منوچهر تقوی بیات
چرا خانه و کاشانه ی ما ویران شده است ؟ چرا فرزندان ما به جای آن که در دانشگاه ها و کارگاه ها و در کار آبادانی کشور مان باشند در زندان ها هستند یا از ایران گریخته اند و یا در اندیشه ی گریختن هستند و گروهی نیز از ناچاری به حوزه های دینی روی آورده اند و یا چماقدار آخوندها شده اند؟ چرا ما نمی توانیم چند نفر دزد و آدم کش را که با دروغ و زور و نامردمی بر ما چیره شده اند، پس بزنیم و برکنار کنیم؟ چرا ما نمی توانیم خردمندانه بیندیشیم و گره از کار فروبسته ی خودمان و مردم مان بگشاییم؟ ما را چه می شود؟
ما را چگونه آموخته نموده اند و در مغزمان چه فرو کرده اند که نمی توانیم دوست و دشمن خود را بشناسیم و راه را از چاه باز شناسیم ؟ چرا این همه دکتر و مهندس و کارشناس و نویسنده و شاعر و "دانش آموخته" و "دانش اندوخته" نمی توانند راهی به رهایی خود و آبادانی خانه و کاشانه و میهن خود بیابند؟ کجای کار ما می لنگد؟ آیا مغز ما کوچک تر از مغز آن کسانی است که در جهان امروز، به آزادی و آبادانی رسیده اند؟ آیا مادرها و پدرهای ما بی مغز و یا بی خرد بوده اند؟ آیا آموزگاران ما ناتوان و تهی مغز بوده اند؟ شاید نه ! گره و گیر در آموخته ها و آموزش و پرورش امروزی ما است یعنی برنامه های درسی و آموزش های ما نادرست و ناقص بوده و برنامه ریزان و کارگزاران کشور ما از سوی بیگانگان (و یا امام زمان )بر ما گمارده شده اند تا ما را به گونه ای آموزش دهند تا ما توانایی آن را نداشته باشیم که بتوانیم در برابر آنان پیروز و مستقل شویم. این حکومتگران در یک صد سال گذشته برگزیده ی مادران و پدران ما و یا خود ما نبوده و نیستند.
من باز می گردم به گذشته ی خود ، تلاش ها و آموخته های خودم. شاید ما با بازنگری به زندگی خود، روزگار خود، خانواده ی خود ، به یاری هم بتوانیم کاستی ها و ناراستی ها و ناروایی های زندگی بی سامان خود را باز شناسیم.
در درازای سال های بسیاری که در تلاش و تکاپوی پیگیر سیاسی و اجتماعی بوده ام ، همیشه با ناکامی روبرو گشته ام، هرگز امکان و اجازه ی رأی دادن و انتخاب نماینده و یا دولت و یا رییس دولتی را برای اداره ی کشورم نداشتم. هیچ کتابی را بدون دغدغه و بی ترس از پلیس نخوانده ام. برنامه های آموزشی ، برنامه های رادیویی و تلویزیونی و زندگی اجتماعی ام را وزیران و نخست وزیران گماشته شده از سوی بیگانگان برایم طراحی و اجرا کرده اند. استعمارزدگی که یک آفت زدگی و بیماری توان مند و برنامه ریزی شده است، پیش از زاده شدن من بر من فرود آمده است. یک ملا باجی به مادرم آموخته و باورانده بود که اگر دختران و زنان خواندن و نوشتن بیاموزند از آتش جهنم رهایی نخواهند یافت! با این ترفندها زنان و دختران را در نادانی و بی خبری نگاه می داشتند. ما مردان ایرانی نیز هیچگاه اجازه نداشتیم و هنوز هم اجازه نداریم که در اجتماعات و گرد همایی های سیاسی و اجتماعی شرکت کنیم و هر کجا که در کنار مردم خود قرار گرفتیم یا می گیریم با رفتار غیرانسانی پلیس ها، نیروهای ویژه و بسیجی ها روبرو گشته، کتک خورده یا به زندان و شکنجه دچار می شویم. من همیشه در درازای زندگی اجتماعی ام ، برای گفت و گو درباره ی تاریخ و فرهنگ سیاسی کشورم باید دور از چشم پلیس با دو یا سه دوست بسیار نزدیک مخفیانه در پستویی و پنهانگاهی انجمن می کردیم. امروزه این کارها بسیار دشوار تر و خطرناک تر شده است.
شانزده ساله بودم که با معرفی پسر عمه ام در یک حوزه ی سیاسی حزب ایران شرکت کردم. در این یاخته ی کوچک سیاسی تنها یک نو جوان دیگر که هم سال من بود نیز ما را همراهی می کرد. پس از چندی بی آن که من بدانم چرا، آن یاخته ی سیاسی از بین رفت. اما پس از آن دیدارها و نشست های آگاهی دهنده، من به میهنم و به مردمم به گونه ای دیگر نگاه می کردم و گفت و گوهایم با دوستانم درباره ی مردم میهنم دیگرگون شده بود.
پس از چندی به کمک دوستی دیگر در یکی از یاخته های حزب ملت ایران در خیابان ایران نزدیک میدان ژاله شرکت کردم. این نشست های کوچک سیاسی را داریوش فروهر خود اداره می کرد. می دانیم که او پس از بیش از پنجاه سال از خود گذشتگی و تلاش سیاسی و تحمل زندان های فراوان در خانه اش و به همراه همسرش پروانه ی اسکندری، در هفتاد سالگی، به دستور خامنه ای مردم خوار و به دست آدم کشان حکومت اسلامی دست نشانده ی بیگانگان با ضربه های بی شمار چاقو و دشنه کشته شد. سرگذشت همه ی ایرانیان مردم دوست و پر تلاش در یک صد سال گذشته به همین گونه، زندان ، شکنجه ، دربدری ، فقر ، آوارگی و کشته شدن بوده است. آنچه به نام قتل های زنجیره ای در ایران شناخته شده است، سال ها پیش از به دنیا آمدن من به دست نوکران بیگانگان انجام می شده است. فرخی یزدی، میرزاده ی عشقی، محمد کیوان قزوینی ( که به جای محمد تقی بهار کشته شد) ، تقی ارانی و بسیاری دیگر را حقوق بگیران انگلیس و روس و دیگر غارتگران در ایران، کشتند و می کشند تا مردم ما به آزادی و استقلال و حقوق شهروندی خود دست نیابند.
من و هم سالانم نه تنها فرصت نیافتیم وکیلی و یا وزیری را با رأی آزاد خود انتخاب کنیم، خود نیز ندانسته و ناآگاهانه، فرآورده و دست پخت حکومت بیگانگان بودیم. ما اسیر و زندانی دستگاه عظیم دولت ها و حکومت های استعماری و وابسته به بیگانگان بودیم. آموزش ها و فراگیری های ما را خداوندان زر و زور در راستای سود خود و با هدف غارت سرمایه ها و دارایی های ما ، انجام می دادند. راه مبارزه با نادانی و برخورد با دشمن را هیچ میهن دوستی و هیچ خردمندی به ما نیاموخته است. هیچ حزب و گروه سیاسی هرگز قانونی نبوده و هیچ نماینده ای یا دولتی هرگز از سوی مردم و به دلخواه مردم برگزیده نشده است. شاه وابسته ی به انگلیس و چندی هم وابسته به آمریکا با همه ی دولت های دست نشانده اش ، با مردم و دارایی های کشور ما، نفت و صادرات و واردات ما، هرچه می خواستند و می توانستند، بدون خواست و رأی مردم ما، انجام داده اند. امروز دیگر دشمنان از سرحد و از باروها گذشته اند و هیچکس در هیچ کجای ایران در آسایش و بی گزند نمانده است. با فتوای ولی فقیه، آدم کشان لبنانی و سوری و فلسطینی به نام امت اسلامی بر جان و مال و ناموس مردم ما چیره شده اند. به راستی تفو بر این عمامه و ریش!
سرگذشت سیاسی و اجتماعی پدرم و هم سالان او نیز چندان بهتر از سرگذشت من نبود. آن ها تنها در دورانی که دولت های استعماری سرگرم جنگ جهانی دوم بودند و سر رشته ی کشورهای استعمار زده از دستشان در رفته بود، توانسته بودند در یکی دو انتخابات نیمه آزاد چندتایی وکیل از تهران به مجلس بفرستند. تلاش های هم سالان پدرم، در گستره ی حاکمیت زمین داران و ملایان و جاسوسان بیگانه پرست و در برابر آنان، حکومت ملی لرزان و آسیب پذیری به رهبری دکتر مصدق را پدید آورد که آن هم با کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ واژگون شد و وزیران و نمایندگان برگزیده ی مردم در آن دولت ملی نیز همراه با نخست وزیرشان به جرم میهن دوستی، زندانی شدند. دکتر حسین فاطمی وزیر خارجه ی آن حکومت ملی را نیز درحالی که تب داشت و زخمی بود، ناجوانمردانه تیرباران کردند.
پدرم گرچه در راه آزادی و مردم دوستی، بسیار سرسخت و پیگیر بود اما نه تنها به آرزوی خود که زندگی کردن در یک کشور آزاد با یک حکومت ملی و مردمی بود نرسید بلکه با زخم هایی که بر تن و جان داشت زندگی را بدرود گفت.
تلاش ها و جان فشانی های پدر بزرگم و هم سالانش گرچه به نوشتن قانون اساسی حکومت مشروطه و تشکیل دو سه دوره ی قانون گزاری انجامید، اما نوکران انگلیس و روس راه بر آزادی و آزادگی آنان بستند. در سال ۱۹۰۸ مجلس را به توپ بستند ، مشروطه خواهان را زندانی کرده، کشتند و یا آواره کردند. پس از شکست قرارداد اسارت بار ۱۹۱۹ ، برای پیاده کردن برنامه های استعماری و غارتگرانه ی انگلیس، ژنرال آیرون ساید، فرمانده ی نیروی های انگلیس در شمال ایران، قزاق های بی سواد و خود فروخته را به کودتا واداشت و مشروطیت را تعطیل کرد. با حکومت هایی که پس از کودتای سوم اسفند ماه ۱۲۹۹ به سرکردگی رضا خان و پس از وی پسرش، در درازای ۵۷ سال در ایران برپا شد مشروطیت و آزادی مردم ایران و استقلال کشورمان به تاراج رفت. با غارت نفت مردم فقیر و بی گناه ایران، شرکت نفت انگلیسی ب. پ( BP ) و سرمایه داران انگلیسی برای مردم خود زندگی پر از آسایش فراهم کردند و توانستند با کمک نفت رایگان و ارزان ایران در دو جنگ جهانی پیروزی های بزرگی در راه غارت های جهانی به دست آورند و جاسوسان ام آی شش و دو صفر هفت ( MI۶ / ۰۰۷ ) دسیسه های استعماری خود را در جهان دنبال کنند.
شوربختانه همان کودتاگران ۲۸ مرداد ماه ( و نه امردادماه) سال ۱۳۳۲ در سال ۱۳۵۸ نیز حکومت را از کف دولت برآمده از قیام ۱۳۵۷ ربودند. مشروطیت را به خاک سپردند و حکومت مشروعه ی اسلامی، ( همان مشروعه ی شیخ فضل الله نوری )، را با کمک نادانی و خرافات مذهبی مردمی که در بیچارگی و گمراهی می زیستند و با فریادهای "الله و اکبر"، بر پا کردند.
این مشروعه" طالبان" ( مشروعه طلب ها) میراث داران همان کسانی هستند که در گرماگرم جنبش آزادیخواهی مردم میهن ما ، در برابر مشروطه خواهان ترفند مردم فریب حکومت مشروعه را علم کردند. انگلیس ها در آن زمان به کمک آخوندهایی که جیره خوار خزانه داری انگلیس و موقوفات اود در هندوستان بودند، مشروعه "طالبان" را یاری می کردند. سرکرده ی مشروعه "طالبان" یعنی شیخ فضل الله نوری، پس از پیروزی مشروطه خواهان در تهران به دار آویخته شد. اما بذر نادانی را همه جا در حوزه های دینی پراکنده بودند که مانند علف هرز در سرزمین نادانی از هر سو می رویید.
این حکومت اسلامی امروزی دنباله ی همان فتنه ی مشروعه طلبی است که از نو پس از جنگ جهانی دوم بار دیگر از آستین خمینی سر بدرآورد. در سال ۱۳۲۳ خمینی کتاب کوچکی نوشت به نام کشف الاسرار که خطوط اصلی حکومت اسلامی را در آن تشریح کرد. نواب صفوی بر پایه ی این نوشته و همان "وجوهات اود" گروهی اسلامی و آدم کش به نام فداییان اسلام ( که در کشورهای عربی اخوان المسلمین نامیده می شود) به وجود آورد. اولین ترور سیاسی این گروه حمله به سید احمد کسروی بود. کسروی پژوهنده ای اسلامی بود و خود را مسلمانی پاک دین می دانست و با خرافات اسلامی به سختی مبارزه می کرد. نواب صفوی یک بار در سال ۱۳۲۴ با اسلحه ی گرم به کسروی حمله کرد که کسروی کشته نشد ولی بار دوم ، چند آدم کش گمراه دیگر از پیروان فداییان اسلام، در سال ۱۳۲۵ در دادگستری و در حضور مأموران دولت ، همان دولتی که برگزیده ی مردم نبود، کسروی را کشتند.
فداییان اسلام سپس عبدالحسین هژیر و پس از آن در سال ۱۳۲۹ تیمسار حاج علی رزم آرا نخست وزیر را کشتند[ قتل های زنجیره ای]. نواب صفوی که از پیروان روح الله خمینی و کتاب کشف الاسرار او بود در پی آن بود که با ترور و کشتار، اسلام ناب استعماری را به کرسی حکومت بنشاند. پس از ملی شدن صنعت نفت درایران، انگلیس ها بر آن شدند تا با کودتا و کشتار مردم میهن دوست، حکومت ملی دکتر مصدق را واژگون کنند. در این راه یکی از کارهایشان این بود که یک ماه پیش از کودتای ۲۸ مرداد یعنی در تیرماه ۱۳۳۲ فداییان اسلام کتاب کوچکی به نام قانون اساسی حکومت اسلامی منتشر کردند، چون گویا در سر داشتند تا پس از کودتای سال ۱۳۳۲ در ایران حکومت اسلامی بر پا کنند. در این کتاب که کم و بیش بر پایه ی راهنمایی های کتاب کشف الاسرار خمینی نوشته شده بود( شاید خود خمینی آن را نوشته بود)، پیش بینی کرده بودند که چگونه شاه و دربار باید از ولی فقیه فرمانبرداری و پیروی کنند. اما آمریکایی ها که فرماندهی کودتا را داشتند در آن روزگار راه را بر حکومت اسلامی بستند و کوشیدند تا فداییان اسلام را ریشه کن کنند.
از سال ۱۳۳۲ تا تابستان ۱۳۵۷ انگلیس ها با تقویت پنهانی و خزنده ی گروه ها و انجمن ها و هیئت های مذهبی و انجمن های اسلامی ، انجمن حجتیه و حوزه های علمیه و گسترش نشریات اسلامی و کوشش هایی از این دست راه را برای به قدرت رسیدن آخوندهای وجوهات بگیر، گشودند. از سوی دیگر اسباب جداشدن گروه های اسلامی مستقل و ملی ( مهندس بارزگان ، دکتر شریعتی ، دکتر سامی ، دکتر پیمان ، دکتر سحابی و . . . ) از نهضت ملی ، را فراهم کردند و کوشیدند تا بنیان اجتماعی "اسلام ناب محمدی" را تقویت کنند. دکتر شریعتی، علامه مطهری ، مجاهدین ، نهضت آزادی و دیگر گروه های اسلامی، ناگهان هواخواهان فراوانی پیدا کردند. آتش اسلام در همه جا گل کرد. دانشکده معقول و منقول به تولید درجه ی دکتری اسلامی پرداخت. خمینی بدون آن که صلاحیت حوزوی و اسلامی شیعه داشته باشد و بی آن که آیت الله شده باشد از همه ی آیات عظام، عظیم تر شد. کتاب غرب زدگی که به گونه ای دو پهلو، رگه های گنگ و درهمی از راستی داشت و کوشیده بود به سود آخوندها ، جلوه هایی از وابستگی استعماری شاه را نشان دهد، به فراوانی پخش شد. کم کم با کمک بی بی سی و دست های پنهانی غارت گران نفتی در ایران، خمینی به رهبر مذهبی بی بدیل مبدل شد.
در تابستان ۱۳۵۷ کتاب قانون اساسی حکومت اسلامی دوباره با همان تاریخ تیرماه ۱۳۳۲ منتشر شد. این بار خمینی که از سال ۱۳۲۳ با انتشار کتاب کشف الاسرار نقشه ی حکومت اسلامی ضد ملی و انیرانی را می کشید بر موج انقلاب سوار گشته و ناگهان امام امت اسلامی شده بود تا با نام مردم فریب اسلام، به جنگ ایرانیت و هرچه ایرانی است برود. سرکردگان اسلام سیاسی ضد ایرانی مانند؛ شیخ فضل الله نوری ، سید جمال الدین اسدآبادی ( افغانی )، نواب صفوی ، عبد خدایی ، فداییان اسلام ، شیخ حسین لنکرانی، حجت الاسلام محمد تقی فلسفی که پس از ۲۸ مرداد سال سی و دو، در بالای منبر و در رسانه های دولتی یکه تاز بود و حتا همان حزب توده ای که با حکومت ملی دکتر مصدق مبارزه و دشمنی می کرد ، همه و همه عزیز و بزرگ شدند و در رسانه های سال های ۵۷ و ۵۸ گل کردند. با حول و قوه ی خارج از قدرت مردم ( به خوانید! قدرت های خارجی)، زندان ها را انباشتند و جوانان از خود گذشته و مسلمان و نامسلمان را به جوخه های تیرباران سپردند.
خمینی با بسیج اوباش و به کمک نیروهای فشار غیررسمی، دولت موقت برآمده از نیروی مردم را به زیر کشید و ولی فقیه را به تنها نیروی جانشین مردم مبدل کرد. آزادی های اجتماعی و سیاسی را مشروط و مقید به " جمهوری اسلامی نه یک کلمه زیاد و نه یک کلمه کم! " کرد. فریاد برآورد : « بشکنید این قلم ها را». اسلام گرایان، این بار به نام اسلام ، آزادی و استقلال مردم ما را نابود کردند و دست به غارت بسیار گسترده ی جان و مال و ناموس مردم بی پناه ما زدند.
پس از مرگ خمینی، خامنه ای به جای ولی فقیه نشست. این بار دیدیم که خامنه ای احمد خمینی ، فرزند امام و مقتدای خود را کشت و شماری از یاران امام پیشین را پس راند و زندانی و حتا شکنجه و وادار به اعتراف های سیاسی نمود. خامنه ای با قدرت مطلقه ای که از خمینی به ارث برده بود و با کمک پوتین و مافیای روسی، با همان شیوه ای که خمینی نمایندگان مردم را از دولت برکنار کرده بود، این بار ولی فقیه جدید نیز دستگاه هایی موازی با حکومت اسلامی خمینی یعنی بازماندگان کودتاچیان ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ ساخت و یاران امام پیشین را از دایره ی قدرت و حکومت ولایت فقیه بیرون انداخت. در گیر و دار جنگ دو گروه اسلامی پس از خرداد ۱۳۸۸ ، در نماز جمعه، ناگهان "اصول گرایان" شعار مرگ بر انگلیس سردادند و " اصلاح طالبان" با شعار مرگ بر روسیه به آن پاسخ گفتند. مردم نادان مذهبی نیز با یک دیگر به جنگ حیدری و نعمتی پرداختند.
پس از ۵۷ سال سلطنت مطلقه ی ضد مردمی و بیش از ۳۰ و چند سال حکومت ولایت فقیه مطلقه ی ضد مردمی تر، مردمان راستین ما همچنان در پی به دست آوردن آزادی و استقلال میهن مان جانفشانی می کنند، یا در زیر شکنجه و در زندان و یا در خیابان ها به دست آدمکشان فلسطینی و لبنانی و با جنگ افزارهای روسی و چینی کشته می شوند. دانشمندان و کارشناسان سیاسی ما که فرآورده ی نزدیک به یک صد سال حکومت های دست نشانده هستند و همه ی دانش های خود را از کتاب ها ، روزنامه ها و دستگاه های تبلیغاتی استعماری و ساخته و پرداخته ی بیگانگان آموخته اند در پی تحلیل های طبقاتی و یا اصلاح "طالبانی" هستند!
مردان سنتی ما ، "دانش آموختگان" و" دانش اندوختگان" ما، باید به پیروی از زنان دلیر و آگاه کشورمان، کمر همت به میان ببندند و آنچه را که جامعه ی استعماری به نام سنت و خوی اجتماعی به ما آموخته است و ما را مقلد مذهب نموده و یا دست آموز و پیرو بی چون و چرای جوامع غربی کرده است، به دور بریزند و از نو با آگاهی و دانش های جهان امروزی و نیز با یاری گرفتن از فرهنگ خردمندانه ی ایرانی، راهی تازه برای رهایی خود از چنبره ی غارتگران جهانی بیابند. به گفته ی فردوسی باید جان را نگهبان خرد کرد و از نو ایرانی تازه ساخت.
نگهدار تن باش و آنِ خرد که جان را به دانش خرد پرورد
آنچه در این میان کم است، خرد فردی و جمعی مستقل ایرانی و فردوسی گونه است. فردوسی نوکننده ی فرهنگ و زبان و سراندیشه های ناب ایرانی بوده و این او است که آفریننده ی سعدی، حافظ ، صائب، بهار، پروین، م.امید ، سیمین بهبهانی و . . . بوده است. فردوسی با کمک خرد و اندیشه های ژرف ایرانی بیش از هزار سال است که مردم ما را در برابر خرافات اسلامی، زرتشتی و هرگونه هجومی از بیرون مرزهای کشور، بر سر پا نگاه داشته است!
استکهلم ـ بیست و پنجم فروردین ۱۳۹۰ خورشیدی ۱۴ آوریل ۲۰۱۱ میلادی