پایا راستگونیا
او کسی است که از بدو روی کار آمدن نظام جمهوری اسلامی همواره در ردیف بلند پایه ترین مقامات این نظام قرار داشته است . از آغاز تاکنون مسئولیت های مختلف خطیری را چون سرپرستی وزارت کشور ، ریاست مجلس شورای اسلامی ، امامت موقت جمعه تهران ، جانشینی فرماندۀ کل قوا ، ریاست جمهوری ، ریاست شورای عالی انقلاب فرهنگی ، ریاست شورای عالی امنیت ملی ، ریاست مجمع تشخیص مصلحت نظام و ریاست مجلس خبرگان رهبری عهده دار بوده است.
روزگاری از معتمدان خاص خمینی و از پرده داران قدرت در زمان رهبری او بود و چه بسا گره ها که گشایش آنها از او ساخته بود و مسائلی که سیاست ورزی خاصّ او در حل آنها مثمر ثمر افتاد . در برهه هایی خطیر چون جنگ ، آتش بس و…. او بود که نقش مهمی در تعدیل و ترغیب نیروها ایفا نمود . به خصوص از همه فراتر او در مورد مسألۀ جانشینی خمینی و انتخاب رهبر کنونی نقشی تعیین کننده از خود به نمایش گذارد به نحوی که شاید او را برای همیشه مدیون خویش می ساخت . از سوی بسیاری در دورۀ ریاست جمهوری لقب سردار سازندگی گرفته و نزد این عده اقدامات او نقش ارزنده ای در ساختن ایران بعد از جنگ ویرانگر هشت ساله داشت .
بسیاری از عوام تا خواص ، او را پشت پردۀ سیاست گذاریها ، اسرار و اقدامات اساسی در این نظام می دیدند . و دست پنهان و پیدای او را در پس هر سیاستی می جستند . عده ای عادت داشتند که از او چهره ای مخوف ، مرموز و پیچیده در ابهامات قدرت ترسیم کنند . از نظر آنها ، او بود که قدرت اصلی را در این نظام ، حتی ماورإ رهبری بر عهده داشت و بسیاری از ماجرا ها را از پشت عرصۀ آشکار امور هدایت و رهبری می نمود . حتی رهبر تحت نفوذ اجتناب ناپذیر او قلمداد می شد . این از ویژگی های شخصیتی او بود که توهّماتی این چنین را در بسیاری می انگیخت . اگر قصد داشته باشیم که در خصوص این صفات چیزی به مطلب اضافه نماییم شاید بتوان در این خصوص ثبات ، میانه روی ، حزم احتیاط و پرهیز از هیجان و جوزدگی را از ویژگی های عمدۀ او ذکر نمود . بسیاری عقلانیت خاصی را در رفتار و منش او سراغ داشته و با آن امید داشتند که در مقاطعی بغرنج از تلاطم اوضاع به سلامت عبور نمایند و در بسیاری از این تلاطم ها او را سخرۀ ثبات واطمینان می یافتند . در نظر آنها او نقطۀ پیوند بسیاری از گسست های خطر زا و تنش آفرین بود . حکمیت و بزرگتری او را انتظار داشتند و این شاید ناظر بر پراگماتیسم خاص او است که عمدتاً بری است از توهمات ذهنی وایدئال ، حداقل در بسیاری از امورات جزئی مطرح در موضوعات سیاسی و اجتماعی .
و این از ویژگی های خاص او بود که در عین پرهیز از رقابت ها و در گیری های سخت و تنش ساز همواره از مواهب قدرت به حد کفایت بهره می برد . شکی نیست که او دست کم در دودهۀ نخست ، از شخصیت های عمده و سرنوشت ساز در حیات نظام کنونی بوده است در زمینه فاکتورهای این مسأله باید گفت علاوه بر مقامات و مسئولیت های عمده ای که او در طول این دوران عهده دار آن بوده است نوع رابطه و سلوک خاص او با رهبری و هرم قدرت که او خود عضوی از آن بود در دهۀ اول و نحوۀ عمل و ارتباط او با دومین رهبرو دست اندر کاران اصلی قدرت در همان هرم که اکنون تغییر کیفی و افزایش کمّی یافته بود در دهۀ دوم در این نفوذ و اقتدار نقش داشتند .
امّا مناسبات قدرت در این بیش از ده سالۀ گذشته به نحوی رقم خورد که رفته رفته شاهد افول ستارۀ اقتدار این شخص از سپهر سیاست بوده ایم و مردی که مرد تمام فصول سیاست در طول عمر نظام دانسته می شد اندک اندک از سریر اقتدار بلا منازع خویش نزول نمود .
هر چند که جایگاه و سهم خاصی از قدرت و مناصب سیاسی به گونه ای سنتی همواره از آن او باقی مانده است . به هر روی حضور او آن قدر پر رنگ و برجسته و گره خورده با تأسیسات اولیه تاریخی بوده است که امکان طرد او را از ساخت و سازمان سیاسی حداقل در یک پرسۀ کوتاه مدت و در یک برخورد مقطعی ممکن نسازد .
اگر بخواهیم به طور کلی جهت گیری ایشان را به لحاظ سیاسی مورد ارزیابی قرار دهیم . باید تصریح کنیم که هاشمی اگر چه عمدتاً از تند روی و جهت گیریهای رادیکال و به خصوص ناظر بر شعار و تبلیغات تا سر حد ممکن اجتناب ورزیده است و همواره متمایل به حد تعادل واعتدال ومیانه روی وپرهیز از تنش در رهیافت های سیاسی خود بوده است لیکن نمی توان گفت که این شخص در طول حیات سیاسی خود تنها بر یک خط و مسیر بی تغییر طی طریق نموده است . می توان در یک قضاوت کلی از این جهت به دو دهۀ نخست از سه دهه مسئولیت ها و حضور او در عرصۀ سیاسی اشاره نمود . او در دهۀ اوّل عمدتاً هوادار گرایشهایی که از جهت سیاسی و بخصوص اقتصادی در طول حیات نظام کنونی چپ دانسته شده اند بود . و از گروها و احزابی حمایت می نمود که این گرایشها را سر لوحۀ شعار ها و بعضاً عمل خویش ساخته بودند البته شرایط جنگ و اقتضای این شرایط و اقتدار و ارجحیّت افرادی چون آقای موسوی و دولت او که خود متمایل به سیاست های به اصطلاح عدالت محور اقتصادی اجتماعی بود نیز در جهت گیری آن زمان هاشمی بی تأثیر نبودند.
امّا در دورۀ دوم که با پایان جنگ ، مرگ بنیان گذار جمهوری اسلامی و روی کار آمدن دولت خود آقای هاشمی همراه بود ، ایشان سیاست هایی را از جهت توسعۀ اجتماعی و اقتصادی در پیش گرفت که تفاوت عمده ای با سیاست های سابق و ازجمله تمایلات خود ایشان پیش از آن از خویش نشان داده بودند داشت . سیاست تعدیل و توسعۀ اقتصادی او که زمینه ای بود برای رشد نظام سرمایه سالارانۀ اقتصادی وانباشت سرمایه در بخش های اجتماعی خاص بود آشکارا در تضاد با عدالت محوری مورد دعوی دولت موسوی بود که خود هاشمی پیش به آنها متمایل بود . البته نزد بسیاری این سیاست که در جهت توسعۀ اقتصادی در زمان او مَد نظر قرار گرفت چندان با پیش فرض توسعۀ سیاسی در این راستا ، که عده ای بر ضرورت آن به زعم خود اذعان داشتند همراه نبود به علاوه حمایت او از بخشهای خصوصی و سرمایه سالار جامعه او را مورد انتقاد کسانی قرار داد که بر ضرورت رویکردهای برابری طلبانه در عرصۀ اجتماعی و اقتصادی تأکید داشتند . همۀ اینها زمینه ساز بروز جریاناتی گشتند که به تدریج از دل تحولات دوران بر سر کار بودن دولت او سر برآوردند و بخش دیگری از تاریخ حیات سیاسی و اجتماعی جامعه را رقم زدند . انتقادات و اعتراضات انباشته ای که به انتخابات دوم خرداد هفتاد و شش و پیروزی بلا منازع اصلاح طلبان در آن انتخابات انجامید .
امّا همان طور که ذکر آن رفت همۀ فراز و نشیب ها در سیاست های اتخاذ گشته از سوی هاشمی همواره و به هر ترتیب در چهارجوب منش و دایره و حیطۀ شخصیّت و ویژگی های او که همیشه حاکی از تنش گریزی و پرهیز از رهیافت های مبتنی بر افراط و رادیکالیسم بوده اند قرار داشته است . میانه روی و میانه گزینی و اعتدال مزاج در امر سیاست و عدم تأثیر پذیری از هیجانات ایدئولوژیک وعقیدتی را باید از خصوصیات عمدۀ این شخص عنوان نمود . همۀ آنچه به او در عرصۀ سیاسی ثبات و ایستایی وعقلانیت خاصّی بخشیده است .
به همین دلیل شخصیت او به دلیل این ثبات و از سویی نقش بارز و دائم او در عرصۀ سیاسی را می توان به عنوان شاخص و معیاری در ارزیابی و سنجش فضای سیاسی و کم کیف و تغییر صورت پذیرفته در نیروهای سیاسی در طول حیات نظام جمهوری اسلامی به شمار آورد . چه او در عمدۀ حیات این نظام ، به طور مشخّص دو دهۀ نخست ، با منش و روش و خصلت های خاص خود به هر روی مورد قبول و وثوق طبقات بالای قدرت و دست اندر کاران اصلی اقتدار سیاسی که او خود نیز درآن عضویت داشته بوده است . بنابراین ویژگی های فوق بر توان او برای قلمداد شدن به عنوان یک شاخص ، مُهر تایید می گذارد . به عبارتی هم اعتدال و میانه روی او و هم این مسأله که او با داشتن این ویژگی در طی دو دهه از اقتداری بلامنازع برخوردار بوده و این که سپس به مرحله ای از افول این اقتدار سیر نموده است ، در عین ثبات منش او ، خود مبین تغییراتی است که می باید به رغم ثبات و عدم نوسان جدّی او ، در فضای سیاسی و مناسبات قدرت به وقوع پیوسته باشد . تغییری که ناگزیر باید در ترکیب و طیف های سیاسی و جهت گیری های آنها رخ داده باشد و به ترتیبات تازه ای در امر قدرت و نیروهای دخیل درآن انجامیده باشد . ثبات منش و روش او در عین توجه به قدرت و ضعف او بر سازنده حد و شاخصی است که می توان در قیاس با آن به وضع و نوسانات و تغییرات سایر روش ها و رهیافت ها از سوی سایر نیروها در سازو کار قدرت و به طور کلّی عیار سیاسی طیف های مختلف پرداخت .
به هر روی میانه روی و جانب اعتدال و احتیاط گزینی شخصی چون هاشمی و همراه با آن اقتدار این شخص در ساختار سیاسی به نوعی بیانگر اعتدال و استیلای نیروهای معتدل و محتاط در عرصه های خطیر و عمدۀ حاضر در قدرت نیز تواند بود . این نشانگر آن است که اگر چه نیروهای رادیکال و افراطی متأثّر از جو تهییجات ایدئولوژیک وعقیدتی همواره در طول این سه دهه در عرصۀ سیاست و مراتبی از قدرت همواره حضور داشته و برخی از حوزه ها را نیز در انحصار خویش داشته اند ، لیکن در رئوس ساخت سیاسی نظام ، به هر تقدیر گونه ای عقلانیت و احتیاط (بدون این که قصد داشته باشیم قرار گرفتن کلیّت ایدئولوژیک این نظام را بر گونه ای دائم از ریسک ، خطر و بحران آفرینی انکار نماییم ، که خود البته با توجه به ماهیّت این نظام در غالب اوقات کارکرد ابزاری داشته و نه محوری و غایی .) و عدم صرف پیروی از روندهای افراط گرایانۀ عقیدتی ، حاکم بوده است که بالطبع تداوم حیات این ساختار در طول بیش از سه دهه ، آنها را استلزام می ساخته است . این لزوم خود ضرورت جانبداری و حفظ شأن شخصی چون هاشمی را لازم می نموده است .
با این تحلیل بالطبع سیاست هایی که در پی پس زدن هاشمی از گردونۀ قدرت و ترتیبات سیاسی در بیش از یک دهۀ اخیر بوده اند خود با توجه به آنچه در فوق بدان اشاره گشت نشان ازتغییر و تحولی شگرف در رقّت و غلظت فضای سیاسی در همین دوره تواند داشت . آنچه می توان آن را ظهور رهیافت های تندروانه و رادیکال در این بیش از یک دهۀ اخیر در فضای سیاسی اجتماعی جامعه ایران نامید که خود مولود رقابت ، منازعه وکشمکش مابین دو طیف ، و در بالاترین وجوه آن بوده است . واتفاقاً همین دو طیف در این مدت هر یک به نوبه خود ، در این سیاست خذف و به حاشیه راندن هاشمی کوشیده اند . به لحاظ تاریخی این سیاست ابتدا از سوی جناح به اصطلاح اصلاح طلب در دستور کار قرار گرفت . که منتقد سیاستهای عمدتاً اقتصادی هاشمی در دورۀ هشت سالۀ ریاست او بر دولت و سپس معترض به موضع گیری های ناموافق او به لحاظ سیاسی در دورۀ اصلاحات بودند که اوج آن را می توان انتخابات دور ششم مجلس و ابهامات مورد ادعای اصلاح طلبان در آن دانست . که شائبۀ دستبردن در آرإ به نفع حضور رفسنجانی در مجلس را به همراه اعتراضاتی گسترده به این مسأله به دنبال داشت .
این ناخرسندی از هاشمی کماکان در دورۀ حضور اصلاح طلبان در حاکمیت تداوم داشت . امّا در دور نهم انتخابات ریاست جمهوری آنگاه که همگان خطر ظهور راستگرایی رادیکال را در صحنۀ سیاسی با حضور شخصی چون احمدی نژاد و عوامل پشت پردۀ حضور او به حدّ کفایت احساس نمودند و در این ارتباط در آن برهۀ حسّاس تنها امکان باز دارندۀ این امر را وجود هاشمی در کارزار انتخابات و در مقابل رقیب افراطی احساس نمودند ، به یک باره کدورتهای دیروز را به کنار نهاده و حمایت خویش را در بیانیه های متعدد از او دریغ نورزیدند . و این خود سرآغازی بود برای بروز کینه ها و کدورتهایِ در شرف تکوین و نوخاسته امّا این بار از جناح مقابل در برابر هاشمیِ معتدل و میانه رو . چیزی که همگان منتهای آن را در دور جدید تحولات سیاسی در ایران از بعد از انتخابات شاهد بوده اند .
در هر حال استیلای سیاست های رادیکال چه از جانب چپ و چه راست و در واقع منازعۀ و کشاکش سخت این دو ، عرصه را به حدّ کم سابقه ای بر سیاست های معتدل وملایم کسانی چون هاشمی تنگ و تنگ تر نموده است . هر دو به نوبۀ خود در مقابل مواضع او سیاستِ یا با ما یا بر ما را سر لوحه قرار دادند . چیزی که اینک آشکار و عریان تر از سابق ، در شعارهای معترضان هر دو جناح در برخورد با او دیده می شود . روند فزایندۀ تندروی سیاسی در پرتو احساس و شعارزدگی تا بدان جا گسترش و عمق می یابد که دیگر برتابندۀ روندهای عقلایی و پراگماتیستی حدّاقلی افرادی چون هاشمی نتواند بود . التهاب حاصل فضا را علناً به میدان جنگ ونه معامله و دیالوگ ، که اقتضای میانه روی سیاسی است ، بدل نموده است . خط و خطوط قرمز رادیکالیسم ترسیم و حد وحدود اعتدال پشت سر نهاده شده است . این خود مبین وضعیت خاصّی از این جهت در آینده خواهد بود . آینده ای که عمدتاً با رهیافت غلبۀ یکی از دو رقیب عمدۀ عرصه سیاسی کنونی ایران بر دیگری و نه احتمالاً مصالحه آن دو در یک نقطه مشترک و میانی همچنان دنبال خواهد شد .
هر گونه استفاده از این مطلب تنها با ذکر منبع مجاز میباشد.
جامعه رنگین کمان