حسین بشیریه
من و ملازمت آستان پیرمغان که جامی به کف کافر و مسلمان داد…
مقدمه:استدلال کلی این مقاله آن است که هویتهای خالص مفاهیمی موهومند که اغلب به واسطهی ایدئولوژیهای کلیپراز عصر مدرن عنوان شده اند؛ به سخن دیگر، ایدئولوژیهای مورد نظر در پی خالصسازی هویت قومی، ملی، مذهبی، و غیره برآمده اند اما از چشماندازی غیر ایدئولوژیک و یا از چشمانداز دیالکتیک تاریخی، هویتها همواره، ناخالص، مرکب، آمیخته، ناتمام، سیال و، گذرا و در حال بازسازی هستند و به وسیله آنچه در قالب''غیر‘‘ تصور میشود، تعیّن و تشخص مییابند.
انواع ناسیونالیسمها در عصر مدرن در پی برجستهسازی بخشی از هویت چند بخشی و چند پارهی مردم برآمده اند و خصلت موزائیک گونه پروژههای ایدئولوژیک بوده است: در مقابل انکار چنین پروژههایی به مبنای بازشناسی ناخالصی و ترکیب و چند وجهی بودن کنترل ناپذیر هویتها خواهد بود. از چشمانداز دیالکتیک تاریخی، ملیتها و اقوام به عنوان پدیدههایی اجتماعی، همچون پدیدههای دیگر مقولاتی انضمامی، چند بعدی و مرکباند.
حسین بشیریه اصل همبتسگی حاکم بر روابط فرهنگها، تمدنها و مذاهب اصل ترکیب دیالکتیکی است، از این رو تصور هرگونه هویتی به عنوان مقولهای یکدست، خود مختار، ناب و خالص تصوری غیر تاریخی است؛ به عبارت دیگر چنین تصوری تنها ایدئولوژیک است که در مقام بازسازی و تحدید هویتها بر میآید. داعیهء خلوص فرهنگی، زبانی، ملی، مذهبی و قومی، محصول آگاهی کاذب است که به واسطهی ایدئولوژیهای کلیپرداز جدید مطرح شده است. از این چشمانداز، هویت تمدنی یا فرهنگی یا نژادی یا قومی ناب و خالص واقعیت تاریخی ندارد بلکه بر ساختهای ایدئولوژیک است. به همان اندازه که داعیهی خلوص نژاد واهی است، داعیهء یکپارچگی و انسجام فرهنگ، دین و قومیت و تمدن نیز موهوم است. قرن بیستم شاهد پیدایش انواع ایدئولوژیهای هویت ساز بود. سوسیالیسم کوشید با ایجاد چارچوبهای تازه ای برای خود فهمی و هویت بخشی، به کردارها و زندگی سیاسی و اجتماعی مردمان تحت سیطرهی خود معنا و شکل ببخشد. همچنین فاشیسم در پی ایجاد هویتها، خود فهمیها و کردارهای اجتماعی خاص خود بود.
بنیادگراییهای مذهبی نیز کوشیده اند، انسانهای مکتبی خاص خود را بسازند؛ همچنان که ایدئولوژیهای ناسونالیستی در همه جا در پی حذف''حواشی‘‘، تقویت ''مرکز‘‘برآمده اند.
همهی ایدئولوژیها چون غیریت پردازند، هویت ساز نیز هستند. در سایه همین ایدئولوژیها بوده است که خود فهمیها و هویتهای قومی، ملی، مذهبی و زبانی شدت یافته است. ایجاد هر هویتی در عین حال به معنی ایجاد مرز و حصاری است. در نهایت هویت همچون خانهی دربستهای تصور میشود که اغیار را در آن راهی نیست. از لحاظ زمینهی تاریخی، تجدد چون به یک معنا همگان را ''بیخانمان‘‘ میسازد، همگان را دچار نوعی دلتنگی برای گذشته میکند که تنها در یک بعد یا بخش ایدئولوژیک خاص تبلور میبیابد و یا ''ایدهآلیزه‘‘ میشود و به این معنا خودیابی و بازگشت به خوشتن به معنی بازگشت به گذشتهای مشخص نیست بلکه معنای آن تاسیس خود و خویشتنی''جدید‘‘ است که البته نیازمند آن است تا غیر و دشمنی از آن خود بیابد و بسازد و در مقابله با آن غیر به خود هویت ببخشد. در عصر جهانی شدن، تمدن مدرن غرب ''غیر‘‘ و دشمن مشترک بسیار از ایدئولوژیهای هویتپرداز بوده است. در حالی که از چشمانداز دیالکتیک تاریخی هویتها هیچگاه قطعی و نهایی نمیشوند و همواره در حال دگرگونی هستند و موزائیکوار در هم میآمیزند و ترکیبات پیچیدهای ایجاد میکنند؛ ایدئولوژیها در پی انسان ناب، انسان جدید شورایی، انسان صهیونیستی ناب، ایرانی ناب، مسلمان ناب و جز آن هستند. به سخن دیگر هویتسازیها و غیر سازیها محصول ساختارهای قدرت گفتمانیاند که هر زمان ضلعی از منشور پیچیدهی هویت را به زیان اضلاع دیگر برجسته میسازند. قرن بیستم به عنوان قرن ایدئولوژی عصر هویتسازیهای پررنگ و دشمنتراشیهای بزرگ بود. ایدئولوژیها عصر هویتسازیهای مذاهب دوران گذشته با تصویر شبکه پیچیدهای از خطوط هویتبخش و غیرساز، به قالببندی انسانها پرداختهاند. تفاوتهای طبیعی جغرافیایی، مذهبی، فرهنگی، عقیدتی، ملی و… وقتی ایدئولوژیک میشوند که از آنها دوست و دشمن ساخته شود. هویتهای اجتماعی اموری ذاتی نیستند بلکه در فرایند جامعه ساخته میشوند. هیچ انسانی ذاتا مسیحی یا مسلمان، مدرن یا سنتی و یا ایرانی یا رومی نیست. بعلاوه هویتها وقتی هم ساخته شوند، بر خلاف انتظار ساختار قدرت گفتمانی، یکپارچه، بیتناقض و یکدست نیستند؛ و وجوه دیگر در کنار وجه بزرگ شده تداوم مییابند. به طور خلاصه هویتها فرآوردهی دستگاههای گفتمانی هویت بشخند. میان ایدئولوژی و هویتسازی پیوندی تعیینکننده نهفته است. ایدئولوژیهای مختلف به عنوان دستگاههای گفتمانی، از مدرنیسم گرفته تا سنتگرایی، ناسیونالیسم، سوسیالیسم، بنیادگرایی و غیره بر خلاف منطق دیالکتیک تاریخی در پی تأسیس هویتی خالی از تعارض یکپارچه و ناب و خالص بودهاند.
شرایطی که به تولید ایدئولوژی میانجامد، در تولید هویت و غیریت نقش اساسی دارد. شیفتگی اخیری که نسبت به ضرورت تعیین هویت پیدا شده است، خود حاکی از احساس خطری است که هویتهای شکل گرفته پیشین را تهدید میکند. به طور کلی در شرایط احساس خطر، اضطرار و هجران فرایند هویتسازی تشدید میشود. در مقابل گفتمان یکسانساز انسانیت یا اومانیسم، گفتمانهای هویتبخش گوناگون قد علم میکنند. رویهم رفته احساس خطر و دلتنگی، ترس از جهانی شدن تمدن غرب و شرایط جامعه تودهای و احساس''بی سرزمینی‘‘ در ظهور ایدئولوژیها و گفتمانهای هویتساز نقش تعیینکنندهای داشتهاند.
اینک در پرتو مفاهیم و مطالب نظری بالا به تحلیل رابطه ایدئولوژی و هویت در ایران قرن بیستم و چگونگی تشکیل و تقویت اجزایی از هویت چند وجهی مردم ایران به وسیلهی ساختارهای گفتمانی و ایدئولوژیک میپردازیم. در اینجا نخست نشان میدهیم که مردم ایران قبل از ظهر گفتمان تجدد و ایدئولوژیهای مدرن و دستگاههای دولتی هویت بخش، هویتی چند پارچه، چند پاره و چندگانه داشتند. سپس توضیح خواهیم داد که چگونه نخست ایدئولوژی یا گفتمان مدرنیسم پهلوی و سپس ایدئولوژی سنتگرای تجدد ستیز جمهوری اسلامی هر یک کوشیدند بر حسب مفروضات خود به بازسازی، یکسانسازی و یکدستسازی هویت مردم ایران بپردازند. در بخش پایانی هم نشان میدهیم که چگونه با افول ایدئولوژی سنتگرایی و ناکامی نسبی آن در تشکیل هویتی ایدئولوژیک، انواع هویتها در حال حاضر در فرایند احیا و گسترش هستند.
چنانه اشاره کردیم، هویتهای کلی در پرتو گفتمانهای سیاسی مسلط تعیّن مییابند. هر گفتمانی، هویت و خودفهمیهای فردی و جمعی را به شیوهی ویژهای تعریف میکند. از این رو فهم هویتهای عام و تحول در آنها نیازمند تحلیل گفتمانهای مسلط است. در ایران قرن بیستم دو گفتمان مسلط سیاسی هر یک در دوران خود در پی یکسانسازی هویت عمومی بودهاند. مدرنیسم دوران مشروطیت و عصر پهلوی در پی تشدید هویت تک شالودهای ایرانی مدرن برآمد. برعکس پس از انقلاب اسلامی، ایدئولوژی سنتگرایی اسلامی مسلط از طریق دستگاههای سلطه ایدئولوژیک خود در پی بازسازی هویتی اسلامی-ایدئولوژیک بوده است. هر دو گفتمان مورد نظر به دلایلی که مجال طرح آنها در اینجا نیست در متن دغدغههای عصر تجدد و یا در واکنش به آنها پدید آمدهاند و به عنوان ایدئولوژیهای سراسری خواستار تأسیس هویتی سراسری و عمومی در سطح جامعه بودهاند. برعکس در دوران قاجار که به طور کلی میتوان از آن به عنوان عصر ماقبل مدرن سخن گفت، نوع گفتمان مسلط یعنی گفتمان پاتریمونیالیسم سنتی خواستار ایجاد هویتی سراسری نبود بلکه خود وجود هویتهای پراکنده و متنوع قومی، قبیلهای، فرهنگی، مذهبی، محلی و غیره در استقرار گفتمان پاتریمونیالیسم سنتی نقش اساسی داشت.
پاتریمونیالیسم سنتی و هویتهای پراکنده
چنانکه اشاره شد پاتریمونیالیسم سنتی گفتمان سیاسی مسلط در ایران پیش از ظهور فشارها و فرایندهای برخاسته از تجدد غربی بود که در نهایت در قالب جنبش اصلاحات دوران قاجار و نهضت مشروطیت تجلی نمودند. گفتمان پاتریمونیالیسم قاجار گفتمان سلطنتی-مذهبی خاصی بود که با توجه به اجزاء تشکیل دهندهی طبقه حاکمه در آن عصر یعنی ایل قاجار، دربار سلطنتی، اشراف درباری و روحانیت صاحب قدرت تکوین یافته بود. از چشمانداز مقولهی هویت، مفهوم''رعیت‘‘مهمترین مقوله یا شالوده هویّت به شمار میرفت. با این حال، مفهوم رعیت بیشتر جنبه غیر ایجابی داشت زیرا در درون آن انواع هویتهای پراکنده، موجود و متصور بود و در عین حال هیچ یک از اهمیت ایدئولوژیکی برخوردار نبود. دلیل اصلی این وضع را باید در این نکته دید که گفتمان پاتریمونیالیسم سنتی در اساس به صرف اقتدار مطلق و اطاعت مطلقه به شیوهای پدرسالارانه و یا شبه تئوکراتیک تأکید میگذاشت. از این رو رعیت، چیز یا کس دیگری جز مطیع مطلق نبود و از حیث سیاسی هویت یا هویتهای''دیگرش‘‘اهمیتی نداشت. از آنجایی که فرهنگ پاتریمونیالیسم توانایی اتباع برای زندگی مدنی و جمعی را به حداقل کاهش میداد، نیازی نیز به هویتهای جمعی و عام وجود نداشت. بعدها در اندیشه نخستین روشنفکران ایرانی در اواخر قرن ۱۹ بود که در مقابل مفهوم رعیت از مفهوم ملت ایران به عنوانهویتی جدید سخن به میان آمد.
چنانکه اشاره شد، میان پاتریمونیالیسم سنتی و پراکندگی در هویتها پیوند نزدیکی برقرار بود. در غیاب ایدئولوژی به معنای مدرن تعدد و پراکندگی در هویت از حیث قومی-فرهنگی، مذهبی، زبانی و غیره تداوم داشت. طبعا تنوع جغرافیایی و قومی در پراکندگی و تنوع هویتها مؤثر بود. شرایط جغرافیایی سرزمین ایران از دیرباز موجب پیدایش جماعات نسبتا دورافتاده و پراکنده و در خود فروبستهای شده بود. در عین حال تاریخ ایران شاهد حملات اقوام و قبائل مختلف و ترکیب آنها با اقوام ایرانی بوده است. همچنین در قرن نوزدهم حدود نیمی از جمعیت ایران را ایلات و عشایر تشکیل میدادند. ترکیب پیچیده قومی جمعیت ایران حاصل حضور گروههای قومی عمدهای به ویژه فارسها، ترکها، کردها، گلیکها، اعراب، ارمنیها، یهودیها، ترکمانها و بلوچها بود. بعلاوه بخش عمدهای از زندگی اجتماعی در قالب سازمانهای خویشاوندی ایلی و عشیردهای ادامه داشت. سازمان اجتماعی ایل و عشیره موجب تدارم احساس هویت ایلی و تلعق به عشیره میشد و این خود از پیدایش هویت گسترده در سطح ''ملی‘‘ جلوگیری میکرد. یکی از شیوههای رایج ساختار قدرت پاتریمونیال در ایران نقل و انتقال ایلات و عشایر و جا به جایی مستمر آنها و در نتیجه ایجاد پراکندگی بیشتر و بیشتر و شعبههای فزایندهای از ایلات و عشایر بود. تنوع مذهبی جمعیت ایران نیز همواره چشمگیر بوده است. گرچه سیاستهای صفویان موجب گسترش جمعیت شیعه مذهب و نقصان اهل سنت و جماعت شد، با این حال ترکیب و تنوع مذهبی(شیعه، سنی، مسیحی، یهودی، زرتشتی و غیره) تا حدی در پراکندهسازی هویت همچنان مؤثر بود. همچنین با توجه به ترکیب و تنوع پیچیده ساختار قومی، تنوع زبانی و فرهنگی چشمگیری وجود داشت که باز هم بر پراکندگی هویت اجتماعی میافزود. تکلم به زبانهای فارسی، ترکی، کردی، ترکمنی، عربی، عبری و ارمنی و نیز وجود لهجههای مختلف در برخی زبانها خود نمود دیگری از پراکندگی در هویت بود. به طور کلی هویتهای پارهپاره اجتماعی و قومی و دینی و زبانی هم به تداوم ساختار قدرت پاتریمونیالی کمک میکرد و هم به واسطه آن ساختار تداوم مییافت. بعلاوه قطعات تشکیل دهندهی جامعه ایرانی همواره در حال ستیز و کشمکش بودند. به ویژه ایلات و عشایر همواره در حال نزاع و رقابت و درگیری به سر میبردند. حتی فرقههای مذهبی و صوفیانه در محلات مختلف شهرها با یکدیگر در کشاکش بودند. اختلاف و نزاع شیعه و سنی به عنوان دو گروه مذهبی بزرگ یکی از ابعاد اصلی کمکشهای جتماعی را تشکیل میداد. هر چند هر دو گروه نیز در درون خود به واسطهی عوامل مختلف، دچار پراکندگی و تنوع بودند. بدین سان پراکندگی در هویت و در خود فروبستگی جماعات و فقدان علقههای همبستگی در فراسوی هویتهای محدود و کوچک، ویژگی اصلی جامعه ایران در دوران سلطه پاتریمونیالی بود. در یک کلام، هویتهای خرد و ریز و قطعهقطعه و پراکنده ویژگی برجستهی جامعه ایران بود و در غیاب پاتریمونیالی کمک میکرد. تنها در عصر مشروطیت و دوران پهلوی بود که گفتمان لازم برای شکلگیری هویت سراسری در چارچوب مفهوم ملت ایرانی فراهم آمد.
مدرنیسم پهلوی و هویت ملّی ایرانی
محمد رضا شاه رضا شاهگفتمان مدرنیسم پهلوی با تأکید بر مضامینی چون توسعه و نوسازی به شیوهء اروپایی،ناسیونالیسم ایرانی،مدرنیسم فرهنگی، عقلانیت مدرن،سکولاریسم و جز آن،در پی تأسیس هویت سراسری ''ملت ایران‘‘و تضعیف هویتهای پراکنده و پارهپارهء دوران پیش بود.چنین هویتی طبعا میبایست در درون چارچوب''دولت ملی مدرن‘‘شکل بگیرد. ناسیونالیسم ایرانی به عنوان هویتی فراگیر میبایست بر فراز همه هویتهای مادون ملی گسترش یابد. به طور طبیعی پیشینهی گفتمان مدرنیسم به این معنا به اندیشههای نخستین نسل روشنفکران ایرانی در اواخر سده نوزدهم باز میگردد که ستایشگر تجربه دولت ملی در اروپا بودند. هم آنان بودند که مفهوم ملت را در معنای مدرن اروپایی آن به تدریج جانشین مفهوم سنتی«رعایا» ساختند. از جمله پیشگامان در این حوزه باید از آخوند زاده، طالبوف و به ویژه آقا خان کرمانی نام برد. در این گفتمان، زبان فارسی به عنوان رشتهی پیوند ملت ایرانی در طی تاریخ اهمیت خاصی پیدا میکند. در همین رابطه، در واقع تاریخ پیش از اسلامی ایران نیز از چشمانداز گسترش هویت ایرانی در مقابل دیگر هویتها در مرکز توجه روشنفکران قرار گرفت و در عوض تجربهی تاریخی ایران در دوران پس از اسلام تحقیر شد.
روشنفکران نسل اول به درجات مختلف بر ضرورت زدودن هویت ایرانی از زنگارهایی که در طی تاریخ آن را فرا گرفته است، تأکید داشتند. زبان فارسی، نژاد آریایی و مذهب زرتشت در نزد برخی روشنفکران تندروتر سه پایهی اصلی هویت از دست رفته ملت ایران به شما میآمدند. سرزمین ایران نیز چارچوب جغرافیایی طبیعی هویت ملی ایرانیان را تشکیل میداد. در گفتمان هویت ملی، هر ایرانی در هر گوشهی دورافتادهی دیگری احساس همبستگی و هویت کند و در عین حال با همسایگان نزدیک خود در فراسوی مرزهای ملی احساس بیگانگی داشته باشد .در این میان باید همهی تعلقات هویتبخش دیگر رنگ ببازند و یا بیمعنا شوند. در نتیجه اقوام مختلف ساکن در سرزمین ایران همگی «ایرانی» به شمار میآیند و هویتهای دیگرشان از حیث تعلق ملی بیاعتبار میشود.
مدرنیسم پهلوی در پرتو چنین گفتمان روشنفکرانهای تکوین یافت که پیش و پس از انقلاب مشروطه در فضای ایران طنینانداز شده بود. یکی از عناصر هستهای گفتمان روشنفکری و مدرنیسم پهلوی، ناسیونالیسم ایرانی یعنی کوشش برای برقراری هویت ملی ایرانی در سراسر جامعه پرتکثر ایران بود.
در واقع از چشماندازی وسیعتر ناسیونالیسم ایرانی خود جزئی از طرح کلیتر تجدد و ترقی ایران به شمار میرفت که از جانب اکثریت روشنفکران ایرانی در طی سالهای جنگ جهانی نخست پگیری میشد. هدف بسیاری از این روشنفکران، احیای فرهنگ و زبان و هویت ایرانی به مفهوم خاص آن بود. از این رو میراث فرهنگی ایران باستان و ادبیات فارسی ستایش میشد و همچنین بر ریشهی آریایی نژاد ایرانی تأکید میورزیدند و در مقابل، بخش اسلامی تاریخ و تجربهی تاریخی ایران تحقیر میشد. به سخن دیگر، ملیت و هویت ملی در مقابل اسلام و هویت اسلامی، کانون گفتمان مدرنیسم روشنفکران عصر پهلوی را تشکیل میداد.۷ از این رو بر ضرورت گسترش زبان فارسی در سراسر کشور و در بین همهی اقوام ساکن در ایران انگشت گذاشته میشد. یکی از متون رسمی اولیه در این زمینه نطق محمد علی فروغی در مراسم تاجگذاری رضاشاه بود که آشکارا بر تداوم هویت و ملیت ایرانی در طی تاریخ طولانی این کشور تأکید ورزید. در همین جهت کلی اقدامات و سیاستهای لازم برای تحکیم هویت ملی ایران (از جمله تغییر تقویم و ترویج واژگان فارسی، سرمایهگذاری در پژوهش در تاریخ و ادبیات و غیره) صورت گرفت. آنچه از لحاظ تاریخی و فرهنگی غیر ایرانی به شمار میآمد، به طور رسمی نفی شد و قدرت دولتی برای پیشبرد گفتمان ناسیونالیستی جدید از هر سو به کار افتاد. به سخن دیگر، این گفتمان مبنای اصلی ایدئولوژی سیاسی دولت پهلوی را تشکلی میداد؛ میبایست به یاری قدرت ایدئولوژی دولتی، هویت یکپارچهای به نام ملیت ایرانی از درون خردهریزهای هویتی موجود و بر فراز آنها تشکیل شود. به سخن دیگر میان آنچه در آئینه ایدئولوژی رسمی به عنوان ایدهآل ظاهر میشد با آنچه در صحنه موجود جامعه مشهور بود، در واقع تفاوت آشکاری وجود داشت. در این ایدهآل، همه تفاوتهای هویتبخش پیشین میبایست در درون هویتی یگانه و یکپارچه ادغام شوند. به طور خلاصه کوشش در راه تشکیل ملت و ملیت و هویت ملی در ایران عصر پهلوی بر اساس گسترش زبان فارسی و احیای تارخی و هویت تاریخی ایران و تجدید فرهنگ کهن، ساختار هویتی تازهای در جامعه ایران فارهم میآورد که بدین شیوه، پیشینهای در گذشته نداشت و عناصر و اجزای ناهمخوان و ناجور با چنین ساختاری را بیرون میافکند و ناچیز میشمرد. به طور طبیعی هویت اسلامی یکی از همین عناصر و اجزا به به شمار میآمد.تکیهگاه تاریخی هویت ایرانی جدید نیز در کلیت''تمدن ایرانی‘‘جستجو میشد.
گتفمان سنتگرایی ایدئولوژیک و هویت اسلامی
سنتگرایی ایدئولوژیک در واکنش به مدرنیسم پهلوی پیدا شد و توسط برخی روشنفکران مذهبی و روحانیان به عنوان ضد گفتمان مدرنیسم مطرح شد. از لحاظ اجتماعی سنتگرایی ایدئولوژیک بازتاب علائق و ارزشهای طبقات رو به افول جامعهی سنتی بود که از فرایند نوسازی به سبک غربی آسیبهایی دیده بودند. از سوی دیگر پیدایش جامعهی تودهای به واسطهی نوسازی در عصر پهلوی، زمینهی مساعدی برای پذیرش و گسترش سنتگرایی ایدئولوژیک فراهم میساخت. به طور کلی این گفتمان فرآوردهی فشارهای تجدد و زوال جامعه سنتی بود که احساس از ترس و ناامنی در بین شئون و طبقات سنتی ایجاد میکرد. سنتگرایی ایدئولوژیک، جهان مدرن و شیوهی زندگی دموکراتیک را به عنوان«غیر» و دشمن اصلی خدا قلمداد کرده و به مظاهر مختلف تجدد غربی از جمله ناسیونالیسم تاخته است.۸ هدف اصلی این گفتمان در حوزهی هویت، گسترش بخشیدن سراسری به پارهی هویت اسلامی و تحقیر یا تضعیف هویت ملی به مفهوم مورد نظر در مدرنیسم پهلوی بوده است. تفسیر خاص آن نیز از هویت اسلامی فردی زمینه را برای ایجاد مسلمانی مطیع و تابع اقتدار روحانیت فراهم ساخته است. از سوی دیگر نفس تأسیس حکومت جمهوری اسلامی در معنای شیعی آن، یعنی بر طبق نظریهی سیاسی تشیع، متضمن فرض وحدت یگانگی در هویت اسلامی و نفی و انکار انواع دیگر هویتهای موجود بد هاست. بدین سان همان کاری که گفتمان افراطی ناسیونالیسم مدرنیستی برخی روشنفکران عصر مشروطیت و پهلوی با هویت اجتماعی میکرد، اینک گفتمان سنتگرایی به شیوهی دیگری انجام میداد. بعلاوه پس از آنکه سنتگرایی ایدئولوژیک به عنوان گفتمان مسلط، قدرت و دستگاههای ایدئولوژیک خود، سیاستها و اقدامات مختلفی را برای اسلامی کردن سراسری جامعه، تهذیب اخلاقی و فرهنگی، سامان دادن به شیوهی زندگی عمومی و خصوصی بر حسب ارزشهای ایدئولوژیک خود و بسط «هویت اسلامی» در حوزههای مختلف فرهنگ و اجتماع اعمال کرد. بدین سان سنتگرایی ایدئولوژیک با کوشش در راه احیای سنتهای اسلامی و شیعی در مقابل گرایشهای جهان مدرن و هویتهای ملی و غیر دینی جدید، از انضباط اجتماعی، وحدت و یکسانسازی فرهنگی و همنوایی فکری و اجتماعی در قالب هویت سراسری مورد نظر خود حمایت کرده است.گفتمان سنتگرایی ایدئولوژیک کوشیده است تا انسان و جامعه را به شیوهای ضدلیبرالی بر اساس ارزشهای سنتی و دینی تعریف و بازسازی کند. اقدامات مختلفی از قبیل برقراری پوشش اجباری برای زنان، نظارت و کنترل بر مدارس و آموزشگاهها، گزینش ایدئولوژیک، نفی و منع ایدئولوژیها و گرایشهای فکری«غیر اسلامی» و… کوششهای مختلفی در راه یکسانسازی هویت اجتماعی سراسری در قالب ایدئولوژی و نفی و انکار تنوعهای هویتی موجود، به شمار میروند. بر طبق ایدئولوژی انقلابی، هویت اسلامی در تقابل با «غیر» آن یعنی«غرب»، تعیّن خاص خود را پیدا میکند. از این رو تداوم کشمکش نظری با غرب یا غرب ستیزی لازمهی تداوم هویت بر ساخته ایدئولوژی انقلاب اسلامی بوده است.
با این حال، خود فهمی و هویت ایدئولوژیکی که پس از انقلاب دستگاههای فکری و ایدئولوژیک دولتی در پی تأسیس و بسط آن بودهاند، مواجه با محدودیتهای اساسی در راه پیشرفت خود بوده است. از این رو، میتوان مراحلی را در گفتمان ایدئولوژیک هویتپرداز در تاریخ جمهوری اسلامی مشخص کرد. مرحله اول که همان مرحله اساسی در تأسیس هویت سراسری اسلامی به شیوهای ایدئولوژی کاست، در دههی اول انقلاب و دوران جنگ تداوم یافت. در مرحلهی دوم از اواخر دههی ۱۳۶۰ تا اواسط دههی ۱۳۷۰ برخی تحولات گفتمانی به منظور باز اندیشی در ایدئولوژی مستقر در دوره اول صورت پذیرفت. سرانجام در مرحلهی سوم که میتوان آغاز آن را از سال ۱۳۷۶ در نظر گرفت، هویت اسلامی در مفهوم ایدئولوژیک آن دچار بحران اساسی شده و در خلاء فزایندهی ناشی از زوال آن، شمار کثیری از هویتهای غیر ایدئولوژیک در حال گسترش بوده و فعلیت آشکارتری یافتهاند.
چنانکه اشاره شد. در مرحله اول ایدئولوژی انقلاب اسلامی پس از قبضه کامل قدرت دولتی به وسیله گروههای اسلامگرا و روحانیت و حذف گروهها و گرایشها غیر اسلامی یا غیربنیادگرا از عرصهی قدرت دولتی، با به کارگیری دستگاههای ایدئولوژیک و سیاسی آن در مقیاسی گسترده دست زد؛ با به کارگیری دستگاههای ایدئولوژیک دولتی به القای هویت و خودفهمی اسلامی در معنای ایدئولوژیک و سیاسی آن در مقیاسی گسترده دست زد؛ و مفاهیمی چون ملت مسلمان، امت اسلامی، جمهوری اسلامی، وحدت است و غیره به عنوان چارچوب اصلی هویت بخشی مطرح شدند. در نتیجه، عرصهی عمومی باری تجلی هویتها و خودفهمیهای دیگر هرچه تنگتر میشد. هویتسازی اسلامی به ویژه در قالب اصول مرام نامهی حزب جمهوری اسلامی به عنوان حزب مسلط شکل میگرفت، با بسط فرمالیسم مذهبی در عرصهی عمومی و سیاسی و در سطح ادارات دولتی، مدارس، دانشگاهها، کارخانهها و دیگر مراکز عمومی، هدف اصلی سیاست عمومی و اجتماعی حزب جمهوری اسلامی و حکومت اسلامی به طور کلی کوشش در راه هویت سازی اسلامی و گسرتش خودفهمی مذهبی-سیاسی شد. به طور طبیعی در این میان تاریخی و فرهنگ و ادبیات و زبان و میراث تمدن ایرانی به معنایی که در عصر پهلوی به عنوان عناصر اصلی ملیت و هویت ملی مورد تأکید واقع شده بود، آشکار و پنهان مورد تحقیر قرار میگرفت. در واقع، فرهنگ روحانیت و تشیع به واسطه تسلط بر قدرت دولتی بدین سان در سطح عمومی جامعه و فرهنگ انتشار مییافت. در تکوین گفتمان سنتگرایی ایدئولوژیک به طور طبیعی نهایت استفاده از مخازن سمبلیک مذهبیشیعه و تاریخ تشیع و فکری شیعی به عمل آمده است.
برخی از زمینههای زوال تدریجی هویت و خود فهمی سراسری ایدئولوژیک اسلامی به مبنای بالا در دوران بعد از جنگ شکل گرفت. در دوران سازندگی کوششهایی برای تطبیق با دست کم برخی از فرایندهای جهانی صورت پذیرفت. به ویژه در حوزه سیاستهای اقتصادی چرخش چشمگیری رخ داد. یکی از انگیزههای اصلی در این چرخش ضرورت بازسازی کشور پس از جنگ و ترمیم وجههی بین المللی ایران بود. لازمهی چنین چرخشی، تعدیل در اقدامات پیشین که برای گسترش هویت سراسری ایدئولوژیک انجام شده بود صورت گرفت و از همین رو بین گرایش سیاسی جدیدی که در پیرامون سیاست سازندگی پدیدار شده بود با گرایش روحانیت و کشمکشهایی پیشآمد. اختلاف نظر معروف بین دو طرف بر سر تعهدگرایی و تخصصگرایی، یکی از نشانههای ضد ارزشی، و تهاجم فرهنگی و در نهایت زوال هویت و خو فهمی اسلامی مردم میشود. در مقابل برای اجرای مواضع گرایش سیاسی جدید، در زمینه ضرورت گسترش روابط با غرب و با نظام اقتصادی جهانی، نیازمند برخی تجدید نظرهای اساسی در ایدئولوژی سنتگرایی و در هویت بخشی و خودفهمی ایدئولوژیک به مفهوم رایج در دههی پیش بود.
شکاف و فاصله میان هویت و خودفهمی ترسیم شده در ایدئولوژی انقلاب و خودفهمیها و هویتهایی که به دلایل مختلف در حال شکلگیری بودهاند، به تدریج ابعادی بحرانی به خود گرفته است. این دلایل از یک سو به ضعف هویتسازی اسلامی در داخل و مقاومت اشکال گوناگون هویتها در مقابل آن و از سوی دیگر به گسترش پیوندهای فرهنگی و اجتماعی به واسطه پیشرفت فرایندهای جهانی شدن باز میگردد.تحولات دوران سوم پس از۱۳۷۶ موجب شد تا عرصهی عمومی و ساختارهای ارتباطی بر روی دیگر هویتها و خودفهمیهای نهفته در پس ردای هویت رسمی گشوده شود. بدین سان، گفتمان سنتگرایی ایدئولوژیک در حوزه هویتسازی و خودفهمی به نحو بیسابقهای دچار بحران شد. یکی از مضامین اصلی جنبش اصلاحات و جامعه مدنی و مردمسالاری دینی، شناسایی نسبی هویتها و خودفهمیهای متکثر و مقابله با هویتسازی ایدئولوژیک و فراگیر بوده است.گفتمان دموکراتیک در مقابل هویت و خودفهمی ایدئولوژیک، بر تکثر و پراکندگی هویتها تأکید بیشتری گذاشته است.
به طور خلاصه، در سالهای اولیه انقلاب خودفهمی و هویت ایدئولوژیک-سیاسی اسلامی به واسطهی عوامل مختلف به ویژه بسیج سیاسی و عملکرد دستگاههای ایدئولوژیک دولت گسترش یافت و به عنوان شالودهی اصلی در هویت، هویتهای متکثر و پراکنده را در جایگاه «غیریت» قرار داد.
دولت جمهوری اسلامی به عنوان دولتی ایدئولوژیک یا «مکتبی» از آغاز استقرار خود را طرح مفهوم ایدهآل «انسان متعهد و مکتبی» در پی پرورش انسانی بود که همهی هویتها و خودفهمیهایش در پرتو هویت ایدئولوژیکاش محو و بیرنگ شود. از لحاظ شیوه کار، دولت جمهوری اسلامی با ایجاد تمرکز در قدرت سیاسی، هم مراکز اقتدار و قدرت دیگری را که میتوانست مردم را بر حول هویتها و خودفمیهای دیگر بسیج و سازماندهی کند، مطیع ساخت. بدین سان حوزهی عمومی جامعه صرفا عرصهی ظهور هویت ایدئولوژیک شد و در عین حال کارگزاران ایدئولوژی اسلامی در عرصههای مختلف در پی تحریم هویتها و خودفهمیهای دیگر و یا دستکم جلوگیری از دشکیل کردارهای سیاسی و اجتماعی بر اساس آن خودفهمیها برآمدند.
اما در دههء دوم انقلاب ساختارهای هوتی و خودفهمی به واسطهء عوامل گوناگون دچار دگرگونی چشمگیری شدند و با ضعف و زوال تدریجی در ساختار هویت و خودفهمی ایدئولوژیک،گرایش فزایندهای به ظهور انواع هویتها و خودفهمیهای دیگر از جمله هویتهای ملی، محلی، قومی، طبقاتی، سنی، جنسی و غیره پدیدار شدهاند. امروزه خودفهمی نسلی و سنی در قالب مقولهی جوانان، نسل جوان و مسائل و مشکلات آنان وضوح بیشتری یافته است. همچنین در سایهی گسترش جنبشهای زنان، هویت جنسی زنان از گفتمان ایدئولوژیک استقلال بیشتری پیدا کرده است. خودفهمیهای طبقاتی در قالب جبنشها و حرکتهای طبقاتی مثل (کارگران و یا معلمان) نیز تعیّن بیشتری یافته است. همچنین نشانههای فزایندهای در سالهای اخیر به چشم میخورد. چنانکه اشاره شد، برخی فرقهای از گسترش هویتهای قومی، محلی، فرهنگی، زبانی و مذهبی و عوامل اصلی در کثرتگرایی هویتی به این معنا مؤثر بودهاند: از جمله باید از بحران دولت ایدئولوژیک در امر استقرار هویت ایدئولوژیک؛ خلاء ناشی از زوال آن هویت؛ تحولات ساختاری در جامعه و اقتصاد و فرهنگ (از جمله گسترش شهرنشینی، صنعتی شدن، مهاجرت، گسترش سرمایهداری تجاری، گسترش آموزش وتحرک طبقاتی)؛ و تحولات اجتماعی و فرهنگی ناشی از انقلاب ارتباطات و اطلاعات و فرایند جهانی شدن نام برد.
نتیجهگیری
چنانکه دیدیم تجربه هویتسازی در ایران قرن بیستم نشان میدهد که هویتهای ناب در مقام مقایسه با واقعیت پراکندگی، چندگانگی و پارگی هویتها، مقولهای موهوم و بر ساختهای ایدئولوژیکاند.از چشمانداز دیالکتیک تاریخ لایههای گوناگون هویتها در هم میآمیزند و آمیزههای گوناگون ایجاد میکنند. پس اگر هویتسازی ناب و خالص فرآوردههای ایدئولوژیک باشد، در آن صورت با افول و زوال ایدئولوژیها، تنوع و چندگانگی هویتها بروز مییابد.
قرن بیستم قرن پیدایش و گسرتش انواع ایدئولوژیهای هویتساز بود. هویتسازیهای پررنگ و دشمنتراشیهای بزرگ، فرآورده ایدئولوژیهای بزرگ و سراسری بود. در مقابل، امروزه تا آنجایی که فرایند جهانی شدن به زوال علائق ایدئولوژیک و گسترش علائق اقتصادی میانجامد، زمینه برای زوال هویتهای ایدئولوژیک سراسری و ظهور پراکندگی و پارگیهای واقعی در هویت به شیوه فزایندهای فراهم میشود.
پینوشت:
۱. ,grubnidE.dlrow nredomtsop eht-dna erutlc,ytitedI,puraS nadoM.fC ۱۹۹۶.
۲. یکی از دعاوی اصلی اندیشمندان پساساختگرا، نفی سراسری یگانگی و انسجام هویت فردی است. بر اساس استدلال آنها، سوژه از چندین سوژه تو در تو و متعارض ساخته شده است. بر طبق تحلیل ژاک لاکان، روانکاو فرانسوی، ناخودآگاه فرد بیانگر سوژه چندین پارهای است که هویتی متکثر و تغییرپذیر دارد. در واقع امر سوژه چند پاره و هویت چندگانه است، در حالی که ایدئولوژی این حقیقت را از سوژهی آگاه پنهان میسازد و در نتیجه، وی احساس کلیت ودعوت و هویت یگانه پیدا میکند. از این دیدگاه نه تنها سوژه چند پاره است بلکه تولید آن اساسا بستگی به کاربرد زبان دارد. ورود به عالم زبان شرط خودآگاهی، در خودفهمی است و در طی همین فرآیند است که ناخودآگاه تأسیس میشود.
۳. ر.ک چارلز عیسوی،تاریخ اقتصاد ایران،ترجمه یعقوب آژند،گستره،۱۳۶۲.
۴. رنک به امان اللهی بهاروند،کوچ نشینی در ایران،آگاه ۱۳۶۷.
۵. ر،ک:لمبتون،نگاهی به جامعه اسلامی در ایران،ترجمه یعقوب آژند،نشر مولی، ۱۳۶۰.
۶. ر.ک:فریدون آدمیت،اندیشههای میرزا آقاخان کرمانی،نشر پیام،۱۳۵۷.
۷. ر.ک:ریچارد کاتم،ناسیونالیسم در ایران،انتشارات کویر،۱۳۷۱.
۸. برای تفصیل بیشتر ر.ک.به کتاب نگراند: دیباچهای بر جامعهشناسی سیاسی ایران:دورهء جمهوری اسلامی،نگاه معاصر ۱۳۸۰،صص ۱۲۷-۱۱۷.
منبع : مجله ناقد شماره ۲