الاهه بقراط
آیا رژیمهای جنایتکار میتوانند هر بلایی دلشان خواست سر مردم بیاورند و بعد انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده در گردهماییهای بینالمللی شرکت کنند، ژست دانش و اندیشه بگیرند و حتا به درس دادن مخاطبان خود بپردازند؟ آیا جهان با تجربهای که از حکومتهای ایدئولوژیک و به ویژه آلمان نازی به دست آورد، در یک بازنگری فرضی، حاضر میشد یک بار دیگر رژیم هیتلر را به عنوان میزبان المپیک ۱۹۳۶ بپذیرد؟
بازیهایی که مدافعان برگزاری آن در آلمان تنها پس از سقوط رژیم ناسیونال سوسیالیست هیتلر بود که اعتراف کردند المپیک سبب شد رژیم جنایتکار آلمان چهرهای انسانی و غیرواقعی از خود ارائه کند. صریح بگویم، از آنجا که جنایت با کمیت سنجیده نمیشود، حکومت دینی حاکم بر ایران و رژیم جمهوری اسلامی به هیچ وجه کمتر جنایتکار از رژیم هیتلری نیست. از این روست که هرگونه مماشات با این رژیم و هرگونه بزک علمی، ورزشی، هنری و فلسفی این نظام تنها در خدمت ادامه جنایات بیشتر است و نه چیزی دیگر.
خندق بلا
در این میان کم نیستند «روشنفکرانی» که همواره به مثابه یکی از موانع مبارزه یکپارچه بر ضد جنایتهای رژیم کنونی عمل کردهاند. کسانی که یا علیه رژیم گذشته بودند و یا حتا برای رژیم گذشته و زمامدارانش همان گونه خم میشدند که در برابر رژیم کنونی و اگر عمرشان قد دهد، در برابر رژیم آینده کرنش میکنند چرا که قطبنمای منافع و موقعیت آنان با قدرت تنظیم میشود و پول و مادیات در این میان نقش تعیین کننده دارد. به نظر من اینان به زبان فارسی سره، بدکارهاند اگرچه ممکن است خودشان را «واقعگرا» و «پراگماتیست» ارزیابی کنند. حتا یکی از اینان در سالهای اخیر که رژیم گذشته در مقایسه با جمهوری اسلامی مورد دقت بیشتری قرار گرفت، برای این که رأی دادن در رژیم کنونی را توجیه کند، مدعی شد در رژیم گذشته نیز برای «تمرین دمکراسی» دیگران را تشویق میکرده در انتخاباتی که دیگر فقط حزب رستاخیر در آن وجود داشت، شرکت کنند! باز هم صریح بگویم، این نوع موضع «روشنفکر» ایرانی تهوع آور است.
برای نشان دادن نقشی که این «روشنفکران» در تداوم شرایطی که جنایت در آن به یک موضوع قانونی، بدیهی و روزانه تبدیل شده و تکرار آن توسط رژیم، سبب عادی شدن آن گشته است، به دو نمونه، یکی از سال گذشته و دیگری همین تازگی اشاره میکنم.
دیماه سال ۸۸ امیر خرّم یکی از اعضای رهبری نهضت آزادی در گفتگویی با رادیو فردا به نکتهای اشاره کرد که از نظر درک نقش این تشکلها در تداوم جمهوری اسلامی بسیار اهمیت دارد.
وی نخست توضیح میدهد که نهضت آزادی «فعالیت حزبی» خود را متوقف کرد «تا انشاءالله شاهد روزی باشیم که امکان فعالیت برای گروههایی که بنا بر اعتقاداتشان می خواهند در چهارچوب قانون اساسی فعالیت کنند و دیگران را هم به مدنیت و حرکت در چهارچوب قانون اساسی دعوت کنند، فراهم باشد». ولی جمهوری اسلامی این پشتیبانی را نمیپذیرد و میخواهد که آنها فعالیت خود را متوقف کنند و از آنجا که «در شورای مرکزی نهضت» تشخیص داده شد «زندان رفتن دوستان نهضتی ما در راستای امنیت و منافع ملی و مصالح کشور» نیست و «اوضاع را بیش از پیش به مخاطره میاندازد و وضعیت را بیثباتتر از پیش میکند» تصمیم به توقف فعالیت گرفته شد.
و اما نهضت آزادی چه نقشی برای خود در جمهوری اسلامی قائل است که نه توقف فعالیت آن، بلکه اتفاقا فعالیت و به زندان رفتن «دوستان نهضتی» سبب به «مخاطره» افتادن اوضاع و «بیثباتتر» شدن وضعیت میشود؟ عضو رهبری نهضت آزادی چنین توضیح میدهد:
در سال ۱۳۸۰ پس از بیرون آمدن از زندان برای یکی از «آقایان اطلاعاتی مثالی زدم که متأسفانه آن مثال هنوز هم مصداق دارد. به او گفتم که جمهوری اسلامی مانند یک قلعه است که جمعی در آن زندگی میکنند و جمعی هم بر این قلعه حاکماند. گروههای قانونی مانند نهضت آزادی و سایر احزاب قانونی، مانند خندقی هستند که دور تا دور این قلعه کنده شده است. رسالت و وظیفه ما به عنوان یک گروه اپوزیسیون این است که هر کسی که از رفتار حاکمان قلعه ناراضی بود و خواست از قلعه بیرون برود، طبیعتا میافتد در درون نیروهای اپوزیسیون و ما وظیفه داریم نگذاریم آنها به سمت نیروهای مقابل بروند که نیروهای برانداز هستند و آماده جذب این نیروها هستند تا علیه قلعه فعالیت کنند. من آن روز به آن مأمور امنیتی گفتم که سعی نکنید این خندق را پر کنید. چون وقتی شما این کار را بکنید، آنهایی که از درون این قلعه فرار میکنند، بر اساس جادهای که شما برایشان ترسیم کردهاید، مستقیم به سمت نیروهای برانداز میروند ».
عضو رهبری نهضت آزادی این سخنان را تقریبا هفت ماه پس از جنبش سبز و بروز اعتراضاتی که از سوی «حاکمان قلعه» به خاک و خون کشیده شد بیان میکند و توصیهاش را تکرار مینماید: «الان هم همین پیام روشن و شفاف را میشود به آقایان داد. در شرایط بعدی و در فردای امروز که این نیروهای پایبند قانون حضور نداشته باشند، کسانی سردمدار اعتراضات مردمی خواهند شد که ممکن است اساسا اعتقادی به نظام نداشته باشند. آن وقت است که نه از تاج، نشان خواهد بود و نه از تاجنشان. ما نگران این هستیم». «تاج» که به جای «تاک» آمده، با این که یا اشتباه جناب خرّم است و یا اشتباه رادیو فردا، اما بیشتر به واقعیت نزدیک است: اگر «خندق» پر شود، نشانی از تاجی که گروههایی مانند نهضت آزادی بر سر نظام ولی فقیه نشاندند، نخواهد ماند.
ولی این گروههای محافظ رژیم چگونه میتوانند گریبان خود را از انتخاب متناقض بین یا زندان یا توقفِ «داوطلبانه» فعالیت رها کنند؟ جز این که اعضا و هواداران آنها سرانجام مجبور خواهند شد پشت به «قلعه» نظام این «خندق بلا» را پشت سر بنهند و نه «جادهای» که «مأموران امنیتی» برایشان «ترسیم» کردهاند بلکه راهی را در پیش بگیرند که سرانجام درهای «قلعه» به روی مردم ایران و به سوی جهان آزاد گشوده شود؟
چوب لای چرخ
نمونه دیگر احسان نراقی است که بر اساس همان تکرار مبتذل «احترام به اندیشه یکدیگر» در مورد لغو کنگره جهانی فلسفه به میزبانی جمهوری اسلامی به خبرگزاری مهر (دوم آذر) گفت: «یونسکو سازمانی است که بر اساس تحمل بردباری بنا نهاده شده و اگر مخالفتی هم داشت باید به طرف مقابل یعنی ایران اجازه می داد حرفهای خود را بگوید و او نیز به حرفهای ایران خوب گوش میداد و لذا کار او در کنار کشیدن از همایش روز جهانی فلسفه کار خیلی معقولی نبوده است».
حال آنکه بهترین کاری که نهادهای بینالمللی میتوانند بکنند، آن هم در شرایطی که زیر پا نهادن حقوق بشر به یکی از دلایل تحریمها علیه نظام سرکوبگر ایران تبدیل شده است، همین است که به رژیم اجازه ندهند مانند آلمان نازی دستهای آغشته به خون خود را پشت خویش پنهان کند و چهرهای از خود نشان دهد که از آن او نیست.
نراقی که از همان گروهی است که چسبندگیاش به قدرت و برخورداری از مقام و مسئولیت دولتی و غیردولتی و امکانات مادی برایش مهمتر است تا آنچه رابطه بین حاکمان و حکومتشوندگان را رقم میزند، در «حاشیه نشست فلسفه و سیاست» جمهوری اسلامی با گروهی از «متفکران» که بیاعتنا به شرایط جامعه، و بیتردید با دریافت حقالزحمه چشمگیر در آن شرکت کردهاند، ابتذال رایج را چنین تکرار میکند: «بحث مهم تحمل دو طرف است و دو طرف باید آماده شنیدن نظرات یکدیگر باشند و اجازه دهند هر طرف بیاید و حرفش را بگوید».
نراقی پیشنهاد کرد یونسکو ترتیبی دهد که «فیلسوفان ایران با فیلسوفان دیگر کشورها گرد هم آیند و حرفهای خود را بزنند و به حرفهای هم گوش فرا دهند تا اختلافات رفع شود»! آیا تا کنون شنیده بودید «فیلسوفان» برای «رفع اختلاف» به گفتگو و مباحثه بپردازند؟! مگر آنکه آن «فیلسوفان» فرستادگان حکومتها باشند و بخواهند با اهداف سیاسی به رفع اختلافات سیاسی بپردازند که ربطی به فیلسوف و فلسفه ندارد. کاش سیاست بازنشستگی میداشت تا به اصطلاح روشنفکرانی که در قالب جامعهشناس و روزنامهنگار و فیلسوف، از سیاست برای گذران زندگی و رفاه مادی خویش سوء استفاده کرده و ملتی را در «قلعه» سنگباران گرفتار و خود به «خندق» محافظ آن تبدیل شدهاند، عرصه را به نسلهای جوانتر میسپردند.
موضوع در ایران بر سر فلسفه و فیلسوف و «آزادی» از نوع «نهضت» نیست، بر سر جنایت است. بر سر این است که کسانی مانند خمینی و خامنهای که گذشت زمان و عملکرد آنها نشان داد در رژیم گذشته کاملا به درستی و به حق به زندان افتاده بودند، نظامی را برپا داشته و هدایت میکنند که به طور سازمان یافته علیه حقوق و آزادیهای انسان دست به جنایت میزند. من به عمد در اینجا به یک تابو، به درستی زندانی شدن زمامداران بعدی جمهوری اسلامی در رژیم شاه، اشاره کردم تا این را بگویم که زمامداران اصلی و هسته قدرت جمهوری اسلامی در هر جامعه آزاد و کشور دمکراتیک به دلیل جنایت و جرایم سیاسی و اقتصادی جایی جز زندان نمیداشتند. این حقیقت را هزارهزار بار باید تکرار کرد تا هر کس از جمله «روشنفکر» بداند مستقیم و نامستقیم از چه و از که دفاع میکند و با سخن و عمل خود کدام جنایات را تداوم میبخشد، وگرنه کدام «نهضت»؟ کدام «آزادی»؟ کدام فلسفه؟ کدام فیلسوف؟! این همان چیزیست که «هابرماس» نیز نفهمید!
25 نوامبر 2010
گفتگوی رادیو فردا با امیر خرّم:
http://www.radiofarda.com/content/f6_Iran_NehzatAzadi_Pressures/1920164.html
گفتگوی خبرگزاری مهر با احسان نراقی:
http://mehrnews.com/fa/newsdetail.aspx?NewsID=1197393
منبع: کیهان لندن
جامعه رنگین کمان