آنک قصابانند بر گذرگاهها مستقر, با کنده و ساتوری خون آلود …
آنروز که این شعر سروده شد، تصویری بود از آنی که بر ما میرفت و هیچوقت در باورمان نمی گنجید که این تصاویر را، با این وقاحت و با چشمان خود ببینیم.
راستی را چه بر ما رفته است که در ملک جوانمردی و مهر و عطوفت ، به سنگدلانی این چنین بدل گشته ایم ؟
رسم بر این است که اسب پای شکسته را با تزریق بیهوش کرده و از درد خلاص می کنند تا زجر نکشد. ولی در رژیم خون و آتش و نکبت، گویی به نظاره نشستن زجر، از اسباب ضیافت مالیخولیاییان شده است. شرمتان باد.
با دست تبر سینه این باغ دریدند, مرغان امید از سر هر شاخه پریدند …
هیلا صدیقی
عکس : ابوطالب ندری