امین موحدی
پیمان را اولین بار در سال ۱۳۸۵ و در انجمن وکلای آذربایجان در شهر تبریز دیدم.با پیمان پاکمهر روزنامه نگار تبریزی، برای گرفتن وکیلی جهت دفاع از خود در دادگاهی که پیش رو داشتم بدانجا مراجعه کرده بودیم .من تازه از زندان آزاد شده بودم ،با سری تراشیده و اندامی تکیده و پیمان فارغ از دردهای خود و با پایی که هنوز درد لگد قاضی حداد را با خود میکشید و با هر قدم میلنگید، به من گفت :راه درازی در پیش داریم و باید بسیار قوی بود.
گفته آنروز پیمان وقتی برایم کاملأ معنی شد، که پشت زخم خورده اش را دیدم و قامتی که سعی داشت راست نگاهش دارد .
جای آن است که خون موج زند در دل لعل… دانشجوی دوره فوق لیسانس علوم سیاسی که در مراحل پایانی تحصیل ،از تحصیل محروم شده است ،هدف وحشیانه شلاق کین و عدوات دیرین حاکمانی مذهبی شده است ،که در دشمنی خود با فرزندان ایران زمین ،گوی سبقت از هر بیگانه متجاوزی ربوده است.
چه میتوانم بگویم به مردی، که میتوانست آنجا نباشد ،اما آنجا ماند تا راه درازی را که از آن صحبت میکرد، بپیماید .پیمان دین خود به کشورش و جنبش دانشجویی را پیش از این ادا کرده بود و میتوانست گوشه عافیت بگزیند ومانند بسیاری راه سرزمین آرزوها را در پیش گیرد اما،او ماندن بر روی خاک وسرزمینی به نام ایران را، به آسمانی که ختم به سرزمین آرزوها میشد ترجیح داد.
پیمان عارف و بهروز جاوید تهرانی ،تنها باز ماندگان ۱۸ تیر۱۳۷۸ هستند.وقتی میگویم تنها بازمانده ، به این حرفم ایمان دارم چرا که بازمانده کسی است که بماندوباز نماند از راهی که برگزیده است .پیمان عارف و بهروز جاوید تهرانی تندیس زنده جنبش دانشجویی ایران هستند .
وقتی عکس پیمان را دیدم.وقتی دیدم سمیرا جمشیدی با گل سرخی در دست چپش ،گلی سرختر را با دست راست گرفته تا نیفتد ،تنها جمله ای که به خاطرم رسید این بود :
“طاقت بیار رفیق چیزی نمانده از مسیر”