شکوه میرزادگی
چه باشکوهی
که موج با تو، در دریا، گم نمی شود
و زمین فقط به هوای تو
بر مدار خورشید می گردد
از بس روشنی
همیشه می بینمت
چه در اعماق شب راه بروم
چه بر کف دریا بنشینم.
وقتی از تو می گویم
آهو می شوم و
جنگل های مِه حتی
از شنیدن گام هایم
می رقصند
و آنگاه که
از تو می نویسم
دست هایم عاشق اند
***
کنار کبوتر نشسته ای و
از سپیدی می گذری.
و سایه ات
در میدان های استقلال
و جاده های آینه می دود
و با آواز ترقه های بی خیال کودکان
پای می کوبد
از بس نامت را تکرار کرده ام
زبانم می سوزد
و نفسم به عطر آتش
آغشته است.
***
نامت را به خانه ام
ببخش!