرفی پارلمانی به جای این حکومت هستند، می باشد. در این زمینه گر چه ما یک سری همکاریهایی را با گروههای مختلف جمهوری خواه سازمان داده ایم ولی فکر میکنم دچار نقصانهای بسیاری هستیم. بخشی از این کمبودها خارج از اراده ما است و بخشی از آن هم نشانگر کم و کاستیهای ما است. اگر بخواهم به چند موردی که اهداف بلند مدت تحقق نپذیرفته است اشاره کنم یکی فقدان بدیل برای تغییر نظام جمهوری اسلامی ایران است که از طریق ایجاد گستردهترین همکاری بین اپوزسیون ایرانی در داخل و خارج از کشور میسر است که در متن یک خیزش همگانی مردم ایران بتواند جایگزین گردد. در این زمینه پراکندگی موجود در اپوزسیون مانع از آن است که یک آلترناتیو در خور شکل بگیرد. در داخل کشور گرایش محافظه کارانه آن دسته از اصلاح طلبان دینی که تمایل ندارند هیچ گونه ساختار شکنی در این نظام صورت گیرد و به نوعی با شعارهای تقلیل گرایانه سیاسی نظیر “التزام به قانون اساسی” و “بازگشت به عصر طلایی خمینی” میخواهند جامعه را بسیج کنند و یا جنبش سبز را با گرایش خود یکی میگیرند، مانع از آن میشود که یک اپوزسیون متحد معتبر شکل بگیرد. در خارج از کشور اما یک گرایش دیگری وجود دارد که تمایل به آلترناتیو سازی و تشکیل دولت در تبعید دارد و خود را نیروی جایگزین میداند. من فکر میکنم تجربه نشان داد که این دو روش به نتیجه نمی رسد: ۱- اصلاح حکومت از درون میسر نیست و اصلا برآمد جنبش سبز نشانگر این واقعیت بود که گفتمان اصلاح طلبان دینی برای تحول در جامعه کارایی ندارد. برای همین به جای اصلاحات از بالا، عملا جنبش از پایین شکل گرفت. در عین حل جنبش سبز نشان داد که تکیه بر جنبش های جدایی طلبانه و تشکیل دولتهای در تبعید نیز موضوعیتش را از دست داده است. هرچند که امروز با توجه به فروکش جنبش سبز زمینه این گرایشات تقویت شده و ما شاهد رونق برخی تلاشها در این راستا هستیم. یکی از خطرات جدی که اپوزسیون ایرانی را تهدید می کند این هست که به دلیل همان خود محور بینی، سکتاریسم و خو گرفتن به تفرقه و پراکندگی و محدودیت قدرت اثرگذاری در خارج از کشور، در حساس ترین شرایط نیز به گونهای فلج و پراکنده عمل کند. زمانی که اپوزسیون مستقل مایل و یا قادر نباشد دور هم جمع شود، طبیعتا ممکن است گروههایی وسوسه شوند که توسط قدرتهای خارجی سازمان یابند و یا قدرت های خارجی موفق گردند از این وسوسه بهره گیرند. به هر حل من فکر میکنم فقدان یک قطب نیرومند از نیروهای جمهوری خواه خواستار دمکراسی و جدایی دین ودولت یکی از ضعفهای جدی است که جامعه ایرانی از آن رنج میبرد. علاوه بر آن ما باید برای گسترش ایده انتخابات آزاد همچون بنیان یک پروژه ملی بکوشیم و برای همسویی با همه نیروهای غیر جمهوری خواه و غیر سکولاری که در ساختن آن جامعه بهرحال نقش دارند (و ما نمی توانیم آنان را نادیده بگیریم) حول این پروژه بکوشیم. بی اعتنایی به اهمیت دست یابی به یک راه حل مستقل و ملی فراجناحی تنها به یاس مردم منجر خواهد شد. مردم وقتی ببینند از یک اپوزیسیون نیرومند خبری نیست، آن جمله معروف را تکرار میکنند که “نادری پیدا نشد، کاش اسکندری پیدا شود!” و به قدرتهای خارجی و حمله نظامی چشم می دوزند.
فضای سیاسی که در آن فعال بودید چگونه بود؟
در گذشته، در دوران جوانی و نوجوانی یک چپ رادیکال بودم. در ابتدای مهاجرت به سوئد بیشتر خود را چپ نو می خواندم. اما به مرور هر چه بیشتر افکار سوسیال دموکراتیک پیدا کردم. بنابراین نوعی اعتدال اجتماعی چه در زمینه فعالیت سیاسی و چه در زمینه فعالیت حقوق بشری دهه های اخیر راهنمای عمل من بوده است. من نه اصلاح طلب هستم و نه انقلابی بلکه طرفدار گفتمان تحول طلبی (انقلاب مولکولی، اصلاحات انقلابی و یا انقلاب اصلاح گرایانه) هستم. اما ما از دو سو تحت فشار قرار داریم. یکی از سوی کسانی که گفتمان انقلابی و قهرامیز داشته و دارند و یکی هم از سوی کسانی که گفتمان اصلاح طلبانه، تغییر از بالا و باور به استحاله نظام را دارند. همیشه این دو گفتمان ما را تحت فشار قرار داده است. چه در تظاهرات ها و چه در پیش برد پروژههای سیاسی. طبیعتا در دورهای که گفتمان اصلاح طلبی سنگین تر بوده، فشار از آن سو بیشتر بود. زمانی که امید به حمله نظامی خارجی و یا روشهای قهرامیز بالا میگیرد، گروههای تندرو ما را بیشتر تحت فشار قرار میدهند. اما در عین حل زمانی که با فروکش و یا شکست جنبش، فضای سرخوردگی سیاسی همگانی می شود همه یقه یکدیگر را میگیرند! طبیعتا تمام اینها مانع جدی در راه پیشیرد پروژه اعتدال اجتماعی ایجاد میکند.
گرچه گروه های رادیکال چپ سنتی با برخی از نظرات و پراتیک خود در شکل گیری گفتمان دموکراتیک مانع ایجاد کرده اند، اما اساسا این بخشی از گروههای رادیکال راست هستند که با توجه به امکانات رسانهای اشان در آلوده ساختن فضای سیاسی گاه نقشی منفی ایفا می کنند. این تنها افراد جمهوری خواه نظیر من نبوده اند که مورد “نوازش” آن ها قرار گرفته ایم. بلکه حتی افرادی معتدلی همچون داریوش همایون که یک مشروطه خواه بود مورد حمله رادیکالهای راست یا گروههای افراطی سلطنت طلب قرار گرفت. اندیشه اعتدال اجتماعی هم از سوی گروه افراطی درون حکومت تهدید میشود و هم از سوی برخی گروههای افراطی چپ و راست در اپوزسیون. اما به گمان من مردم همچنان بیشتر خواستار حرکتهای فراگیر و معتدل اجتماعی هستند.
مخاطبین شما چه کسانی هستند؟
ما سه گروه را مخاطبین فعالیت هایمان قرار داده ایم. یک گروه اساساً مردمند. برای ما بسیار مهم است که به خصوص در حرکتهای فراگیر حقوق بشری و تظاهراتها مردم درگیر باشند. از این نظر همکاری رسانههای فارسی زبان در شهر استکهلم برای ما بسیار سودمند بوده است. ما دائما در آنها حضور پیدا کرده و با مردم سخن می گفتیم. به این ترتیب رابطه ما با مردم ایرانی در استکهلم یک رابطه بلاواسط، مستقیم و دوسویه بوده و هست. ما همواره سعی کرده ایم در رسانهها با زبانی متین با مردم سخن گفته و آنها را در این حرکتهای اعتراضی به مشارکت دعوت کنیم. مردم وقتی ببینند به جای صدور اطلاعیه و فراخواندن آنها به پیوستن به حرکتی که دیگران سازمان داده اند، خودشان در جهت دادن به سمت و سوی و کم وکیف این اعتراضات موثرند، به گونه ای دیگر برخورد میکنند. بدلیل استقبال عمومی مردم از حرکت هایی که ما در سازماندهی آنها نقش داشته ایم، به حرکت های کوچک معمولا تن نمیدهیم. ما معمولا از سازمان دهی حرکتهای اعتراضی که قرار باشد در آن حداکثر ۱۰۰ تا ۲۰۰ نفر شرکت کنند، سر باز میزنیم. در حالی که شاید در خیلی از شهرها و کشورهای دیگر، فعالان حقوق بشر به کمتر از این هم قانع هستند و با حرکتهای اعتراضی کوچک هم کنار میآیند و یا اصلا به آن عادت دارند. من به خاطر ندارم که در شهر استکهلم جز یک مورد تظاهراتی کمتر از ۵۰۰ نفر را برگزار کرده باشیم. البته بزرگترین تظاهراتی که سازماندهی کردیم بیش از ۶ هزار نفر در آن شرکت داشته اند که به نسبت جمعیت حدود 20 هزار نفره ایرانی این شهر رقم بسیار بالایی است. از آنجا که مردم اصلیترین مخاطبین در فراخوان های ما هستند، ما همیشه قبل از تصمیم میسنجیم که آیا مردم تمایل و آمادگی اعتراض دارند یا نه و فعالیت خود را متناسب با جو و فضا سازمان میدهیم.
مخاطب دیگر فعالیت های ما روشنفکران و گروه های سیاسی داخل و خارج اند. ما همواره به کنش های پنهان و آشکار آنها و خواست ها و نارضایتی هایشان توجه می کنیم. به طور عمو می نه فقط برای گسترش همکاری با گروههای دیگر باید گفتگو کنیم، بلکه آن جایی هم که به هر دلیلی نمیتوانیم با گروههای دیگر همکاری کنیم، باید برای تنش زدایی، ایجاد دیالوگ و رواج نوعی تساهل و بردباری تلاش کنیم. مهم این است که نخبگان و گرایشات سیاسی گوناگون جامعه در این حرکتهای اعتراضی حضور داشته باشد و پشتیبانی کند و یا اگر هم پشتیبانی نکردند، به ستیز با آن نپردازند. تا آن جا که به شخص خود من برمی گردد از طریق سایت ها، کتاب، سمینارها و … می کوشم با محافل روشنفکری و فعالان جنبش زنان، کارگری، دانشجویی، کانون نویسندگان و گروههای دیگر ارتباط برقرار کرده و تبادل آرا کنم. در زمینه مسائل عمومی اما عمدتا از طریق تظاهراتها و رسانههایی پر بیننده همچون صدای آمریکا، بی بی سی و رادیو فردا و رسانههای دیگر عمل کرده ایم. این که هدفت برانگیختن کدام گروه هست، بسته به موضوع کار فرق میکند. در زمینه حقوق بشری طبیعتا مخاطب اصلی مردم هستند. اما در زمینههای مسائل فکری، کار فرهنگی و کار سیاسی سازمان یافته طبیعتا نخبگان سیاسی و فرهنگی جامعه مخاطب اصلی ما بوده اند. گروه سومی که همواره مخاطب ما بوده اند افکار عمومی، دولت ها، احزاب سیاسی و رسانههای جوامع غربی هستند. گروهی که خود من با آنها چندان در رابطه نیستم کسانی هستند که در قدرت سیاسی حاکم سهیم اند. من تا کنون به محاصره دولت سیاسی توسط جامعه مدنی و فشار به حکومت از طریق نخبگان فکری اپوزیسیون و روشنفکران و سازمان دهی جامعه مدنی بیشتر تمایل نشان داده ام. کلاً نسبت به حکومت ها خیلی نظر مساعدی نداشته ام و حتی در جوامع غربی هم بیشتر با مجامع حقوق بشری و احزاب سیاسی در ارتباط بوده ام تا مستقیماً با دولت ها. در مورد جمهوری اسلامی ایران که فلسفه وجودی کار خود را چالش آن نظام و آن افراد میدانیم. بنابراین انرژی خود را جای دیگری متمرکز کرده ایم. ما جزو آن گروه هایی نبوده ایم که تمام دغدغه وسوسه شان این است که کدام جناح در حکومت و یا قدرت های خارجی آنها را به رسمیت بشناسد. تکیه ما اساسا بر مردم و روشنفکران بوده است.
مخالفین و موافقین شما چه کسانی هستند؟
فعالترین گروهی که دائما ما را مورد “نوازشهای” پنهان و آشکار خود قرار داده و بیشترین فشار را وارد آورده اند، گروههای حاکم در جمهوری اسلامی هستند. به ویژه کیهان شریعتمداری بیشترین حملات را علیه ما و فعالیتهایمان انجام داده است. تا ما با وزارت امور خارجه سوئد دیداری می کنیم کیهان شریعتمداری و یا دیگر رسانه های رژیم در باره آن سر وصدا راه می اندازند. گاهی هم حکومت برای خراب کردن ما نعل وارونه زده و عوامل مشکوک خود را حتی به نام اپوزیسیون فعال می کند که به تخطئه ما بپردازند تا مردم را به فعالیتهای اپوزسیون و شخصیتهای اپوزسیون بدبین کنند. اینها هم بخشی از مبارزه حکومت برای ترور سیاسی و روانی شخصیتهای مطرح اپوزسیون در خارج است که ما نیز از آن بی نصیب نبوده ایم! گذشته از این گروه، سلطنت طلبان افراطی نیز تا به حال کم به “نوازش” ما نپرداخته اند. گروههای معتدل تر مشروطه خواه اغلب در تظاهراتهای ما شرکت می کنند. هرچند از این که هرگز با آن ها همکاری نکرده ایم، ناراضی اند. البته من با چهره های جدی این جریان همچون زنده یاد داریوش همایون، شهریار آهی، مهرداد خوانساری و… همواره در پالتاک ها و یا کنفرانس ها و یا به گونه ای حضوری مناظره و یا گفتگو داشته ام. با گرایش معتدل تر مشروطه خواه هم اگر رابطه دوستانهای نداشتم، دستکم رابطه دشمنانهای ندارم. جریاناتی نظیر حزب مشروطه ایران ما را به نوعی از رقبای جمهوری خواه خود میشناسند. اما گروههای افراطی سلطنت طلب از هر فرصتی استفاده کرده اند تا ما را تحت فشار قرار دهند و به تظاهرات های ما “گیر” دهند. البته گاه برخی گروههای تندرو چپ گرا نیز ما را از بابت حرکتهای فراگروهی تحت فشار قرار داده اند. وجه مشترک گروههای تندروی چپ و راست در این است که فکر میکردند و میکنند که ما به اندازه کافی در فعالیتهای حقوق بشری خود تند و تیز نیستیم و نوعی اعتدال اجتماعی را نمایندگی میکنیم. روشن است که گروهی که افراطی هست، از نظرات اعتدالی خوشش نمیآید و برای من قابل فهم است. با این همه ما همواره همگان را تشویق میکنیم که در رقابت سیسی از زبان سیاسی سالم استفاده کنند و به روشهایی که جمهوری اسلامی برای تخریب مخالفین خود متوسل میشود، متوسل نشوند. گاهی هم اصلاح طلبان با بی مهری با ما روبرو شده اند یا کوشیده اند ما را نادیده بگیرند و یا ما را رادیکال و انقلابی خوانده اند. اما به طور عمومی عمده کسانی که ما را حمایت کرده اند، اساساً مردم و گروههای معتدل بوده اند. از گروههای چپ معتدل، جمهوری خواه، ملی گرایان، مسلمانان لاییک و سکولار گرفته تا گروه های اتنیکی تحت ستم و به ویژه کردها. گاهی هم برخی از نیروهای چپ رادیکال، مشروطه خواهان معتدل و گروه های نزدیک به اصلاح طلبان هم از تظاهرات ما حمایت کرده اند. به طور کلی حضور مردم، روشنفکران و هنرمندان در حرکتهای اعتراضی ما بیشتر قابل رویت بوده است. اغلب رادیوهای محلی استکهلم هم (به جز یکی دو رادیو بسیار افراطی راست یا بسیار افراطی چپ که همواره ساز مخالفت میزنند) برغم گرایشات متفاوت آنها همیشه از حرکتهای ما حمایت کرده اند و فعالانه حضور داشته اند و بدون حضور آنها محال بود که این همه حرکتهایی پی در پی گسترده شکل بگیرد. با این همه حوادث ایران در حضور مردم در این تظاهرات تعیین کننده ترین عامل است.
پیام شما به جنبش سبز ایران چیست؟
نخست آن که درست است که شرایط سرکوب سیاسی جرأت را از اعتراضات و جنبشهای خیابانی بازستانده است اما به گمان من وجود دو فاکتور گواه موقتی بودن این دوره است. یکی رخدادهای خاورمیانه که یکی پس از دیگری بی اعتبار تر شدن دولتهای دیکتاتور را نشان میدهد و این در ذهن جامعه ایرانی نیز نقش بسته است. نباید فراموش کرد که جنبش سبز ایران الهام بخش بهار عربی بوده است. بنابراین اگر بدلیل نابرابری توازن قدرت در ایران، جنبش امروز در چنین موقعیتی قرار دارد باید در نظر داشته باشیم که عقربههای زمان به ضرر حکومتهای دیکتاتوری در منطقه عمل می کنند. بنابراین نباید دلسرد شد. انزوای روز افزون حکومت ایران و تحولات منطقه خود در تضعیف روحیه حکومت و ایجاد اعتماد به نفس بیشتر مردم نقش ایفا میکند. نکته دوم این که جمهوری اسلامی اگر چه توانسته مردم و جنبش سبز را سرکوب کند اما هرگز نمیتواند رویای تثبیت خود را عملی کند. یک نمونه آن کساد شدن بساط انتخابات اخیر مجلس برغم تمامی تبلیغات حکومت است. جامعه ایران از یک تضاد اساسی بین یک حکومت شبه طالبانی و مردمی که تب مدرنیته، سکولاریسم و دمکراسی آنها را فرا گرفته است رنج می برد. این تضاد جز با تغییر نظام میسر نیست. اگر امروز سرکوب سیاسی خشن مانع از آن شده است که مردم بتوانند اراده همگانی شان را در خیابانها به نمایش گذارند ، اما سر سوزنی در این واقعیت تغییر ایجاد نکرده است که انزجار اکثریت خرده کننده ای از ملت نسبت به حکومت پاشنه آشیل این حکومت به شمار می رود و دیر یا زود شاهد خیزش همگانی دوباره ای خواهیم شد. اگر مردم از سر استیصال به حمله نظامی خارجی چشم بسته اند ، سخت در اشتباه خواهند بود. جنبش سبز ایران نشان داده است در چالش مسالمت آمیز و دموکراتیک حکومت از توانایی شگرفی برخوردار است. این اعتراضات و مقاومت مدنی را باید در هر کوچه و بازاری ادامه داد و در عین حال در پی فرصت سیاسی دیگری برای احیا و عروج مجدد خیزش مردم بود که اشتباهات گذشته را نیز تکرار نکند. من نسبت به این روند امیدوار هستم. فکر میکنم اگر مردمی امید خود را از دست دهند جامعه در انحطاط فرو خواهد رفت. امیدوارم به ویژه جوانان ما که از انگیزه و شور و شوق بیشتری برای تغییر برخوردارند از طریق کنشگری حقوق بشری و سیاسی متناسب با شرایط جامعه ایران پرچم مقاومت و مبارزه را در دست بگیرند و آنرا ادامه دهند. فکر میکنم دیر نیست روزی که مردم ایران با خیزشی دوباره مردم ، راه تحول در در تونس را پی گیرند. شعر “بن علی، مبارک، نوبت سید علی” شخص را هدف قرار نداده و نشان از اراده ومیل جامعه به تغییر اوضاع دارد و من به تحقق آن امیدوارم. جنبش دمکراسی خواهی در ایران باید با درایت، برسمیت شناختن خصلت چند صدائی آن و تلاش برای نزدیکی گروههای اپوزوسیون و سازمان دهی مقاومت در جامعه مدنی و بهره گیری هر چه بیشتر از دیگر کشورها راههای جدیدتری را برای عروج دوباره مردم پیدا کند.