ف.م.سخن
در مورد استاد ایرج افشار بسیار گفته اند و نوشته اند ولی اغلب این نوشته ها در عرصه نشر کاغذی و سطوح بالای علمی و آکادمیک کاربرد داشته و جوانانی که تنها منبع و مأخذشان اینترنت است نتوانسته اند به درستی این مرد بزرگ فرهنگ ایران زمین را بشناسند. متن حاضر برای چنین جوانانی نوشته شده و در اصل نقطه شروعی ست برای شناخت بیشتر و عمیقتر استاد ایرج افشار و دستاوردهای فرهنگی ایشان.
جوانانی که به اینترنت مراجعه می کنند معمولا حوصله ی خواندن متن های طولانی و سنگین را ندارند. عرصه اینترنت، عرصه سرعت و شتابزدگی ست و این واقعیتی ست که متاسفانه وجود دارد و باید آن را پذیرفت. برخی مایل اند این واقعیت را نادیده بگیرند و آنچه را که در عرصه ی نشر کاغذی عرضه می کنند عیناً در اینترنت عرضه کنند که باعثِ دور ماندنِ جوانانِ اینترنتزده از آگاهی های مفید می شود.
در مورد استاد ایرج افشار بسیار گفته اند و نوشته اند ولی اغلب این نوشته ها در عرصه نشر کاغذی و سطوح بالای علمی و آکادمیک کاربرد داشته و جوانانی که تنها منبع و مأخذشان اینترنت است نتوانسته اند به درستی این مرد بزرگ فرهنگ ایران زمین را بشناسند (*). متن حاضر برای چنین جوانانی نوشته شده و در اصل نقطه ی شروعی ست برای شناخت بیشتر و عمیقتر استاد ایرج افشار و دستاوردهای فرهنگی ایشان. البته در سطح اینترنت ماندن و مطالعه ی عمیق نداشتن، حُسن نیست که ما بخواهیم آن را با نوشتن چنین مطالبی تبلیغ و تثبیت کنیم ولی نادیده گرفتن بخش بزرگی از جامعه ی جوان ما که خواه ناخواه تنها محل مراجعه شان برای دریافت اطلاعات اینترنت است کار درستی نیست.
حتما برای “اینترنتیان” این سوال مطرح است که چرا این همه از آقای افشار به نیکی یاد می شود؟ به چه دلیل در مراسم تشییع جنازه ی ایشان –برخلاف مردان و زنان فرهنگی دیگر- این تعداد جمعیت زبده و نخبه حاضر می شود؟ چرا از دورافتاده ترین نقاط ایران، اشخاصی برای حضور در مراسم ایشان به تهران می آیند و رنج راه و سفر را بر خود هموار می کنند؟ به راستی کیست این مرد که این همه در میان اهل فرهنگ و مردم شهرها و روستاهای دورافتاده محبوب است و فقدان او این همه تاثر و اندوه به همراه آورده است؟
فشرده ترین و کامل ترین توصیف از آن چه ایرج افشار بود در کتاب “ایرانشناس مجلهنگار” آقای سید فرید قاسمی آمده است: “کتابدار کتابشناس، تصیحگر کاشف، نسخهشناس متنپژوه، سندپرداز مرجعنویس، گنجور مجموعهساز، فهرستنگار دانششناس، تاریخنگار احیاگر، سامانده نهادساز، نادره یار نامهنگار، شناسانندۀ کمیاب و نایاب، مُعرف کمانم و گمانم، منبع خاورشناسان، همنشین دانشوران، معاصر مشاهیر، وارستۀ ناوابسته، دلسوختۀ ژرفاندیش، جهانگرد ایراننورد، و گذشتهپژوه آیندهنگر…” (صفحه ی ۵ کتاب ایرانشناس مجله نگار، زندگی و کارنامۀ مطبوعاتی ایرج افشار، نوشته ی سیّد فرید قاسمی). برای این که این توصیفات را درک کنیم، باید نگاهی به کتاب ۱۲۰۰ صفحه ای آقای قاسمی بیندازیم. با ورق زدن کتاب، دچار سر گیجه خواهیم شد و باور نخواهیم کرد که یک انسان بتواند در طول عمر ۸۵ ساله اش چنین حجم عظیمی از نوشته و کتاب و مجله را که در هر کدام از آن ها مایه ای از خلاقیت و ابتکار و تحقیق هست بیافریند و بدون منت در اختیار علاقمندان و خواستاران قرار دهد. البته اگر بدانیم استاد روزنامه نمی خواندند، و در خانه شان رادیو و تلویزیون نداشتند، و تمام عمرشان به شکلی منظم و سیستماتیک به تفکر و مشاهده و مطالعه مشغول بودند، آن گاه این کار غیر ممکن نخواهد بود (**).
در این نوشته کوتاه نمی توان کتاب ۱۲۰۰ صفحه ای آقای قاسمی را خلاصه کرد پس ناگزیر به چند نمونه از کارهای استاد و اهمیت آن ها در عرصه ی فرهنگ ایران اشاره می کنم. یک نمونه از کارهای ایشان، مجموعه ی شش جلدی “فهرست مقالات فارسی” ست. این فهرست “شامل نام و نشان مقالاتی ست که به زبان فارسی در نشریات ادواری (مجله ها و سالنامه ها و مجموعه ها) چاپ ایران و خارج از ایران از بدو تأسیس و طبع مجله در زمینه های مختلف تحقیقات مربوط به ایران و اسلام چاپ و نشر شده است…” (ایرانشناس مجله نگار، صفحه ۱۰۱۰).
ممکن است گفته شود این کار، کارِ مشکلی نیست و هر کسی می تواند هر آنچه را که در مجلات منتشر شده جمع آوری کند. تازه فایده ی این کار چیست؟
استاد، به این نگاهِ خطا، چنین اشاره می کنند: “تدوین این فهرست اگرچه به ظاهر و در بدو امر آسان می نماید و شاید تصور فایدتی هم در آن نرود کاری بس دشوار و بسیار وقت گیر بود و بدون تردید از واجب ترین کارها و نخستین پایۀ تحقیقات ایرانشناسی و مطالعات مربوط به دوران اسلامی است…” (همان جا).
شما تصور کنید برای خلق چنین مجموعه ای باید هر آنچه مجله و سالنامه و مجموعه به زبان فارسی هست، از گذشته تا حال فراهم شود. بعد تک تک آن ها ورق زده شود و هر مقاله ای که در باره ی ایران هست از نظر گذرانده شود. بعد مشخصات مطلب و نام نویسنده و محل انتشار و موضوع مطلب یادداشت شود. یادداشت ها فیش شود و فیش ها دسته بندی شود. توجه کنید که تمام این کارها در عصری صورت می گیرد که رایانه به میدان نیامده و امکان “سرچ” و جست و جو و ایجاد “دِیْتا بِیْس” و “سُرْتینگ”ِ خودکار وجود ندارد. ممکن است سوال شود در دوران ما که این امکان هست، چه نیازی به چنین فهرستی وجود دارد و آیا مجموعه هایی مانند “فهرست مقالات” با وجود ایندکس های کامپیوتری و امکان جست و جوی لحظه ای در اینترنت بی فایده نیستند؟ پاسخ به طور قطع منفی ست، چرا که اولا تمام مجلات و سالنامه ها و مجموعه ها، “دیجیتایْز” نشده اند و بر روی وب قرار نگرفته اند و جست و جو در میان آن ها امکان پذیر نیست، و اگر هم روزی چنین شود، هیچ چیز جای مجموعه ی گلچین شده ای که به شکل کتاب چاپی یا الکترونیکی در دست است و اطلاعاتی که به صورت یکجا و طبقه بندی شده در مقابل چشم قرار دارد نمی گیرد. گلچین کردن مطالب هم فقط به شکل تدریجی و مستمر امکان پذیر است. استاد در این باره می نویسند: “…من به تدریج کار می کنم و تقریباً هر هفته که مجله های تازه می آید، ناچار بنویسم تا روی هم تلنبار نشود. وگرنه کسی که بخواهد یکجا کار را انجام دهد، از عهده بر نمی آید…” (همان جا).
اما اهمیت این مجموعه در چیست؟ ما برای شناخت هر چیزی ابتدا باید به اطلاعاتی که در مورد آن چیز وجود دارد دسترسی داشته باشیم. این اطلاعات باید در یک جا جمع آوری شود. برای شناختن ایران نیز، باید اطلاعات مربوط به آن در یک جا گردآوری شود. مجموعه ی فهرست مقالات فارسی، چنین کار مهمی را انجام می دهد.
از همین جا پلی می زنیم به ایرانشناسی استاد ایرج افشار. ایران شناسی در گذشته، مختص غربیان بود. بسیاری از ایران شناسان غربی کار خود را با مقاصد استعماری آغاز می کردند. هدف ایران شناسان معمولا، شناختن راه های نفوذ به اذهان و قلوب ایرانی از طرق مختلف سیاسی و اجتماعی و فرهنگی بود. اما بسیاری از همین ایران شناسان، در حین کار و انجام وظیفه، چنان شیفته ی ایران و ایرانی شدند که مقاصد استعماری و وظایف شان را فراموش کردند و عاشقانه به شناختن و معرفی ایران پرداختند. البته عده ای نیز با نفرت و خباثت از ایران و ایرانی یاد کردند.
چرا ایرانیانی که هم زبان فارسی زبان مادری شان بود، هم نام ایرانی و افتخار ایرانی بودن را با خود حمل می کردند به چنین کاری همت نمی گماردند؟ ایرانیان اگرچه به ایرانی بودن خود افتخار می کردند، اما روش کار علمی و سیستماتیک را نمی دانستند؛ شیوه های تحقیق را نمی شناختند. دخالت ندادن ادبیات و عِرْق ملی و میهنی را در کارهایی که باید صرفا در چهارچوب علمی انجام می شد بلد نبودند. اهل علم بیشتر در حجره ها و کتاب خانه ها ساکن بودند و بیرون رفتن و سفر کردن و با مردم همنشین شدن را ضروری و در شأن خود نمی دانستند.
خارجی ها اما این طور نبودند، و به دلیل نداشتن تعصب ملی و میهنی، در چهارچوب علم و فاکت های موجود می ماندند و در تحلیل ها و نتیجه گیری ها احساسات شان را دخالت نمی دادند. از همه مهم تر، شیوه ی جمع آوری اطلاعات و روش تحقیق را می دانستند و آن ها را با نهایت دقت و ظرافت به کار می بردند.
آن چه ایرانیان در آن دوران جمع آوری می کردند، مانند نفت خام بود، اما خارجی ها مانند کارخانه پتروشیمی عمل می کردند و مواد خام را از ایران و ایرانی می گرفتند و آن را تبدیل به محصولات قابل استفاده و مفید می کردند. ما در گذشته چنین کارخانه هایی نداشتیم و نهایت کارِمان جمع آوری مواد خام، و بدتر از آن تعریف و تمجید و افتخار به آن بدون کم ترین کاربرد و نتیجه ای بود.
امثال آقای افشار، کارخانه های پتروشیمی ساخت خودمان بودند با مختصاتی که کارخانه های غربی نداشتند. از جمله زبان مادری. از جمله نگاه بی طرف و بی غرض، بدون دخالت دادن اندیشه هایی که همیشه به نفع بیگانه عمل می کرد. از جمله درک ظرافت ها و پیچیدگی هایی که جز با زندگی در میان ایرانیان و شناخت عمیق آن ها به دست نمی آید.
از این جا می رسیم به موضوع سفرهای استاد ایرج افشار به چهارگوشه ایران پهناور. استاد مواد خام ایران شناسی را تنها از میان کتب به دست نمی آوردند. ایشان این مواد را شخصا و مستقیما در محل جمع آوری می کردند و این نیز جزو ویژگی های کار ایشان بود که کم تر ایران شناسی توان انجام آن را داشت. این مواد چه بود: از گل و گیاه گرفته (***) تا خطوط نوشته شده بر دیوار خرابه ها و سر در مساجد و بناها. از سنگ قبر گرفته تا کاشی شکسته ها (****). تمام این ها نه تنها جمع آوری و ثبت می شد، بل که با کار دقیق علمی و روشمند تبدیل به معلومات مفید می گشت و به شکل مقاله و کتاب بیرون می آمد.
استاد با روش صحیح علمی و با کوشش جانانه فردی به چنان درجه ای از علم و اجتهاد و بارآوری فرهنگی رسیدند که فرسنگ ها از همکاران خارجی شان پیش افتادند. به همین خاطر ایشان در میان ایران شناسان و ایران پژوهان جهان جایگاه ویژه ای داشتند و نظر ایشان نظر قطعی در مورد مسائل مورد اختلاف به شمار می آمد. به قول جناب آقای دکتر هاشم رجب زاده “بسیاری از استادان متشخّص و بالنده یا ایران پژوهان جوان و جویای نام هر گاه که به ایران می آمدند، یا او را در گوشه ای از گیتی در کتابخانه یا مرکزی پژوهشی یا در سفری به آنسوی دنیا برای دیدن فرزندانش می یافتند، از دریای دانشش برای راه بردن به گوشه ای از دنیای معرفت ایرانی بهره می جستند…” (بخارا ۸۱، صفحات ۶۰۲ و ۶۰۳).
آری استاد ایرج افشار در میان ایران شناسان جهان چنین جایگاه رفیعی داشتند. بیهوده نیست که جناب استاد شفیعی کدکنی در مورد ایشان می نویسند: “در میانِ پژوهشگران قرن بیستم ایران، میراث کمتر کسی به پهناوری و باروَری و تنوّع و سودمندی میراثِ اوست… او از «محققانی» نبود که «متن» دیگران را بَدل به «حاشیه» کند و حاشیۀ دیگران را بَدَل به متن و با ارجاعاتِ دکوراتیو اینترنتی آن را در چشم مردمان بیاراید. اکنونیان و آیندگان به سطرْ سطرِ نوشته ها و یادداشت های او نیاز دارند و این نیاز، روز به روز، رویْ در افزونی خواهد داشت، چه در جهانِ ایرانی و چه در میانِ اَنیران… در مراکز علمی جهان و در حوزه های ایران شناسی دانشگاه های کرۀ زمین، هیچ کس از معاصران ما، اعتبار و حرمت ایرج افشار را ندارد…” (بخارا ۸۱، صفحات ۱۵۰ و ۱۵۱).
از استاد ایرج افشار می توان بسیار آموخت. ممکن است نتوان او شد، اما می توان در راهی که او هموار کرد، گام برداشت. از آنچه او در طول عمر پر بار خود گرد آورد می توان بهره ها گرفت. به ارزش کار و وجود او در دورانِ فقدان اش می توان پی برد. ایران آن چیزی نیست که ما با احساسات فراوان و ذهن تُهی ستایش می کنیم. ایران آن چیزی نیست که ما موقع تهاجم بد اندیشان بیگانه، در عرصه ی اینترنت و محافل مجازی به دفاع از آن بر می خیزیم. ایران را باید خودمان بشناسیم تا بتوانیم آن را به دیگران بشناسانیم. استاد افشار با روش و منش شان به ما می آموزند که بر خیزیم و وجب به وجب خاک کشورمان را با نگاه کاوشگر زیر پا بگذاریم. بر خیزیم و با مطالعه روشمند در دریای فرهنگ ایران غوطه ور شویم. بر خیزیم و با هموطنان مان ارتباط رو در رو برقرار کنیم. آن ها را دوست بداریم و مطمئن باشیم که آن ها هم ما را دوست خواهند داشت. ایران نه فقط شهر و روستا، نه فقط کوه و دشت، نه فقط خلیج فارس و دریای مازندران، نه فقط تاریخ گذشته، نه فقط مردمان پراکنده در چهارچوب مرزهای جغرافیایی، نه فقط شعرا و نویسندگان و اهل فرهنگ، که همه ی این هاست. ایرج افشار کسی بود که تلاش کرد در حدِّ مقدوراتِ بشری، همه ی این ها را بشناسد و بشناساند. راه ایرانشناسی که امروز چنین هموار به نظر می رسد، همچنان باز است. ایرج افشار به ما می گوید که این راه را بپیماییم. شناختن ایرج افشار، شروعی ست برای طی این راه. او را بشناسیم و راهش را ادامه دهیم.
* استاد شفیعی کدکنی می نویسند: “در غربالی که ذهنِ من از مردانِ بزرگ قرن بیستم ایران، در عرصۀ فرهنگ کرده است ایرج افشار یکی از دانه های دُرشتی است که در کنار علّامۀ قزوینی، سیّد حسنِ تقی زاده، محمدعلی فروغی، علی اصغرِ حکمت، ابراهیم پورداود، علّامه شیخ آقابزرگ تهرانی، بدیعالزمان فروزانفر، سیداحمد کسروی، اقبال آشتیانی، پرویز ناتلخانلری، غلامحسین مصاحب، علیاکبر دهخدا، صادق هدایت، ملکالشعراء بهار و نیمایوشیج قرار می گیرد، بی آنکه وَجهِ مشابهتِ خاصّی با هیچ کدام ایشان داشته باشد و یا تکرار یکی از آنها بشمار آید. او ایرج افشار است و بس، رها از هر عنوان و لقبی…” (بخارا ۸۱، صفحه ی ۱۵۱).
** استاد شفیعی کدکنی می نویسند: “حدود نیم قرن با او زندگی کردم درکوه و دشت، در سفر و حضر، در وطن و سرزمین های بیگانه، و یک جملۀ سیاسی از او نشنیدم. او روزنامه نمی خواند و در منزلش رادیو و تلویزیون نداشت. یک بار که بعضی دوستان به ضرورتی می خواستند، در ساعاتی که مهمان او بودند، برنامه ای را در تلویزیون ببینند، مجبور شدند تلویزیون سرایْدارِ منزل او را بیاورند و برنامۀ مورد نظر خویش را تماشا کنند…” (بخارا ۸۱، صفحات ۱۵۰ و ۱۵۱).
*** خانم سهیلا حقیقت (دولت آبادی) می نویسند: “من که از هر علف و سبزی لذت می بردم چند نوع گیاه را به مدد همسرم می شناختم، اما از اولین روزی که جزء همراهان آقای افشار قرار گرفتم شروع به آموختن کردم، هر درختی را می شناخت و تفاوت اهلی و وحشی می دانست و اینکه، با کدام منطقه سازگار است…” (بخارا ۸۱، صفحه ی ۷۶۰).
**** استاد شفیعی کدکنی می نویسند: “اگر اتومبیلش خراب شده بود و ناگزیر بود که شب را، و یا روز را، در دهکده ای دورافتاده سپری کند، می دانست که درین فرصت اولوّیت با چیست و چه باید کرد کاشیِ شکستۀ مسجدی یا سنگ قبر کهنه ای اگر هست آن را باید ثبت و ضبط کرد…” (بخارا ۸۱، صفحه ی ۱۵۰).
منبع : گویا