م.سحر
این رباعی ها را به تأثیر از سخنان یک بانوی ایرانی نوشتم که اکنون در سوئد زندگی می کند و دو برادر جوان او را در سال 67 کشتند و به خاوران فرستادند و پس از چندی پدر و مادر را هم در غم برادران از کف داد و اکنون می کوشد تابا اقدامات آگاهی بخش و دادخواهانه اش ، یاد برادران و نسل همسرنوشت آنان را در خاطره ها زنده نگاه دارد. این بانو می گفت : « هرکس می باید درحد وسع و توان خود بکوشد تا یاد جوانان ایرانی که به بیدادِ حکومت دینی به خاک افتاده اند از خاطره ها فراموش نشود و نسل جوان از آنچه که بر خانواده های ایرانی و فرزندان آنان رفته است آگاه باشند. » و این رباعی ها نشانهء اجابتی ست ـ هرچند ناچیزـ دربرابر این درخواست مشروع و انسانی .
پس تقدیم می شود به خانم مهین قلعه بانی و به همهء مادران و پدران و خواهران و برادرانی که بیداد حکومت دینی ، بر دل آنان داغ فرزند یا برادر و خواهر نهاده است .
حاشا که زیاد، آنهمه بیداد رود
خاکستر ِ داغ ِ لاله بر باد رود
امروز ِ تو بی چراغ ِ دی، روشن نیست
دیروز تو فرداست گر از یاد رود
بس خدعه و کین ، بَدان ِ کین توز کنند
کز روح ِ تو لوحه ای بدآموز کنند
دیروز ، بهار ِ تو به غارت بُردند
مگذار که فردای تو دیروز کنند!
ای دوست ز بوستان خونین یاد آر
از سوسن و پروانه و پروین یادار
از محسن و اردشیر و بهروز و مجید
وز آرش و مرتضا و افشین یاد آر
ای دوست منه که یادگارت دزدند
از لوح ضمیر روزگارت دزدند
ویران کردند لاله زارت مگذار
کان خاطرهء سبز ِ بهارت دزدند
مسپار به زنگار فراموشی ، دل
مگذار چنان شود که بفروشی ، دل
برخیز و چراغ یاد یاران بفروز
حاشا که فرو رود به خاموشی ، دل
یاد آر ای دوست تا زیادت نرود
دشمن به سراغ اعتقادت نرود
دامت ننهد به راه وجدان تا نیک
یادت به گسستن از نهادت نرود
یادآر ای دوست از عمو هایت نیز
از خاله و عمه های زیبایت نیز
کشتند به نام دین و دینشان کین بود
دیروز بوَد چراغ ِ فردایت نیز
زان سرو به خون فتاده یادآر ای دوست
گهگاه به جام باده یادآر ای دوست
زان دوست که در حسرت آزادی دوست
جان در ره دوست داده یاد آر ای دوست
گر روزنهء یاد تو مسدود کنند
آگاهی ات انبان ِ دم و دود کنند
زان سرو ِ به خون فتاده یادآر و مباد
تا لوحهء وجدان تو مفقود کنند
آن ژالۀ خون کز ابر نمناک چکید
وان قطره که از سوختهء تاک چکید
هرگز مروادت از نظر ، در نظر آر
فریاد ِ فشرده ای که بر خاک چکید
م.سحر
۲ اکتبر ۲۰۱۱