شکوه میرزادگی
دیروز وقتی عکس های خانم نسرین ستوده، یکی از درخشان ترین زنان عدالت خواه سرزمین مان، را دیدم که با دستبند اما چهره ای خندان، در میان زندانبان های بی خِردش ایستاده بود، به یاد سروهای «همیشه سبز»ی افتادم که رو در روی زمستان ایستاده اند و انجماد و ایستایی اش را به چالش می کشند.
سالیان سال، از زندگی ام، هر سال، اول پاییزی که برخی آن را «بهارعاشقان» می نامند و من هیچوقت دوستش نداشته ام، کلی غصه ی درخت ها و گل هایی را داشته ام که می پژمردند؛ گیاهانی که در طول زندگی ام دوست من بوده اند، در حیاط ها، پشت پنجره ها، بر لبه ی نرده ها تماشایشان کرده ام، تمام بهار و تابستان از خندیدن شان لذت برده ام و در دست های گیاهی شان عطر و رنگ و شادمانی طبیعت را یافته ام. سالیان سال همراه با آن ها از پاییز غم زده عبور می کردم و از دوران سیاه و سرد زمستان می گذشتم تا دوباره به بهاری شادمان که عاشقانه دوستش می دارم برسیم.
اما سال ها نیز هست که با شناخت و پیدا کردن گیاهانی که با همه ی ظرافت و شکنندگی شان از سر هر پاییز و زمستانی می گذرند و همیشه در بهارند، دیگر نه درد پاییز را دارم و نه هراسی از زمستان. همیشه در حیاط و بالکن و اتاق و هر کجایی که دستم برسد از این نوع گیاهان و گل ها نیز می کارم که هیچ پاییز و زمستانی نمی تواند پژمرده شان کند، یا زندگی را از آن ها بگیرد؛ همان ها که فرنگی ها بهشان می گویند «همیشه سبز»؛ همان ها که از خورشید تغذیه می کنند؛ همان هایی که در فرهنگ ایرانی ما مظهر زندگی بوده اند؛ همان ها که مردمان ایران در طول تاریخ دوست شان داشته اند و هنوز هم دوستشان دارند، با این که هزار و چهارصد سال است که نتوانسته اند آن ها را با خیال راحت در شب های یلدا آذین ببندند و کنارش به جشن و پایکوبی بپردازند؛ همان ها که هنوز مردمان ساده باور دارند که: «این ها را حضرت زرتشت کاشته است»، و به جای رفتن به امامزاده ها کنار آن ها می روند و خواست هاشان را از آن ها طلب می کنند، و همان ها که حکومت اسلامی سبزی و طراوت همیشگی شان را برنمی تابد و به قطع آن ها می پردازد، و همان ها که حتی وقتی که فرو می اندازندشان، از جایی دیگر سر می کشند و سر تمامی ندارند.
راستش شاید تماشای شگفت زده ی زندگی گیاهان همیشه سبز مرا متوجه کرده که در میان انسان ها نیز «همیشه سبز»هایی وجود داشته و دارند؛ انسان هایی که در طول تاریخ بشری پا بر سر همه ی پاییزها و زمستان ها، همه ی تاریکی ها و یخبندان ها، و همه ی نبودها و نابودی ها گذاشته و استوار و مقاوم و خندان در بهاری همیشگی سفر می کنند؛ بهاری که اساس اش در تغییر و دگرگونی است و، در واقع، «همیشه سبز»ی شان، که ریشه در تضاد با وضع موجود دارد، یادآور مفهوم واقعی دیالکتیک است. همانگونه که گیاهان «همیشه سبز»، با تناقض حضور خویش به تکامل طبیعت کمک می کنند، انسان های «همیشه سبز» نیز نقشی اساسی در ماندگاری و تکامل بشری داشته و دارند.
روشن است که در قافله ی اهل تغییر و از ایستایی به در آمدن، وضع انسان به مراتب سخت تر از گیاه است، چرا که گیاهان تابع قوانین طبیعت هستند؛ قوانینی که در ذات شان تبعیض نیست و نمی توانند جلوی هیچ تغییر و دگرگونی را بگیرند. در حالی که انسان درگیر و آلوده ی آیین ها و قوانینی است که معمولا آبشخورشان در تبعیض و بی عدالتی است، به خصوص آیین ها و قوانینی که ریشه در مذاهب داشته باشند؛ چیزی که اکنون در سرزمین ما تیغ برداشته و به جان هر آن چه هایی افتاده است که بوی تازگی، تحول و تغییر می دهد.
اکنون علاوه بر میلیون ها میلیون انسانی که زیر سلطه ی قوانین تبیعض آلود و کشنده ی حکومت اسلامی روز به روز پژمرده تر و رنجورتر می شوند، زندان های ما نیز پر است از سروهای سرفراز و سربلندی که رو در روی این قوانین مردم کُش ِ آزادی ستیز ایستاده اند و با زنده بودن و «همیشه سبز» بودن خود مدام به آن ها اخطار می کنند.
یکی از این در بندان نسرین ستوده است. زنی که با سلاح حقوق بشر، و عشق به انسان، سرو سان و خندان، آن گونه که در ذات فرهنگ ایرانی ماست، مقابل اهل زمستان سینه سپر کرده است.
نسرین دیروز، در اولین جلسه ی رسیدگی به پرونده ی باطل شدن پروانه ی وکالتش، تصویر روشنی از جنگ بین نور و تاریکی بود، بین انجماد و گرما، بین اندوه و شادمانی، و بین پژمردگی و سبزی. به ویژه بدان هنگام که نگهبانان بیچاره ی بی خِرد دست هایش را گرفته بودند تا برای سلام گفتن به زنان همراهش، و برای در آغوش کشیدن همسر محبوبش، آقای رضا خندان، بلند نشوند. حرکت زندانبان ها به راستی چون تیغ های زمستانی بودند که بر تن درختان «همیشه سبز» می کوبند تا از سر بر شانه ی خورشید گذاشتن شان جلوگیری کنند. و دیدیم که نسرین، درخت همیشه سبز ما، با همه ی ظرافتش، تیغ ها را فرو ریخت و سربرآورد.
تردیدی نیست که قدرت نسرین و نسرین ها در زمانه ی ما، و در شرایط کنونی سرزمین مان، از آنجا و تا آنجایی است که خواستار رفع همه ی اشکال تبعیض ـ از سیاسی گرفته تا اقتصادی و فرهنگی ـ از زندگی مردمان سرزمین مان باشند. چرا که پاشنه ی آشیل حکومتی که ریشه بر تبعیض دارد، چیزی جز عدالت نیست. و نسرین این را به خوبی می داند که در جلسه اولین رسیدگی به پرونده ی باطل شدن پروانه ی وکالتش می گوید: «من بیپروانهی وکالت یا با پروانه، به این احکام معترضم. اعتراض به احکام ناعادلانه نیاز به پروانهی وکالت ندارد. به آنها بگو پروانهام را از من بگیرید، عدالت را نه!»
۲۹ می ۲۰۱۱
shokoohmirzadegi@gmail.com