اسماعیل نوری علا
در زبان انگلیسی ضرب المثلی هست مبنی بر اینکه «اسب را پشت درشکه نمی بندند». دلیل هم روشن است: اسب قرار است درشکه را بکشد و آن را با سرنشینان احتمالی اش به مقصد برساند؛ اما اگر اسب را به پشت درشکه یا درشکه را به جلوی اسب ببندیم هیچکس به مقصد نخواهد رسید.
این اصطلاح، مثل هر اصطلاح دیگری، کاربردهای مختلفی دارد و می توان آن را در موارد گوناگونی در راستای روشن کردن مقصود به کار برد؛ و من هم این روزها آن را در راستای روشن کردن پیچ و خم های مسئلهء غامض اتحاد نیروهای سیاسی بسیار رسا و مبین می بینم.
مثلاً، در وضعیتی که قرار است عده ای دور هم جمع شده و به حداقلی از توافق و همکاری برسند، می توان به این ضرب المثل رجوع کرد و دید که چه مسائلی حکم اسب را دارند و کدام یک کارکرد درشکه را عرضه می دارند و چگونه می توان، بر حسب این ضرب المثل، اسب و درشکه را طوری به هم بست که سفر و رسیدن به مقصد ممکن شود.
در استنباط من از این صورت مسئله، بنظر می رسد که آنچه در میان افراد یا آحاد شرکت کننده در یک «اتحاد عمل» مشترک است حکم اسب (عامل حرکت) را دارد و اختلاف های بین آنها همان درشکه ای است که قرار است بوسیلهء اسب به حرکت درآید. یعنی، برای اینکه سفر اتحاد عمل آغاز شود چاره ای نیست جز اینکه اسب را به جلوی درشکه ببندیم، به این معنی که اشتراکات را وسیلهء حرکت کنیم و در حین حرکت به حل اختلافات بپردازیم و یا حل آنها را به رسیدن به مقصد واگذاریم؛ هر چند که در طول سفر ممکن است مسافران در حل اختلافات شان توفیق نیابند و کل سفر ناتمام بماند.
اسب بی درشکه قدرت حرکت کردن و رفتن را دارد اما درشکه بدون اسب به سختی قابل کشیدن است. اشتراکات می توانند ما را زیر یک سقف جمع کنند تا به اختلاف هامان نظر کنیم و احتمالاً به رفع و حل آنها بپردازیم حال آنکه اولویت دادن به رسیدگی به موارد اختلاف، یا نادیده گرفتن آنها، موجب می شود که زیر یک سقف قرار گرفتن شرکت کنندگان بالقوه در اتحاد از ابتدا ناممکن شود.
این نکات ممکن است که در بادی امر بدیهی به نظر رسند اما اندکی توجه به آنچه در بین ما می گذرد نشان مان می دهد که «در عمل» تأکید بر اختلافات و بی اعتنائی به اشتراکات بیشترین فضای مذاکرات ما را اشغال می کنند. در اغلب مذاکراتی که آغاز می شود ما، به جای سرمایه گزاری بر روی اشتراکات، به مطرح ساختن اختلافات می پردازیم و چون به اشتراکات بی توجه می مانیم گفتگوهامان اغلب در بن بست عدم مفاهمه ناتمام می مانند.
اجازه دهید، برای روشن شدن این نکتهء اخیر، به برخی از این «موارد اختلاف» اشاره کنم. نخست اینکه ما برای خود «خط قرمز» هائی اتحاد شکن اما بی دلیل ایجاد می کنیم. یکی از موارد این نوع کار را در مقالات دو هفتهء اخیر شرح داده ام. مثلاً، جمعی ابتدا مدعی می شوند که هرکس از «فدرالیسم» بعنوان نوع حکومت آیندهء ایران سخن بگوید لزوماً «تجزیه طلب» است و از آنجا که ما با تکه تکه شدن کشورمان مخالفیم نمی توانیم با معتقدان به فدرالیسم به گفتگو و اتحاد عمل برسیم و بنشینیم؛ هر چند که هر دو به «تمامیت ارضی و یکپارچگی ایران» و «وجوب استقرار دولت سکولار» در کشورمان معتقد باشیم. بدینسان راه گفتگو همین جا بسته می شود. اما اگر سفر گفتگو را با تأکید بر اشتراکات مان آغار کنیم و بعنوان دو گروه سکولار و طرفدار حفظ یکپارچگی ایران به گفتگو بنشینیم امکان دست یافتن مان به تعریفی واحد از فدرالیسم، که متضمن حفظ تمامیت ارضی کشور در ظل یک حکومت غیرمتمرکز و دموکرات باشد، بسیار بالا بوده و همین واقعیت موجب می شود که طرفین گفتگو به تدریج به مرحلهء اتحاد عمل برای مبارزه با حکومت مذهبی مستقر در کشور ـ که منشاء همهء تبعیض ها و سرکوب ها و موجد میل به جداسری و استقلال طلبی است ـ پا بگذارند.
مورد دیگر به «برنامه های ویژه» ای مربوط می شود که در داخل تبادل نظرهای اعضاء هر گروهی پرورانده می شوند و هر گروه ـ غرقه در استدلالات خاص خود ـ برنامهء ویژه خویش را تنها راه حل مسائل مبتلابه ایران می داند و، به این دلیل، فکر می کند که هرگونه اتحاد عملی باید بر حول محوری که همین برنامه باشد صورت پذیرد.
این امر در داخل آن گروه امری بدیهی می نماید اما این نکته نیز بدیهی است که گروه های دیگر هم دارای برنامه هائی ویژهء خود هستند، نسبت به آن تعصب دارند، و فکر می کنند تنها راه حل مسائل ایران را به دست آورده اند و، لذا، هرگونه اتحاد عملی باید بر گرد برنامهء آنان شکل بگیرد.
پس، نشستن بر سر میز مذاکره، همراه با اصرار بر محوریت برنامه ای که در جیب خود داریم و، طبعاً، با برنامه های دیگر حاضران متفاوت است، حکم همان بستن اسب به پشت درشکه را دارد چرا که ما درشکه اختلاف را جلوی اسب اشتراکات می بندیم. اما اگر همین گروه ها ـ که هر یک دارای برنامهء عمل متفاوتی هستند ـ بتوانند نخست اشتراکات خود را فرمولبندی کرده و بر سر آنها به توافق برسند آنگاه میزان احتمال اینکه بنشینند و در فضائی پر از تفاهم برنامه های یکدیگر را بررسی و نقد کرده و از این راه به بهترین برنامه (که می تواند ملغمه ای از دو یا چند برنامه هم باشد) برسند بسیار بالا می رود.
احتمالاً در اینجا نیز نکات مطروحه اموری بدیهی محسوب می شوند اما باید دید که اگر بستن اسب به جلوی درشکه یک «ترکیب» طبیعی و یک راه حل منطقی برای آغاز حرکت محسوب می شود چگونه است که در اغلب موارد چندین و چند آدم عاقل و بالغ، با سابقهء مبارزاتی بلند، این نکته را درنیافته و به اصرار می کوشند که اسب خود را به پشت درشکه ببندند؟
از نظر من چنین موضع گیری های غیرمنطقی و مخربی می توانند دارای دلایل مختلفی باشند که در هر مورد یکی از آنها بر دیگران اولویت می یابد اما کارکرد همگی آنها تخریب و به بن بست کشاندن هر مذاکره ای است؛ و من در اینجا تنها (بعنوان ورودیه ای بر مبحثی که می تواند ما را به نوعی آسیب شناسی اتحاد عمل سیاسی اپوزیسیون مان برساند) چند مورد «بدیهی ِ» را یادآوری می کنم.
می دانیم که در امر اتحاد نیروهای سیاسی (که اغلب قصد دستیابی به قدرت را دارند) داشتن «دست بالا» (که در زبان سیاسی «هژمونی» خوانده می شود) سخت مهم است. هر نیروی سیاسی می تواند چنین بیاندیشد که «وادار کردن دیگران به اتحاد بر گرد برنامه اش» موجب می شود که در داخل اتحاد دست بالا از آن او باشد حال آنکه پذیرش اتحاد بر بنیاد اشتراکات متضمن این ریسک است که اعضاء آتی اتحاد، طرح اش را نپذیرند و، در نتیجه، گروه «دست بالا»ی خود در اتحاد را از دست بدهد.
اما این محاسبهء پیش گیریرانه خود نشان از آن دارد که ما به صلابت و ساختمان منطقی و امکانات اجرائی طرح خود اطمینان نداریم؛ و الا چگونه ممکن است گروه هائی که برای مقصد و مقصود ویژه ای گرد هم آیند تا در اتحاد عمل خود بهترین طرح های عملیاتی را انتخاب کنند، اما از گزینش طرحی که، به دلایل مختلف، دارای کفایت و توانائی بیشتری از بقیهء طرح ها است خودداری کرده و به طرحی ضعیف تر و ناکارآمد تن در داده و شکست خود را از همان ابتدا رقم بزنند؟ و آیا مگر نه این است که وقتی یک گروه شرط شراکت در اتحاد را گردآمدن دیگران بر حول محور طرح ویژهء خود می گذارد از یکسو از توانائی و برتری طرح خود مطمئن نیست و، از سوی دیگر، می اندیشد که دیگر شرکت کنندگان در اتحاد از طرح او استقبال نخواهند کرد و گروه برتری خود را از دست خواهد داد؟
اما، علاوه بر «برتری جوئی» می توان به «در خود تنیدگی» گروه ها نیز اشاره کرد. بسیاری از گروه ها چنان در خود فرو رفته و غرق اند و چنان بصورتی یکسویه تک گوئی را جانشین گفتگو کرده اند که دیگر قادر نیستند به واقعیت های بشدت متغیر زندگی اجتماعی برگردند و چارچوب های کار خود را نه در تخیلات خود اقناع گر که در واقعیت های عینی و بدیهی جستجو کنند. آنان، در درون خود، ساختارهای نظریه پردازی خاصی را می آفرینند که آنان را از استوار کردن «نظر» بر «واقعیت عینی» بی نیار ساخته و تأثیر عمیق جهان بیرون از پیلهء گروه را کم بها جلوه گر می سازند.
«هراس از درگیر شدن با کار اجرائی و فعالیت های تأثیرگزار» نیز می تواند عامل دیگری باشد. هر گروه، به تدریج، برای خود قلمروی امنی می آفریند و فعالیت های خود را تبدیل به رسومی تکراری می کند که اگرچه در عالم واقع بر سپهر واقعیت های سیاسی اثری نمی گذارند اما، از یکسو، وجدان شرکت کنندگان در مراسم را آسوده می سازند و، از سوی دیگر، همزمان با اینکه ملاط چسبانندهء اجزاء گروه را به خطر نمی اندازد، هستی گروه ساکن در منطقهء امن را دستخوش عملیاتی که متضمن بهم خوردگی وضع مطمئن موحود است، نمی کند.
اغلب سازمان های سیاسی که در عرض پرهیجان یک مبارزه پا به عرصهء وجود گذاشته و در طول دوران ناموفق آن صاحب اینگونه مراسم و مناسک می شوند عاقبت متمایل و محدود به عملیاتی متکرر می شوند. صدور اعلامیه های تکراری در سالگردهای خاص، نوشتن نامه های اعتراضی نسبت عملکرد حکومت استبدادی و ناشکیب، و شرکت در تظاهرات گهگاهی و بی خطر موجب آن می شوند که گروه ـ در عین داشتن شعارهائی اغلب انقلابی ـ بشدن محافظه کار و تکرو و خودمحور شده و از فکر پیوستن در اتحاد عمل با دیگر نیروها به هراسی هستی شناسانانه دچار آید.
آنچه نوشتم، به نظر من، بخشی از مسائلی است که اپوزیسیون انحلال طلب و سکولار ایران با آن دست و پنجه نرم می کند و در راه ایجاد وحدت عمل، هرگونه کمیتهء هماهنگی، یا برپائی کنگره ای گشترده و ملی، و حتی آفرینش آلترناتیوی سکولار ـ دموکرات در برابر حکومت اسلامی دچار دست انداز می شود.
اما، باز هم به نظر من، اگر مقصد همهء نیروها ایجاد نهادی هماهنگ کنندهء فعالیت های اپوزیسیون سکولار ـ دموکرات باشد و وجود چنین نهادی نخستین گام در راستای مبارزهء عملی و مؤثر با حکومت اسلامی تلقی شود، در آن صورت، عقلای حاضر در هر گروه باید بفکر آن باشند که اسب ها را به پشت درشکه نبندند و وقت خود را بخاطر فرو افتادن در گرداب بی سرانجام پیش شرط گزاری های ناممکن بر سر وجوه اختلاف تلف نکنند.
اگر همهء گروه های «انحلال طلب» و «آلترناتیو اندیش» بر مبنای اشتراکات متعددی که بین شان وجود دارد اقدام کرده و حاضر شوند که بی هیچ پیش شرط و پیشداوری بر سر میز مذاکره برای ایجاد یک نهاد هماهنگ کننده بنشینند، آنگاه می توان یقین کرد که، در عین حال، یک «هیئت داوری» کارآمد در راستای انتخاب بهترین طرح برای مبارزه ای که گذار به دموکراسی را در مد نظر دارد وجود خواهد داشت و، با تکیه بر خرد جمعی منتشر در بین واحدهای سیاسی، اپوزیسیون سکولار ـ دموکرات حکومت اسلامی موفق به اتخاذ کاراترین طرح های استراتژیک و واجد مرحله بندی و تاکتیک های عملی خواهد شد.
تصور کنید که، برای انتخاب بهترین فیلم های سال، یک فستیوال عریض و طویل و پر خرج بوجود آید و از جانب فیلمسازان مختلف آثار ارزنده ای به آن فرستاده شود اما در شب اعلام نتایج معلوم شود که فستیوال دارای «هیئت داوران» نیست چرا که عده ای عقیده داشته اند که ابتدا باید بهترین فیلم را (که طبعاً ساخت آنها هم هست) انتخاب نموده و فستیوال را بر حول آن بوجود آورند!
در این مورد اخیر بسیار دیده ام که به هنگام بحث در مورد اشتراکات و اختلافات، برخی ها از مثال «نامعلوم بودن تقدم تخم مرغ و مرغ» سخن می گویند. من اما این مثال را وافی به مقصود نمی دانم چرا که توالی تخم مرغ و مرغ امری دائمی است و، به حکم قواعد تحول طبیعی، شکستن این دایرهء تکرار شونده ناممکن است. حال آنکه توالی اشتراک و اختلاف نمی تواند در دایره ای باطل گرفتار آید. به همین دلیل است که تصور می کنم مثال اسب و درشکه بسیار رساناتر است و شکست آفرین بودن یک گزینه و پیروزی آوری گزینهء دیگر را براتی و روشنی ثابت می کند؛ البته اگر آن ملاحظاتی که برشمردم بر حسن نیت و کوشش هامان برای نجات وطن پیشی و تفوق نگرفته باشند.