هادی خرسندی
کاسه خالی اش به کف ته صف
اینچنین ناله کرد مستضعف:
کاش من هم اورانیوم بودم
محترم قدر یک اتم بودم
تا حکومت مرا غنی میکرد
مثل مشکینی و کنی میکرد
کاش عمامه بر سرم بودی
سهمی از نفت کشورم بودی
سهمی اندازه ی کف نانی
کمتر از حد درد درمانی
گفت از دست خویش در خشمم
شست پایم هنوز در چشمم
بیخودی رفتم و زدم فریاد
خط میدان فوزیه – شهیاد
خلق حاضر به صحنه ها بودم
بهترین پابرهنه ها بودم
وعده کفش داد رهبر من
برد اما کلاه از سر من
گفت درمانده بودم و غمناک
معده ام خشک و دیده ام نمناک
تا که یکروز پر شدم ز امید
کلیه ام را مریض کلیه خرید
روی تخت عمل ولو گشتم
پاره از قسمت جلو گشتم
شکمم پاره شد ز تیزی چک
شد دوتا کلیه ام بناگه یک
من ازین داد و این ستد راضی
شده گرم خیالپردازی:
باز کردم دکان نانوائی
بربری های من تماشائی
دو هتل ساختم عجب عالی
همه سرتاسرش اتاقخالی
هیلتن شعبه رباط کریم
یک شرایتن برانچ شابدلظیم
عقده نان و عقده مسکن
هر دو حل شد به لطف کلیه من
من شده با خیال واهی جفت
غافل از مبلغی که چک میگفت
تازه زیر عمل طرف مردش
ورثه کلیه را پس آوردش!
در عمل یک قران نکردم دشت
کلیه از چک سریعتر برگشت!
گفت آن بدبیار مستضعف
که یکی کلیه داشت بی مصرف
کاش من هم اورانیوم بودم
عشق آخوندهای قم بودم
تا غنی میشدم به مخفیگاه
نشدی البرادعی آگاه
گفت در تنگدستی و سختی
ناگه آمد نسیم خوشبختی
یک پسردائی ام ز اهل جنوب
دختری داشت خوشگل و مطلوب
خبر آمد که شیخ آنور آب
شده از بهر دخترک بی تاب
دخترک رفته بود با دلال
من شدم بهر باب او خوشحال
بس که این مرد لوطی و نازست
خوش حساب است و دست و دل بازست
پس نوشتم به او: پسر دائی
نخوری پول را به تنهائی
چونکه دارم ز عهد سربازی
طلب از تو سر پوکر بازی
دخترت گر فروش رفت درست
یک چکی بهر من بده با پست
داد پاسخ که بچه رفت از دست
چیز شیخ عرب بخواهی، هست!
****
نقل از شماره تازه ماهنامه اصغرآقا