پایا راستگونیا
به نظر می رسد که طرح حکومت ایران در مورد اصلاح رشته های علوم انسانی در دانشگاه های ایران در جهتی دیگر در حال پیگیری است . طرح اصلاح علوم به خصوص علوم انسانی در دانشگاه ها البته طرح تازه ای نیست . از همان نخستین ماه ها و سال های روی کار آمدن حکومت مذهبی با توجه با دشمنی و کینه ای که نزد اقشار مذهبی اکنون به قدرت رسیده ، بخصوص روحانیون ، در مورد آنچه آنها به عنوان هجمۀ فرهنگی غرب قلمداد می نمودند وجود داشت و به خصوص از آن جهت که این عناصر و ارزش های فرهنگی از دید آنها از سوی حکومت پیشین برای مقابله با سلطه ارزش های سنتی مذهبی در ایران دنبال شده بود .
بنابراین از بدو تأسیس دولت اسلامی ، منازعه و مقابله آنها با این پدیده ها و مظاهری که آنها غربی و ضد اسلامی می دیدند آغاز گشت . البته جدا از مسألۀ فرهنگی سیاسی فوق ، یک دلیل عمدتاً سیاسی دیگر نیز وجود داشت که البته تنها منحصر به اقشار مذهبی نبود . این مورد راجع به آن تدابیری بود که می باید در برابر سلطۀ دنیای سرمایه داری و به تعبیری سلطه و نفوذ امپریالیسم اتخاذ می گشت .
در این ارتباط بدیهی و مشخص بود که در کنار ساختار سیاسی ، اقتصادی و حقوقی و قضایی کشور، ساختار آموزشی و پرورشی اعم از مدرسه و دانشگاه نیز می بایست مورد توجه ویژه ای قرار گرفته و بنابراین از اهمیّت بسیاری نزد اولیای امور در نظام اسلامی برخوردار بودند . در همین راستا از همان آغاز تلاش های ویژه ای در راستای تغییر ، حذف یا اصلاح مواد آموزشی و تحصیلی به منظور آنچه به اصطلاح اسلامی کردن این امور قلمداد می گشتند ، صورت پذیرفتند . نمود مشخصاً سیاسی عینی و عمدۀ این تلاش را به خصوص در ارتباط با دانشگاه ها می توان در آن رویدادی که از آن به عنوان انقلاب فرهنگی یاد می شود باز یافت .
این تلاش ها البته به خصوص در ارتباط با دانشگاه ها و مشخصاً در ارتباط با علوم انسانی مستلزم جایگزینی و تلاش بسیار دشوار و در عمل ناممکنی بود که می بایست در زمینه به تعبیر آنها علوم انسانی غربی و وارداتی انجام می پذیرفت یعنی جایگزین کردن این علوم و مواد آنها با علوم اسلامی یا علوم انسانی اسلامی . این رهیافت ها مستلزم یک پیش فرض از ریشه نادرستی بود که از همان آغاز تا کنون در دیدگاه های کسانی که درصدد تحقق چنین امری بوده اند وجود داشته است . این پیش فرض ناسنجیده ، خام و نادرست این بود که اساساً از میان عناصر و مواد دینی و اعتقادی مورد ادعای حضرات ، چیزی به نام دانش و معرفت ، آنگونه که بتوان به در ک و شناخت امور و پدیده ها به خصوص در ارتباط با رفتار و مسائل پیرامون انسان دست یافت ، قابل استخراج و استحصال است . یعنی اعتقادات جزمی و احکام و دستورات دینی را با توجه نوع نگاه و دید اعتقادی خویش ، به عنوان حقایق مسلم علمی و معرفتی قلمداد نموده که از جمله می توانند به عنوان محک ومعیاری در تشخیص و علم به پدیده ها اعم از انسانی و اجتماعی به کار گرفته شوند . بد نیست در این مجال بدون توجه به انگیزه های مشخص سیاسی و ایدئولوژیک مختصری به اساس و مبنای این اشتباه و تشخیص ناصواب ، که خصلتی عام و مسبوق به سابقه بسیار در فرهنگ ماست اشاره شود :
اصولا در خصوص نحوه حصول علم و دانش از گذشته دور تاکنون چه در جوامع شرقی اسلامی و چه در غرب می توان به دو شیوه و به عبارت درست تر متدولوژی اشاره نمود . در منطق از این دو روش به نام های « روش قیاسی »(deductive method) و « روش استقرایی » (inductive method) در استدلال یاد شده است . تفاوت این دو روش در بیانی ساده باز می گردد به مبنا و جهت استنتاج و حصول نتیجه در کسب علم و دانش به پدیده ها .
در روش قیاسی ما بر مبنای پاره ای از قضایا و احکام کلی و عام و با مسلم و پیش فرض قرار دادن آنها به حکم در مورد مصداق هایی جزئی می پردازیم که در شمول مصادیق این احکام قرار می گیرند ، این پیش فرض ها و احکام کلی خود می توانسته اند اساسی آزمونی و تجربی داشته یا اساساً از این حوزه بر کنار بوده بلکه مبنایی چون اعتقادات و باورهای مذهبی یا دگم هایی از این دست را دارا باشند .
امّا در روش دوم یعنی روش استقرایی در استدالال و شناخت ما از برسی و آزمون و مشاهدۀ پدیده های محسوس جزئی و دریافت خصوصیات آن پدیده اعم از طبیعی و اجتماعی خصوصیات و رفتار های عام و مشترک پدیده ها را در احکام و قضایایی کلی صورت بندی می کنیم . قوانین علمی در حوزۀ علوم مختلف از این دست از قضایا واحکام به حساب آمده و از این طریق حاصل می شوند . که خود البته بعد از حصول اعتبار کافی می توانند مبنای استدلال به روش قیاسی در خصوص موارد جزئی از آن پس قرار گیرند .
امّا همانطور که اشاره شد مبانی و پیش فرض های استنتاج در روش قیاسی می توانند علاوه بر قوانینی که خود برخاسته از استقرإ پدیده های موردی و جزئی هستند ، یعنی قوانین معتبر علمی ، شامل احکام و قضایی که از اساسا پایه و ریشه ای در حوزۀ آزمون وتجربه نداشته اند نیز بشوند ، از جمله احکام و دستورات دینی و مذهبی که در این گفتمان اعتقادی به عنوان حقایق مسلم و حتی مرادف با علم و معرفت قلمداد می گردند و حتّی چه بسا نزد دین ورزان و دین باوران از اعتباری بسا بیشتر از علوم عینی و آزمونی برخوردار باشند .
بنابراین فارغ از انگیزه های سیاسی و ایدئولوژیک خاص می توان گفت که مبنای فلسفی البته امروزه نادرست مورد تأکید در نظام مذهبی در مورد آنچه علوم اسلامی یا علوم انسانی اسلامی می نامد این است که احکام و جزمیّات غیر علمی و غیر آزمونی دینی و مذهبی را در نظام اعتقادی خویش به عنوان مسلمات و حقایق علمی قلمداد نموده که قابل تعلیم و تدریس در مراکز آموزشی نیز می باشند . البته همانگونه که هویداست چنین روش و رهیافتی هم از اساس در حوزۀ علوم تجربی غیر قابل دفاع و پذیرش خواهد بود و بنابراین اولیای امر چندان متعرّض این حیطه نگشته اند .
اما در زمینۀ علوم اجتماعی و انسانی ، از آنجا که موضوع شناخت و تجربه در این علوم ، حوزۀ پدیده های بسیار پیچیده ای را در اجتماع و کنش ها و رفتارهای انسان شامل می شوند و از آنجا که درست همین حیطه در شمول پرداخت و عمل دین و مذهب نیز قرار می گیرند ، و ابهام هایی که خود می توانند علل پدیده ای چون دین باشند نیز در همین حیطه هستند ، لذا در خصوص شناخت و دانش به پدیده های انسانی و اجتماعی ، دین و اولیای دین نیز مدعیات خاص خویش را دارا می باشند . و این اساسی بوده است بر این امر که مسئولان در نظام اسلامی بخواهند علوم انسانی به باور آنها غربی را در واقع با معتقدات و جزمیات مورد باور خویش جایگزین سازند .
در واقع این رهیافت غلط و اشتباه که تجربۀ ناکارآمدی بیش از سه دهه مهر ابطالی بر آن بوده است ، ناشی از این عفلت عمده و به واقع جهل به این موضوع بوده است که در دوران مدرن متدولوژی کسب دانش و معرفت آنگونه که کسی چون فرانسیس بیکن در آغاز برآن صحّه نهاده و تأکید نمود نه بر روش استدالال بر مبنای جزمیات اعتقادی ناسنجیده و نا مرجوع به حوزۀ آزمون ، بلکه به کسب این علوم بر اساس سنجش جزء به جزء پدیده های طبیعی و نیز اجتماعی و به عبارتی بر اساس روش استقرإ قرار دارد . و در این زمینه اگر شبهات امروزه مطرح در فلسفۀ علم را به کنار نهیم می توان گفت باید از پیش فرض های جزمی ، اعم از دینی و غیر دینی در کسب و حصول دانش تبرّی جست .
پس به عبارتی ادعای اسلامی کردن علوم از همان ابتدای انقلاب باز می گردد به این امر که مطرح کنندگان آن اساساً نمی دانسته اند که علم و دایره و شمول آن چیست . و در ابهام و فضای ناروشن معتقدات خویش ، مرز جزمیات و علم را تشخیص نداده اند .
و از آنجا که این جزمیات با وجود تأکیداتشان بر آنها ، پشیزی ارزش علمی نداشته اند ، باز ناگزیر یا به دامان همان علوم و روش های به اصطلاح غربی و وارداتی چنگ در انداخته اند یا در حالتی از نفی و انکار بازدارنده و راکد کننده اجازۀ حصول هیچ نتیجۀ اثباتی را در این زمینه ها نداده اند. رکود موجود در عرصۀ علوم انسانی در طول عمر جمهوری اسلامی در این رابطه قابل بررسی است .
اکنون و در حال حاضر ، بعد از ناکامی های از آغاز تاکنون وقتی که دریافته اند که تلاش ها ی آنها طی این مدت ، نتیجه دلخواه شان را به بار نیاورده ، بلکه به عکس همچنان دانشگاه به کانون مخالفت و اعتراض مطرح بوده و فراتر از آن در این سال ها رفته رفته مدارس نیز از کنترل آنها خارج گردیده است . باز طی دو سال گذشته صحبت از اسلامی کردن دانشگاه ها یا اسلامی کردن علوم انسانی مطرح می شود . چیزی که هیچ پشتوانه ایجابی و مثبتی و هیچ مایه ای در عملی ساختن آن نداشته اند از آنجا که خرافات و جزمّات دینی ، هیچ سنخیتی با علم نداشته و هیچ مبنایی در آن ندارد .
حال که گویا مسئولان خود را مستأصل از فراهم آوردن این مواد و زمینه های علمی اسلامی یافته اند . در رهیافتی تازه ، تدبیر دیگری را پیشه ساخته اند . چیزی است که در خبرها در این ارتباط قابل ارزیابی بود ، حذف برخی از رشته های علوم انسانی از دروس دانشگاه هاست . چیزی که در اولین اقدام به نظر می رسد جهت سنجش واکنش ها به چنین نیّتی ، ابتدا در یکی از دانشگاه ها یعنی دانشگاه علامه طباطبایی به اجرا در آمده و این در واقع یعنی پاک کردن صورت مسأله به عوض حلّ آن .