علی صدارت
برای دستیابی به مردمسالاری، در عمل، چه باید کرد و چه وسیلههائی را باید بکار برد؟ هر هدفی را، با وسیلههائی که برای رسیدن به آن بکار گرفته میشود، میتوان سنجید. نمیتوان با خشونت و زور و تخریب و هژمونی و انحصارطلبی، انتظار داشت آسیبهای موجود، از فضای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، و اقتصادی ما رخت بربندد. باید یک اصول حداقلی را ملاک قرار داد که هر فردی، فرا از گروه و حزبی که به آن وابسته است، و هر حزب و گروهی، فرا از ایدئولوژی و باورهایش، به آن اصول و حداقلها، معتقد و وفادار بمانند. از جمله اشکالاتی که پیوسته، سد راه جلب همکاریها بوده است، اینست که افراد و گروهها، بدون اهمیت دادن به نگرش در اصول و مبانی پیشنهادی و روشها و عملکردها، اکثراً به این نگریستهاند که چه کسی و چه گروهی در آن جبهه حاضر است. جلب همکاریها، کمتر بر اساس اصول، و بیشتر بر اساس لشکرکشیهای گروهی بوده است.
ضرورتی تاریخی و حیاتی جهت استقرار و استمرار مردمسالاری،
تشکیل جبههای حقوقمدار و لائیک متشکل از هستههای مردمسالار
جنبش، با جرقهای روشن میگردد و جوشش با بهانهای به فوران در میآید. نباید منتظر شد، باید جرقه را زد، باید بهانۀ فوران را تهیه کرد.
جوانان یک جامعه، که موقع حیات اجتماعی آنها در آینده است، به عنوان نیروی محرکه اصلی در این کارزار، نقش میجویند. جوانان برای رسیدن به آن آینده و سرنوشت، بر سر یک نوع دوراهی قرار دارند. یکی راه خودجوشی و جنبش و حیات؛ و دیگری، راه بی تفاوتی و انفعال و ممات. ساختن آن فردا، منوط به درسگیری از گذشته، و عمل در زمان حال است.
پرسیده میشود که راه حل عملی چیست؟ برای دستیابی به مردمسالاری، در عمل، چه باید کرد و چه وسیلههائی را باید بکار برد؟ هر هدفی را، با وسیلههائی که برای رسیدن به آن بکار گرفته میشود، میتوان سنجید. نمیتوان با خشونت و زور و تخریب و هژمونی و انحصارطلبی، انتظار داشت آسیبهای موجود، از فضای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، و اقتصادی ما رخت بربندد. باید یک اصول حداقلی را ملاک قرار داد که هر فردی، فرا از گروه و حزبی که به آن وابسته است، و هر حزب و گروهی، فرا از ایدئولوژی و باورهایش، به آن اصول و حداقلها، معتقد و وفادار بمانند. از جمله اشکالاتی که پیوسته، سد راه جلب همکاریها بوده است، اینست که افراد و گروهها، بدون اهمیت دادن به نگرش در اصول و مبانی پیشنهادی و روشها و عملکردها، اکثراً به این نگریستهاند که چه کسی و چه گروهی در آن جبهه حاضر است. جلب همکاریها، کمتر بر اساس اصول، و بیشتر بر اساس لشکرکشیهای گروهی بوده است.
علی رغم اینکه از بعد از سال ۱۳۵۷ تا به امروز، بهار عرب و جنبشهای مشابه، در بسیاری کشورهای دنیای امروزه دیده میشود، ولی شاید در کمتر این ممالک، سابقه مبارزۀ سیاسی به دیرینگی آن در ایران باشد. ولی در ایران انواع و اقسام احزاب و تشکیلات، از پی هم آمده و بسیاری رفتهاند و از آنها جز اسمی باقی نمانده است. عوامل متعددی را میتوان در این آسیبشناسی، تفصیل کرد که ضروریست در ایرانی آزاد، موضوع تحقیقات اکادمیک و دانشگاهی شود که نسلهای آینده، با دیدی بازتر در پیوسته مردمسالارتر شدن خویش و جامعۀ خود، دائما کوشا و فعال بمانند. ولی در اینجا و در این کالبد شکافی مختصر، به ذکر چند نکته، بسنده میکنم.
عدم شفافیت در گفتمان برخی مخالفان رژیم، و نوسانات عقیدتی و راهکاری، شیوعی واضح داشته است. گروهی از “اپوزسیون” با ناباوری به خود و با عدم اعتماد به نفس، و با اصالت دادن به قدرت و نه به حاکمیت مردم، گاهی میگویند مردم تکان نخورید و دست به ترکیب این رژیم نزنید که ایران هم مانند افغانستان و عراق، غرق در ویرانی و تجاوز میشود. و بدین شکل عامل بی جیره و مواجب ولایت مطلقۀ فقیه، در حفظ رژیم جمهوری اسلامی میشوند و سر بر آستان قدرت داخلی میسایند. ولی همین اینها زمانی دیگر، و دوباره بخصوص در این روزها، و با توجه به وقایع لیبی، مجددا برای مردم و توان ملی مردم، پشیزی اعتماد قائل نیستند، و اینبار، سر تعظیم به قدرت خارجی فرود میآورند و چکمۀ قشون انیرانی را میبوسند و از قدرت خارجی کمک، گدائی میکنند که بلکه بتوانند آنها را راضی کنند که به مملکت ما هم حمله کنند و ایران را هم مانند افغانستان و عراق، “آباد و آزاد!” کنند. و بدین شکل، بسیاری از اینگونه “مخالفین”، از خود رژیم، در ساکن کردن جنبش خودجوش، نقش موثرتری داشتهاند و بدین ترتیب که در عمل، سیاست رژیم را دنبال کردهاند، در واقع از عوامل موثر بقای رژیم جمهوری اسلامی شدهاند.
یکی دیگر از علل، اینکه علیرغم سه انقلاب در قرن اخیر، مردمسالاری در ایران نهادینه نشده است را، در این مهم میتوان یافت که همۀ نیروهای سیاسی، اکثرا زیر پوشش واحدِ “اپوزسیون” قرار میگیرند و این صفت، با ناشفافی، به همۀ مخالفان رژیم اطلاق میشود. در نتیجه همۀ افراد و گروههائی که برای براندازی رژیم فعالیت میکنند، با یک نگاه قضاوت میشوند. “اپوزسیون”، برای اینکه چرا رژیم جمهوری اسلامی باید برود و روشهای مبارزه و براندازی آن، نوشتهها و گفتههای فراوانی دارند. ولی با کمال تاسف، گفتمان غالب در بعضی از این افراد و گروهها، همان محتوای رژیم جمهوری اسلامی را دارد و روش و به تبع آن، هدف، در این خلاصه میگردد که چگونه، قدرت حاکم را براندازند و خود به جای آن بنشینند و سپس برای بقای ولایت خود بر مردم و ادامۀ تکیۀ خود بر اریکۀ قدرت، از هر روشی فروگذار نکنند. ولی هنگامی که لازم میشود که بگویند نظام پیشنهادی آنها چه تمایزاتی با رژیم ولایت فقیه دارد، و یا اینکه اظهار کنند که اگر آنها و تشکیلات و گروه آنها، رژیم را برانداختند و خود به جایش نشستند، چه خواهند کرد و چه برنامههائی دارند، اکثرا شفافیت لازم را نمیتوان دریافت.
این غفلت رایج است که قدرت، انواع و اقسام فراوان دارد. ولی اگر اصالت به قدرت داده شود، اگر قدرت پرستش و رسیدن به آن هدف گردد، در صورت براندازی قدرت حاکم، قدرتی با همان محتوا، ولی در صورتی دیگر، تظاهر میکند و همان آش در کاسهای دیگر به خورد مردم داده میشود. هدف قرار دادن و پرستش قدرت، این بتِ عیار را هر لحظه به رنگی در میآورد. وقتی قدرت، هدف میگردد، وسیلهها و روشهای برگزیده نیز از همان جنس قدرت میگردد. هدف و وسیله، پیوسته بر یکدیگر اثرگذار بوده و همیشه یکدیگر را تبیین میکنند. حرامهای عدم حقوقمندی و عدم اصولمندی، و میانبر زدنها در اخلاق سیاسی، حلال، و در روش سیاسی، حلّالِ اختلافات، و باب روز میشود. مردم به این احزاب و گروهها، اقبالی نشان نمیدهند. در اعضاء و هواداران اینگونه تشکیلات، کمکم ریزش دیده میشود. اگر هم این “اپوزسیون”، به قدرت برسد، بعد از مدتی خودش همان سیستمی را که سالها در براندازی آن تلاش میکرد را، با شکلی دیگر ولی با همان محتوا، و چه بسا بمراتب بدتر، بازسازی میکند. تجربۀ انقلاب ۱۳۵۷، شاهد این مدعا است. نیروهای اسلامی و خمینی، رژیمی را به جای رژیم پهلوی نشاندند که در انتقادهائی که خود آنها قبل از انقلاب از شاه داشتند، از زندان و شکنجه و خشونت و رواج آسیبهای اجتماعی و فقر و اقتصاد ویران و وابستگی و عدم استقلال و تحدید و تهدید آزادیها…. از او به مراتب بدتر کردند. گروههای “اپوزسیون چپ” هم، با سراب مبارزه با امپریالیسم، و با اعتقاد به اصل تضاد و “تز” و “آنتیتز” تراشیدنها، در تخریب نیروهای مردمسالار، گوی سبقت را از رژیم پهلوی و شاه ربودند و در تثبیت رژیم جمهوری اسلامی، نقشی کلیدی بازی کردند. آن دسته از افراد و گروههائی که شهامت انتقاد از خود و گروه خود را داشته و توانا شدند که در بنیان اندیشۀ خود، در رابطه با اصالت قدرت، تجدید نظر بنمایند، امروزه توسط مردم، از گود مبارزات مردمسالاری، بیرون انداخته نشدهاند و با اقبال مردم، توانستهاند در کنار مردم، در تلاش برای آزادی و استقلال میهن، نقش داشته باشند.
تکرار این کلیشۀ ناروا را بسیار میشنویم که میگویند، دشمنِ دشمن من، دوست من است! به این نکتۀ بس مهم و حیاتی باید پیوسته توجه داشت که، هر “اپوزیسیونی” که دشمن ولایت فقیه است، الزاماً دوست مردمسالاری نیست. افراد و احزاب و تشکیلاتی هم که خود را فقط در تقابل با جمهوری اسلامی و براندازی رژیم، تعریف میکنند، و مثلا شعار ناشفاف “امروز فقط اتحاد” را سر میدهند نیز، نباید از مردم انتظار حمایت داشته باشند. مردم، در مطالبۀ شفافگوئی، به درستی میخواهند بدانند که افراد و گروههایی که زیر این چتر قرار میگیرند، چه کسانی هستند و بنمایۀ تفکرشان چیست؟ گروههای ناهمگونی که در زیر این چتر قرار میگیرند، از همان ابتدای کار، برای دستیابی به برتری و قدرت بیشتر، با هم در رقابت قرار میگیرند و در تقابلهای کاهنده، توان و نیروی خود و بقیه را به زور و قدرت و تخریب مبدل، و بر علیه هم به کار میبرند. در صورت براندازی و جانشین قدرت فعلی شدن، این تقابلها، البته به خشونتهائی از انواعی که در سه دهۀ اخیر دیدهایم، منجر میشوند. با اصیل دانستن قدرت و با بیارزش دانستن مردم در این معادله، حاکم مقتدر، برای در دست نگاه داشتن قدرت، انواع و اقسام خشونت و خفقان و سرکوب را، به عنوان سکۀ رایج، ضرب و در تمام مملکت خرج میکند. هر رژیم قدرتمداری که توانا نیست مشروعیت خود را از مردم کسب کند، بعلت نداشتن پایههای مردمی، مجبور است که به قدرت خارجی رجوع کند و به آن تکیه داشته باشد و یا به هر شکلی که شده، عامل خارجی را در امور مملکتی، دخالت دهد. هر شخص و یا گروه سیاسی قدرتمداری هم که توانا نیست مشروعیت خود را از مردم کسب کند، بعلت نداشتن پایههای مردمی، مجبور است که به قدرت خارجی رجوع کند و به آن تکیه داشته باشد و یا به هر شکلی که شده، عامل خارجی را در امور مملکتی، دخالت دهد.
“اپوزیسیونی” که در تعریف خود و در تبیین اندیشۀ خود ناشفاف است، در دل مردم ترس از آینده را القا میکند. شعارهائی از قبیل: “شرکت در انتخابات، جهت انتخاب مجدد بین بد و بدتر” و یا “بازگشت به دوران طلائی امام” و یا “اجرای بدون تنازل قانون اساسی” و یا “اصلاحات و استحاله از درون”، ناشفاف است، گنگ است، دلسرد کننده است، و در نهایت به گیجی و سردی و انفعال مردم، منتهی میشود. دلسردی و انفعالی که در عمل، جنبش خود جوش خرداد ۱۳۸۸ را از جوشش انداخت و مردم را خانه نشین کرد. آنها که هنوز هم نسخۀ مدارا و مماشات با رژیم را از روی “مصلحت اندیشی” برای مردم میپیچند، آنها که اصلاحات را به صلاح مردم میدانند، به خود این زحمت را بدهند که برای مردم با روشنی و شفافیت توضیح دهند که آزمایش این سیاست در عرض سی سال، چه کارنامهای را داشته است و آیا فقط یک مثال، فقط یک مثال، از موفقیت این سیاست را میتوان یافت، و پرسیده شود که اصلاً کدام قسمت از رژیم ولایت مطلقه قابل اصلاح است؟ با سعی و تلاش سی سالۀ آنها برای حفظ نظام و اعمال اصلاحاتی در آن، و با در دست داشتن شاخۀ مجریه و مقننه، چه بهبودی در وضع مردم دیده شده است؟ با تحقیر مردم تا به حد یک وسیله، و با استفادۀ ابزاری از مردم در “داغ کردن تنور انتخابات” و بدین وسیله به رژیم جمهوری اسلامی، مشروعیت دادن، و با زندانی کردن مردم در زندان و سیاه چال “انتخاب بین بد و بدتر”، آیا وضع مملکت ما در عرض این سی سال، ذرهای بهتر شده است؟ و آیا اینکه با محصور کردن خود و مردم در زندان خودساختۀ “انتخاب” بین بد و بدتر در این سه دهه، همیشه بدتر از هر دو، و سپس باز بدتر از آنها، سرنوشت مردم نگشته است؟
از افراد و گروههائی که مردم را از جنبش میترسانند و خیزش را به انفعال میکشند، چند سوال وارد است. آیا این حضرات که به خود اجازه میدهند مردم را از احقاق حقوق حقۀ خویش بر حذر دارند، و بدین ترتیب؛ خواسته و عمداً و یا ناخواسته و سهواً، همکار رژیم شده و به بقای بیش از سی سالۀ رژیم کمک کردهاند، به این دلیل است که صد در صد مطمئن هستند که اگر رژیم برود، بدون هیچ شکی وضع حتما بدتر خواهد شد؟ آیا این پیشگوئی؛ و یا بهتر بگوئیم، این غیبگوئی؛ دلیل کافی و خوبی است که به خود اجازه دهیم مردم را در زندان بد (ماندن رژیم) و بدتر (رفتن رژیم و تبعات حدسی آنها) نگاه داشت؟ آیا تجربۀ این سه دهه به آنها نیاموخته است که با انفعال، خود و مردم را در زندان جبر بد و بدتر محصور کردن، همیشه به بدتر از هر دوی آنها انجامیده است، و باز این وضع بدتر از قبل، زمینهساز باز هم بدتر از آنرا فراهم کرده است؟ آیا در دنیا هیچگونه خوبی وجود ندارد؟ آیا بیماری عقدۀ حقارت، آنقدر شدید شده است که خود و فرزندان خود را حتی شایسته و لایق خوبی، نمیدانیم؟ آیا اگر حتی توان انتخاب بین خوب و خوبتر را به مخیلۀ خود راه ندهیم، سرنوشت خود را، با دست خود، در بدها و بدترها زندانی نکردهایم؟ آیا دیگر برای کسی حتی شکی باقیست که با دعوت ولی مطلقۀ فقیه را لبیک! گفتن و مجددا با شرکت کردن در “انتخابات” تقلبی و توهینآمیز، به رژیم مشروعیت بخشیدن، و با انفعال و از جنبش افتادن، بدی حاکمان فردایمان از امروز احمدینژادهایمان بدتر نخواهد بود؟ آیا دیگر شکی مانده است که با هرگونه ماندنِ رژیم ولایت مطلقه، وضع حتما بدتر خواهد شد؟
برای استقرار و استمرار مردمسالاری، راهی به جز گذار از جمهوری اسلامی و سرنگونی کامل آن، نمانده است. اما اگر هدف، برانداختن رژیم استبدادی، و خود جانشین آن شدن، و رسیدن به قدرت، با هر وسیله و به هر قیمتی باشد، درست مانند مخالفان رژیم شاه در آن زمان و گردانندگان جمهوری اسلامی در این زمان، کشتی “اپوزسیون” با سکّان قدرتپرستی، دوباره چند نسل ایرانی را در دریای پر تلاطم استبداد و خفقان و خشونت و تخریب، در غرقاب فقر و آسیبهای اجتماعی، نفله خواهد کرد، و به ساحل امن مردمسالاری، نخواهد رساند.
در نزد هر فرد و یا هر گروهی، هر چه اعتقاد به قدرت، بیشتر، و هر چه التزام به مشروعیت از جانب مردم، کمتر بوده است، به همان نسبت، میزان نیاز آن شخص و یا گروه، به اعمال زور و خشونت و تخریب، افزونتر میگردد. ایدئولژیهایی که هر کدام به نوعی باورمند به اصالت قدرت بودهاند، همه امتحان مردود خود را دادهاند و مردم اکثرا به آنها اقبالی ندارند. دکان ایدئولژیها با باور به اصالت قدرت، ولی با پوشش دینی، ملی، علمی، مدرنیته، جهانی شدن،… از مشتری خالی است. رسانههای عمومی مستقل و آزاد و مردمی، درک اهمیت مشروعیت داشتن از مردم را آسانتر کرده است. ورود در معادلات قدرت و کنش در توازن قوا، همیشه مردم و حقوق بشر را، چون گوشت قربانی، به درگاه قدرتی جدید، هدیه کرده است.
موازنۀ عدمی که از ایران قدیم، در فرهنگ ایرانی وجود داشته است، در هستۀ اندیشۀ جنبش و سرنوشت آن، نقشآفرین است. هر چه روابط اشخاص و گروهها، کمتر براساس توازن قوا تنظیم شود، از میزان تقابلهای کاهنده، کاسته شده و بر میزان بازدهی آن هسته و جبهه، به علت روابطی که بر اساس اِکمال متقابل هستند، افزون میگردد.
با توجه به تنوع افکار و عقیدهها و سلیقهها، و شاید گاهی حتی، با توجه به امکان وجود تردیدها، سوء ظنها، و بیاعتمادیها، افراد و گروههای سیاسی، اگر به اصل استقلال و آزادی و عدم هژمونی و سایر اصول جبهۀ مردمسالار معتقد باشند، الزاماً مجبور نیستند که از همان ابتدا، به تشکیل یک گروه یا حزب و یا تشکیلات واحد بپردازند.
اشخاص و گروهها و تشکیلات مختلف میتوانند، با باور به اصول مردمسالاری، دست به تشکیل هستههای خودجوش مردمی بزنند. نتیجۀ عمل این جنبش خودجوش، در عملکرد جبههای حقوقمند، متبلور میگردد. مردم ایران با فعالیت در این هستهها، و با کنش در جبههای حقوقمدار، با همکاریهای مستقیم و غیرمستقیم، و نیز حتی با کنشها و همکاریهای دورادور خود، میتواند کارساز و مفید باشد. و بدین ترتیب، و با روش تبادل آراء و بحث آزاد، و با التزام به حقوقمندی و ارج نهادن به اخلاق سیاسی، همسازی و همسوئی بجویند، و برای برپائی و نیز پویائی مردمسالاری، با استفاده از روشهای مردمسالارانه، همکاری و تلاش کنند.
مشخصات جبهۀ مردمسالار و هستههای حقوقمدار تشکیل دهندۀ آن
۱-هدف:
حاکمیت مردم.
بایسته است که هدف، هرچه فراگیرتر باشد و و ابعادش گسترده و تعداد زیادتری از ملت ایران، در آن دخیل باشند. اگر هدف اصلی، رد ولایت انحصاری و مطلقه (فقیه و غیر آن) و پذیرش ولایت جمهور مردم گرفته شود، در این صورت میتوان براحتی با خیل عظیمی از مردم، بیانی مشترک و مطالبهای مشابه پیدا کرد. ضروری و بلکه حیاتی است که دائماً به خود و به دیگران گوشزد کنیم، که به عنوان هدف، این حاکمیت مردم است که برای تحقق آن، مشغول تلاش و جنبش و مبارزه هستیم. با یادآوریهای مکررِحاکمیتِ مردم به عنوان هدف، وسیلهها و راهبردهائی که بکار میروند، و پیشنهادهائی که داده میشوند، از راستراه مردمسالاری و حقوقمداری، خارج نمیشوند و به استبداد و حقوقشکنی، نمیانجامند. حتی اگر، با مردمفریبیها و یا شاید خودگولزدنها، چهرۀ کریه قدرتمداری، با مفاهیمی چون: “موقتی”، “محدود”، “حملۀ بشردوستدارانه”، “دیکتاتوری صالح”،… آرایش شود، این ایدئولوژی هرگز نمیتواند سرنوشت بهتری از جمهوری اسلامی را برای کشور، در پی داشته باشد و در نهایت، ما ولایت فقیه را برداشته، دوباره با دست خود، ولایتی با اسمی دیگر را، به جایش گذاشتهایم. لازمۀ هر قدرت متمرکزی، تمرکز بیشتر و افزودن به ابعاد خود است. طبیعت قدرت، افزونطلبی و زیادهخواهی و در نهایت، تمامتخواهی و توتالیتاریسم است.
دیدیم که بنا بر مدارک منتشره در ویکیلیکس، عدهای، در تعامل با قدرت خارجی، به مجاری خبرگیری دولت امریکا، مخفیانه گفتهاند که با آقای خامنهای مخالفند، ولی چون در حذف ولایت فقیه ناتوانند، مایلند که برای محدود کردن اختیارات او، مثلا اصلاح آن به شکل شورائی و یا انتخابی، پشتیبانی داشته باشند. میبینیم که این عده از “مخالفین” محلی برای تعامل با مردم را حتی در مخیلۀ خود نیز نتوانستهاند راه بدهند، و در ذهن معتاد به قدرتِ آنها، فقط و فقط، تعامل با قدرت، چه داخلی و چه خارجی، است که خطور میکند. از این عده از “مخالفین” باید این سوال را پرسید که چگونه است که آنها، قدرت خارجی را محرمتر از مردم ایران میدانند و هدف خود را و نیز محل عمل خود را، که همانا رسیدن به قدرت با توجیه هر وسیلهای است، در شفافیت تمام، با مردم ایران در میان نمیگذارند؟ با اعتیاد به قدرت، این عده از “مخالفین”، راه حل را، فقط رسیدن به قدرت میدانند و آن هم با تشبث به هر وسیلهای. ذهنی که بنمایۀ تفکرش، اصالت قدرت است، تنها وقتی به فکر مردم میافتند که لازم میبیند از مردم استفادۀ ابزاری بنماید و تنها وقتی سخنی از مردم میرانند که لازم میبیند از نردبان مردم، برای رساندن خود و گروه خود به قدرت، سود جویند. البته برای این عده از “مخالفین”، هرچه میزان اعتیاد به قدرت بیشتر باشد، به همان نسبت، فهم این مفاهیم مشکلتر میشود، و باز به همان نسبت، میزان تلاش آنها در مخاطب قرار دادن مردم و نیز میزان تعامل آنها از طریق مردم، ناچیزتر میگردد.
۲- محل عمل:
خارج از معادلات قدرت.
الف- خارج از حیطۀ قدرت داخلی:
معاملهگری با نمادهای قدرت داخلی، در عمل، جانشینی مهرهای از جمهوری اسلامی را با مهرهای مشابه و در ظاهر متفاوت را، به همراه خواهد داشت و در فراهم نمودن وسایل و لوازم برپائی و پویائی مردمسالاری، وقفه و خلل ایجاد میکند.
پشتیبانی از یک یا چند گروه از قدرت داخلی، در مقابل یک یا چند گروه دیگر، در عمل با دست خود، خود را اسباب بازی رقابت قدرت در درون رژیم کردن است و دوباره خود و نسل خود و نسلهائی دیگر را، قربانی خشونت معادلات قدرتمداران کردن است. مردم را، تحقیر نمودن و آنها را آلت “فشار از پائین” کردن، و بی محابا، برای خود توهین “تدارکاتچی” مرکز ثقل تجاوز و جنایت و فساد و خیانت شدن را روا داشتن، یکی از کلیدیترین عواملی است که مملکت را به وضعیت فعلی کشانده است. اینکه گفته شود که “…ما به شرط آزادی احزاب و مطبوعات و انتخابات، حاضریم در سیاست بمانیم و نامزد و کاندیدا، معرفی کنیم…” اعتراف به این است که توانائی اینکه حتی تصور کردن که شاید بشود در خارج از محدودۀ رژیم فعالیتی بکنند را در خود نمیبینند. البته کاملا هویدا است که بعضی از “مخالفین”؛ به دلایل و با توجیهات مختلف، خواستار حفظ نظام جمهوری اسلامی هستند و بعضی از آنها، حتی صریحاً این اعتراف را به زبان میآورند. بعضی از اینها، به علت باورهای عمیق دینی، میترسند و میترسانند، که این رژیم بد است، ولی اگر این رژیم برود، اسلام میرود و اساس دین از پایه و بن، مضمحل میشود. از این عده از کسانی که در حفظ نظام میکوشند، عدهای خواهان “اجرای بدون تنازل قانون اساسی هستند”. عدهای دیگر، تغییر قانون اساسی “جمهوری اسلامی” برای انتخابی کردن و یا شورائی کردن ولایت فقیه و محدود کردن اختیارات آن، را میخواهند. عدهای هم برای حفظ این نظام “بازگشت به پیشنویس قانون اساسی”، را در نظر دارند. ولی اینها همه با کشیدن “خطوط قرمزی”، نمیخواهند صفت “اسلامی” از “جمهوری” گرفته شود، که در نهایت به ادامۀ استبداد و نقض حقوق بشر خواهد انجامید. راه حل، آزاد کردن دین و عقیده از زندان قدرت است. دین متعلق به انسان است، عقیده است، و آنرا در دولت، جائی نیست. قانون اساسی و به تبع آن دولت، باید نسبت به همۀ ادیان و عقاید، خنثی باشند. هستههای مردمسالار و حقوقمند، بایسته است که با فعالیتهای خود در استقرار و استمرار دموکراسی، در تهیۀ قانون اساسی تدوین شده بر حقوق بشر بکوشند و با حضور مداوم خود در صحنه، دولت را در چهارچوب قانون اساسی، نگه دارند.
جنبش مردم در سال ۱۳۸۸، خودجوش بود و علیرغم ترساندن مردم از عواقب “انقلاب”، و تشویق مردم به خانه نشینی و انفعال، میزان مشارکت مردم، ابعادی بس وسیع داشت. این اشتراک وسیع، گرچه زودگذر بود، ولی موفق شد که به تشویش و ضعف و درهمریختگی رژیم، و نیز به از پرده بیرون افتادن و افزایش برخوردهای درونی نظام ولایت مطلقه، بیانجامد. با علم به اینکه یکی از اصلیترین علل ضعیفتر شدن رژیم، خود مردم بودهاند، حال روا نیست که بجای ترساندن مردم، آنها را تشویق به جوشش و ترغیب به جنبش کنیم، و اینگونه توانائیهای هموطنان را به خود و به دیگران، یادآور شویم؟
برای انتخاب محل عمل و مبارزه و جنبش، لازم است که به جبری که قدرتمداران معین میکنند، تن در نداد و میدان مبارزه حیطۀ عمل را، خود ابتکار و انتخاب کرد. در قلمرو رژیم و در محدودهای که او تعیین میکند، اگر به مصاف او برویم، نیروهای خشونتپرهیز، نمیتوانند از جنس سفاکان رژیم بگردند و در آن مکان و زمان، دستیابی به نتیجۀ مطلوب، بعید است.
افرادی از رژیم که از جمهوری اسلامی میبُرند و جدا میشوند، باید مطمئن شوند که میتوانند به آغوش ملت بازگردند، و ضروری است که هستههای مردمی حقوقمند، در احقاق حقوق حتی این افراد هم بکوشند و شرایط این بازگشت را، فراهم و هرچه بیشتر تسهیل نمایند. هستههای مردمسالار و حقوقمند، که از کادر اداری و دولتی و نیز قوای نظامی و امنیتی و انتظامی تشکیل میشوند، باید احساس امنیت کرده و برای آیندهای بهتر برای خود و فرزندان خود، به جبهۀ مردمسالار ملحق شوند.
ب- خارج از حیطۀ قدرت خارجی:
معاملهگری با نمادهای قدرت خارجی، در عمل جانشینی جمهوری اسلامی را با قدرتی مشابه، به همراه خواهد داشت، و در فراهم نمودن وسایل و لوازم برپائی و پویائی مردمسالاری، وقفه و خلل ایجاد میکند.
در مشاطهگری وابستگی، گفته شد که در منافع ملی باید مخرج مشترکی پیدا کرد با قدرت خارجی و برای سرنگونی رژیم، از آنها کمک خواست. ولی هرگاه هر رابطهای بر اساس روابط سلطهگر و زیر سلطه باشد، این تعامل هیچوقت نمیتواند منصفانه باشد و در عمل همیشه، به نفع دولت سلطهگر و به ضرر مردمسالاری تمام میشود.
خواست جبهۀ مردمسالار از قدرت خارجی اینست که در امور مملکت ما دخالت نکند. خواست هستههای حقوقمند اینست که دولتها، بجای اعمال خشونت و زور برای بدست آوردن هرچه بیشتر “منافع ملی”، به احقاق هرچه بیشتر “حقوق ملی” و “حقوق بشر” بپردازند. اگر از پندار و گفتار دولتمردان و سیاستمداران، لفظ “منافع” برداشته شود و ایشان به جای آن، در کردار خود، از مفهوم “حقوق بشر” استفاده کنند، و صد البته آنکه نه فقط حقوق یک گروه و یا یک ملت خاص، بلکه حقوق تمام آحاد بشر، سیاستگذاریها در عمل، دنیای دیگری را میسازد. اگر واقعاً، دولتهای خارجی برای خود قدرتی قائلند، این قدرت را در بیطرفی فعال در امور مملکت ما بکار برند و درک اینکه محل فعالیت هستههای حقوقمند تشکیل دهندۀ جبهۀ مردمسالار میبایست که در خارج از قلمرو قدرت خارجی باشد، بسیار ساده است و فقط نگاهی کوتاه میطلبد به تاریخ معاصر سیاسی ایران، و نیاز زیادی به تفسیر موازنۀ عدمی و تفصیل بیان آزادی، به مثابه بنمایۀ تعقل، ندارد.
۳-ابتکار عمل و پُرکاری و حضور:
حضور در همۀ مکانها و در همۀ زمانها، عدم انفعال و اجتناب از بروز هرگونه خلاء و پر کردن همۀ خلاءهای موجود.
از روشهای تحلیل بَرَندۀ قدرت، یکی این است که مخالفین را در موقعیت عکسالعمل شدن قرار میدهد و نیروی ابتکار وی را به ضعف میکشاند. قدرت، به تدریج نیروهای مخالفین را در واکنش شدن با خود، مشغول نگه میدارد و در سیر تسلسلی بی فایده و چه بسا مضر، به رکود و سکون میکشد و پیوسته میکوشد که استفاده از روشهای خود را به عنوان واکنش، به آنها تحمیل کند. با این روش، دعوت به انفعال و مصلحت سکون، و نیز تکفیر جنبش و مذمت جوشش را، از دهان و از قلم این دسته از “مخالفین” به گوش مردم میرساند که این البته پر واضح است که بسیار موثرتر از آن میافتد که مثلاً آقای خامنهای در خطبههای نماز جمعه، عیناً همان کلام را به مردم خطاب کند. و بدین شکل است که در چند دهۀ اخیر دیدهایم که چگونه گروهی از “اپوزیسیون” در عمل، در جهت حفظ نظام ولایت انحصاری و مطلقه، قدم برداشته است. مبارزه جهت استقرار و استمرار مردمسالاری، و در راه پیوسته حقوقمدارتر شدن جامعه، نمیتواند بسته و محدود باشد و یا به گروهی خاص و یا زمانی خاص و یا مکانی خاص، منحصر شود. ایرانیان که در تمام مملکت و در تمام دنیا، پراکنده شدهاند، بایسته است که با فعال شدن در هستههای مردمسالار، و با بکار بردن تمام نیروی ابتکار و خلاقیت خویش، تمام توان خود را بکار اندازند. بقای بیش از سه دهۀ رژیم جمهوری اسلامی، نه به علت نبودن توانائی در حقوقمندی و مردمسالاری، بلکه به علت به این روش عمل نکردن، و در نتیجه، به علت به کار نبردن این توانائیها است. بدین ترتیب، قوای سرکوبگر و امکانات آنرا، که از هر زاویه به آنها نگریسته شود، در مقابل نیروهای مردمی، بسیار ناچیز هستند، به کمرنگتر شدن و کم اثرتر شدن تدریجی، و در نهایت، به تحلیل و تجزیه و بیاثری، بکشانند. طی سه دهۀ اخیر، رژیم، با تصرف قلمروهای مختلف و بیشمار در تمام مملکت، و نیز در خارج از ایران، توانسته است در جهت هر چه “مطلقهتر” شدن ولایت انحصاریش، پیشروی کند. تصرف این قلمروها، مستقیماً و تنها با این دلیل بوده است که نیروهای مردمسالار، از آن موقعیتها استفاده نکردهاند و در نتیجه، خلاء پیدا شده را، مهرههای رژیم به راحتی پر کردهاند. البته این تصرف هنوز مطلقه نیست، و محدود میشود به قلمروهائی که هستههای مردمسالار حضور و فعالیت لازم را نداشتهاند.
قوای سرکوبگر، در همۀ ایران و در همۀ دنیا، نمیتوانند همیشه حاضر باشند. حتی اگر تمام قوای سرکوبگر و تمام قدرت فعلی جمهوری اسلامی را هم چند برابر فرض کنیم، در صورتیکه هستههای مردمسالار، اعتماد به نفس بایسته را بکار برند، و با تفکر و تبادل نظر و ابتکار، در هر کوی و برزنی، در هر شرکت و ادارهای، در هر کارخانه و کارگاهی، در هر دانشکده و مدرسهای، در هر شهر و روستائی، و در خارج از ایران، در هر شهر و کشور و قارهای، به هر شکلی که میتوانند ابراز وجود کنند، رژیم جمهوری اسلامی را، چگونه این قدرت باشد که با آن مقابله کند؟
۴- عدم هژمونی:
اجتناب از برتریمداری، مطالبۀ امکانات مساوی، تسهیل شکوفائی ابتکارات و توانائیهای همۀ هستههای مردمسالار.
هرچه تمایل هر فرد و گروهی، در برتریجوئی خود و گروه خود بیشتر باشد، تمایل آن فرد و گروه به انحصار قدرت، در زمان مبارزه و در دوران گذار و بعد از به قدرت رسیدن، بیشتر است. به همان نسبت، آن فرد و گروه در موقعیت قدرت، با احتمال زیادتری، و با شدت بیشتری مثل امثال آقایان خمینی و خامنهای و رفسنجانی و احمدینژاد و لاجوردی و خلخالی…. عمل خواهد کرد. و باز به همان نسبت آن فرد و گروه، در برپائی نظامی تمامتخواه و توتالیتر، و برقراری ولایت انحصاری و مطلقۀ دیگری، نیروهای محرکۀ مملکت را به هدر خواهند رساند.
مشروعیت، از مردم کسب میشود، و نه به علل ارثی و میراثی، و نه به علت عِده و عُدۀ یک شخص و یا گروه، و یا بعلت موقعیت مذهبی و یا دینی و یا عقیدتی یک شخص و یا یک گروه. ادعای مشروعیت از خدا و از عالم غیب، مردود است و نمیتواند مکانی در جبهۀ مردمسالاری داشته باشد.
۵- روش:
پایمردی در احقاق حقوق، شکوفائی ابتکارات خشونتزدائی.
با توجه به تجربۀ تاریخ سیاسی معاصر ایران، به خصوص سه دهۀ اخیر، با توجه به واقعیتهای جهان امروز، بخصوص خاورمیانه و شمال افریقا، و با توجه به تجربۀ نتایج خشونتمداری و بسط خشونت در دنیای امروز، بایسته است که از روشهائی که به نقض حقوق و خشونت و تخریب اولویت میدهند، اجتناب نمود.
انواع روشهای خشونتآمیز:
خشونت فیزیکی از درون نظام:
کودتا، به عنوان یک روش قهرآمیز برای بدست آوردن و بازپس گرفتن ولایت جمهور مردم، وقتی موثر میافتد و موفق میشود که هدفش این نباشد که رژیم را براندازد و خود و گروه خود را جانشین آن کند. گروههائی از قوای نظامی و انتظامی و اطلاعاتی دولت جمهوری اسلامی ایران، که برای ویژهخواری و رانتخواری به این لباس در نیامدهاند و دغدغۀ وطن و هموطن را در دل دارند، و بیش از این تاب تحمل به لجن کشیده شدن اسلام و به آتش و خون و فساد کشیده شدن ایران را ندارند، به عنوان یکی از هستههای حقوقمند برای استقرار و استمرار مردمسالاری در ایران، میتوانند غیرت و آبرو و مشروعیت از دسته رفته را، با بازگشتن به آغوش ملت، بازیابند، و در ساختن فردائی که برازندۀ ایران و اسلام است، حماسهای تاریخی خلق کنند، و نماد حسینها و علیهای دین خود و آرشها و کاوهها و رستمهای مملکت خویش بگردند.
خشونت فیزیکی از بیرون نظام:
روشهای نظامی در مقابل رژیم قدرتمدار: ناموفق بودن سیاهکل، روش مجاهدین در مقابل جمهوری اسلامی: در داخل ایران و کشتارهای خیابانی، و چه در خارج ایران: حمله از عراق به ایران… همه بهانههائی شدند برای سرکوب: اعدامهای خیابانی و کشتارهای وسیع در سال ۱۳۶۰، که از آنها اسامی فقط ۲۰۰۰ نفر، اعلام شدند و سرآغازی شد برای کشتارهای دهۀ ۶۰، و اوج کشتار زندانیان در سال ۱۳۶۷.
انواع خشونتها در بیرون نظام:
خشونتهای غیر فیزیکی= مردم با تاسف و دلسردی، شاهد انواع و اقسام فحاشیها، روشهای تخریبی و تهمت و بهتانزدنها و دروغگوئیها و لجنمالیها…. در میان افراد و گروههای سیاسی بودهاند. بعضی از این اشخاص و تشکیلات، روی جمهوری اسلامی را، در این روشها، سفید کردهاند.
خشونتهای فیزیکی= مردم با تاسف و دلسردی، شاهد انواع و اقسام ضرب و شتمها، اسلحهکشی و کشت و کشتارهای درونگروهی و میانگروهی، و حذفهای فیزیکی، و حتی زندان و شکنجههائی که بعضی افراد و گروههای سیاسی در مورد اعضاء خود و دیگران روا داشتهاند، بودهاند.
مردم کاملاً محقّ هستند که بپرسند که این افراد و گروهها، که اکنون در موقعیت “اپوزیسیون” هستند، و خود را مجاز میدانند که اینگونه حقوق بشر را نقض کنند، اگر در کشور، و یا به بهانۀ به قدرت رساندن قومی، حتی در منطقهای از کشور، به قدرت برسند، چه بر سر مردم ایران و حتی چه بر سر مردم همان قوم و هر قومی خواهند آورد؟.
خشونتزدائی:
یادآوری مکرر به خود که فرهنگ ایرانی، فرهنگ دوستی، صفا، مهرورزی، دستگیری، محبت، همکاری، بوده است. مشاهدۀ ۳۰ سال عکس اینها از اعوان و انصار رژیم جمهوری اسلامی و سایر قدرتمداران، تمرینهای فردی و جمعی مدام و مداوم، و ممارستی هرروزه و کوششی پیوسته میطلبد.
تلاش پیوسته در خشونتزدائی و پرهیز از خشونت به عنوان یک سنت و روش همه روزۀ همۀ افراد است که استقرار و استمرار مردمسالاری را نهادینه میکند. هستههای مردمسالار و اعضای جبهۀ حقوقمدار، این تمرین روزمره را، از خود شروع میکنند و با سرمشق شدن، بقیۀ مردم را به تشکیل هرچه بیشتر هستههای مختلف و متنوع حقوقمدار، تشویق میکنند.
پردهبرداری از خشونتها و آنها را از کنج سیاهچالها، با مذمت و نکوهش به دیدۀ همگان آوردن و ضدارزش شناساندن آنها، و به معرض دید افکار عمومی ایران و دنیا آوردن، و امکان مطالعه و تحقیق و بررسی آنها در محیطهای آزاد و مستقل دانشگاهی، پیشنیازی است برای پیشگیری بازسازی آنها در شکل و شمایلی دیگر بدست قدرتمداری دیگر.
مردم حقوقطلب، با فعالیت و حضور دائمی در هستههای مردمی، برای پیوسته مردمسالارتر شدن، ذاتی بودن حقوق بشر، و همۀ حقوق و برای همۀ آحاد بشر را، متصل به خود نهیب میزنند، و برای پیوسته نهادینهتر شدن آن در جامعه، آنرا به وجدان جمعی، گوشزد میکند. بینش و روش را از قدرتمداری پالایش، و به آزادگی آرایش میکنند. از پیدایش هر گونه تقارن در پندار و گفتار و کردار، با قدرتمدار، اجتناب میکنند. ابتکار عمل را با خلاقیت در دست نگاه میدارند و با حفظ و پرورش توان رهبری خود، از واکنش شدن به قدرتمداران، سرمیپیچند و توانائی انتخاب موقع و محل عمل را در بطن خود، میپرورند. قدرتمداری را نمیپذیرند و به آن عصیان میکنند. توانائیهای خود را در جهت قدرتمداری و حقوقستیزی، به زور مخرب تبدیل نمیکنند. قدرت ظاهری و در واقع، ضعف باطنی قدرتمدار را از پردههای ابهام بیرون میآورد و بیارزشی آنرا در مقابل شفافیت آزادگی و توان حقوقمداری، مینمایاند. در پیوسته حقوقمدارتر شدن وهمیشه مردمسالارتر شدن و ایجاد اینگونه امکانات برای دیگران، و در سیر چنین روندی پویا، حتی برای آزادی قدرتمداران از بندهای اعتیاد به قدرت، از هیچ تلاشی فروگذار نمیکنند.
۶- ارتباط با افکار عمومی:
بزرگترین ابرقدرت جهان، افکار عمومی، رسانههای جمعی معمول، وسایل رسانهای مدرن.
میزان حقوقمندی و مردمسالاری هر جامعه، با میزان آزادی و استقلال جریان اندیشه و اطلاعات، نسبتی مستقیم و شفاف دارد. هر چه میزان سانسور و خفقان بیشتر، آن جامعه از حقوقمداری دورتر. در رژیم جمهوری اسلامی، ابعاد سانسور به جائی رسیده است که در این روزها، حتی سایت آقای رفسنجانی را هم در بر گرفته است. آقای محسن رضائی حتی اجازه ندارد در مورد مرگ مشکوک فرزند خویش، پرس و جو کند. خود آقای علی خامنهای، توسط آقای مجتبی خامنهای شنود و سانسور میگردد. در چنین آشفتهبازاری، مردم عادی و بخصوص هستههای مردمسالار و مبارزین که جای خود دارند.
علیرغم همۀ خفقان و سانسور، جوانان و نیروی محرکۀ جامعه، توانسته است با پیشرو بودن و جنبش، با شهامت در ابتکار و شجاعت در خلاقیت، اخبار را از اکاذیب، و اطلاعات را از ضد اطلاعات، جدا و در اختیار افکار عمومی جهان، قرار دهد.
سانسور و یا انتشار اکاذیب و ضد اطلاعات و دروغ گفتن به افکار عمومی، روشی نیست که هستههای حقوقمدار، آنرا تحمل کنند. حقوقمندی با دروغپردازی، در تناقض است و جبهۀ مردمسالار، نمیتواند پذیرای آن باشند. حتی گزافهگوئی و اغراق، اعتبار جبهه را مخدوش میکند و رژیم، آنرا با خوشحالی در بوق و کرنا قرار خواهد داد. حقیقت را باید همانطور که هست، در اختیار قضاوت افکار عمومی، قرار داد. ابعاد جنایات رژیم، آنقدر گسترده است که به هیچ وجه، احتیاج به اغراق ندارد. سفّاکی رژیم آنقدر شنیع است که هیچ گونه نیازی به مبالغه نیست. خبرها و دادههائی را که از صحت کامل جزئیات آن مطمئن نیستیم را، باید به تحقیق گذاشته و بعد از اطمینان کامل از اینکه آن اطلاعات، در واقع دام ضد اطلاعاتی که قدرتمداران گستردهاند، نیستد، در اختیار افکار عمومی قرار دهیم.
هرچه هستههای تشکیل دهندۀ جبهۀ مردمسالار، در افزایش وسعت شبکههای ارتباطی افکار عمومی ایرانیان، و متصل کردن آنها به افکار عمومی جهان، توانائی بیشتری داشته باشند، به همان نسبت، اسلحۀ خشونت در دست رژیم، بیاثرتر میشود. و به همان نسبت، دوران گذار و سیر استقرار مردمسالاری، و رسیدن به مرحلۀ تدوین قانون اساسی لائیک و بر اساس آن تشکیل دولتی حقوقمدار سریعتر و کم خطرتر و باز به همان نسبت، زمینههای استمرار مردمسالاری، مهیاتر میگردد.
بایسته است که هستههای مردمسالار، این توان خود را در اختیار همگان، قرار دهند و بدین وسیله، افکار بیشتری را در تماس با همدیگر، قرار دهند. متاسفانه بعضی از اشخاص که مانند بیشتر جوانان امروزی، با کامپیوتر بزرگ نشدهاند، با عدم استفادۀ حداکثری و بهینه از تکنولژی جدید، قسمت کمی از تجربه و توان بالقوۀ خود را، در اختیار نسل جوان قرار میدهند و آیندگان را از به فعل درآمدن آن توانائیها، محروم مینمایند. با دقیانوس کردن روشها و فنآوریهای جدید و وسایل رسانهای مدرن و کامپیوتر، و با وحشت از آن، و با گریختن از قسطنطنیۀ اخبار و اطلاعات، و با پناه بردن به کهف، و بعد از بیداری از خواب سی صد و نُه ساله، سکۀ مردمسالاری، به نام دیگری ضرب میشود!
۸–هویت شفاف
هویت جبهه، معرف جامعۀ حقوقمند و مردمسالار.
با اعتقاد به بیان آزادی به عنوان بنمایۀ تفکر و تعقل، و با اجتناب از دخالت دادن قدرتهای خارجی و داخلی و نمادهای آنها و با عمل در فراخنای مشروعیت از مردم، در صیرورت حقوقمندتر و مردمسالارتر شدن، با خلاقیت و ابتکار و پرکاری و حضور پیوسته در کارگاه معماری سرنوشت خویش، با پرهیز از برتریمداری و تمامتخواهی و هژمونی، و با بها دادن به مشارکت هرچه بیشتر مردمی و تسهیل و تشویق آن، با خشونتزدائی، با پیوستن قطرههای مردمسالاری در اقیانوس بزرگترین ابرقدرت جهان، افکار عمومی، با مدد از ابتکار در بکار گرفتن رسانههای جمعی معمول، ونیز وسایل رسانهای مدرن، با التزام به استقلال و آزادی و عدم تقدم و رجحان یکی بر دیگری، با تلاش در رشد همگانی در پیوسته مردمسالارتر و حقوقمندتر شدن و با میزان عدالت اجتماعی،…. هویت جبهه بطور شفاف به قضاوت افکار عمومی گذاشته میشود.
بدین ترتیب، هرچه میزان التزام به این ضوابط، و نیل به این اهداف بیشتر باشد، به همان نسبت نیروی محرکۀ جامعه، بدون ترس از آیندهای مبهم، در همگانیتر شدن جنبش تلاشی پیوستهتر میکند. و باز به همان نسبت، با تلاش در هستههای مردمسالاری، با امید به آینده، و با غرور، در ساختن آینده و با نشاط در پرداختن سرنوشت خویش و نسلهای آینده، مشارکتی وسیع و دائمی مییابد. و ایضاً باز به همان نسبت، هستههای مردمسالار و جبهۀ حقوقمدار، بدین شکل میتوانند در بازگرداندن امید و نشاط و غرور و سربلندی به وطن نقش بایسته را ایفاگر باشند و در زدودن اضطراب و افسردگی و عدم اعتماد به نفس از وطن، مسئولیت بایسته را عهدهدار شوند.
علی صدارت
Sedaratmd (at) gmail.com