شکوه میرزادگی
اگر اختلاف بین خامنه ای و احمدی نژاد را جدی بگیریم، و باور داشته باشیم که این یکی دیگر شبیه همه ی جنگ های زرگری و بازی های ۳۲ ساله ی حکومت اسلامی نیست (بازی هایی که رهبر و موسس این حکومت یعنی آیت الله خمینی با عناوینی چون «خدعه» و «تقیه» به پیروان خود آموخته است)، باید گفت که ما در یکی از حساس ترین و مهم ترین لحظه های تاریخی سرزمین مان هستیم که کوچکترین اشتباه می تواند به سرازیر شدن سرزمین مان در جاده ای بیانجامد سخت مهیب تر و خطرناکتر از آنچه در این سی و دو سال بر آن گذشته است.
به باور من، اختلاف کنونی بین خامنه ای و احمدی نژاد، برخوردی است واقعی بین دو دیکتاتور که، برخلاف گفته ی یکی از نظریه پردازان، «به خاطر تغییر احمدی نژاد و گرایش او به سوی مردم» پیش نیامده بلکه زاده و نتیجه ی طبیعی مبارزات سی و دو ساله ی مردم ایران، و به ویژه جنبش آزادی خواهانه ی دو سال اخیر، است. دو دیکتاتور، که مثل هر دیکتاتور دیگری بیمار، خودپرست، آزادی کش و مردم ستیز اند، رسیدن به نقطه ی پایان دیکتاتوری و تمام شدن دوران شان را دریافته اند و،همچون هر موجود در خطری، سعی در نجات خویش دارند. یکی، که خامنه ای باشد، ادامه و تشدید راه گذشته خویش را ـ که سانسور و خفقان و زدن و زندان کردن و کشتن و شکنجه کردن در راه «مکتب اسلام» باشد ـ راه نجات خویش می بیند، و یکی حفظ خود و نظام اش را در آویختن به طناب هایی چون «مکتب ایرانی» و «امام زمان» و «طرفداری از مردمان بدبخت» و غیره می داند. اما آن چه که هر دوی این افراد در آن مشترک هستند چیزی نیست جز حفظ دیکتاتوری خویش و بس!
و عجیب نیست که هر دو نیز دو وسیله ی کاملا شناخته شده ی دیکتاتورهای در حال زوال را در اختیار دارند.
به کار گیری قدرت در پنهان، و مظلوم نمایی در مقابل جمع
خامنه ای و احمدی نژاد، هر دو، در پس پرده، «نظامیان» طرفدار خودشان، از بسیجی گرفته تا پاسدار و احتمالاً ارتشی ها، را آماده و گسترده می کنند، هر دو به وسیله ی رابط های خود با برخی از حکومت های خارجی مذاکره و ساخت و پاخت می کنند، و هر دو از کیسه ی ثروت های ملی برای طرفداران و حامیان خود در داخل و خارج خرج می کنند.
در بدترین شرایط اقتصادی، یکی از طریق مجلس اسلامی اش ۷۵ میلیارد تومان به بودجه ی سپاه پاسداران اش می افزاید و ۱۶۰ میلیارد تومان به بودجه ی مساجد، تا صدای هر چه نظامی و هر چه امام جمعه و حجت الاسلام و آیت الله را با پول ببرد؛ و دیگری با رابط های کم سواد و وطن فروش اش قرارداد ننگین امتیاز نفت و گاز با چین را امضا می کند، با این تعهد که ۹۰ درصد سهم ایران به پول چین دریافت شود و تازه هفتاد در صد از این پول دریافتی هم به مصرف خرید اجناس بنجل چینی برسد.
و هر دو، بر روی صحنه و در برابر مردم نقش رهبری دلسوز و بی سلاح را بازی می کنند که جز راه صواب نمی روند و دیگران قصد برانداختن شان را دارند:
یکی اشک می ریزد و دست به دامان ائمه اطهار می شود که شر فتنه های کوچک و بزرگ را از سر مردم مسلمان کم کنند و «مداح» اش می خواند: «ببنید اشک های علی را»، و دیگری با چهره ای غم زده قهر می کند یا گوشه می گیرد و، در همان حال، «مشایی» اش وعده ی زندگی بی ظلم و فقر را، گاهی «زیر سایه حکومت جهانی امام زمان» می دهد و گاهی زیر سایه «مکتب ایرانی ِ» مضحک و من درآوردی اش.
اگر چه بسیاری از مردمان آگاه کاملاً متوجه نقش بازی کردن های مزورانه و دو گانه ی این دو دیکتاتور، یعنی خامنه ای و احمدی نژاد، هستند اما، متاسفانه، برخی از مردمان ساده دل، این زمزمه را شروع کرده اند که: «باید در این دعوا، و یا حتی در انتخابات بعدی، طرف کسی را گرفت که ضعیف تر است؛» یعنی در واقع طرف آن کسی را که، به قول آن ها، «مظلوم» واقع شده است.
مظلوم نمایی در فرهنگ تشیع اسلامی
یکی از روش هایی که، همزمان با فرو افتادن سایه ی تشیع اثنی عشری و در پی استقرار دیکتاتوری مذهبی دوران صفویه بر سرزمین مان، وارد فرهنگ ما شد « مظلوم نمایی» است. یعنی عده ای (که بیشتر جزو حکام و دیکتاتورها بوده اند) آموختند که هر گاه خطر سقوط تهدیدشان کند، و یا بخواهند کلاهی بزرگ بر سر مردم بگذارند، یا خواستار جلب توجه و حمایت کسانی باشند، می توانند با مظلوم نمایی به عاطفه های مردم تلنگر بزنند و آن ها را از مسایل جدی دور کنند.
از نظر شرعی هم راه حل هایی چون «خدعه» و «تقیه» را برای این مقاصد ساخته اند. در واقع چون نمی خواسته اند (یا بگیریم قادر نبوده اند) همچون سیاستمداری دلسوز از طریق راست گویی و منطق وضعیت خودشان را توضیح دهند و شجاعانه و صادقانه اشتباهات خودشان یا دیگران را مطرح کنند، دست به مظلوم نمایی زده اند. (بگذریم که این روش به مرور در فرهنگ ما چنان جا افتاده که حتی در بین مردمان عادی هم به عادتی بسیار زشت مبدل شده است؛ آنگونه که هر کجا کسی کم می آورد، اعم از این که حقی داشته باشد یا نداشته باشد، نقش حضرت زینت یا امام حسین را بازی کرده و سعی دارد که با مظلوم نمایی به هدف خود، اعم از شخصی یا اجتماعی، برسد).
در واقع، در جامعه ی ما، مظلوم نما همیشه بیشترین بهره ها را برده و در عوض بزرگترین بدبختی ها را برای دیگرانی فراهم آورده که واقعاً مورد ظلم قرار داشته اند و صدای شان به دلایل مختلف خاموش بوده است. طبیعی است که همیشه این نوع مظلوم نمایی ها در جوامع عقب مانده و عقب نگاهداشته شده اثرات بیشتر و گسترده تری دارند. مردمانی که در یک جامعه ی سالم و طبیعی زندگی می کنند، هرگز قهرمانان شان، چهره ای مظلوم از خودشان نشان نمی دهند، بلکه آن ها سربلند مقابل ظلم می ایستند و با همه ی وجودشان از حق مظلومان دفاع می کنند.
در کشورهای پیشرفته، به دلیل درک و دریافت درست از حقوق بشر، هر انسانی حقوقی دارد، از شریف ترین و بهترین مردمان گرفته تا یک قاتل و دزد. با این درک حقوق بشری است که اگر ـ مثلاً ـ قاتلی را کتک بزنند، یا شکنجه کنند، قانون و مردمان او را، که مظلوم واقع شده، مورد حمایت قرار می دهند و از حق او، که کتک نخوردن و شکنجه نشدن است، حمایت می کنند. اما این حمایت حقوقی از یک فرد انسان به معنای برحق بودن او (مثلاً اگر قاتل باشد) نیست. به کلام دیگر، ظلمی که به او شده کاملاً با ظلمی که او با کشتن یک فرد انجام داده متفاوت است.
متأسفانه، بیشتر مردمان کشورهای بسته و دیکتاتور زده ای چون سرزمین ما تفاوت بین حق یک مظلوم و برحق بودن او را نمی دانند؛ و اگر هم بدانند ترجیح می دهند که «فعلاً» به مظلومی طرف دل بسوزانند. جامعه پر از افرادی است که دنبال مظلوم می گردند تا برایش گریه کنند و دل بسوزانند. این ها در واقع برای خودشان است که دل می سوزانند و گریه می کنند، زیرا خودشان نیز جزو همان گروه «مظلوم» نماهایی قرار دارند که از داشتن خوی راستگویی و شجاعت محروم اند، و ضعیف، بی منطق، و با اعتماد به نفسی اندک هستند. در نتیجه، با حمایت از هر مظلوم نمایی در واقع با او همسانی احساس کرده و ضعف خود را می پوشانند.
اغلب هم کار مردمان این جوامع به جایی می رسد که وقتی از مبارزات مدنی نیز دفاع می کنند، نه برای این است که این مبارزات را شایسته ی انسان باورمند به حقوق بشر و دور از خشونت می دانند، بلکه چون به خیال آن ها مبارزه ی مدنی را کسانی انجام می دهند که نقش «مظلوم» را بازی کنند، یعنی کتک می خورند، زندان می روند، اعدام می شوند و صدایشان هم در نمی آید. آنها به همین دلیل قابل تحسین هستند و مبارزه شان درست است. اما درست وقتی که همان مبارزان مدنی مقابل خشونت افشارگسیخته ی دیکتاتوری، حتی با شعاری ساده، یا مشتی گره کرده، و در نهایت با تکه ای سنگ یا خاک، از خود دفاع می کنند، آنها را محکوم می کنند که خلاف موازین مبارزه ی مدنی عمل کرده اند. در واقع، از نظر آنان، این مبارزان دیگر مظلوم نیستند تا دوست داشته شوند.
تئوریسین های مدافع دیکتاتور مظلوم
اما، در کنار مردمان ساده، مردان و زنانی رند و اهل سیاست و نیز هستند که، چه در درون حکومت و چه در اپوزیسیون آن، با بافتن تئوری های درون تهی و تفسیرهای «عوام فریبانه»، به محبوب شدن دیکتاتورهای «مظلوم» کمک می کنند. مثلاً، در میان این افراد کسانی هستند که مردم را چنین تشویق می کنند: «حال که بین احمدی نژاد و خامنه ای جنگ است بهتر است با حمایت از یکی از آن ها، آن دیگری را از دور خارج کرده و بعد سر فرصت حساب این یکی را هم برسیم».
عده ای دیگر هستند که می خواهند به مردم تلقین بکنند که، مثلاً، اتحادیه ی اروپا دنبال احمدی نژاد است چون برایشان ثابت شده که احمدی نژاد در سرکوب مردم و در جریان جنبش سبز نقشی نداشته و همه اش تقصیر خامنه ای است.
و عده ای دیگر همه ی تقصیرها را به گردن احمدی نژاد می اندازند و می گویند دولت آمریکا و اوباما متوجه شده که خامنه ای را می شود وادار کرد تا به جای احمدی نژاد آقای موسوی را بیاورد. و این احمدی نژاد است که با سپاه پاسدارن اش می خواهد حکومت نظامی راه بیندازد.
عده ای از همین آدم ها هم، در این میانه، مشغولند تا مردم را برای انتخابات بعدی آماده کنند و تشویق شان نمایند که بروند، رای دهند، و آنی را که ضعیف تر و مظلوم است حمایت کنند.
و بالاخره نظریه باف هایی هم معتقدند که « کاملاً ممکن است احمدی نژاد تغییر کرده باشد» و، در نتیجه، مردم را فرا می خوانند تا از مظلومیت او دفاع کنند و پشت اش بایستند «چون هر کسی حق دارد تغییر کند». اینها در واقع از هفتاد میلیون مردم زجر کشیده سرزمین مان می خواهند که به خاطر احتمال تغییر کسی که همراه با گروهش حداقل شش سال است در سرکوب و زندان و کشتار و چپاول اقتصادی و ویرانگری فرهنگی و فقر سیاسی و خرافات و غیره نقشی مستقیم داشته ، دوباره زیر بار ریسک «انتخاب» رفته و به چنین فرد یا افرادی رأی بدهند. افرادی که حتی اگر در این دوره، و به دلایلی خاص، مورد ظلم هم قرار گرفته باشند، این «مظلومیت» هرگز دلیلی بر حقانیت آن ها نیست.
البته نباید فراموش کرد که بیشتر این مفسرین و نظریه باف ها ـ اگرچه خود را بعنوان دموکرات و جمهوری خواه و پادشاهی خواه و سکولار و چپ و راست معرفی می کنند ـ در واقع، به هر دلیل و بهانه ای، ترجیح می دهند که این حکومت ماندگار شود و حداکثر امکاناتی پیش آید تا برخی از روسایش عوض شوند. اینگونه اشخاص تمام تلاش شان برای آن است که دوباره، با مظلوم جلوه دادن یکی از چهره های این حکومت، این تلقی را زنده کنند که «حکومت اسلامی قابل اصلاح است».
پانزدهم می ۲۰۱۱
shokoohmirzadegi@gmail.com