بهرام رحمانی
سیامک پورزند، روزنامه¬نگار قدیمی ایران، با بیش از پنج دهه سابقه خدمت در رسانههای همگانی به ویژه مطبوعات، روز جمعه نهم اردیبهشت ماه ۱۳۹۰ خود را از طبقه ششم آپارتمانش در تهران به پایین پرت کرد و به زندگیش پایان داد.
پورزند، سال¬های پایانی عمر خود را زیر فشارهای سنگین امنیتی-¬پلیسی حکومت اسلامی گذراند و در رنج و تنهایی و دوری از خانواده¬اش به سر ¬برد. وی، به هنگام مرگ هشتاد سال داشت و پیش از مرگ موفق به دیدار فرزندان و نزدیکانش در تبعید نشد.در حقیقت کسی پایان زندگی خود را نمی¬داند؛ اما بزرگ¬ترین دغدغه خاطر یک نویسنده و مبارز راه آزادی، زیستن در کشوری¬ست که جنایت¬کاران در آن حاکمیت دارند. از این¬رو، بیش از هر چیز رهایی از بگیر و به بندها و پیکار با بی-عدالتی¬ها مشغله ذهنی او می¬شود. سیامک پورزند، رهائیش را با مرگی خودخواسته فریاد زد و بدین¬سان، اعتراض خود را به فرهنگ و سیاست حاکم بر جامعه نشان داد.
من سیامک پورزند را در سال ۲۰۰۰، هنگامی که نشریه «بامداد» را منتشر می¬کردم در دفتری که در موسسه انتشاراتی «آرش» در استکهلم داشتم ملاقات کردم. در این هنگام، جامعه ما شاعر بزرگ خود، زنده یاد احمد شاملو را از دست داده بود. من هم مشغول سازمان¬دهی انتشار ویژه نامه¬ای به نام «چنین گوید بامداد شاعر» بودم.
سیامک پورزند، به همراه دختر نوجوانش «آزاده»، برای سخن¬رانی به سوئد آمده بود. او انسانی خوشرو، شیک¬پوش، قدبلند و خوش برخورد بود و شمرده و ملایم و محکم سخن می¬گفت. این ملاقات، با وجود این که ما باورهای سیاسی متفاوتی داشتیم بسیار صمیمانه و دوستانه بود. او، چندین خاطره از شاملو برای من تعریف کرد و آلبوم عکس و هم¬چنین فیلمی از احمد شاملو را در اختیار من گذاشت و از این طریق به ویژه نامه شاملو غنای دیگری بخشید. سیامک پورزند، به همراه پسر خاله¬اش «احمد شاملو» در طراحی و عملی ساختن انتشار نشریه «کتاب هفته کیهان» که چندین سال منتشر می¬شد همکاری کرده بود و مدیریت اجرایی و روابط عمومی و هنری آن را بر عهده داشت.
***
یک روز پس از انتشار خبر درگذشت سیامک پورزند، لیلی پورزند، یکی از دختران او، مرگ پدرش را »خودکشی«اعلام کرد. لیلی پورزند، در گفت¬و¬گویی با رسانه¬ها، اعلام کرد: «علت مرگ پدر در حقیقت یک مرگ خواسته یا خودکشی در اعتراض به شرایط زندگی بلاتکلیفی بود که آن را سالیان سال به اجبار تحمل می¬کرد. پدر در حقیقت یکی از مهم¬ترین قربانیان پروژه اطلاعات موازی دوران اصلاحات بود که ربوده شد و یک سال و اندی را در سلول¬های انفرادی و مخفی سیستم اطلاعات موازی به سر برد و در جلوی دوربین¬های تلویزیون مجبور به اعتراف بر علیه خود و دیگران شد و به دنبال آن او را به یازده سال زندان محکوم کردند.
او هم¬چنین یک پرونده باز محاربه هم داشت. بعد در سن هفتاد و چهار سالگی، یک سال و اندی در زندان اوین به سر برد و آخر سر به دلیل بیماری و کهولت توسط نیروهای امنیتی به بیمارستان مدرس منتقل شد و عمل¬های زیادی روی او صورت گرفت. پس از آن ناچار شدند او را به خانه برگردانند؛ اما زندان بزرگ¬تری برایش ایجاد کردند و اجازه خروج از کشور را به او ندادند که بتواند فرزندان و همسر خود را ببیند. اعضای درجه یک خانواده او هم به دلیل فعالیت¬های حقوق بشری، سیاسی و فرهنگی که داشتند نمی¬توانستند به کشور بازگردند.»
لیلی پورزند، در ادامه افزوده است: «پدرعقیده داشت یا باید در ایران بماند و جان بسپارد یا به شکل قانونی از کشور خارج شود. و یا دادگاه¬های حقیقت¬یابی تشکیل شود و بررسی کنند که چرا با زندگی او چنین کردند. سال ۲۰۰۱ بود که بعد از این که مادر از زندان آزاد شدند من به ایران رفتم. پدر خیلی انسان با احساسی بود و در فرودگاه نمی¬توانست رفتن دوباره من را ببیند و حالش بد شد و آخرین حرفی که زد این بود که می¬خواهد سال¬روز بعدی تولدش را با من در کانادا جشن بگیرد. اما دیدار ما در فرودگاه آخرین دیدار بود.»
لی لی پورزند، در ادامه می¬گوید: «من چهار ساعت قبل از مرگ پدر با او از طریق تلفن صحبت کردم… . بعد هم سئوال عجیبی کرد که دوباره کی زنگ می¬زنی؟ احساس کردم که مضطرب است و نیاز به حرف زدن دارد. گفتم سه ساعت دیگر زنگ می¬زنم و تلفن هم بالای سرم است هر زمان که احساس استرس داشتید زنگ بزنید. تا این که سه ساعت دیگر زنگ زدم جواب نداد و بعدا متوجه شدم که در اعتراض به این شرایط دشوار خودکشی کرده است…» «… و پیام آن این بود که اگر ده سال تحمل کردیم لازم نیست این تحمل فقط به صورت منفعل باشد بلکه مرگ هم می¬تواند یک حرکت در مقابل ظلم و بی¬عدالتی باشد و پدر این روش را به عنوان اعتراض انتخاب و خودش را بدین¬گونه آزاد کرد و نشان داد که باید مبارزه کرد و ادامه داد و هیچ¬گاه از پا ننشست. اما نصحیتی که در این حرکت بود خطاب به مسئولین حکومتی است که مرگ هم می¬تواند خبرساز شود و حرکت و فکر ایجاد کند…»
***
زندگی و مبارزات سیامک پورزند
سیامک پورزند، در سال ۱۳۳۱ کار خود را با روزنامه «باختر امروز» به مدیریت حسین فاطمی شروع کرد. کار او در این روزنامه، به عنوان محقق و خبرنگار امور شهری، فرهنگی، هنری و پارلمانی تا روز کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ ادامه داشت و از آن تاریخ به علت دگرگون شدن اوضاع ایران، تا اواسط ۱۳۳۳ فراری و مخفی و بعد بازداشت و اجبارا غیرفعال بود.
اما در نیمه دوم سال ۱۳۳۳، کار روزنامه¬نگاری خود را با بنیان¬گذاری مجله فرهنگی «پیک سینما» ادامه داد و در دوره-های مختلف همکاری و یا سردبیری مجله¬هایی چون خوشه، اطلاعات جوانان، ستاره سینما، مهر ایران، سپید و سیاه، اطلاعات ماهانه، بامشاد، فردوسی، تئاتر و سینما، نگین، امید ایران، رودکی و روشنفکر را برعهده داشت.
افزون بر این او، پانزده سال عضو هیئت مدیره و شورای دبیران روزنامه کیهان بود و علاوه بر روزنامه¬نگاری، در سازمان¬دهی کانون¬ها و نهادهای مدنی نیز فعالیت¬های چشم¬گیری از خود نشان داد. سیامک پورزند، با هم¬فکری چند تن از همکاران خود، سندیکای نویسندگان، خبرنگاران، مترجمان و عکاسان مطبوعات کشور را در سال ۱۳۳۹، سندیکای هنرمندان و متخصصان تاتر و سینما را در سال ۱۳۴۰، و اتحادیه فروشندگان جراید را در همان سال سازمان¬دهی کرد و سپس یکی از منتخبین هیئت مدیره سندیکای نویسندگان کشور شد. وی در مطبوعات جهانی نیز چهره آشنایی بود به طوری که به عضویت هیئت بین¬المللی آکادمی علوم و هنرهای تصویری متحرک «اسکار» درآمد.
پس از انقلاب سال ۱۳۵۷، تهاجم باندهای مسلح و ارتجاعی حکومت اسلامی به تجمعات، راه¬پیمایی¬ها، حمله به کردستان، ترکمن صحرا، اجباری کردن حجاب، حمله به سازمان¬های سیاسی و نهادهای دمکراتیک و غیره، از جمله موسسه کیهان را در اختیار گرفتند. در این هجوم، نویسندگان بسیاری از جمله پورزند، از این موسسه اخراج شدند.
اما او، با تحمل فشارهای زیاد و با به خطر انداختن خود به همکاری با نشریات غیردولتی پرداخت و به عنوان یک روزنامه¬نگار، با نشریه¬هایی چون مجله انجمن مهندسان راه و ساختمان «پیام آبادگران»، مجله «گزارش سینما»، مجله علمی فرهنگی پزشکی «شنا» و مجله اجتماعی فرهنگی و هنری «فضیلت» همکاری کرد. او در انجمن مهندسان راه و ساختمان به عنوان سردبیر و در مجموعه فرهنگی و هنری به عنوان مدیر اجرایی فعالیت داشت.
پورزند در سال ۱۳۷۹، پس از ماجرای کنفرانس برلن، بازداشت و به یازده سال زندان محکوم شد. او، در تاریخ ۱۰ آبان ماه ۱۳۸۰، توسط نیروهای امنیتی به هنگام ترک منزل خواهرش ربوده و به مدت چهار ماه، در محلی مخفی نگاه داشته شد و در مدت بازداشت، از حق دیدار با وکیل و حتی درمان پزشکی محروم بود. او ماههای درازی در سلول انفرادی به سر برد و شکنجه و فشارهای جسمی و روحی شدیدی را نیز تحمل کرد. او را زیر فشار و شکنجه و تهدید وادار کردند تا در مصاحبه تلویزیونی و جلسات دادگاه همه اتهامات علیه خود را که شکنجه¬گران و بازجویان دیکته کرده بودند بپذیرد.
١٣ اردیبهشت ١٣٨١، یک دادگاه »ویژه«، سیامک پورزند را به اتهام »اقدام بر علیه امنیت کشور و ارتباط با سلطنت-طلبان و ضدانقلاب در خارج از کشور» به یازده سال زندان محکوم کرد. این حکم از سوی دادگاه تجدیدنظر در تاریخ ١۶ تیر ماه همان سال تایید شد. مهرانگیز کار، در همان زمان با انتشار نامهای سرگشاده اعلام کرد که همسرش در سلولهای انفرادی زندان اوین نگاهداری میشود و نسبت به وضعیت او هشدار داد.
پزشکان بیمارستان امام خمینی تهران نیز تایید کردند که وی «از تغییرات شدید و پیشرفته در دیسک¬های ستون فقرات به ویژه در ناحیه گردن که به طور دایم باعث ایجاد درد در گردن و کمر می¬شود رنج میبرد. با این حال پس از مدتی «مرخصی» دوباره به زندان بازگردانده شد.
در فروردین ۱٣٨٣، سیامک پورزند، در زندان دچار حمله قلبی شد و به مدت ٣۶ ساعت در حالت اغما به سر برد، دوشنبه ٣١ فروردین و در پی حمله قلبی دیگری با پاهای زنجیر¬شده به تخت، در بیمارستان مدرس بستری شد. او در اسفند ماه ١٣٨٢، در یکی از تماسهای تلفنی با دخترش به وی گفته بود که «مرا به حساب مردن بگذارید.»
سرانجام پس از گذراندن بخشی از دوران زندان، به دلیل کهولت و بیماری آزاد شد و در خانه¬اش تحت نظر ماموران امنیتی قرار گرفت و سالهای آخر زندگی خود را زیر فشارها و تهدیدهای امنیتی¬-¬پلیسی و بیمارستان گذراند.
سیامک پورزند، تا پایان زندگی ممنوع¬الخروج بود و در این دوران، به خاطر دوری از خانواده، که به خارج کشور مهاجرت کرده بودند، دچار افسردگی شد و این فشارهای روحی چنان این روزنامه¬نگار توانا را به ستوه آورد که در روز جمعه نهم اردیبهشت ۱۳۹۰ خود را کشت.
***
یاد این روزنامه¬نگار با سابقه و ارزشمند تاریخ مطبوعات ایران که در این راه، آگاهانه هزینه¬های گرانی را به جان خرید گرامی باد. جامعه فرهنگی ایران با بازماندگان او هم¬درداند. بی¬شک سران و ارگان¬های سرکوب حکومت اسلامی ایران مسئول مرگ و اقدام تاسفبار سیامک پورزند شمرده می¬شوند. او گروگان حکومت اسلامی بود و قاتلینش، جز سران و مقامات حکومت اسلامی کس دیگری نیست. چرا که، حکومت اسلامی ایران، دشمن درجه یک آزادی اندیشه و بیان و تشکل مردمی¬ست و از بیرحمترین و جانی ترین حکومت¬های جهان نسبت به آزادی¬های سیاسی و اجتماعی به شمار می¬آید. این حکومت، افزون بر قتل¬عام ده¬ها هزار زندانی سیاسی، کشتن شاعران و نویسندگانی مانند سعید سلطان-پور شاعر و نویسنده انقلابی و عضو کانون نویسندگان ایران و ترور مختاری و پوینده از اعضای جمع مشورتی کانون نویسندگان ایران و بسیاری دیگر را در کارنامه سیاه خود دارد.
مسلما سیامک پورزند، عاشق زندگی بود؛ اما تحمل زیستن زیر سلطه حکومت تبه¬کار و پلیدی را نداشت و در نهایت در اعتراض به آن¬چه که در کشورش می¬گذشت و آن¬چه که با او کردند به زندگی خود خاتمه داد.
یادگار من از سیامک پورزند، عکس¬هایی از پسر خانه¬اش «احمد شاملو»¬¬، در ویژه¬نامه «چنین گوید بامداد شاعر» است. در این کتاب، حدود ۵۰ تن از شخصیت¬های ادبی و فرهنگی ایران، چه در داخل و چه در خارج کشور، قلم زده¬اند و «انتشارات آرش» آن را در سال ۲۰۰۰، در ۲۷۰ صفحه منتشر کرده است.
یادش گرامی باد!
* منبع: بانک شماره ۱۷، نشریه کانون نویسندگان ایران در تبعید، به سردبیری بهرام رحمانی که آخر هر ماه منتشر می گردد.
bahram.rehmani@gmail.com