فدای خاک پای جواهرآسای اعلیحضرت قوی شوکت قدرقدرت اقدس همایونات که نمیشود رفت، اما، آوردهاند که این روزها قلم بر نامتان بچرخد و آن قبلهی همایونی به قلمی آراسته به زیور طبع و ادب به نثر و نظمی مخاطب قرار گیرد و اندر احوالاتتان کلامی نقش بندد، هر چند که این نامهها را پا به جایی بند نیست و همانکه آواز داده بود چنین آغازی را، به پودر شدن، اعم از گزمه و ملا و گمنام وعده گرفتهاند.
راست اینکه خاطر ما از الطاف بیدریغ آن چشمهی جوشان هیچگاه بینسیب نبوده و بر جمیع خلق نیز این پوشیده نیست و پوشیده نبوده و پوشیده هم نخواهد بود که آن سرچشمهی خشم چه خوابها دیدهاند برای این بندهگان و رعایا و آنان را در این سی و چند ساله بر چه نطع سیاهی نشانده و همچنانش هم بر آنها میرانند.
فدای خاک پای جواهرآسای اعلیحضرت قوی شوکت قدرقدرت اقدس سلطان صاحبقران همایونات که نمیشود رفت، این چاکرِ حقیرِ خانهزادهِ سراپا تقصیر را نمیشناسید، اما بنده چون تمام رعایای این ملک دیرین خوب شما را میشناسم، حبس شما را کشیدهام ۲۱ ماه خورشیدی. لاکردار. روزی روزگاری در سنهی ۱۳۸۳ خورشیدی فرستادگانی از شما به در منزل این حقیر آمده و با احتراماتی شایندهی آن دولت شاهی تا محبس همراهی کردند و آنجا تا توانستند از کرامات شیخ ما که شما باشید بر ما سپوختند و الی آخر.
اینکه خاطر مهر مظاهر همایونی ارواحنا فداه از این بلایا که در این سه دهه که دو قسم آن را به شخصه ترکتازی کردهاید، مکدر و ملول است یا شاد و خوش احوال، بر ما همگان کمی تا زیادی نهان است و جز ملازمان بارگاه جبروتی و ملکوتیتان کس از آن آگه نیست. اما نکته اینکه غلامان خانهزاد و پسران پردهپوش و گزمهگان گمنامتان به خوبی تکالیف نوکری خود میدانند و با مردم آن میکنند که حیوانی بر حیوانی نمیکند.
پشت دیوارهای قلعه اوین و کهریزک و رجاییشهر از این اماکن که زیاده در این کشور داریم چه درختها که به تیغ تبر نمیافتند و چه جوانها که به تیغ جبر روزها و ماه و سالها به عمر نمیبازند. در آن محکمهها که به قاضیان شرع سپردهاید، دست رذالت از آستین عدالت بیرون آوردهاند و تقویم سال و ماه را به میله و دیوار سپردهاند. در این بلبشو و در این محکمه عید و جشن آن روزی است که جراید تعطیل و صداها خاموش و آنها که سوتکی در گلو دارند گوشهنشین محبس باشند.
والا حضرت در پارلمانتی که شما به نام ملت ساختهاید و به کام خود بهره میگیرد و به نام ملتپرستی و ملترایی قرار است قانون وضع شود، چیز دیگر به گوش میرسد. در آن مجلس شورا یک روز شعار میدهند میر و شیخ اعدام کنید و یک روز به شعار مرگ بریتانیا میخواهند. در شورای نگهبانتان مردی به زحمت چنان نگهبانی شما میدهد که نوح و عمرش، نگهبانی همراهان خود نداده بودند.
معظم له میدانند که در دوره سیطرهی حکومت الهیتان که به هر زر و زوری به امام غائب از نظر وصله میخورد، دست اجنبی و دشمن از این مملکت کوتاه بوده و جای آن دست زحمت حکام و مامورینتان بر مال و جان و ناموس و خان و مال رعایا سایه افکنده و از این خان گسترده هر کدام سودی میبرند و البته که دعاگو نیز هستند.
راست اینکه بر این ملک و بر این خانه هر آنچه که داشتهاید باریدهاید، آنچنان که باران رحمت آسمان سالها نیز ببارد، نتواند آن را شستن. بر بیهودهگی نوشتن به شما سخن زیاده گفتهاند و تکرار آنچه که بر این ملک و میهن راندهاید، مکررات است و کلام مطول کردن و اطناب سخن. پس بشاید که کلام به ایجاز بگیریم و آنچه که اول و آخر باید گفته شود را گفته آریم و آن هم اینکه؛
ارواحالعالمین فداه بروید. از آن مقام که به ناحق نشستهاید، برخاسته و به ندامت اعمال گذشته بروید. سایهی سیاه عبایتان را بردارید از آسمان این ملک و بگذارید روشنایی آفتاب صورت کودکان این قوم به زاری نشسته را نوزاش بدهد. بروید تا دیگر ندایی خون به سینهی خیابان نریزد و در این سرزمین سهراب کُش مادری به عزای سهراب دوباره ننشیند. بروید تا دیگر ضربه چماقی تن دختری را ننوازد و سرمای زندان نفس گرم صابری را نگیرد. بروید تا هالهی غم به صورتها چنگ نیاندازد و طناب داری بر گردن کمانگیرهای ما ننشیند.
بروید قبل از گره شدن مشتهای بیشتر و بروید قبل از سرخ شدن خاکهای بیشتر..
مدیار
بر گرفته از سایت “قمار عاشقانه”