شکوه میرزادگی
آیا جنگی در راه است؟
سال هاست که، به دلیل عملیات جنون آمیز حکومت اسلامی، هر چند گاه یکبار، یا اسراییل ایران را تهدید به فرستادن موشک هایش به سرزمین مان می کند و یا، بنا به اظهار نظر برخی از سناتورها و شخصیت های نظامی آمریکا و اروپا امکان حمله ی نظامی غرب به ایران در رسانه های جهان مطرح می شود و به دنبالش نوشته ها و بیانیه های مختلف نویسندگان و روشنفکران و یا شخصیت های سیاسی با دیدگاه های مخالف و موافق تیتر اول نشریات و رسانه ها می شود و تصویر هیولای جنگ ذهن های انساندوست و صلح طلب نه تنها سرزمین ما را، که جهان را می آزارد.
این روزها دوباره همان برنامه ها مطرح است و بسیاری نگران حمله نظامی به ایران هستند. من البته (با اینکه نه کارشناس سیاسی ام و نه از روابط نظامی چیزی می دانم) جزو آن گروه هایی هستم که فکر می کنند حمله ای نظامی از سوی غرب متوجه ایران نیست و جنگی را، از بیرون از ایران، در راه نمی بینند. من با شناختی که نسبت به اهمیت منافع غرب در نزد دولت ها و مردمان این کشورها دارم (شناختی که به دست آوردنش نیازمند دانش و پژوهش چندانی هم نیست) فکر می کنم که غرب و دیگر کشورهای صنعتی بزرگ، به این راحتی حاضر نیستند از منافع خود در منطقه ای که جنگ در آنجا اتفاق خواهد افتاد، یعنی خاورمیانه، دست بکشند و تن به نابودی آن بدهند؛ آن هم با توجه به ماهیت جمهوری اسلامی که جنگ را چون موهبتی پذیراست و، در عین حال، نه منطق سرش می شود و نه به قول و قرارهای بین المللی عمل می کند. یعنی ممکن است از آمریکا یا اروپا یا اسراییل سیلی بخورد اما جوابش را به عربستان سعودی یا بنگلادش یا هند یا عراق بدهد. (کاری که مثلاً از کشورهایی چون عراق زمان صدام، یا حتی لیبی قزافی سر نمی زد). نگاهی به لیست کشورهای جهان که از موهبت منابع نفت و گاز خاورمیانه از طریق خلیج فارس برخوردار می شوند (که بر اساس آمار و ارقام بین المللی چیزی بیش از ۴۰ در صد کل منابع مورد نیاز جهان است) روشن می کند که این آبراهه رگ حیاتی کشورهای بزرگ و صنعتی نیز هست و تصمیم به نابود کردن آن از عقل منفعت جوی غرب و کشورهای بزرگ صنعتی بعید است.
من فکر می کنم که تنها دو مساله می تواند حکومت های غرب یا حتی اسراییل را وارد به چنین جنگی کند: یکی اینکه کاملاً از ناتوانی نظامی حکومت اسلامی با خبر باشند و بدانند که زیان اقتصادی و نظامی این جنگ کلاً متوجه ایران می شود؛ و دوم (که بیشتر امکان دارد) این که خود جمهوری اسلامی (که در ذات خود جنگ خواه است و جنگ را یکی از ابزارهای ماندگاری خود می داند) با همه ی ناتوانی جنگ را شروع کند. چرا که براساس حرف ها و گفتارهای روسای این حکومت ـ که در خیالات کشورگشایی های دوران اولیه اسلام غرقند و باورشان است که اکنون نیز می توانند به شهرها و کشورها بریزند و بزنند و بکشند و فاتح شوند ـ بعید نیست که این اتفاق بیافتد ؛ کاری که طبعاً تنها به نابودی ایران و ایرانی خواهد انجامید.
همین جا بگویم که من، در عین حال که دفاع در مقابل دشمنان آزادی، استقلال و تجاوز به حیثیت و کرامت بشری را وظیفه ی هر انسانی می دانم، مخالف هر نوع جنگی، به هر دلیلی هستم؛ از جنگ های مذهبی و زیر نام خدا و الله گرفته تا جنگ هایی که زیر نام دموکراسی، سوسیالیسم و یا نام های قابل احترام دیگر به راه می افتد، و باور دارم که یکی از زشت ترین و ویرانگرترین هیولاهایی که از انسان سر می زند و مقابل انسان قرار دارد جنگ است.
جنگی که سال ها است آغاز شده
بنظر من مشکل ما تنها این نیست که به جنگ تهدید شده ایم بلکه مشکل مان در این است که در میانه ی جنگی که سال ها است آغاز شده خاموش نشسته ایم و نه تنها ابعاد و هولناکی آن را درک نمی کنیم بلکه اصولاً ماهیت جنگ بودن آن را هم نمی بینیم و، در نتیجه، در مورد آن اقدامی هم نمی کنیم.
من این نکته را در رویارویی با نامه هایی دریافتم که در روزهای اخیر از جانب زنانی کوشنده ی راه «حقوق زنان» به دستم می رسید، همگی مبنی بر اینکه «بیاییم یک حرکت سراسری و جهانی راه بیندازیم برای مقابله با حمله نظامی آمریکا و اسراییل». و همزمان به نامه ای نیز برخوردم صادر شده از جانب گروهی از زنان به نام «مادران صلح» به رییس سازمان ملل با این محتوا که: «ما به عنوان زنان و مادران ایران زمین با صراحت تمام از شما میخواهیم بنا بر مسئولیتی که ملتهای جهان برای پاسداری و حمایت از صلح و امنیت جهانی بر عهده ی شما گذاشتهاند، اجازه ندهید سرنوشت مردم رنجدیده و به ویژه جوانان ایرانی دستخوش سیاست های جنگ افروزانه ی ابرقدرتها و سرمایهداری جهانی گردد….»
این نامه ها (اگر چه نویسندگانش کاملاً با هم متفاوت هستند) سبب شد که من، پس از این همه مطلب و بیانیه در مورد مضرات جنگ، و در برخی حتی هشدار به جمهوری اسلامی، و یا هشدار به اپوزیسیون این حکومت برای ایجاد اتحاد و امکان نجات از جمهوری اسلامی، از این دریچه نیز به مساله جنگ نگاه کنم و در مورد نقش اساسی زنان در ارتباط با جنگ، این خدای مرگ و شکنجه و ویرانی، نظرم را با شما در میان بگذارم.
جنگ و زنان
در این که جنگ از آن دسته از مصائب بشری است که بیش از همه زنان را هدف می گیرد تردیدی نیست. سال هاست که انسان متمدن و تکیه داده بر حقوق بشر دریافته که جنگ، چه جنگ های سنتی تن به تن و اشغال شهرها به وسیله سربازان پیاده نظام و چه جنگ های امروزی با بمب و موشک، و حضور سرباز کمتر و سلاح بیشتر، بیشترین قربانیان را از میان زنان و کودکان می گیرد؛ یعنی کسانی که اتفاقاً هیچ نقشی در بوجود آمدن این جنگ ها نداشته اند.
اما جنگ تنها جان زنان و کودکان (بیشتر دخترها) را نمی گیرد بلکه در هر جنگی تجاوز جنسی نیز گروه گروه از زنان را به نابودی و یا شدیدترین بیماری های روانی می کشاند. هنوز این تصور قرون وسطایی در ذهن سربازان عادی و معمولاً کم سواد وجود دارد که «تسخیر فیزیکی زنان» یا «تن آن ها را در اختیار گرفتن»، و هر عمل خشونت آمیز و تحقیر کننده ای را با آن ها انجام دادن همانا تجاوز به دشمنی است که با او در حال جنگ اند. این تفکری عقب مانده است که می پندارد فرو ریختن آبرو و حیثیت جامعه ای که آن را اشغال کرده اند در ارتباط با تجاوز به «ناموس» مردان آن جامعه است.
در جنگی که آمریکا و انگلیس در عراق به راه انداختند اگر آمریکا حدود ۲ هزار و هشتصد کشته داد عراق ۶۵۰ هزار کشته داشت. بیشترین عراقی ها از غیر نظامی ها و زنان بوده اند؛ زنانی که نه تنها از سوی اشغالگران، که از سوی افراد گروه های مخالف یکدیگر (حتی مذهبی ها) مورد ضرب و شتم و شکنجه و یا آزار جنسی و تجاوز قرار گرفتند.
(در شکل دیگری از این تفکر دیدیم که در سال ۸۸، هنگامی که مبارزات آزادی بخش مردم ایران علیه حکومت به اوج خود رسید و ماموران جمهوری اسلامی جنگی نابرابر را با این مبارزان شروع کردند، وقتی با زنان مبارز روبرو می شدند، کتک زدن و زندان بردن آن ها برایشان کافی نبود، و تنها وقتی آرام می گرفتند و احساس پیروزی می کردند که این زنان را مورد آزارهای جنسی و تجاوز قرار می دادند).
بر اساس همه ی این شواهد است که سال هاست در کنفرانس ها و جلساتی بیشمار در گوشه و کنار جهان به این موضوع پرداخته می شود که چگونه سازمان ملل، دولت ها، سازمان های غیر دولتی، و کوشندگان حقوق بشر باید برای جلوگیری از وارد شدن لطمات جنگ بر زنان و کودکان، همراه شده و در تخفیف آن بکوشند. از مهمترین این گردهمآیی ها یکی کنفرانس زنان سازمان ملل در مکزیکو سیتی (۱۹۷۵) بود، که موضوع جنگ و اثرات آن را برای اولین بار به یک سند مهم بین المللی تبدیل کرد، و دیگری کنفرانس زنان پکن (۱۹۹۵) که مساله زنان در شرایط جنگ و تعهدات دولت ها در این مورد را مطرح ساخت. و بالاخره باید از صدور قطعنامه ی شماره ی ۱۳۲۵ سازمان ملل در سال ۲۰۰۰ یاد کرد که به شورای امنیت سازمان ملل مأموریت می داد تا از طرفین هر جنگی بخواهد که از بروز هر گونه خشونتی که مبنای جنسی وجنستی داشته باشد جلوگیری کنند.
زنان ما و مبارزه با جنگ
با این حال می بینیم که هنوز زنان کشورهای جهان سوم به مفهوم جنگ آن گونه که باید توجه نشان نمی دهند، آن ها بیشتر از آن که کاری به ریشه های بوجود آورنده ی جنگ داشته باشند به خود جنگ می پردازند. نمونه ی این نوع تفکر را در سرزمین خودمان به راحتی می توانیم ببینم. نزدیک به سی و سه سال است که زنان ایران در حال مبارزه برای گرفتن حقوق خود هستند، آن هم نه حقوقی برابر بدآنگونه که زنان کشورهای پیشرفته دارند، بلکه حداقل آن حقوقی که قبل از سلطه ی این حکومت صاحب آن بودند. برای من حیرت انگیز است که چرا این زنان، که بیشترین شان از مردمان تحصیل کرده ما نیز هستند، و در تجربه و در عمل دیده اند که تا وقتی قوانین کاملاً تبعیض آلود و زن ستیزانه (و در عین حال به دلیل مذهبی بودن غیر قابل تغییر) این حکومت بر سرنوشت آن ها حاکم است، امکان گرفتن هیچ یک از آن حقوق را نخواهند داشت باز دو دستی به مساله ای به نام «برابری و آزادی زنان» چسبیده اند و حاضر نیستند آن را با خواستاری «آزادی و برابری» کل جامعه ی خودشان عوض کنند.
چگونه است که بیشتر این زن ها جنگ خاموشی را که سال هاست در سرزمین ما وجود دارد و در آن زنان بیش از مردان متحمل رنج هایش می شوند را نمی بینند و با شنیدن امکان حمله نظامی از بیرون ناگهان متوجه اهمیت جنگ می شوند؟ آیا مصیبت هایی بزرگ چون تن فروشی، قاچاق دختران جوان، ازدواج های تحمیلی، ازدواج یا تجاوز به کودکان نه سال تا هجده سال، قتل های ناموسی، سقط جنین های مرگ زا از ترس «آبرو»، خودکشی ها و خودسوزی های زنان مورد ستم، و ده ها مورد دیگری که بنا بر آمارهای دولتی، و بنا بر گزارش نشریات باز هم دولتی، سالانه هزارها هزار زن و دختر جوان و کودک را، به خاطر حضور این حکومت و قوانین تحمیل شده ی آن ، دقیقا همان مصیبت هایی را بر سر آن ها نمی آورد که جنگی پر سر وصدا و آمده از بیرون مرزها بر آنان تحمیل می دارند؟.
بله، تردیدی نیست که زنان بیش از مردان هم در جنگ و هم زیر سلطه ی حکومت هایی با قوانین مذهبی، که آن ها را مثله و بی هویت و تحقیر و شکنجه می کنند، رنج می برند. اما این که ما بتوانیم در شرایط کنونی، و زیر نام وطن پرستی یا مبارزه با امپریالیسم جهانی، این دو بی عدالتی را از هم مجزا کرده و یکی را بر دیگری ترجیح دهیم به راستی تاسف آور است.
ما اگر به حقوق بشر معتقد باشیم، باید بدانیم که نمی توانیم برای فرار از دست جنایتکاری به دامن جنایتکار دیگری بیاویزیم. نمی شود سیاهی را با سیاهی پاک کرد. یکی از ارزش های والای حقوق بشر در این است که اگر سخن از انسان و کرامت انسانی او می گوید، حد و اندازه ای برای آن قایل نیست. دردهای یک انسان، فقر و گرسنگی یک انسان، اعدام یک انسان، شکنجه ی یک انسان همانقدر عظیم استکه رنج ده ها و صدها انسان. جنگی که هزارها تن را می کشد همانقدر هراسناک است که حکومتی که هزارها تن را می کشد. در مقابل فجایع بشری خودی و غیر خودی وجود ندارد. دشمن انسان چه از سرزمینی دور دست آمده باشد و چه همشهری و حتی برادر و خواهر مان باشد با هم تفاوتی ندارند. درک چنین ارزش هایی است که موجب می شود تا جنبش مشهور «زنان سیاهپوش برای صلح و عدالت» صلح را در ارتباط با عدالت قرار می دهد و دوست و دشمن را نه بر اساس تعلقات سرزمینی که بر بنیاد اصل عدالت خواهی و صلح طلبی شان تعیین می کند.
من از زنان مبارز خودمان، که مثل هر انسان آگاه و باورمند به حقوق بشری مایلند تا مقابل جنگ بایستند، تقاضا دارم که نگاهی هم به این یکی جنبش داشته و، برای عدالت و صلح، مبارزه با جنگ را با مبارزه با جمهوری اسلامی همزمان کنند؛ حکومتی که هم صلح و هم عدالت را در سرزمین مان در خطر نابودی قرار داده است. براستی چه عیبی دارد که ما هم به «جنبش زنان سیاهپوش برای صلح و عدالت» بپیوندیم؟ این جنبش تنها به جنگ یا تهدید به جنگ که از بیرون سرزمین هاشان باشد توجه نمی کنند بلکه کشورهای خود را نیز هدف می گیرند.
زنان «جنیش زنان سیاهپوش برای صلح و عدالت»، که از کشورهایی چون اسراییل و یوگسلاوی شروع شد، در ابتدا با پوشیدن لباس سیاه و ایستادن در سکوت در میدان های شهرها به اعتراض نسبت به حکومت های خود پرداختند. و سپس جمع آوری و تهیه گزارش هایی علیه بی عدالتی وجنگ را نیز جزو کارهایشان گذاشتند. این جنبش اکنون در سی کشور جهان و با بیش از ۳۰۰ گروه محلی فعال است و بیشتر در مقابل عملکرد حکومت ها و دولت های کشورهای خود موضع گرفته و به مبارزه ای مدنی با آن ها می پردازد. آن ها همچنین با زن هایی که در کشورهای جنگ طلب و حتی کشورهای دشمنی که با آن ها در حال جنگ اند، ارتباط دوستی برقرار کرده و از طریق همیستگی با آن ها در راستای پایان بخشیدن به هر نوع جنگ و بی عدالتی اقدام می کنند.
شک نکنیم که هم جنگ و هم حکومت های دیکتاتوری، و به خصوص دیکتاتوری هایی چون حکومت اسلامی، هر دو از جنس تاریکی اند اما در این نیز تردیدی نیست که برای پرهیز از جنگ ابتدا باید بساط دیکتاتورهایی را برچید که روشنایی، آزادی و صلح را به زندان انداخته اند.
چهاردهم نوامبر ۲۰۱۱
shokoohmirzadegi@gmail.com