شکوه میرزادگی
سی ام فروردین ماه چهارمین سالروز آبگیری نابخردانه و فرهنگ سیتز سد سیوند است؛ روزی که به دستور حکومت اسلامی محوطه هایی مملو از بهترین میراث فرهنگی و تاریخی ما در تنگه بلاغی به زیر آب فرو برده شد. در سی ام فروردین ماه سال ۱۳۸۶ (آوریل ۲۰۰۷) دولت آقای احمدی نژاد و مسئولان سازمان میراث فرهنگی، بدون توجه به هشدارها، اعتراض ها و مخالفت های فرهنگ دوستان سراسر جهان، و کارشناسان و باستانشناسان و حقوقدانان آگاه و دلسوز، سرسختانه و لجوجانه، اقدام به آبگیری سد سیوند کردند.
از آن زمان تا کنون، علاوه بر این که رطوبت ناشی از این سد بر بسیاری از آثار باستانی سراسر دشت پاسارگاد و حتی آرامگاه کورش بزرگ اثرات تخریبی محسوسی به جای گذاشته، و روز به روز آثار این اثرات بیشتر نمودار می شوند، آبگیری این سد در ارتباط با تالاب ها، رودها، زمین های کشاورزی و به طورکلی محیط زیست آن منطقه نیز نتایج فاجعه باری داشته است.
با این حال، اگر چه این روز ـ یعنی سی ام فروردین ماه ۱۳۸۶ ـ به عنوان یکی از تلخ ترین روزهای تاریخ معاصر سرزمین مان ثبت خواهد شد اما، به باور من و بر اساس شواهد کاملاً روشن، این روز می تواند همواره یادآور آغاز جنبشی فرهنگی باشد که، زمانه ی ما شاهد آن بوده است. در واقع همانگونه که نارضایتی سیاسی و اقتصادی مردمان اوج خود را در جنبش سبز نشان داد، چند سالی پیش از آن اوج هوشیاری فرهنگی مردمان، به ویژه نسل جوان، با آبگیری سد سیوند همزمان بود و چهره نمود.
استاد زنده یاد زرین کوب، در کتاب با ارزش و مشهورش، از «دو قرن سکوتِ» فرهنگی سخن گفته است، در این کتاب توجه ایشان به دو قرن اول دوران اشغال سرزمین های ایران به وسیله ی اعراب نو مسلمان شده است؛ دو قرنی که، باوجود سکوت فرهنگی، چه از نظر سیاسی و چه از نظر جنبش های استقلال طلبانه و ملی گرایانه لحظه ای آرام نداشت و ساکت نبود. در واقع ما طی چهارده قرن خیلی کمتر از جنبش های سیاسی، جنبش فرهنگی داشته ایم. و اما اگر شکستن سکوت فرهنگی را تنها در ادبیات و بخشی از فرهنگ مان نبینیم و آن را در آگاهی گسترده ی فرهنگی مردمان نیز جستجو کنیم، همچون جنبش بیداری فرهنگی مشروطیت، می توانیم گفت که زمانه ی ما نیز شاهد یکی از معدود جنبش های فرهنگی بوده که در ظرف چهارده قرن در سرزمین مان اتفاق افتاده است؛ جنبشی که از نظر برخورد با فرهنگ ستیزان زمانه ی خود روشی کاملاً منحصر به فرد را داشته است.
به راستی کی، و در کدام لحظه ی تاریخی در ۱۴۰۰ سال گذشته، زمانی را داشته ایم که مردمان عادی با سلاح فرهنگ زمینی خود، متمدنانه و بی خشونت، مقابل فرهنگ مذهبی حاکم بر زندگی خویش، بایستند؛ مذهبی که تنها بخشی از کل فرهنگ سرزمین مان را تشکیل می داده است؟!
کجا، در طول تاریخ ۱۴۰۰ ساله مان، ما شهامتی اینگونه ژرف داشته ایم که به عمد سفره ی هفت سین مان را به جای صحن امامزاده ها و امامان کنار آرامگاه کسی پهن کنیم که مبتکر آزادی مذهب بوده، و مردمان او را به عنوان پدر حقوق بشر سرزمین مان (و نه پدر حقوق قدسیان) می شناسند و احترام می کنند؟
کجا شهامت، و بهتر است بگویم، آگاهی ِ این را داشته ایم که از هویت ملی مان بیش از هویت مذهبی مان سخن بگوییم؟ و، مهمتر از همه، این هویت خواهی، نه از سر نژادپرستی، یا ضدیت با مذهب، که از سر عشق به انسان، از هر نژاد و مکتب و ملیت و مرامی بوده باشد؟
و کجا توانسته ایم که عضو «جنبشی گسترده و مدنی» باشیم که، در آشکارا وبدون جدا شدن از بدنه ی جامعه؛ خط رابط بین شرکت کنندگان اش امری متعلق به قبل از اسلام و مسلمانی، و در پیوند با فرهنگ ایرانی مان باشد؟
هیچ کجا جز قرن حاضر و درست در زمانه ی ما!
چرا این را می گویم و چرا می گویم که این جنبش فرهنگی، همزمان با مبارزه ی مدنی مردم با حکومت در ارتباط با آبگیری سد سیوند بوجود آمد؟ پاسخ بسیار روشن و ساده است. درست است که ما قرن ها به طور غیر مستقیم مرعوب و سرکوب شده ی قوانین برگرفته از مذهب بوده ایم، اما از ۳۲ سال پیش بدین سو این سرکوب از جانب حکومتی مذهبی، که برای اولین بار در سرزمین مان به پیروزی رسیده است، اعمال شده و یه صورتی رسمی و صریح مردم را به زیر سایه خود برده است. و ما در چشم بر هم زدنی به بزرگترین تبعیض های فرهنگی و بیشترین ویرانگری های آثار و نشانه های تاریخ و فرهنگ و سنت های ملی مان مبتلا شده ایم.
این ویرانگری ها البته که بلافاصله پس از انقلاب شروع شد؛ اما مردم، تا وقتی تازیانه های این تبعیض فرهنگی را بر تن و جان شان حس نکرده بودند، واکنشی قابل توجه نداشتند. آنگاه به خصوص نسل جوان و تحصیل کرده بود که متوجه عمق این تبعیض ها شد؛ نسلی که از بکن نکن های غیر منطقی، از ممنوعیت دوست داشتن ها و مهر ورزیدن ها، از ندیده گرفته شدن ارزش های انسانی، از تحمیل اندوه و اشک و خمودگی بر خویش، و از حضور دایم قیم و ولی در زندگی اش خسته شده بود، اما هیچ مدل و نمونه ای جز کشورهای پیشرفته ی غربی در مقابل خود نداشت؛ کشورهایی که فقط حسرت او را بر می انگیختند اما به او می گفتند تو از ما نیستی زیرا فرهنگ ما، گذشته ما، تمدن ما از تو برتر است.
و او باور می کرد زیرا در کتاب های درسی، در رادیو و تلویزیون، و در مسجد و کتابخانه و کنفرانس تنها از نسبت و وابستگی او به آن چه هایی می گفتند که هیچ نزدیکی و شباهتی با گذشته و فرهنگ و تمدن مردمان پیشرفته ی کنونی نداشت.
آنگاه، ناگهانه، ماجرای آبگیری سد سیوند، و بحث ها و گفتگوهایی که در ارتباط با محوطه های باستانی تنگه ی بلاغی از سوی کارشناسان و باستانشنانی که اتفاقا بیشترشان نیز غربی بودند، در همه جا مطرح بود، او را به جهانی رهنمون شد که این حکومت طی بیست و شش سال کوچکترین نشانه های آن را پنهان کرده و از او دریغ داشته بود.
آن ها تازه می فهمیدند، که در آن جا که «تنگه بلاغی» خوانده می شود و در قلب سرزمین شان قرار دارد، مردمانی می زیسته اند که، برخلاف گفته ی رهبران انقلابی شان، نه تنها «وحشی» نبودند، که بسیار متمدن محسوب می شدند. آن ها تازه می فهمیدند که این مردم متمدن صاحب کارگاه هایی بودند که در بسیاری از سرزمین های دیگر آرزویش را داشتند. آن ها تازه می فهمیدند که مردمان روستایی آن منطقه، در خانه هایی زندگی می کردند که روستاییان کنونی سرزمین شان حسرت آن را دارند. و در ارتباط با سد سیوند و گسترش رطوبت به پاسارگاد بود که آن ها متوجه رهبری از سرزمین شان شدند که نه تنها «جبار» و «طاغوت» نبود که، در ۲۵۰۰ سال پیش از آن، دوست نداشت ولی و قیم کسی باشد، دوست نداشت مذهب خود را بر دیگران تحمیل کند، دوست نداشت کسی را به بردگی بگیرد، دوست نداشت که جای زیستن کسی را انتخاب کند، و دوست نداشت کسی را حتی بترساند، و شادمانی را حق و شایسته مردمان می دانست
فهم همه ی این مسائل درست در زمانی جریان داشت که «رهبر» کنونی کشورشان آن ها را گوسفند می دانست و خود را ولی و قیم و چوپان آن ها، به خصوصی ترین لحظه های زندگی شان سرک می کشید، گریه را ثواب می دانست، و ترس را بر جانشان دایمی کرده بود…
برای جوانی که در زمانه سالاری «حقوق بشر» زندگی می کند، طبیعی است که بین این دو مدل گزینه ای را انتخاب خواهد کرد که در مقابل جهان سرافکنده اش نکند، که از نسبت داشتن با او شرمنده نباشد، که ـ مهم تر از همه ـ نگاه اندیشه اش بر حقوق انسانی او و نه در راستای حذف حقوق او باشد، و بتواند از آن اندیشه به عنوان یک سنگ پرتاب آغازین برای رسیدن به امروزی سالم و آرام و آزاد و آینده ای روشن بهره بگیرد.
چنین شد که حرکت های آغازین این جنبش فرهنگی با رویارویی مستقیم با حکومت اسلامی شروع شد. تازه در این هنگام هم حکومت قلدرانه در مقابل خواست مدنی و متمدنانه ی آن ها برای توقف غرق کردن تنگه بلاغی ایستاد، و در عوض و همزمان برای حفظ «دیوار مسجدی در قدس» جنجال و هیاهو راه انداخت. و چنین شد که توجه روزافزون جوان ها نسبت به میراث های فرهنگی، نه تنها به عنوان فرهنگ دوستی، که به عنوان مبارزه ای علیه تبعیض های فرهنگی گسترش پیدا کرد. آن ها به زیبایی دریافتند که آن چه سرزمین ما را در این وضعیت حساس و تاریک تاریخی قرار داده از بی توجهی و نا آشنایی ما با فرهنگ خردمدار و انسانی خویش است؛ فرهنگی که شناخت و حتی تماشایش را قرن ها از ما دریغ کرده بودند.
اکنون، در سالروز آبگیری سد سیوند، به راحتی می توانیم ببنیم که چگونه حکومت اسلامی با دست های احمدی نژاد ها و مشایی ها پایه های حکومت خود را به زیر آب فرو برده است. و این فرهنگ و تاریخ متمدن ما بوده که نه تنها در آب های بلاغی غرق نشده که به چراغی روشن مبدل شده که فروغ اش هر دم افزون تر می شود.
تظاهرات آوریل 2007 برای جلوگیری از غرق تنگه بلاغی
بیست و هشتم فروردین ـ هفدهم آوریل ۲۰۱۱