امین موحدی
تا زمانی که مذهب ،در دوران رنسانساروپا، موردنقد قرارنگرفت وتعالیم وقوانین کلیسا، با علم وفلسفه به چالش گرفته نشد، هر گونه حرکتی در جهت برپایی حاکمیت قانون و استقرار دموکراسی وپیشرفت در کشورهای اورپایی با شکست مواجه میشد .اگرچه شروع ومحل آغازدوره رنسانس (نوزایش)در اروپا را، سده چهاردهم ودر شمال ایتالیا میداننداما این جنبش در سده پانزدهم میلادی،بشکل فعال با فراگرافتن شمال اروپا ،آن قاره راتحت تاثیر جدی قرارداد.
رنسانس در عرض سه قرن ،سراسر اورپا را فرا گرفت وتاثیرآن، زمانی به اوج خود رسید که در قرن ۱۷ میلادی، اندیشمندی به نام “دکارت “به نبردفلسفی مستقیم با خرافات کلیسا بر خاست .تا آنزمان بواسطه جنبش رنسانس ، انقلابهای بزرگ علمی ،فرهنگی و اقتصادی در اورپا انجام گرفته بود اما نقطه اصلی شکوفایی اورپا و تاثیر رنسانس زمانی بود که دکارت ،عقل بشر را به جای مذهب و کلیسا و پاپ ،مبنا قرار داد.
قبل از دکارت ، انقلاب فکری کوپرنیک در سال ۱۵۱۴ میلادی اولین انقلاب بزرگ دوره رنسانس بود که نظریه مرکز بودن زمین را باطل و خورشید را محور قرار میداد. این نظریه اولین ضربه به کلیسا و تعالیم دینی به شمار میرفت ،چرا که نظریه کوپرنیک ،علاوه بر رد نظریه “زمین محور بطلیموسی “که افلاطون وارسطو دوقرن پیشتر،آنرا مطرح وبا ظهور بطلیموس به اوج تعالی رسیده بود، بر خلاف نص صریح کتاب مقدس نیزبود.
انقلاب فکری دوم در قرن ۱۷ توسط گالیله صورت گرفت. گالیله علاوه بر تایید نظریه کوپرنیک ،علم را از مذهب جدا کرده و یا در واقع ،علم را سکولار نمود. گالیله مفهومی تازه از حقایق طبیعت را اعلام کرد که بنیادهای تعالیم کلیسا را متزلزل میکرد و فیزیک را مستقل از الهیات میساخت. گالیله میگفت :” حقیقت طبیعت همواره در برابر چشمهای ماست. این حقیقت چیزی نیست که یک بار به انبیای بنی اسرائیل و حضرت مسیح وحی شده باشد. حقیقت طبیعت همواره در برابر چشمان ماست. اما برای فهم این حقیقت باید با زبان ریاضی آشنا بود. زبان این حقیقت اشکال هندسی یعنی دایره و بیضوی و مثلث و امثالهم است.که در کتاب مقدس سخنی از ریاضی و هندسه به میان نیامدهاست”
گرچه وی تحت فشار کلیسا وادار به توبه و انکار نظریات خویش شد اما رسالت خود رابه انجام رسانده و زمینه ضربه اصلی به خرافات را که بعد از وی توسط دکارت وارد آمد را فراهم نموده بود.
نقش اصلی برای فراگیر شدن و گسترش علم در جهت پیشرفت ،جز برعهده دکارت نبود که نظریه وی به عنوان سومین انقلاب فکری و بزرگترین آن در عصر رنسانس شناخته میشود .
دکارت فلسفه “شک برای یقین “را بنا نهاد تا شک در آموزههای مذهبی را که قبل از آن به عنوان ضد ارزش و خط قرمز شناخته میشد را تبدیل به ارزش نماید .وی از بالا شروع میکند از همان خدا ،میگوید: من باید بفهمم آیا خدایی هست و پس از آن آیا این خدا میتواند فریبکار باشد؟
هدف دکارت انکار خدا نبود بلکه اثبات مقدم بودن اندیشه و خرد بر هر چیز حتی خدا میبود و در راه اندیشیدن اولین انگیزاننده” شک” میتواند باشد ،باید اول نسبت به کیفیت ویاموجودیت یک پدیده آشکار یا پنهان، به دیده شک نگریست تا برای کشف حقیقت وجودی آن قادر به اندیشیدن شد .وقتی شکی در بین نباشد لزومی هم برای کشف حقیقت احساس نمیشود .
دکارت منشأ دین را هدف گرفته بود و آنهم خدا ،نه تنها خدا را به دیده شک نگریست بلکه امکان فریبکار بودن خدا را هم در صورت وجودش ، مطرح کرد.در عصری که انکار خدا کفر بزرگی به شمار میآمد ،دکارت حتا پا را فراتر گذاشته و در باره خدا به مانند فریبکار فکر کرد .
آیادکارت میخواست به باورهای مردم توهین کند ؟هرگز، بلکه وی میخواست باورهای مردم را عقلانی تر نماید ،دکارت تنها واقعیت غیر قابل شک را خود “شک “میدانست وی میگفت :من میتوانم در همه چیز شک کنم، اما در این واقعیت که شک میکنم، نمیتوانم تردیدی داشته باشم. بنابراین شک کردن من امری است یقینی. و از آنجا که شک، یک نحوه از حالات اندیشه و فکر است، پس واقعیت این است که من میاندیشم. چون شک میکنم، پس فکر دارم و چون میاندیشم، پس کسی هستم که میاندیشم.
دکارت میخواست خرافه را از باورها بزداید و عقل اندیشی را در مقابل خرافات بگذارد.یکی از آن خرافات، کفر شمردن انکار خداو اندیشیدن در باره خدا و کلیسا بود که دکارت آنها را در هم فرو ریخت تا اصل اندیشه براصل خرافه غلبه کند .
دکارت فلسفه” شک برای یقین” را بنا نمود تا اگر قرار است به یقینی برسیم، آن یقین بر پایههای محکم اندیشه و استدلال استوار باشد.
جرات شک به اعتقادات غالب در یک جامعه ،اندیشههای مستقلی را که مجال رشد نیافته اند،شکوفا میکندو ظرفیت اندیشه و تولید فکری جامعه را بالا خواهد برد.گر چه شک در خدا و حتا فریبکار نامیدن خدا در ظاهر امر میتوانست به کفری فراگیر و از میان رفتن بسیاری از نکات مثبت معنوی تاثیرمذهب در جامعه بیانجامد اما در واقع ،انقلاب سوم رنسانس یاهمان انقلاب فکری دکارت با” فلسفه شک برای یقین “نشان دادکه حتا شک در وجود خدا ،جامعه را دچار کفر و هرج ومرج معنوی نمیکند .فلسفه دکارت ،خرافات را به مثابه ضدّ ارزش معرفی میکرد بدون آنکه ارزشها را خدشه دار کند.علاوه بر آن، این فلسفه نقش مهمی در صلح بین علم و کلیسا نیز ایفانمود .
کشور ما در چنین وضعیتی گرفتار شده است منتقد به اسلام در ردیف کفر و مرتد قرار میگیرد و مستحق مرگ و سانسور .به جای تکیه بر اندکی استدلال واندیشه و شک در مبانی اسلام ،که میتواند تابوهای مرگبار فکری را در هم بریزد،واستدلالهای منطقی وانسانی قدرمندی راپشوانه باورها نماید، به تعریف و توصیف از خشونت و جهلی خرافی پرداخته میشود که برای اثبات آن خرافات خشونت آفرین ،نیازی به فلسفه پیچیده نظری نیست .
آیا تاکنون از خود پرسیده اید که اساسا چرا باید برای تبلیغ یک پدیده رحمانی ،از شمشیر و آتش و زنجیر استفاده کرد؟اگر کمی در آنچه که به نام “رحمت” به زحمت وخشونت در گوشهایمان ومغزمان فرو میکنند شک کنیم به حقیقتی شگرف وباوری عمیق وآرامخش خواهیم رسید.
آیات و سورههای ثابت قرآن آنچنان روشن و صریح است که نیازی به مفسر و منجّم و فیلسوف ندارد .اگر اسلام دارای اصالت الهی باشد، شک در مبانی آن ، هرگز نمیتواند آسیبی به اسلام برساند،بنابر این چرا باید بحثی بدون ضرر، کفرومضرّشناخته شود؟
سلب حق اظهار نظر از انسان در مورد اسلام ،توسط انسانی دیگر ،نشانگر این است که خدا قدرت دفاع از خودودین خود را ندارد و انسان باید از خداوند ودارایی اش دفاع کند!مهمتر از همه، سلب این حق از انسان از قول خدا ،آیا نفی عدالت خدا محسوب نمیشودکه اینهمه در اسلام از آن دم زده میشود؟
هرگز منکر و مخالف دفاع انسانی ازدینی منتسب به خدا یا خود خدا نیستم اما این دفاع باید انسانی باشد ،باید عاری از خشونت وسانسور و صدور حکم مرگ و ارتداد باشد ،این دفاع باید بر اساس اندیشه باشد نه از روی احساس و عصبیت.
اگرمن در وجود خدا و اصالت اسلام شک دارم ،برای خارج کردن من از این شک ،نیاز به استدلال عقلی و منطقی میباشد .این استدلال نباید بر اساس تعالیم کتابی دینی باشد که من به همان کتاب وهمان دین شک دارم بلکه باید بر اساس استدال همان عقلی باشد که من با توسّل به آن عقل ،در وجود خدا و یااسلام شک کرده ام.
وقتی میگویم آیات قرآن برایم قابل قبول نیست،آنگاه برای قانع کردن من ،آیه ای دیگراز همان کتاب میآورند!جایی که انسان به قرآن شک داشته باشد ،حتی خواندن تمام آیات قرآن نیز بر وی،او را مجاب نخواهد کرد چرا که استناد به آنچه که مورد شک است ،کاری عقلانی و منطقی نمیتواند باشد. باید” استدلال عقلی” در برابر “شک عقلی” ارائه نمود . متاسفانه نه تنها تلاشی برای مجاب کردن شکاک ،با “استدلال غیر موردشک” صورت نمیگیرد، بلکه با حکم همان موضوع مورد شک ،فرد شکاک را محکوم به مرگ مینمایند.
کوتاه سخن اینکه با توجه به لزوم آغاز بحث و نقد اسلام در ایران انتظار داریم روشنفکران جانب احتیاط را رها ساخته و پا پیش بگذارند تا بارواج اندیشه ورزی بتوانیم دوران قرون وسطایی ایران را پشت سر بگذاریم .
مشکل ما با کسانی چون اکبر گنجی نیست که با نقد خود سعی دارند چهره ای رحمانی و مترقی از اسلام بنمایانند بلکه مشکل ما با کسانی است که خلاف این عقیده را دارند و پا پیش نمیگذارند و نظریات و شکیات خود را ابراز نمیدارند.
نقد اسلام گرچه خطرناک است اما برای پیشرفت و آزادی ایران راهی دیگر ،جزروبرو شدن با این خطر برایمان متصورنیست ما میبایست همان کاری را بکنیم که اورپاییان در ۳۰۰ سال دوران رنسانس ودر برابر تسلط مذهب و کلیسا بر جامعه انجام دادند .با توجه به شرایط حال حاضر ایران و منطقه و تهدیدات موجود علیه کشورمان، کار ما دشوارتر خواهد بودو بنظر نمیاید فرصت زیادی برایمان باقی مانده باشد. کاری را که اورپاییان در طول سیصد سال انجام دادند ، ما باید قادر باشیم در زمانی کمتر از چند سال وشاید سالهایی کمتر از تعداد انگشتان یک دست، به انجام برسانیم .