پایا راستگونیا
در خبرها آمد که دو برادر جوان با نام های عبدالله و محمد فتحی در زندان های جمهوری اسلامی در اصفهان اعدام شدند . در ادامۀ سلسله ای از اعدام های گسترده که طی دوسال گذشته افزایش و به خصوص در این چند ماهۀ اخیر گسترش بیش از پیشی یافته است . اینک بر همه آشکار است که این اعدام ها عموماً نه باتوجه به محتوای جرم های مورد ادعای انجام یافته صورت می گیرند
و نه به انگیزه ای صرفاً حقوقی حتی با توجه به همان موازین متحجرانۀ و مادون انسانی ملحوظ در ساختار سرشار از عیب و نقص قضایی در حکومت اسلامی ، بلکه این دوره از قصاوت های متوحشانه که خود را در اعمال جنایت بار اعدام و شکنجه نشان می دهد همچون گذشته با انگیزه هایی کاملاً سیاسی در راستای ارعاب منتقدان و مخالفان و بسط اختناق تا به آن حدی صورت می گیرند که دیگر هیچ کس را جرأت و پروای اعتراض و مخالفت باقی نماند .
البته این سیاستِ واکنشیِ وحشیانه و پرخاشگرانۀ ناشی از استیصال ، واکنش اولیه و طبیعی تمام نظام های انسان ستیزی است که به دور از پایگاه مردمی و قدرتی که می بایست از این قبل به دست آورند ، یگانه ابزار خویش را به دور از هر عقلانیتی در قوۀ قهر و غضب می جویند . منطق آنها تنها منطق زور آن هم به کریه ترین شکل آن در کسوت حذف و کشتن هر نفس مخالفی است .
امّا این نکته نیز نباید ناگفته باقی بماند که این نظام اساساً از همان آغاز بنیان خویش را بر این رویکرد وحشیانه وغیر متمدنانه قرار داد . از بدو شروع نظام اسلامی تفکرات متحجرانۀ افراد و اقشاری واپس مانده و گذشته گرا بر سامان سیاسی و اجتماعی مستولی گشت و در این وضع نوین ، آنها برای حفظ غنایم ومنافعی که اکنون رویاروی خویش گشوده می یافتند راه را در رجوع به همان پس مانده های ذهنی خویش یافتند و این باورهای بر جا مانده از دوره های توحش ، به خوبی دست مایه ای ضروری در بیرون کردن رقبا از صحنه را به علنی ترین شکل با قتل وساقط نمودن آنها از هستی فراهم می آورد .
در همین ارتباط چیزی که انگیزۀ نوشتن این چند خط نوشته گردید ، اشاره ای بود که در خبرها به یکی از موارد اتهامات این دو برادر شده بود و آن همانا محاربه با خداست . چیزی که در قرن بیست ویکم مرغ پخته را به تعجب (البته در این جا احتمالاً به تأسف ) وا می دارد . از این قضیه در ساده ترین تعبیر چه می توان دریافت ؟ الا آنکه این خدای ناتوان ، عاجز و مفلوک که به همین اندازه آنقدر در آفرینش یحتمل گیج و نادان هم بوده است ، حال در برابر آفریدۀ خویش مظلوم و مرعوب واقع گشته و در این وضع بی دفاع ، حال بندگان برگزیدۀ دیگری به تظلم خواهی او بر می خیزند . اساساً جدا از پیچ وتاب های مغلطه های متکلمانه این سخن به چه معناست . محاربه با خدا چگونه می تواند وقوع یابد . محارب چگونه با خدا وارد جنگ می شود در کدام جبهه و به چه سلاحی ، چه تفسیری از این خدا باید داشت . چگونه می توان در مقام دفاع از این خدا برآمد بی آنکه نتوان در در جۀ نخست دو صفت ناتوانی و نادانی را بر او حمل نمود . آن به اصطلاح روشنفکران دینی ( این هم از سلسلۀ همان عبارت های متناقض و ناسنجیده ای است که زبان مغلق و ناپیراستۀ ما و پریشان خاطری و تناقض در ذهن به کار برندگانشان به آن ها فرصت عرض اندام داده است . ) باید خوب بدانند که در این جا مجالی برای مجادلات پر طول وتفصیل و آسمان ریسمان کردن های عجیب و غریب نیست . در این جا سخن بر سر جان و هستی انسان هایی است که بر سر این به واقع اباطیل و لاطائلات گذاشته می شود .
گفتن اینکه دین ومذهب در این جا بهانه یا وسیله واقع می گردد نیز در جای خود چیزی از تقصیر آن کم نمی کند . تنها می توان گفت که حتی اگر انگیزه های دیگری نیز در پس این احکام دینی وجود دارد که به واقع نیز چنین است ، دین خود واجد درونمایه هایی از جنس همین اقدام هاست که به راحتی دست مایه ای خوب برای این جنایت ها فراهم می آورد . چرا با وقاحت تمام باید چشم بر احکام متوحشانه ای که در منابع معتبر دینی وجود دارد بست وتنها با ژست های روشنفکر مأبانه ، در بهترین حالت به مصادره به مطلوب از پاره ای و نادیده انگاشتن پارۀ عظیم دیگر با دیدگاهی تحریف گر و پر اغماض و بارویکردی سرشار از سفسطه و مغلطه های فاحش پرداخت . جز این است که هم از ابتدا در این مدعیات انگیزهای فریب و نیرنگ با انگیزه های دیگری از جنس ترس و اضطراب و ایمان و به همان اندازه قدرت و شهرت به نحوی اغلب مکتوم به هم درپیچیده اند .
همچنین بحث آنگونه که برخی در بعضی مواقع قائلند بر سر این نیست که برخی از این احکام و قضایا زمان بردار بوده و قابل نقض باتوجه به شرایط از جمله شرایط زمانی هستند . بلکه هم از ابتدا مسأله بر سر تناقضات ذاتی است که این احکام و قضایای دینی و به نحو اولی مصدر آنها بدان ها گرفتار است . از یک جهت باید پرسید چرا باید خدای دین از به اصطلاح بندگانش عقب بماند و در شرایطی از واپس ماندگی یا هنوز در منطق و زبان گذشته که اکنون به صراحت و با بدیهی ترین قضاوت ها ناکار آمد می نماید غوطه ور باشد یا آنکه دستپاچه از اشراف به این عقب افتادگی از مخلوقات خویش در صدد بر آید ( البته هر دوی این اعمال یعنی اشراف و در صدد جبران بر آمدن هم به واقع از سوی دیگر سنخ هایی از بندگانش صورت گرفته است ونه خود خدا ) باز به مدد دردمندان خویش و تشحیذ ذهن آنها ، محتوای خویش را در ظرف زمان به روز کند . و باز در این جا بحث بر سر دو گونه سلیقه و رویکرد در یک غالب وکلیت معقول فرا گیرنده نیست . بحث بر سر توحش و تمدن و تضاد ذاتی آنهاست باهم . بر سر آن احکام آشکارا متوحشانه و مادون انسانیتی است که بهانۀ قتل و کشتار جنایت بار انسانها قرار گرفته و می گیرند و تضاد ذاتی آنها با بلوغ عقلانی بشر در سایۀ قرنها و مشقت و تجربه است .
بنابراین در برابر اقداماتی چون اعدام به جرم محاربه و جنگ با خدا ، صرفاً نمی توان به واقع چندان معترض بود بی آنکه در نهایت خود معترضان خویش را از دام این تناقضات درونی رها ننموده باشند . نمی توان به کلیت چیزی باور داشت و رأی داد آنگاه دست بسته و پریشان فکر با جزئیاتی که محتوی در همان کلیت بوده و همان کلیت ذهنی ، روانی ، اخلاقی و فرهنگی بر نهاده است به مخالفت برخاست . جز اینکه به نحوی باز به دامان انسانی انگاری و امانیسمی آشکار و نهان پناه جست که دین را نیز تعبیری انسان نهاده می نماید . و الا پارادوکسهایی که دامان خدا را در تفسیرهای سنتی و اساسی دینی می گیرند زدودنی نخواهند بود .
محاربه با خدا و احکامی مربوط به دوره های توحش از این دست در گفتمان امروزی فرهنگی ، اخلاقی و اجتماعی محلی از اِعراب ندارند نه در حد هدف و نه در حد بهانه و وسیله . در زمانه ای که اساساً خود هستی و وجود خدا محل تشکیک های بسیار قرار گرفته است جز اذهان واپس مانده و مدهوش از توهمات نمی توانند صحبت از قطعیت احکام و گفته های او و محاربه ، مصالحه یا مذاکره با او کنند . این مسأله دقیقاً فراتر از مباحث مقطعی سیاسی به نقش این موهومات در نظام ارزشی یک جامعه و تأثیر مخربی باز می گردد که به طور بدیهی و طبیعی بر جای گذاشته و می گذارند . توجه به تأثیرات رواج چنین موادی در نظام فرهنگی جامعه فراتر وبسیار عمیق تر از بحث ما در این نوشته است . اما باید دانست که در دامان رواج چنین ارزش ها وذهنیت هایی است که جامعه و افراد آن آنگاه که تشخص و اراده و لیاقت خویش را در پای موهوماتی از این دست در نظام ارزشی خویش وا می نهند ، پذیرای حکومت الله و نمایندگان او در زمین و زمان گشته و آنگاه در ضلّ این موهومات اتهامات موهومی چون محاربه با خدا نیز سر بر می آورند .