مسعود نکوبخت
تاریخ معاصر ایران شاهد نهضت ها و جنبش های فراوانی بوده که همگی آنها بر سر خواست به آزادی اتفاق افتاده است؛ مبارزه بر سر آزادی بیان، آزادی مذهب و آزادی اقلیت ها و … تمامی نشان می دهند که جامعۀ ایرانی، راه رسیدن به پیشرفت اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی را در برپا کردن آزادی می بیند. اما چرا جامعه ایرانی نتوانسته در این نقاط عطف تاریخی به هدف اصلی که همانا آزادی است، برسد؟ بی تردید دلائل متفاوتی با توجه به کیفیت هریک از این نقاط عطف وجود داشته است که می بایستی بیشتر در اینباره پژوهش شود.
بسیاری از این نهضت ها محدود به قشرهای اجتماعی و جغرافیایی خاص بوده اند و وابستگی معنوی به رهبرانشان داشتند چیزی که سبب می شده است تا حاکمان با اعمال خشونت و تمرکز روی این نقاط، جنبش را در نطفه خاموش کنند. برای مثال به توپ بستن مجلس توسط محمد علی شاه و از بین بردن مجلس و اعدام سیاسیون، سرکوب نهضت های آذربایجان و دیگر مناطق ایران و همینطور کودتای ٢٨ مرداد که به اعدام و سرکوب قشر تحصیل کردگان انجامید. نقش نیروهای بیگانه را هم در این سرکوب ها نباید نادیده گرفت جاییکه آنها در سرکوب این جنبش ها به صورت مستقیم به یاری حاکمان آمده اند و حتی در واقعه آذربایجان، قوای روس و انگلیس با یکدیگر همکاری کردند تا با جلوگیری از فرایند دموکراسی، بتوانند راحت تر کشور را چپاول کنند.
نبود اتحاد و یکپارچگی در بدنۀ خود این نهضت ها هم دلیل دیگری بود تا این نهضت ها راحت تر سرکوب بشوند، رقابت میان ستار خان و باقر خان- مصدق و کاشانی و غیره، راه را برای سرکوب شدن هموار می ساخت.
بیشتر از ۵٠ سال طول کشید تا جامعه ی ایرانی به یک اتحاد و یکپارچگی در تمامی اقشار جامعه ی خود رسید که حاصلش انقلاب ۵٧ و تغییر سیستم حکومت بود. اما جامعۀ ایرانی تحت تاثیر یگانگی این یکپارچکی، دچار هیجانی مفرط شد، شور و هیجانی که جلوی تشخیص باید ها و نباید ها را گرفت و از مهمترین وظیفه پیش رویش، که همانا پیاده کردن و اجرای این سیستم به عنوان یک نظم نوین بود، غافل شد. در جریان این شور و هیجان، تک صداهایی مثل مرحوم بختیار و معدود افراد دیگر که می گفتند:« در ظاهر تغییر سیستم اتفاق می افتد و ملت از زیر یوغ چکمۀ شاه به زیر نعلین آخوند می رود.» شنیده نشد. هر چند که درباره ی مرحوم بختیار باید گفت که او به دلیل انتخابش توسط محمد رضا شاه، شانسی برای شنیده شدن نداشت.
شکل و چهارچوب جمهوری اسلامی از همان ابتدا مورد انتقاد گروه های مختلف قرار گرفت جاییکه تقسیم قدرت و کنترل اهرم های آن، تمامی به یک نفر ” رهبر” ختم می شد؛ چهارچوبی که هم اکنون از طرف اصول گرایان در ایران حمایت می شود.
اما جمهوری اسلامی از لحاظ “محتوایی” نیز منتقدان بسیاری دارد تا جاییکه تئوری های مرحوم منتظری را غیر قابل اجرا می دانند زمانی که وی اعلام می کند: «هدف از جمهوری اسلامی و ولایت فقیه همانا فقیهی آشنا به دین اسلام و تنها برای کنترل قوانین مملکت با توجه به قوانین شرع است بدون آنکه این فقیه در امور سیاسی داخلی و خارجی دخالتی بکند.» . منتقدان به این دیدگاه اعتقاد دارند که هدف از قانون مند بودن پایبند بودن به قانون اساسی یک کشور است و اینکه بسیاری از قوانین مذهبی در اینجا قوانین اسلام با قوانین اجتماعی و اساسی هماهنگی ندارد. این موضوع یکی از مهمترین مخاطرات گروه ها و افراد سیاسی مذهبی در چند دهۀ معاصر ایران بوده است و اینکه چگونه می توانند با توجه به ارزش هایی که به آن اعتقاد دارند در اینجا ارزش های اسلامی، کار سیاسی انجام دهند؟ محوری که یکی از دلائل مهم انقلاب ۵٧ هم بوده است. آنها، راه رسیدن به این ائده آل ها را تنها در چهارچوب جمهوری اسلامی می بینند اما آیا امکان دیگری برای پیاده کردن این آرمان ها وجود دارد؟
با نگاه به تجربۀ کشور ترکیه می توان دریافت که عقائد و ارزش های مذهبی چنانچه در چهارچوب قانون اساسی و خانۀ احزاب قرار داشته باشند، نه تنها تهدیدی برای آزادی نیستند بلکه باعث تحکیم آن می شوند. احزاب اسلامگرای ترکیه به این نتیجه رسیدند که برای رسیدن به آرمانها و اهدافشان بهترین راه همانا خانۀ احزاب، همه پرسی و وسائل و اختیاراتی است که دمکراسی در اختیارشان قرار داده است. برای مثال مسئله ی حجاب زنان در دانشگاه ها را از کانال های دمکراتیک به همه پرسی گذاشتند و پس از همه پرسی و رأی مردم ترکیه به آن، اردوغان و عبدالله گل با زنان محجبه شان بر بالای ایوان کاخ ریاست جمهوری حاضر شدند در حالیکه یک میلیون جمعیت برای آنها کف می زدند و اتحادیه اروپا و امریکا نیز به آنها تبریک گفتند چراکه از مزیات دمکراسی در این زمینه بهره بردند.
پیوند ارزشهای مذهبی با سیاست را می توان در کشورهای غیر اسلامی هم دید برای مثال حزب دمکرات مسیحی آلمان اما همگی آنها در چهارچوب خانۀ احزاب و قانون اساسی حرکت می کنند.
نکته ی قابل ملاحظه ی دیگر در این موضوع به ویژه در ارتباط با کشور ما شکل و چهارچوب این سیستم است. برای مثال آقای رضا پهلوی در مصاحبه با بی بی سی بر این اعتقاد بود که:« شکل و چهارچوب در این رابطه اصلاً مهم نیست چرا که در دنیا، کشورهایی هستند مثل انگلستان، هلند، دانمارک و سوئد که پادشاهی هستد اما در آنها دمکراسی حاکم است و کشورهایی هستند مثل ایران، سوریه، مصر و لیبی که در ظاهر “جمهوری” هستند ولی در آنها خبری از دمکراسی نیست.»
این صحبت آقای رضا پهلوی درست است اما اگر منظور ایشان از طرح ” سلطنت مشروطه” سلطنت خاندان پهلوی باشد، باید دید که نظام پادشاهی پهلوی چه تفاوتی با پادشاهی در کشور های اروپایی دارد. درباره ی مشروعیت پادشاهی پهلوی در مرحلۀ اول بحث بر سر چگونگی ایجاد و سقوط این سلسلۀ پادشاهی پیش می آید.
حاج میرزا یحیی دولتآبادی صریحاً از قول سردار سپه (رضا خان)چنین نوشتهاست که سردار سپه در حضور مستوفیالممالک، میرزاحسن مشیرالدوله، دکتر مصدق، تقیزاده، علاء، و دو تن از وزرای دولت یعنی مخبرالسلطنه و محمدعلی فروغی اظهار داشته :« مثلاً خود مرا انگلیسیها روی کار آوردند؛ ولی وقتی روی کار آمدم به وطنم خدمت کردم.» همین مطلب را هم دکتر مصدق با کمی اختلاف بدین عبارت گفتهاست:« … به خاطر دارم که سردار سپه نخستوزیر، در منزل من با حضور مرحومان مشیرالدوله و مستوفیالممالک و حاج میرزا یحیی دولتآبادی و آقایان مخبرالسلطنه و تقیزاده و علاء اظهار کرد: مرا انگلیسیها آوردند ولی ندانستند با چه کسی سروکار دارند.»
چگونگی سقوط رضا شاه هم بی تناسب با صعودش نبود جاییکه سفیر انگلستان پس از اشغال ایران، این پیام را به وی می فرستد:
« ممکن است اعلیحضرت لطفا از سلطنت کنارهگیری کرده و تخت را به پسر ارشد و ولیعهد واگذار نمایند؟ ما نسبت به ولیعهد نظر مساعدی داریم و از سلطنتش حمایت خواهیم کرد. مبادا اعلیحضرت تصور کنند که راهحل دیگری وجود دارد.»
پیامی که رضا شاه قبل از عزیمت به جزیرۀ موریس به سفیر انگلستان می دهد حاوی کسب اجازۀ اعلاحضرت مبنی بر همراه بردن جواهرات سلطنتی است که پاسخ سفیر انگلستان هم در این مورد مثبت است. و اینگونه تاج سلطنت به محمد رضای جوان می رسد.
در سالیان سلطنت محمد رضا شاه نقطه ی عطفی وجود دارد که بر خلاف نظر آقای رضا پهلوی که در مصابحه با بی بی سی، تنها به اشتباهاتی در زمان پدرشان اشاره می کند، نمی توان به راحتی از آن گذشت و چنانچه طرح ” سلطنت مشروعه” در چهارچوب خاندان پهلوی بخواهد برون رفتی جدی و موثر برای آینده باشد، باید برداشت منطقی از ناهنجاری های واقعی تاریخی ایران داشته باشد.
کودتای ٢٨ مرداد که به کمک مستقیم امریکا،انگلیس، بعضی از روحانیون و اراذل و اوباشی مانند شعبان بی مخ و طیب انجام گرفت. دربارۀ نقش کاشانی هم باید یادآور شد، طبق مدارکی که پژوهشگران از سازمان اطلاعات امریکا و انگلیس بدست آوردند، نشان می دهد که وی در نیمۀ راه چرخش می کند و بر علیه مصدق با کودتاگران همکاری می کند. در اینباره کنفرانسی در سال ٢٠٠٠ در تهران برگزار شد و مدارک موثقی هم ارائه شد. بهانه تشکیل این کنفرانس، سخنرانی مادلین آلبرایت و اعتراف او به دست داشتن مستقیم امریکا در کودتای ٢٨ مرداد بود چیزی که باعث نگرانی دستگاه دیپلماسی امریکا شد چراکه برای اولین بار یک مقام رسمی ایالات متحده به صورت علنی به دست داشتن امریکا در کودتا اعتراف می کرد. بسیاری از حقوقدانان بین المللی بر این اعتقاد بودند که ایران می تواند بر این اساس از امریکا شکایت کند.
اما عملکرد محمد رضا شاه پس از بازگشتش به ایران به شکل یک انتقام همه جانبه از تمامی مخالفانش، چیزی است که از خاطره کسی فراموش نمی شود.
“سر سام فال ” دبیر شرقی سفارت انگلیس در دوران مبارزات نهضت ملی شدن نفت در تهران، می نویسد:« اعدام بی رحمانه، صرفنظر از غیر انسانی بودن آن، ممکن است در مورد مصدق عاقلانه نباشد ولی شاید برای فاطمی، اگر دستگیر شود، بهترین راه حل باشد. تا زمانی که اینگونه افراد زنده هستند و در ایران به سر می برند، همیشه خطر ضد کودتا وجود دارد.»
“کرمیت روزولت” رئیس شعبه خاورمیانه سازمان مرکزی جاسوسی آمریکا ـ سیا ـ که بعدها فرمانده عملیات کودتای ۲۸ مرداد شد، پس از کودتا به ایران می رود، می گوید :« پس از برگزاری تشریفات، شاه به من اشاره کرد و اولین عبارتی که با لحن رسمی ادا کرد این بود : « من تختم را مدیون خدا ، ملتم ، ارتشم و شما هستم. مصدق محاکمه می شود و به سه سال محکوم خواهد گشت … ریاحی نیز مجازات مشابهی دارد. ولی یک استثنا وجود دارد و آن، حسین فاطمی است. »
“سر دنیس رایت” سفیر انگلیس پس از دستگیری دکتر فاطمی به تیمور بختیار چنین میگوید:« در نخستین فرصت مشتی به دهان او بکوب تا بداند هیبت امپراطوری بازی کردنی نیست !»
دکتر فاطمی قبل از اعدام گفت :« ما سه سال در این کشور حکومت کردیم و یک نفر از مخالفان خود را نکشتیم برای آنکه ما نیامده بودیم برادرکشی کنیم، ما برای آن قیام کردیم که ایران را متحد کرده و دست خارجی را از کشور کوتاه کرده و معتقد بودیم اگر در گذشته بعضی از هم وطنان ما در اثر فشار اجانب تحت نفوذ آنها قرار گرفته اند و منویات آنها را اجرا کرده اند ، بعد از آنکه به نهضت استقلال نائل شدیم رویه سابق را ترک خواهند گفت.»
شکنجه و اعدام دکتر فاطمی در حالیکه وی را با برانکارد به دادگاه نظامی می بردند از لحاظ فوانین حقوق بین المللی و کنوانسیون ژنو، جنایتی بود که هرگز از یاد و خاطرۀ مردم پاک نشد طوریکه وقتی محمد رضا شاه در سال ۵٧ پیام انقلاب مردم را شنید و به آن اعتراف کرد، دیگر بسیار دیر شده بود. اینبار قدرت های خارجی هم از حمایت او به دلائل متفاوت و خاص خودشان دست برداشته بودند.
.
در طی بیش از سی سال حکومت جمهوری اسلامی مبارزات بسیاری از سوی طیف های مختلف جامعه انجام شده است اما اعتراضات پس از انتخابات سال ٨٨ ، نقطه ی عطفی بود برای یک اتحاد و یکپارچگی از سوی تمامی اقشار جامعه ی ایرانی که همه را به سمت یک روشنگری سیاسی هدایت کرد. اگر ایرانی ها در انتخابات گذشته، بین بد و بدتر مجبور به انتخاب بودند و یا اعتقاد داشتند که باید از اهرم ها و وسائلی که همین قانون اساسی ناقص به آنها داده، استفاده کنند تا بتوانند تغییرات دل خواهشان را به اجرا بگذارند، اینبار اما موضوع بر سر مرگ و زندگی جامعه ای بود که با فشار، روزنه های تنفسش را گرفته بودند و با جعل در انتخابات راه تنها روزنه باقی مانده را نیز با خشونت بستند و درنتیجه تمامی اقشار جامعه بر علیه این وضعیت طغیان کردند. ایرانیان از همان ابتدا می دانستند که چه می خواهند وبرای مثال زمانی که میرحسین موسوی پیام داد که مردم به نشانه ی اعتراض به آرامگاه خمینی بیایند وآنجا تحصن کنند، پاسخ دادند که : «همانجایی اعتراض وتحصن می کنند که به او رأی داده اند.»
در طول تمامی این اعتراضات، رد پای موفقیت آمیز جنبش دانشجویی سال ٧٨ دیده می شود. جوانان برگزیده ای که با دانش اعتراضات نیز آشنا بودند. اگرجنبش دانشجویی سال ٧٨ را با دیگران جنبش های دانشجویی جهان مثل جنبش دانشجویی دهه ی شصت آلمان مقایسه کنیم، در می یابیم که این جنبش بدون آنکه دست به خشونت بزند به مراتب موفق تر و آگاهانه تر عمل کرده است هر چند بعضی به آن خرده می گیرند که دچار اشتباهاتی شد ولی کدام حرکت اجتماعی بدون خطا جلو می رود و این جنبش هم از این موضوع مستثنی نیست.
حکومت جمهوری اسلامی نیز در جریان ناآرامی های بعد از انتخابات، پیام خودش را در پوشش خشونت بدون مرز به همه ی جهان فرستاد به طوریکه حتی در سرکوب مردم، از مبانی مذهبی و اسلامی خویش نیز چشم پوشی کرد. بیشتر از یکسال است که ایرانیان به مداوای زخم های این خشونت مشغول هستند. حکومت هم به خوبی اینرا فهمیده است و از هر فرصتی حتی غیر سیاسی استفاده می کند تا بر پیکر جامعه نیش بزند.
شرایط در ایران به گونه ای پیش می رود که همگی با استفاده از وسائل و اختیاراتشان در این دهکده ی جهانی در مقابل این وضعیت اعتراض می کنند و پیام های خودشان را به حاکمان و تمامی جهان می رسانند به گونه ای که برای اولین بار همه ی ایرانیان در سراسر جهان از ایرانی بودن خویش افتخار می کنند.
پیام ایرانیان به جهانیان کاملاً واضح است اینکه موضوع تنها بر سر انتخابات نیست بلکه مسئله بر سر یک انتخاب است. پیامی که از طرف بسیاری به ویژه غرب نادیده گرفته می شود. چیزی که از نگاه جامعه ی ایرانی پنهان نماند و با شعار ” اوباما یا با اونا یا با ما ” باعث شدند که امریکا در اینباره موضع گیری قاطعانه تری داشته باشد. غرب به ویژه اروپا ، از همان ابتدا روی منافع امنیتی و اقتصادی خویش تمرکز کرد تا جاییکه دراین رابطه به دادن باج هم متوسل شد. تحویل دادن ریگی، تحویل دادن قاتل بختیار و همینطور تحویل یکی از تروریست های لبنانی رستوران میکونوس به ایران، فراهم کردن مقدمات حمله به شهر اشرف در عراق، فروختن تجهیزات شکنجه و استراق سمع، دعوت های پیاپی از محمود احمدی نژاد و در اختیار گذاشتن تریبون های مختلف رسانه ها برای وی، تحویل منشور کوروش به حکومتی که هدفش نابودی فرهنگ ایرانی است، فشار بر روی پناهندگان ایرانی و نادیده گرفتن حقوق بشر در ایران نمونه هایی هستند از اشتباهات استراتژیک غرب نسبت به ایران اما آنها باید بدانند که بسیاری از مشکلات امنیتی شان به ویژه مسئله ی تروریسم و همین طور فلسطین در چهارچوب یک ایران دمکرات حل خواهد شد. در زمینه ی اقتصادی نیز در حالیکه اروپا با بحران یورو و انرژی روبروست و در اینباره باید تن به خواسته های روسیه و کشورهای عربی که حامی القاعده هستند، بدهد و امریکایی که از بلعیده شدن جهان توسط چین می هراسد، یک ایران دمکرات و با ثبات اقتصادی می تواند بسیاری از این مشکلات را به صورت بلند مدت حل کند چراکه در این دهکده ی جهانی همه ی ما سوار یک کشتی هستیم.
دمکراسی ضمانتی است برای امنیت فرهنگی، اقتصادی و سیاسی یک کشور و از این طریق هر چیزی در غالب نظم و انظباط در جای خود قرار می گیرد. دمکراسی بستر عدالت اجتماعی، رشد اقتصادی و فرهنگی را هموارمی سازد و اینگونه، افراد یک جامعه را در جایگاه انسانی و با منزلت خودشان قرار می دهد تا متخصصین، علمای دینی، کارگران و سرمایه داران و … بدون واهمه به فعالیت بپردازند. اما پیشزمینه ی رسیدن به دمکراسی چیزی نیست جز تحمل نظرات دیگران و وارد شدن به گفتگو بدون آنکه اختلافات اساسی مان را فراموش کنیم. در پارلمان آلمان احزاب مختلفی شرکت دارند از کمونیست ها تا نئونازی ها و این تنها به جهت وجود خیمه ی دمکراسی است که آنها را زیر یک سقف جمع کرده تا با ابزار دمکراتیک با یکدیگر مبارزه کنند. این احزاب همانهایی هستند که در زمان دیکتاتوری هیتلر یکدیگر را زنده زنده در آتش می سوزاندند، اماکن مقدس اقلیت های مذهبی، روشنفکران و دگراندیشان نیز از این ماجرا لطمه خوردند و در آخر یک جنگ ویرانگر باعث نابودی آلمان شد.
در حال حاضر سایه ی جنگ بر سر ایران افتاده است. حاصل سی سال حکومت و مدیریت روحانیون، کشوری است با بالاترین میزان تورم و بیکاری، بالاترین میزان مصرف مواد مخدر، بالاترین میزان اعدام نسبت به جمعیتش، بالاترین میزان زندانی سیاسی، تبعیض جنسیتی، مذهبی و قومی، بالاترین تعداد روزنامه نگار زندانی، بالاترین تعداد دانشجوی محروم از تحصیل، بالاترین میزان طلاق، بالاترین میزان فرار مغز ها، بالاترین میزان پناهندگی به خارج، بیشترین تخریب اماکن باستانی ، یکی از بالاترین میزان فساد اداری در جهان، بالاترین میزان فرار سرمایه، بالاترین میزان اختلاس، قاچاق و واردات بی رویه، بالاترین میزان خودکشی، یکی از بالاترین مصرف کنندگان قرص های ضد افسردگی، بالاترین میزان مرگ در حوادث رانندگی، بالاترین میزان بودجه در ساخت مساجد، امامزاده ها و کتب مذهبی … وهمینطور پایین ترین سن تن فروشی زنان( طبق آمار بهزیستی، میانگین سن فحشا در ایران ١٢ سال است! ) پایین ترین میزان سرمایه گذاری خارجی ، پایین ترین نرخ رشد اقتصادی، یکی از منزوی ترین کشورهای دنیا در سیاست خارجی، پایین ترین میزان کتاب خوانی، پایین ترین میزان ساخت و ساز مراکز فرهنگی( در تمام استان کهگیلویه و بویراحمد حالا دیگرحتی یک سینما وجود ندارد.)، پایین ترین میزان شادی اجتماعی و پایین ترین استاندارد در مدیریت محیط زیست طوریکه جنگلها نابود می شوند، ماهیان خلیج فارس بخاطر آلودگی آبها می میرند و شهرها با هوای آلوده قاتل مردم می شوند، دریاچه ها (دریاچه های بختگان، ارژن، طشت، پریشان، کیو، سی سخت، هامون، مهارلو، کافتر و قسمت اعظم دریاچه ارومیه) و تالاب ها خشک می شوند. این در حالیست که نه تنها کشورهای نفت خیزحوزه ی خلیج فارس بلکه کشورهای دیگری مثل قزاقزستان که دارای ذخائر نفتی هستند، به سرعت در حال ساخت و ساز کشورشان هستند و خود را برای آینده آماده می کنند.
بسیاری از ایرانیان واقف به مسائل مهم بالا هستند و می دانند که ایران به مانند بیماری است که نفسهای آخرینش را می کشد و از هر طرف بر گیجگاه این بیمار، تیر خلاص نشانه گرفته شده است و به دنبال یک برون رفت سریع از این بن بست هستند و با مقایسه گذشته و امروز ایران، پیشنهاد شکل و طرح مطلوب خودشان را می دهند اما راه رسیدن به این طرح و طرح های دیگر همانا همه پرسی است تا ایرانیان خود در اینباره تصمیم بگیرند. تلاش برای رسیدن به همه پرسی بسیار مهم تر و ارجحتر می باشد تا صرف انرژی برای چیزی که بعد از یک همه پرسی اعمال می شود. پیشنهاد هر گونه سیستم نوین، سیستمی که بعد از یک همه پرسی پیاده خواهد شد، باعث سوء ظن و تقابل نیروها و هدر رفتن آن در جامعه می شود و خود عاملی می شود سد راه رسیدن به همه پرسی و برون رفت از وضعیت ناهنجار.
اپوزیسون داخل و خارج ایران از طیف بزرگی با آرمانها و اهداف مختلف تشکیل شده است اما یک نقطه ی عطف موثر و حیاتی در تمام آنها وجود دارد که آن “خواست به دمکراسی” است. در حالیکه وضعیت جسمی رهبر ایران رو به وخامت است و آیات عظام قم و نجف در حال رایزنی درباره ی آینده ایران هستند، ما نباید شرایط را به گونه ای پیش ببریم که تنها از تصمیم مجلس خبرگان غافلگیر و شگفت زده شویم بدون آنکه ایرانیان در آن نقشی داشته باشند حتی اگر دراین بین مهدوی کنی در مجلس خبرگان، وزنه را به سود هاشمی رفسنجانی، تنها پیروز سیاسی میدان انتخابات، متمایل کند.
برای رسیدن به نقطه ای که ایرانیان بتوانند خودشان، سرنوشت کشورشان را رقم بزنند، راهی جز
همه پرسی وجود ندارد. برای رسیدن به این همه پرسی باید بتوانیم نظرات طیف وسیعی از اپوزیسیون را تحمل کنیم و وارد گفتگو بر پایه اصل مشترک ” دمکراسی خواهی” بشویم. راه دیگری وجود ندارد.