حسن حسام
۱
آنک! جهان وهرچه دراوهست
درپیچ وتاب حادثه
پیچان است
کاخ عتیقه درجبروتش
بابادرفته است
رعداست وبرق
درآسمان آبی خاور
پَرخاش پُرخروش صداها ست
بیداری بزرگ درراه است
ومردمان له شده
قد ، راست کرده اند
آواروحشت است که می ریزد
برجان خواجه تاشان
وکاخ کهنه می لرزد
رئیس زندانی ست
زندانی هزارتوی خودش
زندانی اربابان
وچاکران
زندانی جارچیان
زندانی زره پوشان
زندا نی کلاف درکلاف
سیم های خاردار
زندانی سردوشی های پراز ستاره
زندانی مدال های پیروزمند
زندانی شمش های طلا
وسربازان گرسنه
زندانی هزاران هزارمشت فروزان
برتاق لاجوردی اهرام
۲
دّیاری به خانه باز نمی گردد
حلبی آباد ها وچپرها
خانه ها وکپرها
به چون غاری تنها
بی یارمانده اند
وساکنین آن
دراقیا نوس خیابا ن ها
گم گشته اند
۳
پستان مادران گرسنه
به ناگها ن
پرشیرمی شود
وزانوان خسته شان
بالش نرم کودکان است
درخیا بان ها ی شورشی
خیا با ن ها ئی رنگا رنگ
رنگین به خون پرجم ها وشعارها
رنگین به خون لا له ها ولادن ها
رنگین به خون کبو تر ها
وقتی صفیرتیر
می رسد از راه
۴
امواج بی شماره گان
درصدای برهنه ی شان
میدان" تحریر" رابلعیده اند
وغول
غول نیست
مترسکی است معلق
درمیدان
ازبرای بازی کودکان
چشمان مارافسایش
وخنجرصدایش
مردارگشته است
میدان ها
با پرچم ها و دست ها
باغ بهارمی شوند
خیابا ن ها وگذ رها
درختزار
وشهر
جنگل می گردد
۵
میزهای چانه زنی
متروک مانده اند
وهیا بانگ آزادی
نمارخا نه ها وغسا ل خا نه هارا
دورمی زند
تا درمیدان ها ی آزادی
با شادی
کف زنان وقیّه کشان
به رقص درآید
آهای…..
دستی که طناب توطئه را
می با فی
بشکن!
وخنجری که صیغل می خوری
تا بر گلوی نارک کبوتر بنشینی
نا کارشو!
این جا
قیامتی ست عاشقی
وعاشقان
دامن ازشادی پرکرده اند
آه
ترسم که باد توطئه برخیزد
وخنجری به پشت بنشیند
ترسم که ….
۲۲/خرداد۸۹-۱۱فوریه۲۰۱۱
جامعه رنگین کمان