پایا راستگونیا
آقای مصباح یزدی مطلبی را در نشریه پاسدار اسلام انتشار داه و از خطری که در حال حاضر نظام اسلامی را تهدید می کند سخن گفته است و در این زمینه به بی اعتمادی عمومی نسبت به به مسأله ولایت فقیه اشاره می کند و در این خصوص خاطرنشان کرد که حتی عالیرتبه ترین مقامات در این نظام نیز در این اوضاع و احوال اعتقادی به این رکن رکین نظام اسلامی ندارند و این امر در حوزه های علمیه هم رسوخ کرده است .
خوب تا این جا تشخیص آقای مصباح کاملاً درست بوده اما نه به تمام . ولی نکته قابل بحث این است که این آقا بار دیگر وقتی معلولی را به این وضوح در جامعه و حتی در میان مقامات این نظام مشاهده می کند ، باز در ردیابی و پیدا کردن علت دچار اشتباه می شود یا خود را به علتی دیگر مشغول می دارد ، چندان که متعرض آنچه هم اکنون هستی وحیات آنها بدان وابسته است نشوند .
آری آقای مصباح ! در این که ولایت فقیه دکانی بود که خمینی از برای منافع قشر روحانیت و معاش کسانی چون شما برپا داشت اکنون کسی را شکی نیست . چرا که حتی در آن هیاهوی انقلاب هم ، روحانیت در باور انقلابی به نحوی هم دنباله رو بود و هم بعداً به دلایل قابل بحثی موج سوار و در آن گیر و دار هم ، کسانی که از منشهای انقلابی و انقلابی گری در اسلام صحبت می کردند ابتدا و به نحو مؤثر روحانیون سنت پرست نبودند . آنهایی بودند که شما به محض سوار شدن بر مقدرات قدرت در اسرع وقت از میدان به در کردید و به تعداد کثیر به جوخه های اعدام سپردید. و اگر اندک افراد و نحله هایی هم با نهایت احتیاط و پرهیز ماندند در آن مملکت اجازۀ عرض اندام نداشتند . و در آخر آنچنان که در مورد کسی چون سحابی دیدیم به مرده و میراثش هم رحم نیاوردید و در مراسم مرگ پدر دخترش را نیز با او به دیار دیگر رهسپار کردید .
اما علت یابی امثال شماست که دراین چند دهه گذشته همواره به وخامت اوضاع افزوده است . شما به عوض اینکه جانب متهم را (و از قضا خودتان را هم ) بگیرید ، در رابطه با این به قول شما ولایت گریزی ، باز تیغ اتهام رابه سوی مردمی گرفته اید که جز قربانیان آمال پوچ و جنایت بار شما ولایت مداران نبوده اند که به بیشمار وسیله و امکان مورد بدترین آزار قرار داده اید و از کشته هاشان پشته ها ساخته اید و از تلاطم خونشان اکنون خشمی آتشفشان گونه برپاست که پوسته های خیال خام شما را گاه به گاه گسسته است . و شما را سزاست در انتظار آن فووران عقوبت گونه ای باشید که این بار بی بدیل در تاریخ شمارا به قبرستان اوهامی که از ان خاسته اید رهسپار گردانند . تا نه ازتاکتان نشانی گذارند ونه از تاک نشانتان .
باز هم چنان وقیحانه و غوطه ور در دریای جهل و جنایت از فرهنگِ اسلامی دم می زنید که مردم فوج فوج از آن گریزانند . آقای مصباح و امثال او باز سر در توهمات پوچ خویش فروبرده غافلند از اینکه در فکر نقش های موهوم ایوانی هستند که اکنون بنیادش بر دریای شک و انکار و بی اعتقادی بازگشت ناپذیر ملت قرار گرفته است . اکنون مسأله مردم دیر زمانی است که از ولایت و امامت و این اطوارها فرارفته و بنیادهای تا به دیروز مستتر در تاریخ همان اسلامی را نشانه رفته است که تا کنون همواره اربدۀ در خطر بودنش را کشیده اید و تراژدی طنزآمیز تاریخ این است که این اسلام ، بی نیاز و مستغنی از همه دشمنانی که مدام مؤمنان هر روز روبه تقلیلتان را از آنها می هراساندید ، با دست مبارک و میمون خود شما به گوشه عزلت تاریخی خویش رهسپار است .
از این خاطر در خور است که به تعبیر امروز رکوردی را به شما اختصاص دهند . چون آنچه همۀ دشمنان مورد هراس شما چه قدیماً و چه جدیداً نتوانسته اند در حق اسلامتان به جا آورند خود اکنون به نحوی کارآمد تر از هر دشمنی به جا آوردید . چنانچه اگر تاریخ فراز و فرود اسلام را در این سرزمین قضاوت سنجش گرانه و علت جویانه ای بود خود شما هم اول متهمان بی اغماضی بودید که اسلامتان رابه احتضار واداشتید . باید ابوسفیان ها و معاویه ها و یزیدها و امروز شیاطین بزگ و کوچک و خلاصه همه جبهه به اعتقاد شما کفار در خصوص طریقت مبارزه با این دین مبینتان از خود شما درس ها بیاموزند .
آقای مصباح باور بفرمایند همه فراموسون ها چه در صدر و چه ذیل مشروطه را آن نیرو قوّتی نبوده و نیست که در سرانگشتان خود شما در بیرون بردن اسلام از دایرۀ مقدرات و محذورات این ملت در این چند دهه از قوه به فعل آمده است . و این که شما را شرمساری تاریخی از هر دو سوی است . هم در برابر ملتی که با انفاس منحوس خویش روزگارشان را در این سال ها تباه ساخته اید و رنج تمام پوچی و وهم دیرینه خود را بر گرده های زخمی شان حمل کردید و در این منظور و تلاش و تسلسل باطل از هیچ بیدادی دریغ نفرمودید . و هم از آن اسلامتان که حجاب تمام کراهت ها و پلیدیهای مکتومی را که به مصلحت تاریخ از نگاه عام محفوظ داشته بود ، مکشوف ساختید و همگان دیدند آنچه شاید به مصلحتش بود ، نمی دیدند . خود کرده را جز خود شما تقصیر و مقصر نیست .
خود شما اذعان فرموده اید که این بی اعتقادی به ولایت حتی در میان مقامات این حاکمیت نیز رسوخ یافته است ، این مقامات که می فرمایید عمدتاً خود از معتقد ترین انسان ها در این عالم به دستگاه و دربار ولی فقیه بوده اند و اهمیت و اولویت شان بعضاً بسا ازخود شما بیشتر بوده است . منتها آنها را بعضاً اگر پرهیز از قساوت و شرمی نبوده است لا اقل کمی تدبیر و مآل اندیشی بوده است که عاقبت خویش را با جریانات و جنبشی که هم اکنون در متن جامعه برقرار است سنجیده و اندک اندک از آن خیلی که ناچار در واپسین خرورش فنا خواهند گشت دوری گزینند.
دیگر این تشت پوسیده از بام افتاد و می توان در بیان عاقبت نافرجام مقصودتان ، از ستدلال خود شما استفاده کرد . شما اشاره نموده اید که تا فرهنگ جامعه اسلامی نشود نباید حتی یک قانون اسلامی به تصویب رساند و به تعبیری باید از همه حکومت و سیاست هایش در این دایرۀ چشم پوشید . خوب تلاش شبانه روزی شما در این سی و چندی سال به عینه بر همگان آشکار ساخت که نه تنها فرهنگ را آهنگ اسلامی شدن نیست بلکه باژگونه حال همه رسوبات پیش از این این اسلام نیز اکنون بر مسیر سیلی از انکار و اکراه قرار گرفته اند و در این تاخت و تازتان در اسلامی کردن فرهنگ ، خر خسته و خدا ناراضی . پس اندکی تدبیر ، مصلحت اندیشی و انصاف ما و شما را بر مبنای ادعایتان به این نتیجه خواهد رساند که چون هرگز این فرهنگ اسلامی دیگر پیاده شدنی نیست به طریق اولی حکومت و تمام دستگاهِ حاکمیتِ شریعت قانون شما نیز باطل بوده و رنج بیهوده بر مردم است و سعی بی فایده برای شما .