ابوالحسن بنی صدر
هنوز جنگ در لیبی پایان نیافته، زمینه سازی برای «جنگ» با ایران، آغاز شده است: گزارش آژانس در باره «بمب اتمی» که «سندها» می گویند ایران در حال ساختن آن است، قصد «ترور سفیر عربستان در امریکا» که امریکا مدعی است «سپاه قدس» تدارک می دیده است، فراخواندن امریکا به تکرار جنگ لیبی در ایران از رهگذر مردم، ایران را ناتوان و امریکا را قدر قدرت پنداری دست آویز شدن ایران برای حمله اکثریت کنگره، به اوباما، قول آقای شیمون پرز (پیشی گرفتن فکر جنگ بر فکر حل مشکل اتمی ایران از راه دیپلماسی)، گزارش هیأت پارلمانی فرانسه، مصاحبه مشترک اوباما – سارکوزی، در فرصت تشکیل کنفرانس سران ۲۰ کشور در کَنِ فرانسه و… و کارزار تبلیغاتی که وسائل ارتباط جمعی امریکا و اسرائیل و عربستان و کشورهای خلیج فارس به راه انداخته اند، از راه اتفاق، هم زمان نشده اند.
اگر هم آماده کردن افکار عمومی برای جنگ با ایران، برای آن باشد که همگان، از جمله روسیه و چین را به تحریم شدید تر ایران ناگزیر کنند، اما وقتی هیزم جنگ را انبوه می کنند، بسا یک جرقه هیزم را شعله ور می کند.
هم اکنون، تمایلی می گوید جنگی روی نخواهد داد و تمایلی بی قرار جنگ است و گمان می برد با ویران شدن ایران به دولت می رسد و تمایلی از شدت فشار و خفقان رژیم، امیدوار است جنگ با ایران، کمی از شدت فشار بکاهد و جمعی بنا بر ناتوانی مردم ایران گذاشته اند و چاره را در حضور نظامی امریکا و شرکاء در ایران می بینند و اکثریت بزرگی نیز در اضطراب، گرفتار دولتی است که فلج است و «رئیس جمهوری» آن برزبان می آورد که ممکن است ایران را ۵۰۰ سال به عقب بازگردانند و در بند اقتصادی است که ویرانگر نیروهای محرکه است و جامعه ای دارد که استعدادهای جوانش یا کشور را ترک می کنند و یا بیکار هستند. ایرانیان در زندان ضد فرهنگ قدرتی هستند که بیش از همه، به قدرت (= زور) نقش می دهد. در این وضعیت، بسیاری با فرستادن ایمیل و یا تلفن، می پرسند: وضعیت را چگونه می یابم و چه باید کرد؟ پاسخ اینست:
عقده خود کمتر بینی از راه پناه بردن به قدرت، تسکین می جوید و اما آیا تسکین می یابد؟:
در پندارها و گفتارها و کردارهای توجیه گرضرورت بکار بردن قدرت (= زور) که تأمل می کنیم، آنها را ترجمان عقده خود کمتر بینی می یابیم. این عقده را ممکن است از راه رشد و بزرگی به استقلال و آزادگی و دانش و کرامت و حقوقمندی درمان کرد. اما آنها که پیشا روی قدرت، خود را ناچیز می انگارند، با تسلیم آن شدن و فخر فروختن به آن، در پی تسکین درد عقده خود کمتر بینی می شوند. چنانکه جبار و دستیاران او، از راه بزرگ نمائی به زورمندی (شاخ و شانه کشیدن برای امریکا و اسرائیل و انگلیس) و دم زدن از «قدرت منطقه» هستم و اگر اسرائیل به ایران حمله کند، از روی زمین برداشته خواهد شد و…، در پی تسکین عقده حقارت خویشند بی آنکه تسکین یابند. زیرا به همان نسبت که قدرت را ولایت مطلقه می بخشند، خود را حقیر تر می یابند و بسان یک معتاد، در پی زور و ویرانگری بیشتر می شوند.
دروغها و بهتان ها و حمله های تبلیغاتی و بزرگ نمائی های او و دستیاران او و آنها که در رژیم «خود حقیر بین ها» هستند، همه حقیرانه و فرآورده ها عقل زورمدار آدمهای خود کمتر بین هستند. و نیز دروغها و بهتان ها و ناسزاها و دست به دامن این و آن ارباب خارجی شدن دو رأس دیگر مثلث زور پرست نیز، همه پست وگویای احساس شدید حقارت اینان هستند:
۱- روش عمومی خود حقیر بینان اینست که هر رابطه ای را به رابطه زور با زور، بر می گردانند و مدار تسلیم زور شدن و تسلیم زور کردن را می بندند. از این رو، چون اندیشه ای یا راه حلی را ارائه کنی، آن را نقد نمی کنند تا اندیشه یا راه حل را بهتر سازند. عقده خود کمتر بینی به ناسزا گفتن، بهتان زدن و تهدید کردن وادارشان می کند. ترواشهای عقل در بند حقارت برهم می افزایند بی آنکه عقده حقارت تسکین جوید. پس، بسان معتادان، تقلا می کنند صاحب اندیشه را چون خود، به زورمداری حقیرانه معتاد سازند و خود را تسلی دهند که همه از یک جنس هستیم! و
۲ – از حضور فعال مردم در صحنه، وحشت می کنند. دلیل وحشتشان، یکی احساس حقارتی است که می کنند و دیگری اینست که هرگاه مردم وارد عمل شوند، قدرت (= زور ) بی مقدار می شود و از قدرتی که بدان نیاز روز افزون دارند، محروم می کند. از این رو است که هم جبار و دستیاران او، سران مافیاهای نظامی – مالی، مردم را در وضعیت تهدید به جنگ و تحریم نگاه داشته اند و هم دست به دامن قدرت امریکا شدگان، ناتوانی مردم را توجیه گر درخواست خود کرده اند و هم آنها که به ستوه آمده اند و می پندارند هر وضعیتی پیش آید از وضعیت کنونی بدتر نمی شود، بنا را بر ناتوانی مردم گذاشته اند.
۳ – عقلهای زورمداری که گرفتار عقده خود کمتر بینی هستند، هیچگاه با مردم از توانائی که دارند، سخن نمی گویند. به عکس، تا می توانند به مردم القاء می کنند که نادان و ناتوانند. این عقلها اگر در رژیم یا حاشیه آن باشند، ولو با ولایت مطلقه فقیه نیز موافق نباشند، برای مردم نقشی بیشتر از وسیله فشار شدن قائل نمی شوند. هرگاه مردم از «جای خود» بیرون روند، در جا اخطار دریافت می کنند که سر جای خود بازگردید و خود و کشور را با خطر روبرو نکنید. و اگر در بیرون رژیم باشند، دو کار را باهم انجام می دهند: القای ناتوانی در مردم و توجیه ضرورت روی آوردن به قدرت خارجی.
مایه «تولید» های این عقلها، یکی و آن ناتوانی و حقارت است. تناقض می گویند و هرگاه تناقض را به یادشان آوری، برآن نمی شوند تناقض را رفع کنند. درجا، رگبار ناسزا و … را می گشایند. با این وجود،
تناقض چنان بزرگ و آشکار است که نمی توان آن را پوشاند: هرگاه مردم ایران نادان و ناتوانند، جنگ قدرتهای خارجی با رژیم ولایت مطلقه فقیه، چگونه می تواند این نادانی و ناتوانی را به دانائی و توانائی بدل کند؟ به نادان دانائی می آموزند و ناتوان با پی بردن به استعدادها و بکار انداختن آنها در رشد، توانائی می جوید. نادان و غافل از استعداد رهبری و حق شرکتش در اداره جامعه، با دانائی و رها شدن از غفلت و بکار بردن این استعداد، دانا و توانا می شود. به تمرین استقلال (= خود انگیختگی در گرفتن تصمیم) و آزادی (= خود انگیختگی در گزینش نوع تصمیم)، او توانائی باز و تحول پذیر کردن نظام اجتماعی و بسا ایجاد دموکراسی شورائی را پیدا می کند. با بمب و موشک باران شدن جز ولایت مطلقه زور را نمی بیند و در مدار بسته زورمداری، جز ویران شدن و ویران کردن، نمی کند.
۴ – انقلاب ایران و ناتوان شدن ارتش روسیه در افغانستان جهان را وارد مرحله جدیدی کرد: اردوگاه کمونیست تغییر کرد. بهمان نسبت که مرکز ثقل اقتصاد جهان از غرب به شرق منتقل می شد، نقش های غرب و شرق در جنگها نیز تغییر می کردند: از ۱۹۲۰ بدین سو، به غیر از جنگ جهانی دوم که هیتلر و حزب نازی ببار آوردند، جنگهای رهائی بخش و طبقاتی، همه از حمایت اردوگاه کمونیست برخوردار می شدند. تاچریسم در انگلستان و ریگانیسم در امریکا، بیانگر ترس بودند: غرب موقعیت مسلط خود در جهان را از دست می داد و این گرایش گمان می برد قدرت نظامی می تواند مانع از دست رفتن این موقعیت بگردد. از این رو، این بار، نقش جنگ آور و حامی جنگ را غرب یافت. شرقی که مرکز ثقل اقتصاد جهان گشته است، نیاز به جنگ ندارد و صلح را عامل قوت گرفتن بازهم بیشتر اقتصاد خود می یابد. و غربی که موقعیت خود را از دست می دهد، از رشد بقیت جهان می ترسد. بدین سان، احساس حقارت عامل روی آوردن بیش از پیش به خشونت می شود. از این رو است که در غرب و اسرائیل، آنها که خطر بازگشت گرایشهای افراطی را می بینند، پی در پی هشدار می دهند که راه حل، گرایش به طرز فکرهای افراطی جنگ طلب نیست. راه حل، پایان دادن به تخریب نیروهای محرکه و پیشخور کردن و خودکامگی بازارهای پولی و مالی و بازگشت به اقتصاد تولید محور، و دست کم، مهار سرمایه داری لجام گسیخته است.
۵ – اما هم در جامعه های استبداد زده و هم در جامعه های سلطه جو، زمینه آماده ای برای جنگ وجود دارد. برای مثال، در جامعه امروز ایران که آهنگ تمرکز ثروت نزد یک اقلیت کوچک رانت خوار و گسترش فقر در اکثریت مردم، شتاب گرفته و فسادها و نابسامانی ها و آسیبهای اجتماعی فراگیر شده اند و «حرف اول و آخر را زور می زند»، جامعه، بیش از پیش، بی نقش شده و برای رأس زور پرست حاکم بر کشور هیچ جز زور باقی نمانده است. هنوز جنگ ۸ ساله به پایان نرسیده، رژیم و نیز قدرتهای سلطه گر، ایران را در حلقه آتش قرار داده و تا امروز در این حلقه نگاه داشته اند. عادت کردن به خشونت، مردم را از توجه به جنگی که در آنند، باز داشته است. هنوز به این صرافت نیز نیفتاده اند که از جنگ بس ویرانگری که در آنند، جز با بکار گرفتن توانائی خود و خشونت زدائی، رها نمی شوند. از این رو، اکثریت بزرگی از جنگ جدید می ترسد، کز می کند و فعل پذیر می گردد و اقلیتی نسبت به خطر جنگ لاقید می شود و اقلیت بازهم کوچه تری بسا از آن استقبال می کند. غافل از این که شب و روز در جو خشونت زیستن و زور را تنظیم کننده هر رابطه کردن، زیستن در جنگی بس ویرانگر است. اما اگر این جنگ بی صدا و کم صدا جنگ سخت پر صدا به دنبال آورد، مردم ایران و بیش از آنها رژیم جباران و نیز قدرت خارجی سلطه گر مقصر هستند. قدرت خارجی که، این بار، استقرار دموکراسی را دست آویز کرده است، مقصر تر است چرا که به جای کمک به خشونت زدائی، خشونت گستری می کند و امکان خشونت زدائی را از مردمی می گیرد که گویا هدف از مداخله نظامی حاکم کردن آنها بر سرنوشت خویش است. و اگر سلطه جویان دست به جنگ می زنند، بخاطر ترس از باختن موقعیت مسلط خویش است. گرایش های افراطی این ترس را دستمایه می کنند و درد عقده خود کمتر بینی خود را از راه جنگ آوری است که می خواهند تسکین دهند. هرگاه روشنفکران غرب از استبدادهای فراگیر (نازیسم و استالینیسم و فاشیسم) درس نگیرند و توانائی ها را به یاد جامعه های خود نیاورند، جنگ آوری فرصت ها را خواهد سوزاند و آتش خشونت دامن هستی این جامعه ها را نیز، بیش از پیش، خواهد گرفت. در حقیقت، جهان در جنگ است. به این دلیل که جو خشونت زمان به زمان سنگین تر می شود: باوجود قرارداد بین المللی، میزان تولید گاز C۰۲ شش درصد افزایش یافته است. بار هزینه های نظامی سنگین تر می شود. تجارت مواد مخدر بزرگ تر می شود. آسیبهای اجتماعی در همه جامعه ها با آهنگی شتاب گیر افزایش می یابند و سهم تولیدهای مخرب از کل تولید، بازهم بیشتر می شود و میزان سرمایه ها که از تولید به «فرآورده های مشتق» می روند، بازهم بزرگ تر می شود (در امریکا، حاصل معاملات پولی و بورس بازیها نزدیک به ۸ برابر حاصل تولید است). گرسنگی و بی آبی هستی انسان و جاندار و گیاه را بکام می کشند.
۶ – دین ها که می باید خشونت زدائی می کردند، آئین خشونت گستری گشته اند:
• اسلام که روی آوردن به صلح و سلم است، آئین خشونت گستری گشته است و دست آویز آئین خشونت دیگری شده است که «ضد اسلام» است. هر دو، در عقل زورمدار و خود حقیر بین اشتراک دارند.
• آئین مسیح، یک گرایش بنیادگرا و سخت خشونت طلب در امریکا (بیشتر) و در اروپا ( کمتر) یافته است. اما دستگاه پاپ نیز، گرفتار همان ترس، ترس از دست رفتن موقعیت مسلط است، پاپ پیشین بر حقوق انسان و عدالت اجتماعی تأکید می کرد و پاپ کنونی، توجیه گر اسلام ستیزی است و در برابر گرایش خشونت طلب، نه فعال که فعل پذیر است.
• در آئین یهود، گرایشی افراطی پدید آمده است که رئیس پیشین موساد آن را خطرناک تر از بمب اتمی ایران می داند. خاخام مرجع نیز تجاوزگری به عرب را مباح می داند.
• لیبرالیسم وحشی که بنایش بر «انتخاب اصلح» است، جنگ و بسا بکار بردن بمب اتمی را برای از روی زمین برداشتن جمعیت مزاحم، لازم می بیند.
لیبرالیسم، در مجموع، در خدمت سرمایه سالاری است و خشونت مرگبار و ویرانگر اقتصادی را که به مردم جهان تحمیل می کند، بروی خود نمی آورد.
• حقوق انسان و «ارزشهای انسانی» نیز کم رنگ شده اند. وقتی جنگ «انسان دوستانه» در لیبی توجیه می شود و کسی کاری به کار تجاوزهای روزمره به حقوق انسان، در لیبی بعد از قذافی ندارد، چگونه ممکن است برای حقوق انسان رنگی بماند؟ وقتی در همه جا، قدرت «فصل الخطاب» می شود، وجدان اخلاقی به خواب مرگ نمی رود؟
پنداری جهانیان را دینی و مرامی جز دین و مرامی که انسان را در بندگی قدرت نگاه می دارد و او را مأمور ویرانی محیط زیست و مرگ خویش می کند، در سر، نیست:
– انسان را به استقلال، به خود انگیختگی عقل، می خوانی، استقلال خویشتن را به یاد نمی آورد و از غفلت بدر نمی آید. در بیراهه می ماند و فریاد بر می آورد: گوشهای خود را ببندید او شما را به انزوا از دنیا می خواند!
– توانائی های انسان را به یاد او می آوری، او را به آزادی، به این همانی جستن با هستی هوشمند می خوانی، بر تراوشهای سخافت بار عقل زور باور خویش می افزاید.
– هشدار می دهی که رشد پروراندن استعدادها و برگرداندن هر ناتوانی به توانائی و هر کوچکی به بزرگی است، صدای گوشخراش، حقارت طلبی را بلند تر می کند.
– انسان را وطن دار می خوانی و به او هشدار می دهی بی وطنی عریان شدن از کرامت و حقوق و استعداد و بزرگی است، برتن کردن لباس خفت و خواری است، پستی پندار و گفتار و کردار گویای بی وطنی را بیشتر می کند.
– انسان را به ترک خشونت و روش کردن خشونت زدائی می خوانی، به خشونت بیشتر چنان روی می آورد که پنداری به اکسیر زندگی روی می آورد.
– …
– و او را به بیان استقلال و آزادی می خوانی و او، به سان یک معتاد خمار، در جستجوی بیان قدرت حقیر و ناچیز کننده تری می شود!
به ایران امروز بازنگریم و بپرسیم: چرا فرصتهای استقلال و آزادی و بزرگی یافتن را می سوزانند؟. چرا دو رأس دیگر مثلث زورپرست، هیزم کش جهنم جنگ سلطه گران با وطن خویش شده اند؟ چرا در درکات حقارت سقوط کرده اند. چرا زورپرستان از استقلال و آزادی و بزرگی می گریزند؟
جنگ ویرانگری که ایرانیان از گروگانگیری همچنان بدان گرفتارند:
چند نوبت به آنها که ایرانیان را از برخاستن به جنبش همگانی و انقلاب می ترساندند و انقلاب را خشونت می شمردند و القاء می کردند که ایرانیان دیگر انقلاب نمی خواهند، خاطر نشان کرده ام که میزان خشونتی که مردم ایران تحمل می کنند، از خشونتی که در جریان یک جنبش همگانی، رژیم برآنها روا می بیند، بسیار بیشتر است. یکبار نیز هشدار دادم: شما مردم می باید میان جنبش همگانی، بنا بر این خشونت ضد جنبش رژیم و جنگ – که جنگ با لیبی نمونه جدید آن است -، یکی را انتخاب کنید. دوستی خواست برای مردم ایران، میزان خشونتی را محاسبه کنم که زندگی ایرانیان را تباه می کند. محاسبه را این سان آغاز می کنم:
• در بعد اقتصادی:
۱ – در بهار انقلاب ایران، تدابیری اقتصادی به اجرا گذاشته شدند برای آنکه اقتصاد مصرف محور را به اقتصاد تولید محور بدل کند. یعنی انسان و دانش و فن و سرمایه و کارمایه و مواد اولیه و… در تولید بکار افتند. هرگاه چنین می شد، ایران اقتصاد تولید محور می یافت. اگر میزان رشد، تنها، سالانه ۵ درصد می شد، بعد از ۳۲ سال، میزان تولید ناخالص ملی ایران، فزونتر از چهار برابر می گشت. اما اقتصاد ایران، اقتصاد واقعی که بخش تولید است، رشد منفی کرده است. توضیح این که به جای رشد تولید، مصرف است که رشد کرده و با درآمد نفت و قرضه ها، پرداخت شده است: نفت و منابع ثروت ملی صادر شده اند و ارزش واردات، بخصوص از دوران جنگ بدین سو، سال به سال افزایش یافته است. این واردات مزاحم تولید داخلی شده اند. رانت خواران به ثروتهای نجومی رسیده اند و جمعیت کشور که دو برابر گشته، بر بوریای فقر نشسته است (در توزیع نابرابر درآمدها، در خاورمیانه، مقام اول را جسته ایم با ضریب جینی ۳۸.۳در صد). قرضه های دولت برف انبار شده اند و وضعیت امروز، ببار آمده است. بدین سان، نه تنها اقتصاد تولید محوری با تولید ناخالص ملی چهار برابر و بیشتر را نیافتیم بلکه ثروتهای ملی را فروختند و خوردند و بردند. پیشخور کردن رویه همگانی گشته است.
۲ – تنها ثروتهای ملی نیستند که از دست رفته اند، تنها ذخایر نفت نیستند که بعلت بهره برداری غیر فنی، بخشی از آن (زیان ناشی از آن،حدود ۷۰۰ میلیارد دلار است) غیر قابل بهره برداری شده است، بلکه ایران در صدور استعدادها (سالانه ۱۵۰ هزار برابر ۵۰ میلیارد دلار سرمایه) و صدور سرمایه اول شده است.
۳ – تهران در شمار آلوده ترین شهرها است و آن را شهری توصیف می کنند که دارد می میرد و می میراند. اما مشکل تنها آلودگی محیط زیست تهران و شهرهای بزرگ نیست، بیابان شدن ایران و فرسایش خاک و خشکاندن جنگلها و رها شدن روستاها نیز هست.
۴ – دانش و فن اگر در تولید نقش پیدا نمی کنند، در مصرف نقش اول را می یابند. نگاه داشتن کشور در محاصره اقتصادی و حالت جنگ، سبب می شود فرآورده ها گران وارد شوند. باوجود پائین بودن ارزش پول کشور، آنچه از صنعت و کشاورزی مانده است، بخاطر نداشتن توان رقابت با واردات، تعطیل شده است و می شود.
۵ – در یک اقتصاد مصرف محور، نرخهای بالای بی کاری و تورم و نرخ بهره، گویای شدت جنگی هستند که آتش به جان هستی ایران انداخته است. شگفتا! آیا این آتش ایرانیان را از رخوت بدر نمی آورد؟
۶ – بخش دولتی اقتصاد نه به این دلیل که دولتی است و گویا «دولت مدیر اقتصادی خوبی نیست» (بنا بر ادعای لیبرالها)، بیمار است و کسر دارد و این کسری را دولت می باید تأمین کند، بلکه بدین خاطر که اولا تابعیت ملت از دولت در گذران معیشت که یک عامل بزرگ ولایت مطلقه جباران بر مردم کشور است و ثانیا˝ بدین خاطر که رانت خواران در پی به حداکثر رساندن رانت هستند و ثالثا بخاطر این که در رژیم ولایت مطلقه فقیه، هر مستخدم دولت برای خود ولایت مطلقه قائل است و رابعا بخاطر تقدم مطلق رابطه بر ضابطه و خامسا به دلیل فساد گسترده ای که ایران را در شمار چند کشوری قرار داده است که فاسد ترین کشورهای جهان هستند، بخش دولتی اقتصاد، “کرم هفتواد” شده است. هرچه بیشتر می خورد، بزرگ تر می شود و خوراک بیشتر می طلبد. در عوض،
۷ – فقر غذائی و بیماریهائی که تنها بخاطر ناتوانی از مراجعه به پزشک، شمار روز افزونی از ایرانیان را مبتلا و زمین گیر می کنند و بیماریهای روانی که مبتلایان به آن را یک چهارم جمعیت برآورد می کنند، سلاحهائی مرگبارتر از برخی سلاحهای کشتار جمعی هستند که در این جنگ بکار می روند.
۸ – در تجارت و مصرف مواد مخدر (۱۵ درصد مصرف جهان) ایران مقام اول را در جهان دارد. شماری بزرگ از نسل جوان و میان سال ایران را این سلاح از پا در می آورد.
۹ – آسیبها و نابسامانی های اجتماعی ( فحشاء و جنایت ها و جرائم و بیماریهای روانی و… ) باز ایران، بخصوص تهران (ردیف دوم) را در ردیف های اول کشورهای جهان قرار داده است.
۱۰ – رانندگی در ایران از رویاروئی قوای زرهی در جنگها هیچ کم ندارد: بنابر آمار بیمه، در ایران، از هر ۱۰۰ هزار جمعیت، در سال ۳۰ تن در اثر حوادث رانندگی کشته می شوند. معلول ها را هم بر این رقم بیفزائید و از خود بپرسید: جز جو بس سنگین خشونت و جنگ بی صدا، کدام عامل دیگر این کشتار را توجیه می کند؟
۱۱ – هزینه های نیروهای مسلح از نظامی و انتظامی که زیستن در جنگ و در حلقه آتش و تهدید به جنگ از سوی اسرائیل و امریکا و انگلستان و… سبب می شود مرتب بر میزان آنها افزوده شود و نیز سلطه سپاه بر اقتصاد کشور، جز این معنی می دهد که ایران در آتش جنگ می سوزد؟ و نیز از یاد نبرید که در درون مرزها، روزی نبوده که برخورد مسلحانه نبوده باشد.
۱۲ – پیوندهای همبستگی ها که می گسلند، فضاهای خالی پدید می آورند که آنها را زور پر می کند. پیوند همبستگی اقوام ایرانی یکی از این پیوندها هستند. فضای اجتماعی ایران، دیگر فضای صلح و دوستی و همکاری و گذشت و ایثار و… نیست. فضای اعتماد نیست. فضای بی اعتمادی است. فضای امید نیست، فضای ناامیدی است. فضای اطمینان خاطر نیست، فضای ترس است.
۱۳ – دولت مافیاها یک دولت تروریست است. ترور اخلاقی و ترورهای دیگر را رژیم تصدی می کند. اما به ترور اخلاقی، هر سه رأس مثلث زورپرست مشغولند. قدرتهای سلطه گر نیز ترور می کنند. قربانی اول این ترورها استعدادهای ایرانی هستند.
۱۴ – هر ایرانی طرز فکری دارد و طرز فکرها که بیان قدرت هستند، خشونت را توجیه می کنند. اما پیش از آن، ذهن باورمندان به خود را به تولید و مصرف خشونت معتاد می کنند.
۱۵ – افزایش میزان طلاق و فروش دختران و… و بی منزلتی زن در جامعه ایران (ردیف ۱۲۵ در جهان) و برخوردار نبودن زن و مرد از حقوق انسان که ذاتی حیات هر انسانی است، خلائی را بوجود می آورد که جز زور مرگبار و ویرانگر، آن را پر نمی کند. زن و مرد منزلت ندارند. بهمان نسبت که منزلت زن نازل است، میزان خشونت بالا و اندازه مرگباری و ویرانگریش بیشتر می شود.
اینک، بر ایرانیان است که میزان زوری که در خانه بکار می رود را محاسبه کنند و برآن، میزان زوری را بیفزایند که در خارج از خانواده، در محیط کار، در کوچه و خیابان بکار می رود و، بر حاصل جمع، میزان خشونتی را بیفزایند که از راه مصرف فرآورده های ویرانگر (غیر از مواد مخدر که در فهرست آمد) بر خود روا می بینید و، بر این حاصل، خشونتی را بیفزائید که دستگاه های اداری و نظامی و انتظامی، روزانه، با مراجعه کنندگان و سایر مردم بکار می برند. و بر حاصل جمع، خشونتی را بیفزائید که وسائل ارتباط جمعی (صدا و سیما و فرستنده های دیگر و روزنامه ها و سینماها و منبرها ) به مردم می خورانند. حال جمع کل را با خشونت های بالا جمع کنید تا تصور روشنی از جنگ ویران گری پیدا کنید که شما، تمامی مردم ایران، در آنید.
حال از خود بپرسید: هرگاه جنگ خارجی نیز بر این جنگ بس ویرانگر افزوده شود، انفجارهای بزرگ پدید نمی آورد؟ اگر از این دیدگاه به خطر جنگ بنگرید وضعیت در افغانستان و عراق و لیبی و هر کشور دیگری که به سرنوشت این کشورهای بدل شود، را آن سان که هست در می یابید. در این کشورها، جنگ داخلی از آن نوع که ایرانیان بدان گرفتارند، وجود داشت و جنگ از بیرون، آتش هستی سوزی را شدت بخشید که همچنان می سوزاند و زندگی ها را خاکستر می کرد می کند.
با توجه به این محاسبه خشونت و وجود این جنگ بود که به شما مردم ایران هشدار دادم: باید میان سرنوشت لیبی و جنبش همگانی، یکی را انتخاب کنید. ایران امروز نیازمند خشونت نیست، نیازمند خشونت زدائی است:
ایرانیان برخیزید و آتشی را خاموش کنید که دارد هستی شما را می سوزاند:
هرگاه شما ایرانیان -که می توانید خویشتن را از سانسور رها کنید و این نوشته را بخوانید – در فهرست به سلاحهایی که در جنگ و جنگی که تمامی ابعاد زندگی ایرانیان را از خشونت مرگبار و ویرانگر انباشته کرده است تأمل کنید، به این نتیجه می رسید که ایران امروز، نیازمند خشونت زدائی همه جانبه ایست:
• جنبش همگانی، بنفسه، خشونت زدائی است چرا که هم از آغاز، فضای اندیشه و عمل ایرانیان را، فضای صلح و دوستی و اعتماد و امید می کند. هم از آغاز، رشته های همبستگی را بهم گره می زند. همه از آغاز، شجاعت را جانشین جبن، و بزرگی طلبی از راه بازیافتن استقلال و آزادی و کرامت انسانی را جانشین حقارت نشینی ناشی از تولید و مصرف خشونت می کند.
• کدام خشونت را سراغ دارید که هنوز شعله هایش دامن هستی شما را نگرفته است و از آن می ترسید؟ جنبش همگانی همواره خشونت زدائی است و به این دلیل تجربه کردنی که در جامعه محل خالی باقی نمی گذارد تا که آن را خشونت پر کند. هر اندازه جنبش همگانی تر، خشونت بی محل تر. چنانکه حتی رژیم نیز توان بکار بردن خشونت را از دست می دهد.
• جامعه ای که چهار بعد زندگی و محیط زیست او را خشونت فراگرفته است، به دردمندی می ماند که از تصور درد بیشتر، وحشت می کند و شعارش این می شود که «درد طاقتم را طاق کرده است. ذره ای بیشتر، مرا خواهد کشت». او از درمان درد نیز می ترسد. چراکه باور کرده است، بیماری درمان ناپذیر تر و درد شدید تر خواهد شد.
آنها که موقعیتشان، موقعیت نیروی محرکه است، می باید راه بیرون رفتن از جنگ و وارد شدن به صلح را نشان بدهند. بسیار شده است که گرفتار آتش سوزی شدگان اراده بیرون رفتن از آتش را نیز از دست داده اند و بوده اند اندک شمار انسانها که خود را نباخته اند و اراده خاموش کردن آتش را در دل آنهائی برانگیخته اند که تن به مرگ زجر آور داده اند. بر شما است که خویشتن را بازیابید، باور کنید که اندر بلای سخت پدید می آید بزرگی انسان، انسانی که بر زندگی در استقلال و آزادی، عزم می کند.
• در طول ۳۲ سال، امریکا و اروپا و روسیه و چین، جانب رژیم ولایت مطلقه فقیه را گرفته اند. چرا که از آن سودها برده اند. آنها می دانند هرگاه ایرانیان بر سرنوشت خویش حاکم بودند، این سودها را نمی بردند. در تحمیل جنگی که تشریح کردم به مردم ایران، شرکت داشته اند و دارند. رابطه رژیم جباران با غرب، همواره رابطه ستیز و سازش بوده است. پس ایرانیان را می باید آگاه کرد که در این مدار بسته ماندن، سوزاندن فرصت و سوختن حیات ملی است. راه بیرون رفتن از این مدار، جنبش همگانی است. بیهوده نیست که رژیم از هر اجتماعی وحشت دارد.
• باز یادآور می شوم که در مدار بسته زور و خشونت، تنها یک جهت وجود دارد و آن گذار از خشونت کمتر به خشونت بیشتر است. به فهرست خشونتها بازگردید و ببینید از آن روزها که شما ایرانیان گل را بر گلوله پیروز کردید، تا این روزها که شعله های آتش خشونتها از هر سو زبانه می کشند، جز یک جهت نبوده است و ایران در بند استبداد، این جهت را گرفته و تا این جا آمده است.
• آقای احمدی نژاد نزد نزدیکان خود می گوید ناتو در تدارک جنگ، جنگی است که ممکن است ۵۰۰ سال ایران را به قهقرا ببرد. آقای خامنه ای خشونت زدائی را روش بی اثر کردن تهدید به جنگ نمی داند، خشونت گستری که او است، در جمع مشاوران، پیرامون میزان خسارت بس سنگین حمله به ایران سخن می گوید. اما، در علن، در پی انتشار گزارش آژانس بین المللی انرژی اتمی، هر دو رجز می خوانند. این دو از بزرگی خطر آگاهند. پس اگر رجز می خوانند، بدین خاطر است که تشدید بحران و نگاه داشتن ایران در حالت تهدید شدن به جنگ را برای بقای رژیم و خورد و برد مافیاهای نظامی – مالی، لازم می دانند. گرفتاران به عقده حقارت که امریکا و اسرائیل را به حمله به ایران فرا می خوانند، دانسته یا نادانسته، دستیاران رژیم در نگاه داشتن کشور، در بند جنگ بس فرساینده و دیرپا و تشدید ترس مردم از حمله نظامی بیگانه است.
بر شما که می خواهید نقش نیروی محرکه را بازی کنید، لازم است که مردم ایران را آگاه کنید که مجبور نیستند، در مقام مقابله با حمله نظامی، جانب رژیم را بگیرند و یا سکوت کنند و یا جانب سلطه گران جنگ افروز را بگیرند، بلکه راهی سر راست پیش پا است: به جنبش در آمدن و دست هر دو طرف را از بکار بردن زور و خشونت کوتاه کردن.
• آقای هانری لوی، «فیلسوفی» که خود را سازنده «الگوی لیبی» می داند، کتاب انتشار داده و در آن، ۵ اطلاع مهم را که به گمان او همگان از آنها اطلاع ندارند، باز گفته است. از آن جمله است حضور نیروهای عملیات ویژه فرانسوی و انگلیسی و قطری و نیز زیردریائی های فرانسوی در جنگ لیبی. طرفه این که وسلی کلارک، ژنرال امریکائی بازنشسته، فاش می سازد که ۱۰ سال پیش از این، نقشه های جنگ با افغانستان و عراق و سوریه و لبنان و ایران و لیبی تهیه شده اند. الا این که جنگ در عراق و افغانستان امریکا را از دست زدن به جنگهای دیگر بازداشت. «الگوی لیبی» همان جنگ با نقشه جدید است. جز این که بنا بر نظر کارشناسان غرب، می تواند پی آمدهای بس مرگبارتر و ویرانگر تری ببار آورد. اسلحه ای که قذافی در لیبی انبار کرده بود، برای مسلح کردن افریقا کافی است. یک قلم، چند هزار موشک ضد هوائی در لیبی موجودند و همین کارشناسان هشدار داده اند که اگر این موشکها به دست یک یا چند سازمان تروریستی افتاده باشند و آنها هواپیماهای مسافر بری را هدف قرار دهند، فاجعه از پس فاجعه ببار خواهد آمد. بدین قرار، آنها که به خود وعده می دهند نقش «شورای انتقالی» را بازی کنند، نیک می دانند مظاهر حقارت و خفت هستند. آنها بهیچ رو خواستار آن نیستند که مردم ایران برخیزند و حاکمیت خویش را برقرار کنند. زیرا هدفشان حاکمیت بر مردم است. می دانند که همانند «شورای انتقالی»، بدون نیروی هوائی و زمینی ناتو، بکاری توانا نیستند. پس خفت مسابقه در دست نشاندگی را برخود روا می دارند تا مگر، غرب سلطه گر آنها را مأمور حکومت بر ایران در «دوران انتقال» بگرداند. آنها سربلندی انسان آزاده را به سرافکندگی ستایش جنگ سلطه گران با وطن خود، فروخته اند. حال این که ایران امروز، به انسانهای شجاع، آزاده، جویای بزرگی نیاز دارد. انسانهائی که راه حل خوش فرجامی که جنبش همگانی است و ایران را از آتش خشونت بیرون می برد، را ممکن بشمارند و دست بکار بر انگیختن آن شوند.
• جنبش همگانی هم شدنی و هم آسان و هم خوش فرجام است هرگاه جمهور مردم ایران بدانند حاکمیت به معنای شرکت در رهبری جامعه ملی، حق فرد فرد آنها است. این حق و حق زیستن در استقلال و آزادی را بازشناسند و از راه عمل به این حقوق، از جنگ ویرانگر و رژیم بانی جنگ برهند.
مردم ایران به ابراهیم در آتش می مانند. به سیاوش در آتش می مانند. آتش از بیرون آتشی که در آنند را بر آنها سرد نمی کند. آبی که شناختن کرامت و استقلال و آزادی و حق حاکمیت است آتش را بر آنها سرد می کند و ایرانی را که زورمداری و استبداد به جهنم بدل کرده است، بهشت صلح و دوستی و زیستن در استقلال و آزادی می گرداند.